صفحه 3 از 9 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 82

موضوع: پرسش هایی راجب آیات و سورهای قرآنی

  1. #21
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    آیا شیطان فرزند داشته و آنها نیز ملعون هستند؟

     Reply

    شیطان دارای فرزندانی است که وی را کمک می کنند و تقریبا همۀ فرزندان وی راه او را در پیش گرفته و همانند او ملعون و مطرودند جز تعداد نادری از آنها؛ مانند شیطانی که همراه حضرت رسول اعظم (ص) آفریده شده بود و حضرت وی را مسلمان کرد.

     Creply
    شیطان هم مانند انسان ها دارای فرزندانی است. این مطلب، هم در قرآن و هم در روایات اهل بیت (ع) بیان شده است. قرآن می فرماید: "آیا شیطان و فرزندانش را به جای من دوست خود می گیرید، در صورتی که می دانید آنها دشمن شما هستند... ".[1]
    علامه مجلسی در کتاب "السماء و العالم" از کتاب بحار الانوار می فرماید: "روایت است که خداوند به ابلیس فرمود: "فرزندی به آدم ندهم، جز این که مانندش به تو می دهم و هر آدمی شیطانی همزاد خود دارد".[2]
    فرزندان شیطان همانند خود شیطان برای گمراه کردن نسل انسان زاده شده و راه او را در پیش می گیرند. پس مسلما لعنت شیطان آنها را نیز شامل می شود. البته تا زمانی که راه شیطان را در پیش داشته باشند که تقریبا همۀ آنان این چنین هستند، مگر افراد نادری از ذریّۀ شیطان که مسلمان شده باشند.
    علامه مجلسی در همین کتاب می فرماید: "به رسول الله عرض شد: آیا شما هم شیطانی به همراه خود دارید؟ فرمودند: آری، ولی خداوند مرا کمک کرده و توانستم او را مسلمان کنم".[3]
    در پایان تذکر نکاتی سودمند به نظر می رسد:
    1. از آیات قرآن به دست می آید که ولايت ذريه[4] و قبيلۀ[5] او كه قرآن از آنان اسم برده است، جزئى است؛ مثلا يكى از ايشان بر بعضى از مردم ولايت و تصرف دارد، ولى بر بعض ديگر ندارد، يا در بعض اعمال دارد و در بعض ديگر ندارد، يا اين كه اصلا ولايت واقعى ندارند، بلكه ولايتشان در حدود معاونت و كمك شيطان اصلى (ابليس) است و او ريشۀ تمامى كارهای بدی است كه از انسان ها سر مى‏زند.[6]
    2. شيطان اصلى (ابليس) از جن است[7] و از این که قرآن در يك جا براى شيطان ذريه قرار داده[8] و در جاى ديگر هم نسبت مرگ و مير به آنها داده،[9] مى‏توان فهميد كه تناسل در ميان جن نيز جارى است؛ زيرا معهود و مألوف از هر جاندارى كه ذريه و مرگ و مير دارد، اين است كه تناسل هم داشته باشد. چيزى كه هست اين سؤال بدون جواب مى‏ماند كه آيا تناسل جن هم مانند انس و ساير جانداران با عمل آميزش انجام مى‏يابد و يا به وسيلۀ ديگرى است؟ از آیات قرآن نمی توان چیزی فهمید.[10]

    [1] "افتتخذونه و ذرّیته اولیاء من دونی و هم لکم عدو... "، کهف،50.
    [2] ترجمۀ کتاب السماء و العالم، ص 243.
    [3] همان، ص 254.
    [4] کهف، 50.
    [5] "انه يراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤمنون"، اعراف، 27.
    [6] ترجمة الميزان، ج 12، ص 63.
    [7] "فَسجَدُوا إِلا إِبْلِيس كانَ مِنَ الْجِنّ‏"، کهف، 50.
    [8] کهف، 50.
    [9] "قد خلت من قبلهم من الجن و الانس"،احقاف، 18.
    [10] ترجمۀ الميزان، ج 12، ص 226.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. #22
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    کیفیت مسخ شدن برخی انسانها که در قران نیز به آن اشاره شده است، چگونه است و آیا حیوانات فعلی، همان انسان های مسخ شده هستند؟

