دل بازبهوش آمد جانان که میآید؟
□
دل بازبهوش آمد جانان که میآید؟
بیمار به هوش آمد درمان که می آید ؟ ای دل تو نمیگفتی که اینک ز پی مردن
اسباب مهیا کن آن جان که می آید ؟ خود نامهی خویش آورد از بهر قصاص آمد
سرخاک ره قاصد فرمان که می آید ؟ گفتم که بسوزم جان برآتش روی تو
گفتا که چرا غم را پروانه نمییابد گفتم که شوم محرم در مجلس خاص تو
گفتا که حریف ما دیوانه نمیباید □
بر ما فتد ار تا بی زان رخ چه شوی رنجه
مهتاب ز افتادن افگار نخواهد شد
در خواب نبینید رخ آرام دگر بار
هر دل که طلب در طمع و صل شما کرد گفتم به من افگن نظر به چشم ببستی
تا چشم خوشت بستهی آن یک نظرم کرد
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)