صفحه 8 از 9 نخستنخست ... 456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 82

موضوع: پرسش هایی راجب آیات و سورهای قرآنی

  1. #71
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    دلیل تقدم زن بر مرد در آیۀ: الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني‏ فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في‏ دينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِر... و تقدم مرد بر زن در آیۀ: وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيم،‏ چیست؟

     Reply

    برخی از مفسران دربارۀ علت تقدم كلمۀ زانيه قبل از كلمۀ زانى در آیۀ شریفه 2 سورۀ نور، و کلمۀ السارق قبل از السارقة، در آیۀشریفه 38 سورۀ مائده، گفته اند: نقش زنان در ايجاد روابط نامشروع و فراهم آوردن مقدّمات زنا، از مردان بيشتر است، بر خلاف دزدى كه نقش مردان بيشتر است.[1]
    و بعضى دیگر می گویند: اگر زن زناكار را جلوتر از مرد زناكار ذكر كرده، براى اين است كه اين عمل از زنان شنيع‏تر و زشت‏تر است و نيز براى اين بوده كه شهوت در زنان قويتر و بيشتر است.[2]


    [1] قرائتی، محسن، تفسير نور، ج‏8، ص، 145؛ مکارم، ناصر، تفسیر نمونه، ج4، ص375.
    [2] طبرسی، مجمع البيان، ج 7، ص 124.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. #72
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    چرا آیات 3 و 67 سوره مائده با این که مربوط به یک روز هستند ولی از هم فاصله دارند؟

     Reply

    آیۀ سوم و آیۀ شصت و هفتم سوره مائده ارتباط ویژه ای با یکدیگر دارند که با توجه به مضمون آنها و جریان تاریخی حادثۀ غدیر خم و شأن نزول آن آیات، و حساس بودن ابلاغ این پیام مهم به مسلمانان، مطلب روشن است، اما این که چرا این دو آیه که مربوط به یکدیگرند، با فاصله در قرآن آمده است، نکاتی قابل ذکر است. یکی این که ترتیب آیات و سوره ها بر اساس تاریخ نازل شدن آنها نبوده است، بلکه به صلاح دید و دستور پیامبر بزرگوار اسلام بوده است، دیگر این که ممکن است برای جلوگیری از تحریف قرآن و حذف این آیات، آنها را در لابلای آیات دیگر آورده اند تا موضوع ولایت و امامت امام علی (ع) مانند این که یک شیی نفیس و بسیار گرانبها که در میان چیزهایی که بدان پایه نیستند گذاشته می شود تا جلب توجه ننماید، و اینجا نیز موضوع از این قبیل باشد.
    سوم این که ممکن است آمدن آیه ای که با آیات قبل و بعدش مرتبط نیست به جهت تناسب استطرادی باشد؛ یعنی قرآن ضمن بیان کردن یک موضوع، بنا به مصالحی رشته کلام را تغییر داده و به مطلب جدیدی بپردازد و سپس به همان موضوع قبلی بازگردد!

     Creply
    برای رسیدن به پاسخی مناسب باید دو محور، مورد بررسی قرار گیرد:
    1. ارتباط آیۀ سوم با آیۀ شصت و هفتم سورۀ مائده چگونه و به چه دلیل است؟
    2. فاصلۀ میان دو آیۀ مذکور برای چیست؟
    محور اول: خداوند در آیۀ شصت و هفتم سورۀ مائده می فرماید: «ای پیامبر: آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان، اگر نرسانی رسالت او را انجام نداده ای، خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم نگاه می دارد، و خداوند جمعیت کافران (لجوج) را هدایت نمی کند».
    مفسران شیعه و سنی و سیره نویسان مسلمان نوشته اند که این آیه در مورد نصب علی بن ابیطالب (ع) پس از رسول خدا (ص) به امامت و رهبری مسلمانان، نازل شده است.[1]
    از مضمون آیه به خوبی آشکار است که خداوند پیش از این آیه پیام بسیار مهمی را بر پیامبر نازل کرده بود و آن حضرت از ابلاغ آن به طور صریح، به مردم، نگران بود و بیم آن داشت که با واکنش منفی مردم مواجه شود و اساس آیین به جهت دو دستگی به خطر افتد، در این آیه تأکید بر آن شده است که اگر حضرت این پیام را ابلاغ ننماید، اصل رسالت را انجام نداده است، خداوند در ضمن این تأکید به رسولش، اطمینان داده که او را از گزند مردم نگه خواهد داشت.
    با توجه به این که آیه یاد شده در آخرین سال نبوت پیامبر و در حجة الوداع نازل گردیده - یعنی پس از 22 سال از رسالت رسول اعظم (ص) – و در شرایطی که اسلام قدرت و شوکت زیادی داشت و جزیرة العرب در اختیار رهبر بزرگوار اسلام بود، باید دید این چه پیام مهمی بود که با این لحن تند و با تأکید از آن حضرت، خواسته شده که ابلاغ کند و چرا پیامبر از رساندن آن واهمه داشت؟
    پاسخ آن است که تاریخ اسلام– بر اساس روایات اهل تسنن و شیعه – گواهی قطعی می دهد بر این که پیام این بود که رسول خدا (ص) با صراحت کامل، جانشین خود، علی بن ابی ابیطالب را به مردم معرفی کند و مردم را به اطاعت او وادارد.
    چرا پیامبر از ابلاغ آن واهمه داشت؟ نظر به این که علی بن ابیطالب (ع) داماد و پسر عموی او بود، بدین جهت رسول خدا (ص) می ترسید که مردم سخن او را نپذیرند و بگویند که پیامبر نفع و سود خود را در نظر گرفته و خاندان خویش را بر مردم تحمیل می کند». افزون بر آن، برخی از آنان از علی (ع) دل خوشی نداشتند، زیرا در جنگ های گوناگون مشرکانی را به قتل رسانده بود که از بستگان آنها بودند.[2]
    واقعۀ غدیر خم: پیامبر اکرم (ص) در سال دهم هجرت، برای انجام مناسک حج رهسپار مکه شد و چون از پیش به مسلمانان نقاط مختلف اعلام شده بود که در این سفر همراهی کنند، گروه بسیاری آمدند که تعداد آنان را از نود تا یکصد و بیست هزار نقل کرده اند.
    به هر روی آن حضرت پس از انجام اعمال حج، در راه بازگشت به مدینه، روز پنج شنبه، هجدهم ذی حجة به نزدیکی سرزمین غدیر خم رسیدند، در این سرزمین راه ها از هم جدا می شد، راهی از طرف شمال به سوی مدینه، راهی از شرق به سوی عراق، راهی از غرب به سوی مصر و راهی از جنوب به سوی یمن. بنابراین در چنین مکانی باید حیاتی ترین وظیفه رسالت و ضمانت بقای اسلام، به طور رسمی ابلاغ شود، لذا از سوی پیامبر (ص) دستور توقف همراهان صادر شد، آنان که جلوتر رفته بودند بازگشتند و آن دسته که پشت سر بودند رسیدند و همگی در غدیر خم گرد آمدند، با مقدماتی که انجام شد، پیامبر (ص) سخنانی ایراد فرمود، در ادامه چنین گفت: اکنون بنگرید که با این دو چیز گرانقدر و گران سنگ که در میان شما به یادگار می گذارم چه خواهید کرد؟!
    ... اول ثقل اکبر، یعنی کتاب خدا قرآن است که یک سوی آن به دست پروردگار و سوی دیگرش در دست شما است. دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید، و دوم، عترت من است و خدا به من خبر داده است که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند... ناگهان دیدند پیامبر (ص) به پیرامون خود نگریست، وقتی که چشمش به علی افتاد او را فراخواند، دستش را گرفت و بلند کرد، آنچنان که همه مردم او را دیدند و شناختند... آنگاه فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» هر کس من بر او ولایت دارم، علی نیز بر او ولایت و حکومت دارد، (این جمله را سه بار تکرار کرد)... تا اینکه فرمود: «الا فلیبلغ الشاهد الغائب» ای مردم توجه کنید، حاضران به غایبان این پیام را برسانند، سخنان پیامبر (ص) به پایان رسید و ابلاغ ولایت علی (ع) انجام شد و هنوز مردم متفرق نشده بودند که جبرئیل نازل شد و آیه سوم از سوره مائده را بر پیامبر (ص) خواند: «امروز آیین شما را کامل و نعمت را بر شما تمام کردم و خشنود گشتم که چنین اسلام کاملی آیین شما باشد» «الیوم اکملت لکم دینکم و ...»[3]
    رسول خدا (ص) با نزول این آیه زبان به تکبیر گشود و خدا را بر اکمال دین و اتمام نعمت و رضایت به رسالت محمد و ولایت و امامت علی (ع) سپاس گفت.
    بنابراین ارتباط آیه 67 سوره مائده[4] با آیه 3 همان سوره[5] با این جریان مهم تاریخ اسلام که به صورت کوتاه و فشره آوردیم روشن شد.
    اما محور دوم: چرا این دو آیه با فاصله در قرآن گنجانده شده است؟
    نخست باید گفت، بر اساس آنچه مفسران گفته اند، آیات قرآن و نیز سوره های آن بر طبق تاریخ نزول جمع آوری نشده است، بلکه بسیاری از سوره هایی که در مدینه نازل شده مشتمل بر آیاتی است که در مکه نازل شده است و به عکس، آیات مدنی را در لابلای سوره های مکی مشاهده می کنیم، با توجه به این حقیقت جدا شدن این دو آیه از یکدیگر در قرآن جای تعجب نخواهد بود. (البته طرز قرار گرفتن آیات هر سوره تنها به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است) آری، اگر آیات قرآن بر طبق تاریخ نزول جمع آوری شده بود، جای این ایراد بود.
    ثانیاً: ممکن است قرار گرفتن آیه مربوط به غدیر در لابلای احکام مربوط به غذاهای حلال و حرام برای محافظت از تحریف و حذف بوده باشد، زیرا بسیار می شود که برای محفوظ ماندن یک شیی نفیس آن را در بین چیزهای که بدان پایه از ارزش نیستند می گذارند تا کمتر جلب توجه کند![6]
    بنابراین، اگر کسی بگوید: چون آیه تبلیغ در میان آیاتی است که درباره اهل کتاب، مطالبی را بیان می کند، پس به ناچار مرتبط با اهل کتاب است، این سخن ضرورتاً مطلب درستی نیست! زیرا نزول آیات قرآن و تکمیل شدن سوره ها اصطلاحاً امری توقیفی است که مطابق صلاح دید رسول خدا (ص) انجام گرفته است.
    بر فرض عدم ارتباط، آمدن آیه ای به صورت مستقل، بین آیات ، ممکن است به جهت استطراد باشد؛ یعنی قرآن ضمن بیان یک مسئلۀ اصلی، بنا به مصالحی رشته کلام را قطع کرده و مطلب جدیدی را به ذهن مخاطب القاء می کند، سپس مجدداً به کلام قبلی بازگشته و آن را ادامه می دهد.[7]

    [1] تفسیر عیاشی، ج 1، ص 331، مسند احمد، ص 118 و 321 و ... .
    [2]مجمع البیان، ج 3، ص 223.
    [3]همان، ج 3، ص 159؛ و المیزان، ج 5، ص 205.
    [4] يَأَيهَُّا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يهَْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِين‏.
    [5] الْيَوْمَ يَئسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلَا تخَْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتمَْمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتىِ وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْاسْلَامَ دِينًا.
    [6]تفسیر نمونه، ج 4، ص 269.
    [7]تفسیر کشاف، ج 2، ص 97.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  3. #73
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    هابیل با چه کسی ازدواج کرد؟ نسل انسان چگونه بعد از آنها گسترش یافت؟

     Reply

    در بارۀ. ازدواجفرزندان حضرت آدم(ع)در ميان. دانشمندان. اسلامي. دو نظریۀ وجود دارد:
    1.در آن. زمان. چون هنوز قانون. تحريم. ازدواج. خواهر و برادر از طرف. خداوند قرار داده. نشده. بود و چون. راهي. براي. بقاي. نسل. بشر غير از اين. راه. نبوده.، ازدواج. آنان. با يكديگر صورت. گرفته. است..
    2. نظریۀ ديگر آن. است. كه. چون. ازدواج. با محارم. يك. عمل. قبيح. و زشت. است.، ازدواج فرزندان. آدم. با يكديگر ممكن. نبود و فرزندان. آدم. با دختراني. از نژاد و نسل. ديگر كه. در روي. زمين. بودند ازدواج. كردند. بعدهاً كه. فرزندان. آنها باهم. پسر عمو شدند، زناشويي. ميان. خود آنان. صورت. پذيرفت. و از این طریق نسل انسان گسترش یافت.
    از بین این دو نظریه نظریۀ اول مورد تائید علامه طباطبائی (ره) صاحب تفسیر المیزان، است.

