درد دلم را طبیب چاره ندانست
□
درد دلم را طبیب چاره ندانست
مرهم این ریش پاره پاره ندانست راز دلت به صبر گفت بپوشان
حال دل غرقه زان ره ندانست خال بناگوش او ز گوشه نشینان
برد چنان دل که گوشواره ندانست
عطار گو ببند دکان را که من ز دوست
بویی شنیدهام که به مشک و عبیر نیست
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)