خبرت هست ؟ که از خویش خبر نیست مرا
خبرت هست ؟ که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که زغم راه گذر نیست مرا گر سرم در سر سو دات رود نیست عجب
سرسوای تو دارم غم سرنیست مرا بیرخت اشک همی بارم و گل میکارم
غیر ازین کار کنون کار دگر نیست مرا
خبرت هست ؟ که از خویش خبر نیست مرا
خبرت هست ؟ که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که زغم راه گذر نیست مرا گر سرم در سر سو دات رود نیست عجب
سرسوای تو دارم غم سرنیست مرا بیرخت اشک همی بارم و گل میکارم
غیر ازین کار کنون کار دگر نیست مرا
اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)