     Creply
    این سؤال از دیر باز مطرح بوده است که فرزندان حضرت آدم با چه کسانی ازدواج کرده اند؟ آیا آنان با خواهران خودشان ازدواج کرده اند؟ آیا آنان با همسرانی از جنس ملک یا جن ازدواج کرده اند؟ آیا آنان با انسان های دیگر ازدواج کرده اند؟ اگر با خواهران خود ازدواج کرده باشند با توجه به حرمت ازدواج برادر و خواهر در تمام ادیان و شرایع، چگونه این ازدواج قابل توجیه است؟
    در اين. باره. در ميان. دانشمندان. اسلامي. دو نظریۀ وجود دارد و هر كدام .براي. خود دلايلي. از قرآن. و روايات. ذكر كرده.اند. اينك. ما هر دو نظریۀ را به. طور اجمال. نقل. مي.كنيم.:
    1. آنان با خواهران خودشان ازدواج کرده اند.از آن جا که در آن. زمان. (آغاز خلقت) هنوز قانون. تحريم. ازدواج. خواهر و برادر از طرف. خداوند قرار داده. نشده. بود و از طرف دیگر چون. راهي. براي. بقاي. نسل. بشر، غير از اين. راه. نبوده.، ازدواج. آنان. با يكديگر صورت. گرفته. است؛، زیرا حق قانون گذاری . از آن. خدا است. چنان که قرآن می فرماید: "ان. الحكم. الاّ لله"؛ حكم تنها از آن خدا است.[1]
    علامه طباطبائی (ره) در این زمینه می فرماید: "ازدواج در طبقۀ اوّل بعد از خلقت آدم و حوا؛ یعنی در فرزندان بلافصل آدم و همسرش بین برادران و خواهران بوده است و دختران آدم با پسران او ازدواج کرده اند؛ چون در آن روز در تمام دنیا نسل بشر منحصر در همین فرزندان بوده ..... بنابراین، هیچ اشکالی ندارد (اگر چه در عصر ما خبری تعجب آور است و لیکن) از آن جایی که مسئله، یک مسئله تشریعی است و تشریع هم تنها و تنها کار خداوند تعالی است، لذا او می تواند یک روز عملی را حلال و روز دیگر حرام کند. [2]
    به نظر صاحب تفسیر نمونه قائل شدن به این نظریه عجیب نیست : "اشكالی ندارد كه. به. طور موقت. و به. جهت. ضرورت.، براي. عده.اي. اين.گونه. ازدواج. در آن. زمان. بلا مانع. و مباح. باشد و براي. ديگران. عموماً تحريم .ابدي. شود".[3]
    طرفداران. اين. نظريه. از آیات قرآن مجید نیز براي. خود دليل. مي.آورند كه. خداوند عالم. چنين. مي.فرمايد: "از آن. دو (آدم. و حوا) مردان. و زنان. فراواني. در روي. زمين. منتشر ساخت.".[4]
    علاوه. بر اين. در روايتي. كه. مرحوم. طبرسي. در "احتجاج." از امام. سجاد (ع.) نقل. مي.كند اين. مطلب. تأييد شده. است..[5]
    2. نظریۀ ديگر آن. است. كه. چون. ازدواج. فرزندان. آدم. با يكديگر ممكن. نبود؛ زيرا ازدواج. با محارم. يك. عمل. قبيح. و زشت. و شرعا حرام است.، فرزندان. آدم. با دختراني. از جنس بشر ولی از نژاد و نسل. ديگر كه. از نسل های قبل در روي. زمين. باقی مانده بودند ازدواج. كردند. بعدهاً كه. فرزندان. آنها با هم. پسر عمو شدند، زناشويي. ميان. خود آنان. صورت. پذيرفت.. اين. نظریۀ را نيز بعضي. از روايات. تأييد مي.كند؛ زيرا نسل. آدم. نخستين. انسان. روي. زمين. نبوده،. بلكه. پيش. از آن. نيز انسان هايي. در زمين. زندگي. داشته.اند، ولی این قول با ظاهر آیات قرآن نمی سازد؛ زیرا طبق آیۀ شریفه قرآن نسل. بشر فقط. به. وسيلۀ. اين. دو تن. به. وجود آمده .است.. پس در حقیقت این دسته از روایات معارض با قرآن هستند و ما نمی توانیم آنها را بپذیریم.
    از این استدلالات می توان نتیجه گرفت که طبق آیات قرآن این نظریه که هابیل و قابیل با همسرانی از جنس ملائکه یا جن ازدواج کرده باشند نیز باطل است؛ زیرا ظاهر اين. آيه. مي.گويد كه. نسل. بشر فقط. به. وسيلهۀ اين. دو تن. (آدم و حوا) به. وجود آمده .است.[6]، و اگر غير از اين. دو در بقاي. نسل. او دخالت. داشتند، بايد بفرمايد: به. وسيلۀ. اين. دو و غير آنان. ... .
    علامه طباطبائی (ره) در این زمینه می فرماید: "نسل موجود از انسان تنها منتهی به آدم و همسرش می شود و جز این دو نفر هیچ کس دیگری در انتشار این نسل دخالت نداشته است".[7]
    بنابراین، باید ما آن دسته از روایات را قبول کنیم که موافق با آیات قرآن است که حاصل آن قول اوّل است.

    [1]يوسف.، 40.
    [2]ترجمۀ المیزان، ج 4 ، ص 216.
    [3] ر.ک: تفسیر نمونه، ج3، ص247.
    [4]نساء ، 1 ، "وبث. منهما رجالاً كثيراً و نساءاً".
    [5] الاحتجاج، ج 2 ، ص 314.
    [6]نساء ، 1 ، "وبث. منهما رجالاً كثيراً و نساءاً".
    [7]ترجمۀ المیزان، ج 4 ، ص 216.




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  4. #74
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    حروف مقطعۀ قرآن به چه معنا است؟ و آیا همان رمز نایافته ای برای بشر است بین پیامبر و خدا؟ ضمناً در بعضی از محافل می گویند که اینها را اگر در کنار همدیگر قرار دهیم این جمله به دست می آید: «صراط علی حق نمسکه» آیا صحت دارد؟

     Reply

    حروف مقطعه حروفی اند که در اول بعضی از سوره ها می آیند و معنای مستقلی ندارند. در تفسیر این حروف آرای مختلفی گفته شده است که رأی درست تر این است که این حروف رمزند و پیامبر و اولیا از آن مطلع اند. جملۀ «صراط علی حق نمسکه» گفتۀ بعضی محققان است و منشأ روایی ندارد.

     Creply
    در ابتدای 29 سوره از سوره های قرآن، یک یا چند حرف از حروف الفبا وجود دارد، که مجموعاً 78 حرف است که با حذف مکررات 14 حرف می شود؛ یعنی نصف حروف هجاء که 28 حرف است. این حروف را «حروف مقطعه»، یا «حروف نورانی» گویند.
    دربارۀ حروف مقطعه آرا و نظریات گوناگونی ارائه شده است که به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
    1-این حروف اشاره است به این كه این كتاب آسمانی با آنعظمت و اهمیتی كه تمام سخنوران عرب و غیر عرب را متحیر ساخته، و دانشمندان را ازمعارضه با آن عاجز نموده است، از همان حروف "الفباء" و كلمات معمولی كه در اختیار همگان قراردارد، تركیب یافته است.
    2. حروف مقطعه از متشابهات قرآن است که هرگز قابل حل نبوده و از جمله مجهولات مطلق است و راه علم به آن، کاملاً بر مردم بسته است.
    3. این حروف، صرفاً حروف مجرده هستند و هیچ رمز و اشاره و معنایی جز خاصیت آوائی ندارند. حکمت آوردن این حروف در اوایل سوره ها از محدودۀ الفاظ و اصوات تجاوز نمی کند و آوای این حروف در آن روزگار هنگام تلاوت قرآن، موجب جلب توجه حاضرین بوده تا به قرآن گوش فرا دهند؛ زیرا معاندین پیوسته در این صدد بودند که سر و صدا ایجاد کنند تا نوای قرآن به گوش رهگذران عرب نرسد.
    4. این حروف نشانۀ بیشتر به كار رفتن حروفمزبور در كلمات آن سوره است و یك معجزه است. بدرالدین رزکشی گوید: یکی از اسرار دقیق این حروف آن است که بیشترین کلمات هر سوره با همان حرفی که در ابتدای آن واقع شده ترکیب یافته اند؛ مثلاً حرف "ق " در هریك از سوره های "ق" و"حم عسق" 57بار تكرار شده است و نسبت به آن حروف دیگر این سوره بیشتر است به جز سوره "شمس"، "قیامت"، " فلق". یك دانشمند مصری بر اساس این نظر محاسبه های پیچیده ای راتوسط رایانه انجام داده و نتیجه گرفته است كه این حروف نشانۀ غلبه آن در كلمات آنسوره است و این خود یك معجزه است.
    5. این حروف به منظور سوگند به کار رفته اند. سوگند خوردن به این حروف بدان سبب است که اصل کلام در تمامی زبان ها بر پایه این حروف است.
    6. میان این حروف و محتوای سوره های مربوط، رابطه ای وجود دارد؛ زیرا با تدبر در سوره هایی که با حروف مقطعه مشابه افتتاح شده در می یابیم که این سوره ها از حیث محتوا متشابه به یکدیگرند.[1]
    7.برخی از این حروف مقطعه علامت اختصاری واشاره به اسمی از اسمای حسنای الاهی و برخی نیز رمز اشاره به نام پیامبر اكرم (ص) است، هریك از نامهای الاهی مركب از چند حرف است و از هر نامیحرفی گزینش شده و به صورت ناپیوسته در ابتدای برخی سور قرآن قرائت می شود. جویریه ازسفیان الثوری روایت كرده است كه: به جعفر بن محمد بن علی بن الحسین (ع)عرض شد: ای پسر رسول خدا معنای این كلمات از كتاب خداوند متعال که می فرماید: "الم" و ... چیست؟
    امام صادق (ع) فرمود: معنای "الم" كهدر اول سورۀ بقره است، "انا الله الملك" است و اما "الم" که در ابتدای سوره آل عمران است،معنایش "انا الله المجید" است و ...
    8. این حروف اجزای اسم اعظم الاهی است.
    9. این حروف به تعدادآیات سوره ها اشاره داشته باشد.
    10. حروف مقطعه هر سوره، نام همان سوره است،چنان كه سوره های "یس"، "طه"، "ص"، و هركدامبه نام حروف مقطعه خود موسوم شده است.
    11. این حروفاشاره به مدت بقای امت اسلامی دارد.
    12. این حروف برای مرز بندی بین سوره هاو نشانه انقضای سوره قبلی و شروع سوره بعدی است.
    13. این حروف به منزلۀ خلاصهو پیام اجمالی محتوای سوره است.
    14. این حروف، ناظر به نام كسانی است كه نسخه هایی از قرآن را در اختیار داشتندمثلاً (س) ناظر به نام سعدبن ابی وقاص است.[2]
    15. این حروف رموزی هستند میان خدا و رسول، که کسی از آن، آگاهی ندارد. رأی مختار محققان این است. [3]
    امام صادق (ع) فرمود: "الم"، رمز و اشاره ای است میان خدا و حبیب او محمد (ص) خواسته تا کسی جز او بر آن آگاه نگردد آن را به صورت حروف درآورده تا آن رموز را از چشم اغیار دور نگاه دارد و تنها بر دوست روشن و ظاهر سازد.[4]
    از ترتیب حروف مقطعه در کنار هم، کلمات و عبارت های متعددی به دست می آید که ا شخاص اهل فکر و نظر با توجه به اعتقادات و ذوق و سلیقه خود با استفاده از این حروف تفأل به مطالب مورد علاقه خود زده اند مثلا بدرالدین زرکشی گوید: از ترکیب این حروف می توان این جمله را ساخت. «نص حکیم قاطع له سر» و فیض کاشانی (ره) جمله «صراط علی حق نمسکه» (راه حضرت علی راه حق است به آن تمسک می کنیم) را استفاده کرده است[5] و ... ، اما هیچ کدام از این جملات منشأ روایتی ندارند.

