شفاعت آمدم ای دوست دیدهی خود را
شفاعت آمدم ای دوست دیدهی خود را
کزو مپوش گل نو دمیدهی خود را
رسید خیل غمت ورنه ایستد جانم
کجا برم بدن غم رسیدهی خود را بگوش ره ندهی نالهی مرا چه کنم
چه ناشنیده کند کس شنیدهی خود را چنین که من ز تولب میگزم کم ار گویی
که مرهمی برسانم گزیدهی خود را به چاه شوق فرو ماندهام خداوندا
فرو گذاشت مکن آفریدهی خود را
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)