     Reply

    «مسخ» در لغت به معنای تبدیل شدن از صورتی به صورت زشت تر است و در اصطلاح قرآنی و روایی به نوعی عذاب گفته می شود که بر اشخاص و امت های گناهکار (گناهان خاص) نازل می شود.
    انسان های مسخ شده به صورت حیوان (میمون، بوزینه و...) هستند؛ یعنی صورت حیوانی گناهی که انجام داده در همین دنیا بر روی صورت انسانی او قرار می گیرد و تبدیل به انسان مسخ شده یا به تعبیر ساده تر انسان حیوان صورت می شود.
    اکثر مفسرین، مسخی را که در قرآن آمده است، مسخ حقیقی می دانند؛ یعنی شخص واقعاً به صورت حیوان در می آید، اما در این میان عده ی کمی از مفسران اهل سنت این نوع مسخ را، مسخ در طبع می دانند؛ یعنی فرد مورد نظر به صورت حیوان درنیامده ولی چنین طبیعتی را دارد و برتر از آن نیست.
    علت مسخ شدن عده ای، گناهان آنان و جنبه عبرت آموزی این عذاب است و از روایات استفاده می شود مسخ شده ها پس از چند روز از بین می روند و حیوانات امروزی همان نسل اصلی حیوانات هستند و نه از نسل انسان های مسخ شده.