    [1]المیزان، ذیل آیه 6 سوره شوری.
    [2] برای اطلاع بیشتر به مقاله حروف مقطه، سایت فرهنگ و معارف قرآنی مراجعه فرمائید.
    [3]معرفت هادی ، علوم قرآنی، ص 138.
    [4]ابن طاووس، سعد السعود، ص 217، چاپ نجف.
    [5] تفسير الصافي، ج ‏1، ص 91.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  5. #75
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    با توجه به اين كه قرآن كتابى مبين و تبيان لكل شیء است، شرايط فهم آيات آن چيست؟

     Reply
    قرآن معجزۀ جاودان پيامبر اسلام (ص) است كه از اين حيث نيز خارق العاده و غير طبيعى است و قابل مقايسه با كتب معمولى نيست؛ يعنى گر چه قرآن خود مبين و مُبَيِّن ساير امور است و در قالب الفاظ و عباراتى ساده، رسا، موزون، با فصاحت و بلاغت عالى است، اما بيانگر معارف و حقايقى است كه فراتر از درك عادى و حسى و طبيعى بشر است. گر چه الفاظ و عبارات آن ساده و قابل فهم و موسيقى آن جذاب و گيراست، اما ادراك كُنه معارف آن و استخراج احكام فقهى آن ثقيل و سنگین است. پس على رغم مبين و تبيان بودن، عالم و عامل شدن به آن نيازمند فهم و ادراك است.
    ظاهر قرآن براى همگان قابل فهم است؛ زيرا - براى آشناى به فرهنگ و زبان عرب اين امر كاملاً محسوس و ملموس است كه - از كلمات و عبارات غامض و پيچيده و نامأنوس عرب استفاده نكرده است و از لهجه‏ها و پيچ و خم آنها به دور است، بلكه با هر لهجه‏اى، مفهوم است و معنا دارد.
    به علاوه از اصطلاحات و غموضات علوم نيز مبرا است، پس مراجعه به آن نيازمند تخصص در علم و فن خاصی نيست.
    لكن کسی که به دنبال فهم ظاهر قرآن است، باید آيات مطلق و مقید، عام و خاص، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و ظاهر و باطن و ... آن را بشناسد و آن آيات را در كنار هم قرار دهد، تا مطلب كاملا روشن ‏شود و هيچ ابهام و ترديدى در معناى آيات باقى نماند.
    از اين رو است كه قرآن نيازمند مفسّر و مبيّنى چون رسول اللَّه (ص) و ائمۀ معصومين ‏(ع) گرديده است. همين امر سبب شده تا در اثر فاصله از زمان معصوم (ع)، علمای متبحر به جمع آورى روايات تفسيرى و شرح و بسط و جمع بندى آنها در كنار آيات قرآن همّت گماردند، تا اين خوان گستردۀ الاهی هميشه براى همگان قابل بهره بردارى و عمل بماند.
    قرآن علاوه بر معانی ظاهری، معانى متعدد باطنی نیز دارد، ولى باید به این نكته نيز توجه داشته باشيم كه پى بردن به جمیع بطون آيات جز براى پيامبر و امام معصوم ممكن نيست.
    بر این اساس می توان گفت که فهم قرآن دوگونه شرايط را طالب است:
    أ:ابزار ظاهرى: مثل آشنايى به زبان عرب و ظرافت‏ها و معانى آن؛ و تاريخ اسلام و گردآورى شأن نزول‏ها و احاديث تفسيرى؛ و شناخت عام و خاص، مطبق و مقيد، ناسخ و منسوخ آن.
    ب: ابزار معنوى: خلوص و طهارت روح و بصيرت باطن كه با تقواى الهى حاصل مى‏شوند؛ پس نبود موانع جهالت و غفلت از يك سو؛ و نبود خبث درون و زنگار قلب و كوردلى از سويى دگر؛ و زدودن عوامل اينها يعنى استكبار و غرور و خودمحورى، نيز شرط تحقق فهم و ادراك قرآن مى‏باشند.

     Creply
    يكى از ضروريات دين اسلام، خاتميت پيامبر اكرم (ص) و جهانى و جاودانى بودن شريعت ايشان است، بالتبع قرآن كريم نيز معجزۀ جاويدان رسول اللَّه (ص) است كه تا روز قيامت با انسان‏ها همراه است و آنها را با معارف و احكام خود، بشارت و انذار داده و حجت را بر همه تمام مى‏كند.[1]
    از اين رو پس از بعثت رسول اللَّه و نزول قرآن، راه بهانه جويى و فرار از تكليف بر همه بسته شد و كسى نمى‏تواند ادعا كند كه من هيچ راهى به هاديان الهی نداشته‏ام، پس هيچ كس بر عدم پذیرش اسلام معذور نخواهد بود.
    اين معجزۀ الاهى از يك سو خود را "نور"[2]، "مبين"[3]، "تبيان"[4]، "برهان" معرفى مي نمايد و تأكيد مى‏نمايد كه ميسور و قابل فهم و پندگيرى و تأثيرگذارى[5] است و از سوى ديگر مكرر مخاطبان خود را به تدبّر و تعمق در قرآن دعوت و ترك آن را مذمت مى‏نمايد.[6] و آيات قرآن را به محكم و متشابه تقسم مي كند. پس بايد ديد چگونه مى‏توان بين اين دو دسته از آيات جمع نمود.
    قرآن كريم "نور" است چون از جانب نور آسمان‏ها و زمين[7] نازل شده است. پس روشن و روشنگر غير خود است، پس مبين؛ يعنى آشكار است و در مرا و منظر همگان است و تبيان؛ يعنى آشكار و ظاهركننده غير خود است. دقيقاً به همين جهت برهان است؛ زيرا علاوه بر روشنى و روشنگرى، هرگونه شك و شبهه را زدوده و بهانه و حجت را از دست هر بهانه‏جویی مى‏ستاند؛ زيرا به مُراجِع خود علم يقينى با براهين قاطع و بيانى رسا و قانع كننده كه مطابق فطرت او است،[8] ارايه مى‏كند.
    فهم عمومي قرآن
    ظاهر قرآن براى همگان قابل فهم است؛ زيرا - براى آشنايى به فرهنگ و زبان عرب اين امر كاملاً محسوس و ملموس است كه - از كلمات و عبارات غامض و پيچيده و نامأنوس عرب استفاده نكرده و از لهجه‏ها و پيچ و خم آنها به دور است، بلكه با هر لهجه‏اى، مفهوم است و معنا دارد.
    به علاوه از اصطلاحات و غموضات علوم نيز مبراست، پس مراجعه به آن نيازمند تخصص در علم و فن خاصی نيست.
    قرآن هدايتگر انسانِ عصر بعثت تا كنون و از حال تا قيامت است. به سوى قلۀ انسانيت و نهايت سعادت او. هدايت به سوى معارف حقه و اعمال صالحه‏اى كه روح او را تعالى و تكامل بخشد و از حضيضِ ذلتِ تن و دنياى پست برهاند و به ملكوت آسمان‏ها سير دهد. معارف و اعمال صالحه‏اى كه براى انسانِ غرقِ در شهوات و اميال حيوانى و زندگى محدود دنيا، عجيب و غريب و نا مأنوس مى‏نمايد. معارفى كه او را به تعديل غرايز و اميال كشانيده و به رياضت‏هايى مناسب با روحش او را دعوت مى‏كند. امرى كه لازمۀ آن دست كشيدن از بسيارى از تعصبات كور و ترك افراط در شهوت رانى‏هاست.
    اما اين امر دقيقاً همان تلاشى است كه عنوان "جهاد اكبر" به خود گرفته و كثيرى از انسان‏ها را به شكست در مصاف هوى و هوس كشانيده و اين سبب رويگردانى آنها از نور و تبيان شده است!
    فهم خاص از قرآن
    اگر چه قرآن از اصطلاحات پيچيدۀ علمى و كلامى عرب مبراست، همين امر آن را جاودانه و قابل فهم براى همگان در تمامى اعصار و امصار كرده است. اما محتوايى فرا حسى و فرا طبيعى دارد و اين محتوا را در قالب لفظى كه براى محسوسات جعل شده‏اند، به انحای مختلف مانند؛ تمثيل، قطعات تاريخ، محاوره و جدال احسن يا موعظه و پند و اندرز، انذار و تبشير و يا برهان و محاجّه علمى و به صورت پراكنده در كل آياتش بيان نموده است.
    به تعبیر دیگر، قرآن به زبان عربی، به طور جامع و کامل برای هدایت انسان ها نازل شده است. برای دستیابی به این هدف چاره ای از شمول قرآن نسبت به آیات عام و خاص، مطلق و مقید، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و ظاهر و باطن ...نیست؛ مثلا براى محكم كردن نيروى ايمان و پيمودن راه هدايت و بشارت، گاهى چاره‏اى جز برنامه‏هاى كوتاه مدت و موقت كه بعدا جاى خود را به برنامۀ نهايى و ثابت مى‏دهد نيست.
    بر این اساس؛ براي فهم قرآن، علاوه بر آشنايى به زبان عرب (لغت، صرف، نحو، معانی و بیان و ظرافت‏ها و معانى آن)، تاريخ اسلام و گردآورى شأن نزول‏ها و احاديث تفسيرى و شناخت عام و خاص، مطلق و مقيد، ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و ... نیز لازم است.
    بنابراین، براي فهم قرآن باید آيات مطلق و مقید، عام و خاص، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و ظاهر و باطن[9] ... را نیز شناخت و آن آيات را در كنار هم قرار داد تا مطلب كاملا روشن ‏شود و هيچ ابهام و ترديدى در معناى آيات باقى نماند.
    از اين رو است كه قرآن نيازمند مفسّر و مبيّنى چون رسول اللَّه (ص) و ائمۀ معصومين ‏(ع) گرديده است. همين امر سبب شده تا در اثر فاصله از زمان معصوم (ع)، علمای متبحر به جمع آورى روايات تفسيرى و شرح و بسط و جمع بندى آنها در كنار آيات قرآن همّت گماردند، تا اين خوان گستردۀ الاهی هميشه براى همگان قابل بهره بردارى و عمل بماند.
    مفسّران و مبيّنان اوليۀ قرآن، خود آيات قرآن[10] و بعد - به تصريح آيات قرآن - نبى اكرم (ص) و به تبع ايشان ائمه ‏(ع) هستند.
    امام على (ع) مى‏فرمايد: "اين كتاب خداست كه به واسطۀ آن بصيرت مى‏يابيد، به زبان مى‏آييد و شنوا مى‏گرديد. بعضى از آن بعضى ديگر را معنا مى‏كند و گويا مى‏نمايد و برخى از آن بر برخى ديگر شهادت مى‏دهند".[11] سيرۀ خود ائمه ‏(ع) نيز چنين بود كه با كنار هم چيدن آيات، حكمى را استفاده كرده و براى مخاطبان خود توضيح مى‏دادند.[12]
    از سوى ديگر، قرآن مى‏فرمايد: "به جايگاه‏هاى نجوم قسم نمى‏خورم كه اين اگر بدانيد قسمى بزرگ است كه همانا اين قرآنى كريم است در كتابى پنهان كه آن را جز مطهران مس نمى‏كنند؛ زيرا اين از جانب پروردگار جهانيان نازل شده را از شما بردار و شما را پاك نمايد، پاك كردنى".[13]
    پس آنان كه مطهرند و بر علم قرآن احاطۀ كامل دارند كسانى جز اهل بيت عصمت و طهارت (ع) نيستند.
    قرآن در مواضعى ديگر نيز پيامبر (ص) را مبيّن آيات معرفى نموده و مردم را به اطاعت و انقياد از ايشان، امر نموده است.[14]
    آیات محكم و متشابه
    قرآن مى‏فرمايد: "او كسى است كه اين كتاب را بر تو نازل كرد كه بخشى از آن آيات محكم (صريح و روشن) است كه اساس و شالودۀ اين كتاب است، (و آيات پيچيدۀ ديگر را تفسير مى‏كند) و بخشى از آن متشابه است".[15]
    آياتى كه به خاطر بالا بودن سطح مطلب يا جهات ديگر، در آغاز پيچيده به نظر مى‏رسد، اين آيات متشابه محكى است براى آزمايش افراد كه عالمان راستين و فتنه‏گران لجوج را از هم جدا مى‏سازد. لذا به دنبال آن مى‏فرمايد: "اما كسانى كه در قلوبشان انحراف است پيروى از متشابهات مى‏كنند، تا فتنه‏انگيزى كنند و تفسير (نادرستى بر طبق اميال خود) براى آن مى‏طلبند (تا مردم را گمراه سازند) در حالى كه تفسير آن را جز خدا و راسخان در علم نمى‏دانند".[16]
    سپس مى‏افزايد: "آنها هستند كه بر اثر درك صحيح معناى محكمات و متشابهات مى‏گويند ما به همۀ آنها ايمان آورده‏ايم (چرا كه) همه از سوى پروردگار ما است".[17] (آرى) جز صاحبان فكر و خردمندان متذكر نمى‏شوند".[18]
    توضیح این که، آيات قرآن بر دو دسته هستند مفهوم قسمتى از آيات آن چنان روشن است كه جاى هيچ گونه انكار و توجيه و سوء استفاده در آن نيست، و آنها را " محكمات" گويند و قسمتى به خاطر بالا بودن سطح مطلب يا گفت و گو در بارۀ عوالمى كه از دسترس ما بيرون است؛ مانند عالم غيب، و جهان رستاخيز و صفات خدا، چنان هستند كه معناى نهايى و اسرار و كنه حقيقت آنها نياز به سرمايۀ خاص علمى دارد كه آنها را متشابهات گويند.
    همۀ آیات اعم از محكم و متشابه در پرتو علم و دانش راسخان در علم قابل فهم اند.
    نكته ديگرى كه در ذكر متشابه در قرآن وجود دارد و اخبار اهل بيت (ع) آن را تاييد مى‏كند، اين است كه وجود اين گونه آيات در قرآن، نياز شديد مردم را به پيشوايان الاهى و پيامبر (ص) و اوصياى او روشن مى‏سازد و سبب مى‏شود كه مردم به حكم نياز علمى به سراغ آنها بروند و رهبرى آنها را عملا به رسميت بشناسند و از علوم ديگر و راهنمايي هاى مختلف آنان نيز استفاده كنند. اين درست به آن مى‏ماند كه در پاره‏اى از كتب درسى، شرح بعضى از مسائل به عهدۀ معلم و استاد گذارده مى‏شود، تا شاگردان، رابطۀ خود را با استاد قطع نكنند و بر اثر اين نياز، در همه چيز از افكار او الهام بگيرند. در واقع قرآن، مصداق وصيت معروف پيامبر (ص) است كه فرمود: "دو چيز گرانمايه را در ميان شما به يادگار مى‏گذارم: كتاب خدا و خاندانم و اين دو هرگز از هم جدا نمى‏شوند تا در قيامت در كنار كوثر به من برسند".[19]
    "راسخون در علم" چه كسانى هستند؟
    در قرآن مجيد در دو مورد، اين تعبير به كار رفته است. يكى در آل عمران آیۀ 7 و ديگرى در سورۀ نساء آيۀ 162 آن جا كه مى‏فرمايد:
    "دانشمندان و راسخان در علم از اهل كتاب، به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده است ايمان مى‏آورند".[20]
    همان طور كه از معناى لغوى اين كلمه استفاده مى‏شود، منظور از آن، كسانى هستند كه در علم و دانش، ثابت قدم و صاحب‏نظرند.
    البته مفهوم اين كلمه يك مفهوم وسيع است كه همۀ دانشمندان و متفكران را در بر مى‏گيرد، ولى در ميان آنها افراد ممتازى هستند كه درخشندگى خاصى دارند و طبعا در درجۀ اوّل، در ميان مصاديق اين كلمه قرار گرفته‏اند و هنگامى كه اين تعبير ذكر مى‏شود، قبل از همه نظرها متوجه آنان مى‏شود.
    اگر مشاهده مى‏كنيم در روايات متعددى "راسخون فى العلم" به پيامبر گرامى اسلام (ص) و ائمۀ هدى (ع) تفسير شده، روى همين نظر است كه می گوییم آيات و كلمات قرآن مفاهيم وسيعى دارد كه در ميان مصاديق آن افراد نمونه و فوق العاده‏اى ديده مى‏شود كه گاهى در تفسير آنها تنها از آنان نام مى‏برند.
    در اصول كافى از امام باقر يا امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود: "پيامبر خدا بزرگ‏ترين راسخان در علم بود و تمام آنچه را خداوند بر او نازل كرده بود از تاويل و تنزيل قرآن مى‏دانست، خداوند هرگز چيزى بر او نازل نكرد كه تاويل آن را به او تعليم نكند و او و اوصياى وى همه اينها را مى‏دانستند".[21]
    روايات فراوان ديگرى در كتاب اصول كافى و ساير كتب حديث در اين زمينه آمده است كه نويسندگان تفسير "نور الثقلين" و تفسير "برهان" در ذيل اين آيه آنها را جمع‏آورى نموده‏اند و همان طور كه اشاره شد تفسير "راسخون فى العلم" به پيامبر (ص) و ائمۀ هدى (ع) منافاتى با وسعت مفهوم اين تعبير ندارد، لذا از ابن عباس نقل شده كه مى‏گفت: من هم از راسخان در علم هستم.
    هر كس به اندازۀ وسعت دانشش از اسرار و تاويل آيات قرآن، آگاه مى‏گردد و آنان كه علمشان از علم بى‏پايان پروردگار سرچشمه مى‏گيرد، طبعا به همۀ اسرار و تاويل قرآن آشنا هستند، در حالى كه ديگران تنها قسمتى از اين اسرار را مى‏دانند. از این جهت است که خود پيامبر صلى الله عليه وآله نيز تا روز قيامت "عترت" و "قرآن" را "عدل" يكديگر قرار دادند كه هيچيك از هم جدا نمى‏شوند و تمسك به يكى، ما را از تمسك به ديگرى بى نياز نمى‏كند.[22] پس ما علاوه بر مراجعه و فهم قرآن، نيازمند مراجعه و فهم سنت نيز مى‏باشيم.
    از اين رو بايد ديد لوازم و وسايل مورد نياز در اين راستا و بر عكس موانع اين راه كدامند. بر اساس آنچه گفته شد در یک جمع بندی می توان گفت که مراجعه به قرآن و روايات به دو گونه ابزار و توشه نيازمند است:
    أ: صفاى روح و طهارت باطن و داشتن روحيه حقيقت جويى و حقيقت‏طلبى، تا بتوان با تطهير نسبى به مطهران رسيد و آنها را مس نمود؛ زيرا تنها خاشعان‏اند كه با آيات قرآن متذكر مى‏شوند.[23]
    در مقابل بايد روحيه استكبار و ستيزه جويى و غرور و خودمحورى و تعصبات كور را كنار نهاد و متواضعانه و با خوف و خشيت، در مقابل منبع وحى و مفسّر اصيل آن زانو زد. زيرا ستيزه جويى و استكبار همانگونه كه انسان را از خدا محجوب مى‏كند،[24] دل را ميرانده[25] و از فهم قرآن نيز مانع مى‏شود و چشم بصيرت را سلب مى‏نمايد.[26]
    ب: لوازم ظاهرى مراجعه به قرآن و فهم آن:
    1. آشنايى به زبان عربى و صحيح خوانى آن، و نيز آشنايى با ترجمه مفردات و تركيبات آن از طريق تحصيل ادبيات عرب (صرف، نحو، معانى، بيان، بديع و لغت).
    2. آشنايى با تاريخ اسلام و شأن نزول‏ها و نيز آشنايى با علوم قرآن مثل آيات عام و خاص، مطلق و مقيد، ناسخ و منسوخ، آيات مكى و مدنى و... .
    3. استعاذه به خداوند از شر شيطان و وساوس آن و نيز دسايس نفس اماره.[27]
    4. شروع با نام خدا و استمداد از رحمت واسعۀ او و رحمانيت خاصۀ آن ذات اقدس.
    5. چينش آيات مربوط به يك موضوع كنار هم و نيز مراجعه به روايات تفسيرى مرتبط با آن آيات. زيرا قرآن داراى تأويل و بطونى است كه جز معصومين‏عليهم السلام از آن آگاه نيستند و بعضى از آياتش بعضى ديگر را تفسير مى‏كنند.[28]
    6. كنار نهادن عقايد شخصى و آراء قبلى، براى يافتن مراد خود قرآن، در پرتو قرآن و سنت قطعى، تا اين كه به تحميل بر قرآن و تفسير به رأى كشيده نشود. پس اگر نظر قرآن را خلاف عقيده خلاف واقع سابق خود يافت، به قرآن روى آورده و دست از رأى خود بكشد، مبادا آيات را بر طبق آراء خود و فرقۀ خود توجيه كند! كه در اين صورت پيرو هوى و هوس خويش است نه پيرو قرآن!
    7. فراحسى و فراطبيعى به معارف قرآن بنگرد، تا دچار تجسيم و تشبيه نشود؛ پس بايد متشابهات قرآن در پرتو محكمات آن و روايات قطعيه تفسير شوند و از آراء باطله اجتناب نمود.
    8. اطلاع از شبهات و نيازهاى زمان و مكان از يك سو و پيشرفت‏هاى علوم و توجه به تحقق برخى وعده‏هاى قرآن از سوى ديگر، تا بتوان پاسخگوى نياز نسل نو بر طبق خود قرآن كريم گرديد، بدون اينكه نظرى به قرآن تحميل شود. زيرا به فرموده امام صادق عليه السلام: "خداوند تعالى آن را براى زمانى نه ازمان دگر و براى گروهى نه ديگران قرار نداده، بلكه اين قرآن در هر زمانى تازه است و براى هر گروهى تازگى و جذبه دارد."[29]
    اما بايد مراقب بود تا رأيى به قرآن تحميل نشود، چراكه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: "قرآن را فراگيريد و آن را قرائت كنيد، بدانيد كه قرآن شما را بلند آوازه مى‏نمايد و وسيله‏اى براى ياد خدا است. قرآن براى شما هم ذخيره (توشه) است و هم وزر (بار گران). پس از قرآن تبعيت كنيد و آن را تابع خود قرار ندهيد، زيرا اگر كسى تابع قرآن شد، قرآن او را به سوى بهشت مى‏فرستد، اما اگر كسى قرآن را تابع خود قرار داد، قرآن از پشت او مى‏رود تا او را به جهنم افكند!"[30]
    9. قصد او از قرائت و تحصيل معارف و احكام قرآن، صِرف بهره‏گيرى از ثواب قرائت يا استفاده از آن در سخنرانى‏ها و مقالات و مسابقات و... بالاخره كسب مال و شهرت و مقام نباشد؛ بلكه قرآن را به جاى آنكه سرمايه دنيا كند، سرمايه آخرت خود سازد، يعنى به قصد كسب بصيرت و معرفت از معارف آن و قصد عمل به احكام آن به قرآن مراجعه كند و به معارف آن پايبند شود و به احكام آن عمل كند، مبادا با اين مراجعه حجت بر او تمام شود و به عذاب عالمان بى عمل گرفتار آيد، چنانچه بدون مراجعه، به عذاب جاهلان مقصّر گرفتار مى‏شد!
    10. با رسيدن به آيات رحمت و وعده بهشت و نصرت خدا، اميدوار گردد و نفس را به طاعت و ترك معصيت ترغيب كند و با رسيدن به آيات قهر و وعيد جهنم و توصيفات دركات آن، نفس را از ترك طاعت و انجام معصيت بترساند، تا زنگار دل بريزد و دلش مصفا گشته و بيش از پيش از انوار قدسى قرآن مستقيض گردد و بيش از پيش به سعادت خود نزديك شود.
    11. با رسيدن به آيات توصيفگر مؤمنان و متقيان و صالحان و... و نيز آيات توصيفگر كفار و مشركان و معاندان و منافقان و... خود را به قرآن عرضه كند و با قرآن محاسبه نفس كشد، قبل از اين كه در قيامت به حسابش برسند، پس نفس را از آلايش كفر و شرك و نفاق و لجاجت، پيرايش و به فضايل مؤمنان و متقيان و صالحان آرايش دهد تا خداگونه شود و لايق خطاب "خلافت الهى" از راه بندگى؛ زيرا: "وماخلقت الجن والانس إلا ليعبدون" باشد كه در سايۀ الطاف رحمانيه خداوند و كرامت‏هاى كريمانه قرآن و احسان‏هاى فياض معصومين‏عليهم السلام خصوصاً نبى مكرم اسلام صلى الله عليه وآله انسان شويم از راه علم و عمل به قرآن و عترت.
    منابع و مآخذ:
    1. جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير تسنيم، ج 1، چاپ 2. اسراء، قم، ص 254 - 15.
    2. جوادى آملى، عبداللَّه، قرآن در قرآن، ج 1، اسراء، چاپ 1378، چ 2، قم، ص 458 - 353.
    3. مطهرى، مرتضى، خاتميت، صدرا، چاپ 1378، چ 12، تهران، ص 186 - 147.
    4. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 2، ذیل آیۀ 7 سورۀ آل عمران و آيۀ 162 نساء.

