آن میوهی بهشتی کمد به دستت ای جان
آن میوهی بهشتی کمد به دستت ای جان
در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند
سرجملهاش فروخوان از میوهی بهشتی
آن میوهی بهشتی کمد به دستت ای جان
آن میوهی بهشتی کمد به دستت ای جان
در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند
سرجملهاش فروخوان از میوهی بهشتی
اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی
خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا
خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا
ای جلال تو به انواع هنر ارزانی همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد
صیت مسعودی و آوازهی شه سلطانی گفته باشد مگرت ملهم غیب احوالم
این که شد روز سفیدم چو شب ظلمانی در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر
همه بربود به یک دم فلک چوگانی دوش در خواب چنان دید خیالم که سحر
گذر افتاد بر اصطبل شهم پنهانی بسته بر آخور او استر من جو میخورد
تیزه افشاند به من گفت مرا میدانی
هیچ تعبیر نمیدانمش این خواب که چیست
تو بفرمای که در فهم نداری ثانی
اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی
ساقیا باده که اکسیر حیات است بیار
ساقیا باده که اکسیر حیات است بیار
تا تن خاکی من عین بقا گردانی چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست
به سر خواجه که تا آن ندهی نستانی همچو گل بر چمن از باد میفشان دامن
زانکه در پای تو دارم سر جانافشانی بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب
وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی
اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی
پادشاها لشکر توفیق همراه تو اند
پادشاها لشکر توفیق همراه تو اند
خیز اگر بر عزم تسخیر جهان ره میکنی با چنین جاه و جلال از پیشگاه سلطنت
آگهی و خدمت دلهای آگه میکنی
با فریب رنگ این نیلی خم زنگارفام
کار بر وفق مراد صبغه الله میکنی آن که ده با هفت و نیم آورد بس سودی نکرد
فرصتت بادا که هفت و نیم با ده میکنی
اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)