هی سعی میکنی نگذاری ببینمت
پيداست هيچ دوست نداری ببيمت
تا کی به شوق هرچه تو را خيره می شوم
از پيش چشمهام فراری ببينمت ؟
آخر چه کرده ام که ؟...چه می خواستم مگر
غیر از همین که گاه گداری ببینمت
گفتم که من بدون تو هرگز به هیچ کس ...
گفتی به نیشخند که :آری ببینمت !
حالا ببین چقدر تو را صبر می کنم
تا این که در بر سر مزاری ببینمت
که دور آن تمام کسانم سیاه پوش
آن روز اگر ... اگر بگذاری ببینمت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)