    [1]. مدثر، 31 و 36؛ قلم، 52؛ سبأ، 28؛ فرقان، 1.
    [2]. مائده، 15؛ نساء، 174؛ تغابن، 8؛ يس، 69.
    [3]. همان.
    [4]. همان.
    [5]. قمر، 17 و 22 و 32 و 40؛ مريم، 97؛ دخان، 58.
    [6]. محمد، 24؛ ص، 29؛ مؤمنون، 68.
    [7]. نور، 35.
    [8]. روم، 30.
    [9]. این نكته را نيز باید توجه داشته باشيم كه پى بردن به بطون آيات جز براى پيامبر(ص) و امام معصوم (ع) ممكن نيست و هيچ كس حق ندارد چيزى به عنوان باطن آيه از پيش خود مطرح كند، آنچه ما مى‏فهميم مربوط به ظواهر آيات است و آنچه مربوط به بطون آيات است، فقط بايد از معصوم(ع) بشنويم.
    [10]. آل عمران، 7.
    [11]. نهج البلاغه، خ 133، بند 7.
    [12]. ر.ك: تفسير تسنيم، ج 1، ص 73 - 69.
    [13]. واقعه، 75- 79.
    [14]. حشر، 7؛ نساء، 59.
    [15]. "هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ"، نساء، 171.
    [16]. "فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ"، آل عمران، 7.
    [17]. "يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا"، آل عمران، 7.
    [18]. "وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ"، آل عمران، 7.
    [19] "انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و اهل بيتى و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض"، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج ‏2، ص 100.
    [20]. "لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ".
    [21]. کلینی، اصول كافى، جلد 1 صفحه 213.
    [22]. حديث معروف ثقلين، بحارالانوار، ج 33، ص 108. نک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 2، ذیل آیه 7 سورۀ آل عمران و آيه 162 نساء.
    [23]. بقره، 282؛ انفال، 29.
    [24]. مطففين، 15.
    [25]. روم، 53 - 52؛ نمل، 81 - 80.
    [26]. فصلت، 5؛ اسراء، 45.
    [27]. نحل، 98.
    [28]. بحارالانوار، ج 89، ص 84 و 91.
    [29]. بحارالانوار، ج 89، ص 15، تفسیر تسنيم، ج 1، ص 234.
    [30]. جامع احاديث الشيعه، ج 15، ص 9، نقل از: تسنيم، ج 1، ص 243.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  6. #76
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    معنای لغوی کلمه "الله" چیست؟

     Reply

    لفظ جلاله "الله" که آن را در فارسی به "خدا" ترجمه می کنند، اسم خاص و جامع ترين نام هاى خدا است.حضرت على (ع) در بیان معنای "الله"فرموده اند:" اللَّه مفهومش، معبودى است كه خلق در او حيرانند و به او عشق مى‏ورزند، اللَّه همان كسى است كه از درك چشمها، مستور است، و از افكار و عقول خلق محجوب."


     Creply

    لفظ جلاله "الله" که آن را در فارسی به "خدا" ترجمه می کنند، اسم خاص و جامع ترين نام هاى خدا است. اين نام جز بر خدا اطلاق نمى‏شود، زيرا هر یک از اسامی پروردگار يك بخش خاص از صفات خدا را منعكس مى‏سازد، تنها نامى كه در بردارنده تمام صفات و كمالات الاهى، يا به تعبير ديگر جامع صفات جلال و جمال است همان" اللَّه" مى‏باشد.[1]
    "الله " مشتق از" وله" به معنى" تحير" است، چرا كه عقل ها در ذات پاك او حيران است، چنان كه در حديثى از امير مؤمنان على (ع) آمده است:
    " اللَّه مفهومش، معبودى است كه خلق در او حيرانند و به او عشق مى‏ورزند، اللَّه همان كسى است كه از درك چشم ها، مستور است، و از افكار و عقول خلق محجوب." [2]
    گاه نيز آن را از ريشۀ "أله" (به معنى عبادت) دانسته‏اند، و در اصل" اَلاِله" است، به معنى" تنها معبود به حق".
    اسماء ديگر خداوند غالبا به عنوان صفت براى كلمه" اللَّه" گفته مى‏شود به عنوان نمونه:
    " غفور" و" رحيم" كه به جنبه آمرزش خداوند اشاره مى‏كند "فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ".[3]
    " سميع" اشاره به آگاهى او از مسموعات، و" عليم" اشاره به آگاهى او از همه چيز است "فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ".[4]
    " بصير"، علم او را به همۀ ديدني ها بازگو مى‏كند "وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ".[5]
    " رزاق"، به جنبۀ روزى دادن او به همه موجودات اشاره مى‏كند و" ذو القوه" به قدرت او، و" متين" به استوارى افعال و برنامه‏هاى او "إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ".[6]
    و بالاخره" خالق" و" بارء" اشاره به آفرينش او و" مصور" حاكى از صورتگريش مى‏باشد "هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى".‏[7]
    آرى تنها" اللَّه" است كه جامعترين نام خدا مى‏باشد، لذا ملاحظه مى‏كنيم در يك آيه بسيارى از اين اسماء، وصف" اللَّه" قرار مى‏گيرند هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ:" او است اللَّه كه معبودى جز وى نيست، او است حاكم مطلق، منزه از ناپاكي ها، از هر گونه ظلم و بيدادگرى، ايمنى بخش، نگاهبان همه چيز، توانا و شكست ناپذير، قاهر بر همه موجودات و با عظمت".
    يكى از شواهد روشن بر جامعيت اين نام آن است كه ابراز ايمان و توحيد تنها با جمله لا اله الا اللَّه مى‏توان كرد، و جمله" لا اله الا العليم، الا الخالق، الا الرازق" و مانند آن به تنهايى دليل بر توحيد و اسلام نيست، و نيز به همين جهت است كه در مذاهب ديگر هنگامى كه مى‏خواهند به معبود مسلمين اشاره كنند" اللَّه" را ذكر مى‏كنند، زيرا توصيف خداوند به اللَّه مخصوص مسلمانان است.


    [1]تفسير نمونه، ج ‏1، ص 21 و 22.
    [2]بحار الانوار" ج3، ص222. اللَّه معناه المعبود الذى ياله فيه‏الخلق، و يؤله اليه، و اللَّه هو المستور عن درك الأبصار، المحجوب عن الاوهام و الخطرات:
    [3]بقره، 226.
    [4]بقره، 227.
    [5]حجرات، 18.
    [6]ذاريات، 58.
    [7]حشر، 24.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  7. #77
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    اگر ممکن است درباره یاجوج و ماجوج اطلاعاتی بدهید؟ اینها چه کسانی بودند؟ آیا ذوالقرنین آنها را هلاک کرد؟ آیا در آینده مجددا خواهند آمد؟

     Reply

    از مجموع آیات قرآن و مطالب تورات در این زمینه و از شواهد تاریخی چنین بر می آید که این گروه در مناطق شمال آسیا زندگی می کردند و با هجوم وحشیانه خود به مناطق جنوب و غرب فاجعه می آفریدند. با بسته شدن سد ذو القرنین تهاجم آنها برای مدت زیادی خاتمه پیدا کرد اما در آخر الزمان دوباره باز خواهند گشت. بعضی بازگشت آنها را همان حملۀ مغول می دانند که اتفاق افتاد. و بعضی دیگر بازگشت آنها را به صورت زنده شدن دوباره آنها در آخر الزمان می دانند که هنوز اتفاق نیفتاده است.

     Creply
    اصلی ترین منبع اطلاعات در مورد یأجوج و مأجوج قرآن است و در کتب عهد عتیق نیز به این قوم اشاره ای شده است. مفسران و تاریخ دانان با استفاده از این دو منبع و بررسی شواهد تاریخی به حدس هایی در مورد این قوم یا اقوام رسیده اند
    قرآن در دو جا از یأجوج و مأجوج یاد می کند و می فرماید: "ذو القرنین به میان دو کوه رسید و در آنجا قومی را یافت که هیچ سخنی را نمی فهمیدند گفتند ای ذو القرنین یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد می کنند آیا ممکن است ما هزینه ای برای تو قرار دهیم که میان ما و آنها سدی ایجاد کنی..." بعد از این که قرآن چگونگی ساخت این سد را شرح می دهد در ادامه می فرماید: "[پس] آنها (طایفه یأجوج و مأجوج) قادر نبودند از آن بالا روند و نمی توانستند نقبی [سوراخی] در آن ایجاد کنند".[1]
    از این آیات استفاده می شود که یأجوج و مأجوج گروهی ظالم بودند که با تأسیس سدی که ذوالقرنین آن را بین دو کوه نصب کرد، ظلم آنان پایان یافت.
    قرآن در آیه دیگری می فرماید: "تا آن زمان که یأجوج و مأجوج گشوده شوند و آنها از هر محل مرتفعی به سرعت عبور کنند و وعده حق[قیامت] نزدیک می شود..."[2]. اين آيه پيش‏بينى كرده است كه در آخرالزمان، ياجوج و ماجوج دوباره از كوه‏ها سرازير شوند. آنچه از قرآن در مورد این قوم فهمیده می شود به همین دو آیه محدود است.
    اما در کتابهای عهد عتیق نیز در این مورد مطالبی وجود دارد؛ در سِفر تکوين. و کتاب. حَزقيّال. و در رؤياي. يوحنّا مطالبي. آمده. است. که. دلالت. دارد بر آنکه. (مأجوج). يا (جوج. و مأجوج). امّت. يا امّت.هائي. بوده.اند که. در شمال. آسيا در اراضي. آباد،. ساکن. بوده .و به. جنگ. و فتنه. و غارت. اشتغال. داشته.اند[3].غیر از آیات قطعی قرآن و متن تورات که از این قوم یاد کرده است مطالب دیگری که تاریخدانان و مفسرین بیان کرده اند همه از شواهد تاریخی به دست آمده و مستند به سند قطعی نیست.
    علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می فرماید: "مفسران و مورخان در بحث پیرامون این داستان دقت و کنکاش زیادی کرده اند و سخن در اطراف آن به تمام گفته اند و بیشترشان بر آنند که يأجوج. و مأجوج. امّتي. بسیار بزرگ بوده اند كه. در شمال آسيا زندگی می کرده اند".[4]
    بعضي. نیز گفته.اند: يأجوج. و مأجوج. امّتي. هستند كه. در جزء شمالي. از آسيا ساكن. بوده.اند، و شهرهاي. آنان. از تبّت. و چين. تا اقيانوس. منجمد شمالي. ادامه. داشته. و از غرب تا سرزمین تركستان. مي رسيده.است. و اين. قول. از «فاكهة. الخُلفآء» و «تهذيب. الاخلاق.» ابن. مِسكويه. و «رسائل. إخوان. الصّفا» نقل. شده. است.[5]علامه حسینی طهرانی در کتاب معاد شناسی خود از تطبیق اصل کلمه یأجوج و مأ جوج با نقل های موجود درباره آنها به این نتیجه رسیده که.: (اصل. چيني. آن. دو کلمه، "مُنگوک". يا "مُنچوگ." بوده. است. و سپس. در زبان عبراني. و عربي. به. "يأجوج". و "مأجوج." تبدیل شده. و در زبان يوناني. به. "گوک." و "ماگوگ". تبدیل شده. است. و از مشابهت. کامل. بين. ماگوگ. و منگوگ. مي.توان. حکم. کرد که. اين. کلمه. از لفظ. چيني. منگوگ. تطور يافته. است.، همچنانکه. "منغول". و "مغول." از تطوّرات. آنست.. پس. يأجوج. و مأجوج. همان طایفه مغول. هستند كه. از روزگاران. قديم. در شمال. شرقي. آسيا سكونت. داشته اند. و اين. امّت. بزرگ. گاهي. بر چين. هجوم. مي بردند و گاهي. از طريق. داريال. قفقاز به. ارمنستان. و شمال. ايران. حمله. مي.آوردند، و گاهي. بعد از بناي. سدّ به. شمال. اروپا حمله .ور مي شدند و در نزد آنها به. "سِيت." معروفند. و گروهی. از آنها به. روم. حمله. مي بردند و در اين. مرتبه. دولت. رومان. ساقط. شد و يونانيان. آنها را "سِي. تِهين". مي گويند و همين. نام. در كتيبه داريوش. در اصطخر فارس. ذكر شده. است..)[6]
    در قرآن با صراحت به هلاکت آنها اشاره ای نشده است بلکه آنچه از قرآن استفاده می شود این است که با بسته شدن سد، مسیر غارت گری آنها بسته شد. اما اینکه هم اكنون زنده باشند،از آیات و روایات استفاده نمى‏شود، بلکه بنا بر قرائت ابن عباس از آیۀ سورۀ انبیاء به خوبى استفاده می شود كه آنان مرده‏اند. زيرا ابن عباس، كلمه (حَدَبٍ) را كه به معنى مكان مرتفع مي باشد (جدث) قرائت كرده، كه به معنى قبر است. در این صورت معنی آیه چنین می شود: تا اينكه قوم يأجوج و مأجوج به سرعت از قبرهاشان خارج شوند[7]. در بعضی روایات نیز در تفسیر این آیه گفته است که در آخر الزمان یأجوج و مأ جوج دوباره به دنیا وارد می شوند[8] که این خود نشان می دهد که اکنون در دنیا نیستند و در آینده باز خواهند گشت.
    اما هجوم دوباره آنها نیز مورد اختلاف دانشمندان است. جمعى از محققان، خبر قرآن كريم را كه فرموده: در آخر الزمان یأجوج و مأ جوج خروج مى‏كنند و در زمين فساد مى‏كنند، بر هجوم تاتار (مغول) در نیمۀ اول قرن هفتم هجرى بر مغرب آسيا تطبيق كرده‏اند، زيرا آنان در آن زمان خروج نموده در خون ‏ريزى و ويرانگرى، از بین بردن آبادی ها و قتل عام مردم، خراب کردن شهرها و غارت اموال جنایاتی کردند كه تاريخ بشريت نظير آن را سراغ ندارد. آنان چين و تركستان و ايران و عراق و شام و قفقاز را تا آسياى صغير تاختند و هر شهر و ديارى كه در مقابل ايشان مقاومت كرد، ويران نمودند و اهالى آن را از دم تيغ گذراندند[9].
    در مقابل این دسته از محققان می توان گفت که اگر یأجوج و مأجوج بعد از بسته شدن سد و در زمانهای بسیار گذشته مرده باشند و در آینده دو باره به دنیا باز گردند نمی توان آنها همان مغولان دانست چون خروج از قبر در مورد آنها صادق نیست.
    در نهایت باید گفت تمام آنچه در باره آنها گفته شده احتمالاتی است که نمی توان به آنها یقین پیدا کرد و باید به همان قطعیاتی که قرآن از آنها به وضوح سخن گفته اکتفا نمود.

    .[1] کهف، 93- 97، ترجمه، مکارم شیرازی، ناصر.
    .[2] انبیاء، 96-97.
    .[3] حسینی طهرانی سید مخمد حسین، معاد شناسي، ج 4، ص 85، سایت موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلامی.
    .[4] طباطبائی،سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 13، ص 542، دفتر انتشارات اسلامی، 1374.
    .[5] حسینی طهرانی، سید مخمد حسین، معاد شناسي، ج 4، ص86.
    .[6] حسینی طهرانی، سید مخمد حسین، معاد شناسي، ج 4، ص87.
    [7].ر.ک به: نجفی خمینی، محمد جواد، تفسير آسان، ج‏12، ص: 366، انتشارات اسلامیه،1398 ق
    [8]. مجلسی ، بحار الانوار ، ج 12 ، ص179، الوفاء ، 1404 ه.ق
    [9]. طباطبائی،سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 13، ص 542.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  8. #78
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    نام حضرت محمد (ص) چند بار در قرآن آمده است؟

     Reply

    نام رسول گرامی اسلام حضرت محمد (ص) چهار بار در قرآن و در سوره های زیر آمده است:
    1. آل عمران، آیه 144: "وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرينَ".
    2. احزاب، آیه 40: "ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليماً.
    3. محمد، آیه 2: "وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ".
    4. فتح، آیه 29: "مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سيماهُمْ في‏ وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجيل‏...".


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  9. #79
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    کدام آیه قرآن دربردارنده اقسام توحید است؟ و اقسام توحید کدام اند؟

     Reply
    مسئله توحید یکی از مسائل عمیق و گسترده در مفاهیم دینی و قرآنی است، لذا توحید دارای انواع و مراتب است. از این رو است که در قرآن کریم بحث توحید به صورت مفصل و عمیق در سوره ها و آیات متعدد به بحث گذاشته شده است. این روش و اسلوب قرآن در مفاهیم اساسی است. امروزه از این روش به عنوان تفسیر موضوعی قرآن تعبیر می شود.
    در آموزه های دینی هر جا که بحث از خداشناسی می شود، بحث از ذات الاهی، با تمام صفات و مراتب آن، از جمله مراتب توحید است. بنابراین، هرجا که لفظ جلاله (الله) آمده، بر مراتب توحید دلالت دارد و این همان چیزی است که برخی از مفسران در تفسیر آیه 136 سوره بقره به آن قائل اند. البته بدیهی است که این مطلب به دلالت لفظیه و صریح قابل استفاده نیست. بلکه به دلالت التزامی با توجه به قراین خارجی و ادلۀ لفظی دیگری که از آیات و روایات استفاده می شود، قابل برداشت است.
    بلی در قرآن برخی از سوره ها وجود دارد که در عین کوچک و مختصر بودن حاوی مباحث اساسی توحید و اصول دین هستند، مانند سوره حمد.
    دربارۀ مراتب توحید و انواع آن باید گفت: متکلمان مسلمان آن را چنین تقسیم کرده اند:
    1. توحید در ذات، 2. توحید در صفات، 3. توحید در فعل، که در تحت این اقسام، اقسام دیگر توحید داخل می شوند؛ مانند توحید در خالقیت، توحید در ربوبیت، توحید در حاکمیت، توحید در طاعت و بندگی، توحید در تشریع و توحید در عبادت.

     Creply
    قرآن کریم در بیان مقاصد مفاهیم و رسالت خود، روش و اسلوب واضحی دارد و آن این است که بعضی از آیاتش، بعضی دیگر را تفسیر می کند. به این معنا که آیه ای در جایی معین و ضمن سیاق خاصی آمده، پس از آن آیه ای دیگر در جایی دیگر آمده و منظور و مراد از آیه ای پیشین را بیان کرده است.
    بدین جهت عالمان و مفسران برای برداشت روشن و واضح از توحید،[1] شناخت مفاهیم، اقسام و مراتب آن، تلاش نمودند، تا تمام آیات قرآن را در این زمینه استخراج نموده و نام این روش را تفسیر موضوعی قرآن نام نهادند. به این سبک که آیات در ارتباط با توحید را دسته بندی نموده و به صورت منظم و منسجم آن را بحث کرده و مطالب و مباحث پیرامون توحید را به صورت کامل و مستوفی از آنها استخراج نمودند.[2]
    بنابراین، باید گفت: توحید اقسام و مراتب فراوانی دارد. به همین جهت است که یافتن آن در یک آیه بسی دشوار است. اما آنچه را که ممکن است، این است که آیاتی که در آنها اسم جلالۀ خداوند آمده و راجع به ایمان است، خود اسم جلاله (الله) حاوی مراتب توحید است. مانند قول خدای متعال:
    "بگویید: ما به خدا ایمان آورده ایم و آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهیم، اسماعیل و اسحاق و یعقوب و پیامبران از فرزندان او نازل گردید (و همچنین) آنچه به موسی و عیسی و پیامبران دیگر از طرف پروردگارشان داده شده است، و در میان هیچ یک از آنها جدایی قائل نمی شویم و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم، (و تعصبات نژادی و اغراض شخصی، سبب نمی شود که بعضی را بپذیریم و بعضی را رها کنیم".[3]
    در این جا که می فرماید: «ما به خدا ایمان آورده ایم»؛ یعنی به خدای واجب الوجود، یکتا، متصف به تمام صفات کمال، پاک منزه از هر عیب و نقص، یگانه مستحق عبادت بندگان ...، ایمان آورده ایم. و این جمله از آیه: "و آنچه بر ما نازل شده"، حاوی تمام مطالب کتاب و سنت است به دلیل: "و خداوند بر تو کتاب و حکمت نازل کرد". پس در آن (توحید) ایمان و آنچه که متضمن آن است از کتاب و سنت رسول خدا، از صفات خدا و صفات پیامبران، ایمان به آخرت و ایمان به غیب از گذشته و آینده، و ایمان به احکام و اوامر شرعی و حدود و ... داخل است.
    اما فراز سوم آیه تا آخر: «و آنچه بر ابراهیم و ... نازل گردید". در این قسمت ایمان به تمام کتاب های آسمانی نازل شده بر انبیا و ایمان به پیامبران به طور عموم، به ویژه آنان که در این آیه به آنها تصریح شده است، - به جهت برتری و رسالت عمومی آنان - بیان شده است.
    بنابراین، این آیه در عین اختصار و کوتاهی، مشتمل بر تمام انواع توحید است: توحید ربوبی، توحید در الوهیت و توحید در اسما و صفات، همچنین بیانگر ایمان به تمام پیامبران الاهی و تمام کتب آسمانی است.[4]
    شایان توجه است، این آیه زمانی بر مباحث و مطالب ذکر شده دلالت دارد که قبلاً از راه عقل و از خلال آیات دیگر و احادیث، انواع توحید و صفات خدای متعال را شناخته باشیم، پس از آن شناخت پیدا کنیم، این ذاتی که در بردارنده صفات این چنینی است، در اسم جلاله جمع شده است؛ یعنی تمام ذات با تمام صفات در اسم جلاله آمده است. البته این بدان صورت نیست که به دلالت لفظی صریح اسم جلاله حاوی تمام انواع توحید و صفات باشد، بلکه این دلالت با ضمیمه نمودن قرائن و شواهد خارجی است.
    با پیروی از این شیوه و روش، آیات دال بر توحید در قرآن فراوان یافت می شود.
    از جمله آن آیات است، قول خدای متعال: آسمان را سقف محفوظی قرار دادیم".[5] ثبات زمین بدون هیچ تکیه گاه بزرگ ترین دلالت بر توحید و قدرت خداوند است و بر توانایی او بر هر کاری دلالت دارد".[6]
    در قرآن کریم آیاتی است که اشاره به برخی از انواع توحید دارد، مانند آیۀ: "آگاه باشید که آفرینش و تدبیر (جهان) از آن او (به فرمان او) است. پر برکت (و زوال ناپذیر) است خداوندی که پروردگار جهانیان است".[7]
    در این آیه واژۀ "له الخلق" اشاره به توحید در خالقیت دارد، و کلمه "امر" بیانگر توحید در تدبیر و اداره است که نوعی از حاکمیت بر جهان است.[8]
    البته برخی از سوره های کوتاه و کوچک قرآن حاوی بعضی از مراتب اصلی توحیدند مانند سوره حمد، با این که از سوره های کوچک قرآن است، در عین اختصار، در آن مطالبی است که در سوره های دیگر نیامده است.
    در این سوره انوع و مراتب سه گانه توحید بیان شده است. "رب العالمین" بیانگر توحید ربوبی است.
    توحید در الوهیت و عبودیت و این که عبادت مخصوص خدای تعالی است، از کلمه «الله» و آیۀ «ایاک نعبد و ایاک نستعین» استفاده می شود.[9]
    مراتب توحید:
    اما درباره مراتب توحید، عالمان و متکلمان فراوان بحث کرده اند، تا جایی که مورد نزاع و جدال میان فرقه های سه گانه معروف کلامی،[10] واقع شده است.
    در این جا ابتدا عناوین آن را بیان کرده، سپس به صورت خیلی خلاصه و فشرده به اقتضای مقام به بیان آنها می پردازیم:
    عالمان و متکلمان مسلمان توحید را این گونه تقسیم کرده اند:
    1. توحید ذاتی، 2. توحید صفات، 3. توحید در خالقیت، 4. توحید ربوبی، 5. توحید در حاکمیت، 6. توحید در طاعت، 7. توحید در تشریع، 8. توحید در عبادت.
    1. توحید ذاتی:
    توحید ذاتی یعنی خدای متعال یکی است و برای او نظیر و مانندی نیست. از بارزترین صفات خدای تعالی این است که، یکی است و دومی برایش قابل فرض نیست. این همان چیزی است که در اصطلاح متکلمان به آن توحید ذاتی می گویند و با توحید ذاتی هرگونه مثل و نظیری را از خداوند نفی می کنند.
    گاهی نیز از توحید ذاتی این معنا اراده می شود که خدای سبحان یکی است؛ یعنی بسیط است و برای او جزء فرض نمی شود. برای جدایی و فرق گذاشتن بین این دو نوع توحید ذاتی، از توحید اول به توحید احدی تعبیر می کنند که اشاره به این دارد که برای خداوند دومی قابل تصور نیست و از توحید به معنای دوم، اراده می کنند که خداوند دارای اجزاء نیست و بسیط است.
    خدای متعال در سورۀ توحید (اخلاص) به این دو نوع توحید اشاره کرده است. در ابتدای این سوره می فرماید: "قل هو الله احد"؛ بگو: خداوند، یکتا و یگانه است. این همان توحید ذاتی به معنای آن است که خداوند دارای اجزا نیست. و در آخر سوره می فرماید: "و لم یکن له کفواً احد"؛ و برای او هیچ گاه شبیه و مانندی نبوده است؛ یعنی دومی برای خداوند وجود ندارد.
    این دو آیه به این معنایی که ذکر کردیم تفسیر شده است، با هدف پیشگیری از لزوم تکرار در آیه.[11]
    2. توحید در صفات:
    الاهیون در این مسئله اتفاق و اجماع دارند که خداوند متصف به تمام صفات کمال و جمال است؛ مانند علم، قدرت، حیات و ... از صفات ذاتی. اما در چگونگی اتصاف خداوند به این صفات اختلاف دارند.
    امامیه معتقدند که صفات خداوند عین ذات اویند. معتزله برآنند که ذات نایب از صفات است، بدون این که صفاتی در خداوند باشد.[12] اما اشاعره می گویند: صفات کمالیه خداوند زاید بر ذات هستند هم از جهت مفهوم و هم از لحاظ مصداق.[13]
    این بحث از مباحث عمیق و گسترده کلامی است که این جا فرصت آن نیست و به همین مقدار اکتفا می کنیم.
    3. توحید در خالقیت:
    دلایل و براهین عقلی به ما می گوید که در جهان هستی هیچ خالقی جز خدای سبحان وجود ندارد. موجودات امکانی، آثار و افعال آنان، حتی انسان و تمام اختراعات و اکتشافاتش حقیقتاً و بدون گزاف گویی مخلوق خداوند هستند. آنچه را که در عالم هستی است تمام مخلوق اویند، منتها برخی بدون واسطه و برخی با واسطه.
    این چیزی است که با دلایل و براهین عقلی و نقلی ثابت شده است. از جمله آن ادله است، آیات زیر:
    "... بگو: خدا خالق همه چیز است، و اوست یکتا و پیروز".[14]
    "خداوند آفریدگار همه چیز است و حافظ و ناظر بر همۀ اشیا است".[15]
    "آری، این است خداوند، پروردگار شما! هیچ معبودی جز او نیست، او را بپرستید...".[16]
    در این مسئله (توحید در خالقیت) نیز گروه های کلامی سه گانه (امامیه، اشاعره، معتزله) اختلاف نظر دارند. در این جا اشاعره دیدگاهی در مقابل امامیه و معتزله دارد.
    دیدگاه اشاعره در مسئله توحید در خالقیت:
    اشاعره می گویند توحید در خالقیت منحصر در خداوند متعال است؛ یعنی در تحقق وجود یک چیز، هیچ چیزی جز خداوند نقش و تأثیری ندارد. غیر خداوند، نه تأثیری در خلقت موجودات دارند و نه خالق اند، نه به طور مستقل و نه به صورت معدات (آماده کننده). بنابراین، اشاعره منکر علیت و معلولیت و تأثیر و تأثر میان موجودات شده اند. آنان گمان کردند، آثار و ظواهر طبیعی تماماً از طرف خداوند افاضه شده اند، بدون این که هیچ گونه رابطه ای بین مظاهر مادی و آثارشان باشد. طبق دیدگاه اشاعره، حرارت آتش از آن جهت است که سنت الاهی بر این است که، حرارت و گرما با وجود آتش ایجاد شود. بدون این که رابطه ای بین آتش و حرارت باشد. همچنین است رابطۀ میان خورشید و نور. آنان معتقدند که سنت خداوند بر آن قرار گرفته، به دنبال وجود خورشید و ماه نور و روشنایی ایجاد شود، بدون این که در این جا نظام و قانونی به نام علت و معلول حاکم باشد.[17]
    در مقابل دیدگاه اشاعره، امامیه و معتزله توحید در خالقیت را به گونه ای دیگر تبیین کرده اند. آنان معتقدند انحصار خالقیت در خدای سبحان معنای دیگری دارد که آن را از غیر خدا نفی می کند، معنایی که متناسب با شأن خداوند است و عقل آن را تأیید و موافق قرآن است، و مباحث علمی در گفت و گوهای انسانی نیز آن را تقویت می کند و آن این است:
    خالقیت مستقل که از ذات خدا سرچشمه می گیرد، و تکیه بر چیزی ندارد، منحصر در خداوند است و در این مرحله هیچ چیزی با او شریک نیست. اما غیر از خداوند به اذن او و به امر او و به عنوان جنود الاهی عمل می کنند و تمکین امر الاهی می کنند و عمل اینها از باب علاقه سبب و مسبب و علت و معلول است، مثل آتش و حرارت.[18]
    4. توحید در ربوبیت:
    توحید در ربوبیت به این معنا است که تدبیر امور عالم تنها منحصراً از آن خداوند است و ربوبیت خداوند عبارت از مدبریت او است نسبت به عالم نه به معنای خالقیت. توحید در ربوبیت اعتقاد به این است که خیر و شر و تدبیر زندگی تماماً از آن خدا است و لو این که در عالم هستی اسباب و مدبراتی است. اما تمام اینها از جنود و عوامل الاهی اند به امر و مشیت او کار می کنند. در مقابل توحید ربوبی، شرک در ربوبیت است. شرک در ربوبیت آن است که انسان تصور کند که در عالم هستی مخلوقاتی هستند که اگرچه مخلوق خدا هستند، اما خداوند تدبیر امور و مسیر انسان در حیات تکوینی و تشریعی اش را به آنها سپرده و بعد از خلقت آنها خود را کنار کشیده و امور عالم را به آنها تفویض نموده است.[19]
    5. توحید در حاکمیت:
    به معنای انحصار حاکمیت در خداوند است. توحید در حاکمیت از شؤون توحید ربوبی است؛ یعنی ربّ (پروردگار) صاحب و مالک مربوب است. به عبارت دیگر رب خالق و ایجاد کننده همه موجودات از عدم و نیستی است. برای او حق تصرف و تسلط بر نفوس و اموال آنها است و حق ایجاد محدودیت در تصرفات او را دارد، و در جای خود ثابت است که تصرف در اموال و نفوس، احتیاج به ولایت نسبت به مسلط علیه دارد و اگر این ولایت نباشد، تصرف، تصرف عدوانی است.
    از آن جا که تمام موجودات در پیشگاه خداوند مساوی و یکسانند و همه مخلوق و محتاج به سوی او هستند، و مالک چیزی حتی وجود خود و افعال و افکار خود نیستند، پس کسی بر کسی دیگر ولایت بالذات و بالاصالت ندارد. بلکه ولایت فقط برای خداوند است که مالک حقیقی انسان و عالم است که وجود و حیات به او ارزانی داشته است.
    چنان که خود می فرماید: "در آن جا ثابت شد که ولایت (و قدرت) از آن خداوند بر حق است، او است که برترین ثواب و بهترین عاقبت را (برای مطیعان) دارد".[20]
    بنابراین، حاکمیت مخصوص خدای سبحان و منحصر در او است و از مراتب توحید شمرده می شود. به این نوع از توحید (توحید در حاکمیت) ظاهر بسیاری از آیات دلالت دارد:
    "... حکم و فرمان، تنها از آن خدا است، حق را از باطل جدا می کند و او بهترین جداکننده (حق از باطل) است".[21]
    "... بدانید که حکم و داوری مخصوص او است، و او سریع ترین حسابگران است".[22]،[23]
    6. توحید در تشریع:
    توحید در تشریع به این معنا است که، حق تشریع و قانون گذاری تنها از آن خداوند است و هیچ کس بدون مراجعه به قرآن و سنت حق آن ندارد که قانون وضع کند.
    7. توحید در طاعت:
    به معنای انحصار حق طاعت و بندگی در خداوند است؛ یعنی انحصار حق طاعت از شؤون انحصار در ربوبیت است. پروردگار از آن جهت که صاحب انسان، مدبر حیات و ترسیم کننده راه و رسم زندگی او است، برای او حق طاعت و بندگی است، همان گونه که برایش حق حاکمیت است.
    پس در عالم هستی مطاع (اطاعت شونده) بالذات، غیر از خداوند، یا کسی که خداوند اطاعت او را واجب کرده باشد، نیست.
    به عبارت دیگر، چون تنها خداوند مالک وجود انسان و پروردگار او است، پس اطاعت و بندگی مخصوص او است. منظور از اطاعت این است که انسان وجود خود و آنچه را از نعمت ها که خداوند به او عنایت کرده در مسیری به کار گیرد که مورد رضایت او است. و سرپیچی از این اطاعت دشمنی و ظلم به پروردگار است که عقل آن را تقبیح می کند.[24]
    8. توحید در عبادت:
    توحید در عبادت یعنی هیچ معبودی غیر از خداوند نیست، این از مسائلی است که مورد اتفاق و اجماع مسلمانان است. خداوند در این باره می فرماید: "ما در هر امتی رسول برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید...".[25]

    [1] و غیر آن از مفاهیم؛ مثل مفهوم عدل، حکومت، معاد، حق و... .
    [2] نک: منشور جاوید قرآن، سبحانی، جعفر، ج 1.
    [3] بقره، 136.
    [4] تیسیر الکریم الرحمن فی تفسیر کلام المنان، عبدالرحمن بن ناصر السعدی، ص 70 – 71.
    [5] انبیاء، 32.
    [6] احکام القرآن، جصاص، ج 1، ص 33.
    [7] اعراف، 54.
    [8] سبحانی، جعفر، الالهیات، ج 1، ص 409.
    [9] تیسیر الکریم الرحمن، ص 37.
    [10] امامیه، معتزله و اشاعره.
    [11] الالهیات، ج 1، ص 355.
    [12] مقالات الاسلامین، ج 1، ص 225؛ نک: سبحانی، جعفر، محاضراته فی الملل و النحل، ج 2، فصل 6.
    [13] اشعری، اللمع، ص 30.
    [14] رعد، 16.
    [15] زمر، 62.
    [16] انعام، 102.
    [17] این خلاصه دیدگاه اشاعره است. برای اطلاع بیشتر، نک: ملل و نحل، ج 2.
    [18] این نظریه محتاج بیان مفصل است، به کتاب های مختص این موضوع مراجعه کنید.
    [19] الالهیات، ج 1، ص 403 – 415.
    [20] کهف، 44.
    [21] انعام، 57.
    [22] انعام، 62.
    [23] الالهیات، ج 1، ص 417 – 421.
    [24] همان، ص 425 – 428.
    [25] نحل، 36.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  10. #80
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    آیا همیشه وحی ها به تمامی پیامبران به زبان عربی نازل می شد ولی آن ها وحی را به زبان خودشان می شنیدند؟

     Reply

    مفاد برخی از روایات تایید کنندۀ مطلبی است که در سؤال آمده استو فارغ از بررسی سند این روایت که آیا چنین چیزی از معصوم صادر شده است یا نه؟، باید گفت که این مطلب هیچ منافاتی با مبانی عقلی ندارد و می تواند درست باشد. با این توضیح که: وحی غالبا از سنخ علم و ادراک و فراتر از زبان است؛ یعنی نوعی ارتباط حضوری برای دریافت حقایق هستی است و الفاظ تنها قالبی است که بر آن حقیقت پوشانده می شود تا اولا: برای دریافت کنندۀ این پیام یعنی پیامبران به جهت ارتباط تنگاتنگ لفظ و معنا، دریافت همۀ پیام الهی به سهولت انجام پذیرد و ثانیا: برای مخاطبان پیامبران یعنی آنانی که این حقیقت و علم حضوری را تجربه نکرده اند، پیام و مفاهیم دریافت شده توسط پیامبران، قابل فهم گردد بر این اساس اگر پيامبر اكرم(ص) در يك سرزمين انگليسي زبان به پيغمبريمبعوث مي.شد، بي.شك قرآن به زبان انگليسي به آنان عرضه مي.گشت. اما این که چرا این حقیقت در قالب الفاظ عربی در می آید و همین الفاظ در وحی دریافت می شود باید گفت که این به ویژگی های خاص، و توانمندی زبان عربی در انتقال مفاهیم و معانی برمی گردد. پس خداوند در مرحلۀ اول پیام خود را در قالب الفاظ به پیامبر خود می رساند و در مرحلۀ دوم است که این پیام در قالب الفاظ به مخاطبان پیامبران، ابلاغ می گردد اما این که در هریک از این مراحل چه زبانی گزینش شود به عواملی بستگی دارد که ممکن است زبان خاصی را در مرحلۀ اول ایجاب کند و زبان دیگری را در مرحلۀ دوم.

     Creply
    این مطلب در کتب حدیثی آمده است که:هيچ كتابى و هيچ وحيى از جانب خداوند تبارك و تعالى نازل نشد، مگر آن كه به زبان عربى بوده است، اما وحى در گوش انبياء عليهم السّلام به زبان قومشان واقع مى‏شد... .[1]
    فارغ از بررسی سند این روایت که آیا چنین چیزی از معصوم صادر شده است یا نه؟، باید گفت که این مطلب هیچ منافاتی با مبانی عقلی ندارد و می تواند درست باشد. در توضیح این روایات سه مطلب باید مورد بررسی قرار گیرد: 1. در القای وحی از جانب خداوند چه نیازی به الفاظ است؟ 2. اگر در القای وحی به الفاظ داریم چرا باید به زبان عربی باشد؟ 3 . لفظ که به زبان عربی نازل شده بود چرا پیامبران به زبان قوم خودشان می شنیدند؟
    مطلب اول
    در مورد وجه نیازمندی وحی به الفاظ باید بگوییم الفاظ جزء ذات و حقیقت وحی نیست؛ زیرا وحی غالباً از سنخ علم و ادراک است، و علم و ادراک نحوۀ خاص وجود است که منزه از ماهیت است.
    به عبارت دیگر، وحی مفهومی برگرفته از "هستی" است. از این رو، ماهیت ندارد و نمی توان آن را از طریق جنس و فصل و حد و رسم تعریف کرد. پس وحی منزه از آن است که تحت مقولات معروف ماهوی قرار گیرد. مفهوم وحی – مانند معنای هستی – دارای مصداقی است که آن مصداق، مراتب گوناگون و متفاوتی دارد.[2] لذا تعریف هایی که برای وحی شده، تعریف شرح الاسمی است نه حقیقی. علاوه وحی یک ارتباط عادی نیست، تا درک آن برای همه امکان پذیر باشد.
    علامه طباطبایی در تعریف وحی می فرماید: وحی شعور و درک ویژه است در باطن پیامبران که درک آن جز برای آحادی از انسان ها که مشمول عنایات الاهی قرار گرفته اند میسور نیست.[3] وی در جای دیگر می نویسد: وحی عبارت است از امری خارق العاده از قبیل ادراکات باطنیه، شعور مرموزی است که از حواس ظاهر پوشیده است.[4]
    عالى‏ترين درجۀ وحى، همان است كه تنها به سلسلۀ پيامبران اختصاص دارد و منظور از آن، القاى معانى به قلب پيامبر صلى الله عليه وآله از سوى خدا و سخن گفتن خدا با اوست.[5] وحى، دريافت هدايت الهى است از راه اتصال ضمير پيامبر صلى الله عليه وآله به غيب و ملكوت، و پيامبر واسطه‏اى ميان جهان انسان‏ها و جهان غيب است.
    از كلمات پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله هم مى‏توان فهميد كه اساساً وحى با ساير القائاتى كه به بشر مى‏شود، از نظر ماهيت، متفاوت نيست، بلكه از نظر درجه فرق مى‏كند. مثلاً پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ضمن حديثى مى‏فرمايند: رؤياى صادقه جزئى از هفتاد جزء نبوت است.[6]
    وحى از اقسام علم حصولى نيست،[7] بلكه نوعى علم شهودى و حضورى و نوعى كشف تام از خارج و عالم غيب است. اين كشف به دليل حضور حقايق هستى در محضر كاشف، ذاتاً قابليت صدق و كذب را ندارد و تصور كوچكترين خطا در آن به معناى نفى اصول وحى يا نداشتن حقيقت آن است. از اين رو، با استناد به ادلۀ فلسفى و مراتب جهان هستى و درجات علم و ميدان باز تكامل انسان، مى‏توان به اين نتيجه - كه با آيات قرآن نيز سازگار است - رسيد كه انسان مى‏تواند با سير صعودى و تكاملى‏اش به جايى برسد كه به حضور حضرت حق رسيده و بى واسطه علم الهى را دريافت نمايد و خدا با او سخن گويد، بى آن كه نيازى به الفاظ صوتى محسوس باشد، يا حاجتى به وساطت صور علمى بيفتد، و در اين رتبه وجودى و عظمت روحى است كه از كثرات، دور و از تعلق به هر چه غير اوست، آزاد مى‏شود و از هرگونه وسوسه و گمراهى و خطا مصون مى‏گردد كه اين همان مقام عصمت انبيا است.[8]
    از آنچه بیان شد روشن گردید که وحی فراتر از زبان[9] و نوعی ارتباط حضوری برای دریافت حقایق هستی است؛ ولی القاء وحی بدون الفاظ ممکن نیست.
    در بارۀ این نکته که چه نیازی است تا در این ارتباط حضوری مفاهیم با الفاظ دریافت گردند باید توجه داشت چرایی دریافت پیام الهی در وحی از طریق لفظ، در ارتباط تنگاتنگ بین لفظ و معنا نهفته شده است. توضیح این که:گرچه زبان چيزى غير از شناخت و معرفت است؛ زیرا شناخت و معرفت و فهم به مفاهيم ذهنى ارتباط دارد، و زبان مجموعۀ خاصى از الفاظ است كه به نحوى با معانى ارتباط دارند، اما این ارتباط لفظ و معنا مى‏تواند آنقدر زياد شود كه ما حتى در خالص‏ترين برخوردهاى معنايى، با لفظ سر و كار داشته باشيم. يعنى وقتى كه با درون خود سر و كار داريم و در ذهن خويش به امورى مى‏انديشيم - كه فضاى انديشه، صرفاً فضاى بهره بردارى و استفاده از معانى ذهنى است - باز در پرتو الفاظ مى‏انديشيم. اين امر - كه در تعبير شيخ‏الرئيس در منطق اشارات «نجواى درونى» نام گرفته است[10] - نه از آن رو است كه انديشيدن در گرو زبان است ) اصولاً انديشيدن، سر و كار داشتن با معانى است و معانى امورى جدا از الفاظ هستند. ما مى‏توانيم بدون الفاظ بينديشيم و صرفاً با خود معانى سر و كار داشته باشيم(، بلكه از آن رو است كه در ذهن بين الفاظ و معانى ارتباط تنگاتنگى وجود دارد، به گونه‏اى كه وقتى ما معنا را در ذهن خويش حاضر مى‏كنيم، لفظ نيز به صورت غير ارادى به همراه آن مى‏آيد، و ما در واقع در پرتو لفظ، معنا را مى‏بينيم. به عبارت ديگر؛ ارتباط لفظ و معنا آنقدر زياد مى‏شود كه معنا در ذهن كسى كه در فضاى يك زبان زندگى مى‏كند، در پوستۀ الفاظ قرار مى‏گيرد. از طريق همين ارتباط تنگاتنگ ميان لفظ و معنا است كه شما مى‏توانيد به راحتى گفت وگو كنيد، سخن ديگران را بفهميد و در هنگام سخن گفتن به سرعت معانى را در ذهن حاضر كنيد و چون اين معانى در پوستۀ الفاظ هستند، به سرعت، صورت، ذهنى الفاظ هم در ذهن شما پديد مى‏آيد. در غيراين صورت، شما نمى‏توانستيد به راحتى سخن بگوييد و در هنگام تكلم گرفتار لكنت و توقف مى‏شديد. اين ارتباط تنگاتنگ بين لفظ و معنا، مفاهمه را آسان كرده و گفتن و فهميدن را سرعت بخشيده است. در يك گفت و شنود عادى و همزبانى، هر لفظى كه به گوش شما مى‏خورد، گويى خود معنا در ذهن نقش مى‏بندد. حال نيز كه اين متن را مى‏خوانيد، با همين فرايند رو به رو هستيد. از يك سو، در درون خود نجوا مى‏كنيد و از سوى ديگر، گويا با معانى ارتباطى بدون واسطه داريد.[11]
    مطلب دوم
    در مورد این مطلب که اگر در القای وحی به الفاظ داریم چرا باید به زبان عربی باشد؟ باید بگوییم انتخاب زبان عربی به عنوان زبان وحی شاید از آن رو باشد که این زبان توان انتقال مفاهیم وحیانی را بیش از زبان های دیگر دارا است.
    مطلب سوم
    اما این که چرا این وحیی که به زبان عربی القا شده است در گوش پیامبران به لسان قوم آنها ترجمه می شود می توان گفت که چنین کاری بر اساس این سنت الهی است که پیام پیامبر باید توسط قومش مورد فهم قرار گیرد. و این گرچه ضرورتی اجتناب ناپذیر بوده اما طبیعی است که به جهت نارسایی زبان ترجمه شده، بعضی از مفاهیم و معانی منتقل نگردد و اتفاقا شاید یکی از اسرار خاتم نبودن آن ادیان نیز در همین نکته نهفته باشد و از این جاست که می توان گفت رابطۀ زبان عربي و قرآن یک رابطۀ عرضی نیست.
    توضیح این که: یکی از سنّت های خداوند، فرستادن رسولانی است برای هدایت انسان ها. پیامبران نیز در برخورد با انسان ها به زبان مردم آن منطقه ای که برای آنها مبعوث شده اند، صحبت می کردند؛ زیرا زبان، تنها راه ارتباط انسان هاست و پیامبران نیز باید با مردم ارتباط داشته باشند. تکلّم پیامبران به زبان قوم، یکی از دیگر سنّت های حتمی الاهی است. خداوند می فرماید: «ما هیچ رسولی نفرستادیم مگر آن که به لسان قومش صحبت می کرد...»[12]. این سنت حتی در مورد پیامبرانی که دعوتی جهان شمول داشتند نیز صادق است، اگر چه برای هدایت تمام خلق مبعوث شده باشند، مانند پیامبران اولوالعزم، ولی به زبان قومی صحبت می کنند که در ابتدای بعثت در آن جا مبعوث شده اند که اگر غیر از این بود شریعت آن پیامبر حتی در میان قومی که در آن مبعوث شده بود مورد فهم و قبول واقع نمی شد[13]، بر این اساس اگر پيغمبري در بين مردمي كهبه زبان عبري صحبت مي.كنند، به پيامبري مبعوث شود بايد با آنها عبري سخنبگويد تا سخن او را بفهمند. از سوي ديگر، بايد براي تمثيل و توضيح پيامخود از مفاهيمي بهره بگيرد كه آنها مي.توانند درك كنند. پس حقيقت تاريخيزمانه.اي كه در آن به پيامبري برگزيده شده است، در زبان قالب و محتوايپيام او تأثير مي.گذارد و به اين ترتيب عناصر موقعيتي در كنار عناصر ثابتدر دين ظهور پيدا مي.كنند. با این وصف، اگر پيامبر اكرم(ص) در يك سرزمين انگليسي زبان به پيغمبريمبعوث مي.شد، بي.شك قرآن به زبان انگليسي نازل مي.گشت و اگر در آن سرزمينبه جاي شتر، مردم با پنگوئن سر و كار داشتند، به جاي اشاره به شگفتي.هايخلقت شتر، به عجايب آفرينش پنگوئن اشاره مي.شد.
    اما اين امر باعث نمي.شود كه مطالب قرآن قداست و ارزش خود را از كف بدهد؛زيرا اولاً اين تفاوت.ها اگر پيدا مي.شد، فقط به حوزه ی عناصر موقعيتي كه باپوسته زندگي انساني ارتباط دارند، مربوط مي.شد و به ساحت عناصر ثابت كهناظر به هويت آدمي هستند، سرايت پيدا نمي.كرد. به ديگر سخن، پيام جاوداندين خاتم در هر زمان و مكان يكسان است، هر چند ممكن است اگر در زمان ومكان ديگري ظهور پيدا مي.كرد، زبان و قالب و محتواي آن در بخش موقعيتيدستخوش تغيير مي.شد.
    ثانياً. انتخاب زمان و مكان پيامبري يك پيامبر با علم و حكمت الهي صورتمي.گيرد و امري اتفاقي نيست. اينكه پيامبر اكرم(ص) در جزيره. العرب در آنبرهه خاص تاريخي به پيامبري مبعوث مي.شود، يك حادثه بي.دليل و حكمت نيست. اين كه چنين فضايي اقتضا مي.كرده است، قرآن به زبان عربي باشد، نشان مي.دهدكه در حكمت الهي اين زبان مناسب.ترين زبان براي عرضه مفاهيم دين خاتم بودهاست و اينكه اسلام در فضاي فرهنگي عرب جاهلي ظهور مي.كند بيانگر اين حقيقتاست، كه براي تبيين مفاهيم ماندگار اسلام بهترين شرايط در همين فضا وجودداشته است. پس اگر در قرآن به شتر مثال زده مي.شود، اين به دليل آشناييمخاطبان با اين حيوان است. اما برگزيدن اين مخاطبان با اين نوع معرفت برايبيان يك حقيقت قرآني، نشان مي.دهد بهترين مثال براي آن مطلب همان «شتر»بوده است.[14]
    علامه طباطبایی ره در باره سرّ نزول الفاظ عربی در وحی می گوید:در قرآن هم الفاظ آن و هم عربی بودن آن در وحى دریافت شده است و این دو توانسته است اسرار آيات و حقايق معارف الهى را ضبط و حفظ كند. و به عبارت ديگر در حفظ و ضبط آيات الهى دو چيز دخالت دارد، يكى اينكه وحى از مقوله لفظ است، و اگر معانى الفاظ وحى مى‏شد و الفاظ حاكى از آن معانى، الفاظ رسول خدا (ص) مى‏بود- مثلا مانند احاديث قدسى- آن اسرار محفوظ نمى‏ماند. دوم اينكه اگر به زبان عربى نازل نمى‏شد و يا اگر مى‏شد ولى رسول خدا آن را به لغت ديگرى ترجمه مى‏كرد پاره‏اى از آن اسرار بر عقول مردم مخفى مى‏ماند، و دست تعقل و فهم بشر به آنها نمى‏رسيد[15].
    پس خداوند در مرحلۀ اول پیام خود را در قالب الفاظ به پیامبر خود می رساند و در مرحلۀ دوم است که این پیام در قالب الفاظ به مخاطبان پیامبران، ابلاغ می گردد اما این که در هریک از این مراحل چه زبانی گزینش شود به عوامل دیگری بستگی دارد و این عوامل ممکن است زبان خاصی را در مرحلۀ اول ایجاب کند و زبان دیگری را در مرحلۀ دوم.

    [1]الوحي ينزل من عند الله عزوجل بالعربيه فاذا أتي نبيا من الانبيا إتاه بلسان قومه «بحار الانوار، ج11، ص 42»؛ «ما أنزل الله تبارك و تعالي كتاباً و لا وحياً إلا بالعربيه؛ فكان يقع في مسامع ألانبيا بألسنه قومهم و كان يقع في مسامع نبينا (ص) بالعربيه» ( همان، ج 16، ص 134، و ج 18، ص 263؛ علل الشرائع-ترجمه ذهنى تهرانى، ج‏1، ص: 435).
    [2]جهت آگاهی بیشتر در این زمینه، رجوع شود به: کتاب های وحی و نبوت در قرآن، جوادی آملی؛ مبانی کلامی اجتهاد در برداشت از قرآن کریم، هادوی تهرانی، ص 77-78.
    [3]طباطبائی، محمد حسین، المیزان (ترجمه فارسی)، ج 2، ص 159.
    [4] همان، ص 160؛ همچنین برای آگاهی بیشتر رجوع شود به استاد هادوی تهرانی، مبانی کلامی اجتهاد، ص 76- 78؛ خسرو پناه، عبدالحسین، قلمرو دین، ص 117- 130 و نمايه: وحى و كيفيت آن، سؤال 88 (سایت: 887). اقتباس از نمایه: کلمات پیامبر (ص) و وحی، سؤال 253 (سایت: 1959).
    [5] هرچند ادراك حقيقت وحى و كيفيت تنزل آن، امرى آسان و حتى ممكن نخواهد بود.
    [6] مطهرى مرتضى، مجموعه آثار، ج 4، ص 411.
    [7] در علم حصولى فقط صورتى از معلوم در دسترس ما قرار دارد و خود معلوم بالعرض از دسترس ما خارج است. يعنى نمى‏توانيم خود را از چنگ واسطه نجات دهيم و ارتباط با واقعيت اشياء از راه همين صورت علمى است. و اگر اشتباهى صورت گيرد، ما خطا كرده‏ايم و به واقعيت خارجى نخواهيم رسيد و اين به دليل وساطت صورت علمى و تفسير اشتباه ما در تطبيق آن بر خارج است.
    [8] اقتباس از نمايه: وحى و كيفيت آن، سؤال 88 (سایت: 887).
    [9]از این روست که گفته می شود: قرآن، حقیقتی فراتر از زبان است و قبل از آن که به زبان عربی درآید، در مرحله ای از هستی وجود داشته که در آن مرحله، عقول بشر به آن دسترسی نداشت. خداوند آن را از موطن اصلی اش پایین آورده و در خور فهم بشر کرده و به لباس واژۀ عربیت در آورد به این امید که عقول بشر با آن انس بگیرد و حقایقش را بفهمد. نک: المیزان، (ترجمه فارسی)، ج 18، ص 122 – 123.
    [10]ر.ك: ابن سينا، الاشارات والتنبيهات، ج1، ص22 - مهدى هادوى تهرانى، گنجينه‏ى خرد، ج 2،ص 21-16.
    [11]نک: هادوی تهرانی ، مهدی ، مبانی کلامی اجتهاد، صص100- 102.
    [12]ابراهیم، 4.
    [13] اقتباس از نمایه: نزول قرآن به زبان عربی، سؤال 426 (سایت: 446). برای آگاهی بیشتر ، نک: نمایه های مشابه:
    1. سؤال شماره 2251 (سایت: 2375)، اهمیت زبان عربی.
    2. سؤال شماره 2480 (سایت: 2621)، کامل بودن زبان عربی.
    3. سؤال شماره 2660 (سایت: 3067)، بعثت پیامبر به زبان قوم.
    [14] اقتباس از نمایه: آخرین آیه ی قرآن و امکان اضافه شدن وحی، سؤال 1636 (سایت: 1638).
    [15] نک: ترجمه الميزان، ج‏11، ص: 102.



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






صفحه 8 از 9 نخستنخست ... 456789 آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/