     Creply
    «مسخ» در لغت به معنای تبدیل شدن از صورتی به صورت زشت تر است[1] اما در قرآن و معارف اسلامی به نوعی عذاب گفته می شود که خداوند به طور معجزه در مورد عده ای از مردم و امت های پیشین اعمال کرده است و آثار معجزه مانند تنبیه مردم، عبرت گرفتن و دیدن عاقبت سوء گناهکاران از آن حاصل می شود.[2]
    پاسخ سوال های زیر مطلب را روشن تر خواهد کرد:
    1. مسخ چیست و کیفیت آن چگونه است؟
    تبدیل صورت انسانی به صورت حیوانی را مسخ گویند و کیفیت آن به این صورت است که انسان ها در اثر تکرار عملی، صورتی از صور ملکات را کسب می کنند؛[3] یعنی بر اثر کارهای نیک و مخلصانه، انسان به سمت نفس ملکوتی حرکت می کند و بر عکس با انجام کارهای زشت و ناپسند، به سوی ملکه ی آن کار ناپسند حرکت می کند. در بسیاری از روایات اخلاقی، عصبانیت به آتش تشبیه شده است[4] و یا در قرآن مجید، حقیقت خوردن مال یتیم به آتش تعبیر شده است.[5] اینها مجاز و استعاره نیست، بلکه حقیقت این گناهان است که توسط کتاب صادق و پیامبران راستگو بیان شده است.
    در نتیجه اگر کسی در گناه غوطه ور شود، حقیقت این گناهان می تواند به صورت ملکه ای در نفس او درآید که حتی با آن ملکه در روز قیامت محشور شود. از امام باقر (ع) روایت شده است که فرمود: «کسانی که خدا و رسولش را تکذیب کنند، در روز قیامت به صورت میمون و خوک از قبرهای.شان بلند شده و محشور می شوند.»[6]«از طرفِی هیچ دلیلی نداریم که نفسانیات و صورت های نفسانی، همان طور که در آخرت مجسم می شوند در دنیا نیز از باطن به ظاهر درنیامده و مجسم نشوند».[7]«در مسئله ی مسخ، انسان تبدیل به حیوان نمی شود بلکه بر روی صورت انسانی، صورت حیوانی قرار می گیرد، پس مسخ شده، انسان مسخ شده است نه مسخ شده ای فاقد انسانیت.»[8]
    این مطلب را دلایل دیگر نیز تأیید می کند، زیرا همان طور که گفته شد مسخ برای عذاب کردن عده ای گنه کار است.
    پیامبر اکرم (ص) می فرمایند: «خداوند،امت هایی را به خاطر سرپیچی از اوصیا و امامان بعد از انبیا مسخ کرد»[9]،پس اگر قرار است عذاب الهی شامل آن ها شود، باید انسانیت خود را درک کرده و صورتی از حیوانیت بر آنها تسلط یابد و وقتی عذاب در این باره صدق می کند که متوجه شوند انسان هستند ولی به صورت خوک یا میمون در آمده اند.
    در این باره از امام رضا (ع) روایت شده است: «خداوند انسان های مسخ شده را عبرت و پندی برای مردم قرارداد و دلیل بر اینکه کسانی هستند که در صورت خلقی شان تبدیلی ایجاد شده است، و در این مسخ شباهتی از انسان قرار داد تا فهمیده شود این ها انسان های مورد غضب اویند»[10]؛ یعنی هم خودشان می فهمند که انسانند و هم دیگران آنها را می شناسند و این مسخ بر صورت انسانی آنها تسلط پیدا کرده است.
    در روایتی از امام زین العابدین (ع) چنین آمده است: «بعد از گناهی که یهودیان در روز شنبه کردند و از دستور خداوند مبنی بر ممنوعیت صید ماهی در روز شنبه سرپیچی کردند، خداوند آنها را به صورت میمون هایی درآورد: "محققاً دانسته اید جماعتی از شما را که عصیان ورزیدند و حرمت شنبه را نگاه نداشتند، گفتیم بوزینه شوید دور از قرب حق"[11]، عده ای از مؤمنان که در شهرهای مجاور بودند برای دیدن آنها آمدند. عده ای از آنها که قبلاً این گناه.کاران را می شناختند بعد از دیدن چهره عوض شده ی آنها، دوباره آنها را می شناختند و می گفتند: تو فلانی پسر فلانی نیستی، آن میمون هم با اشک ریزان و با حرکت سر خود جواب می داد که بله.»[12]
    2. آیا مسخ انواعی دارد؟
    اکثر مفسرین، مسخی را که در قرآن در مورد بوزینه و خوک شدن افراد آمده است، مسخ حقیقی می دانند؛ یعنی شخص واقعاً به صورت میمون و خوک درآمده است، اما در این میان عده ی بسیار کمی از مفسران اهل سنت مانند شیخ محمد عبده و دیگران این نوع مسخ را، مسخ در طبع می دانند، مثل این آیه ی قرآن که می فرماید: «کمثل الحمار یحمل اسفارا»، که فرد مورد خطاب به صورت حمار درنیامده ولی چنین طبیعتی دارد و برتر از آن نیست.[13]
    3. آیا انسان هایی که مسخ شدند، در همان صورت مسخ شده نیز تولید مثل داشته و تا امروز باقی هستند؟
    جواب این سؤال از عهده ی علوم تجربی و ژنتیک خارج است و اصولاً این علوم، توانایی اثبات مسائلی از این قبیل را ندارند. زیرا اگر انسان های مسخ شده باقی مانده باشند به صورت میمونی شبیه دیگر میمون ها هستند و اگر هم اختلافاتی در بعضی از میمون ها با دیگر هم جنس های شان ثابت شود دلیلی بر ادامه نسل مسخ شدگان نیست.
    اما در روایات اهل بیت (ع) به این موضوع اشاره شده است؛ امام علی بن الحسین(ع) می فرمایند: «مسخ شدگان تا سه روز زنده بودند،سپس خداوند باران و بادی فرستاد و همه را به دریا انداخت، هیچ مسخ شده.ای بعد از سه روز زنده نمانده است و این حیواناتی که اکنون به شکل آنها می بینید، فقط شبیه آنانند نه آنکه خود آنان و یا از نسل آنان باشند.»[14]و اگر در بعضی از روایات علت حرمت گوشت سگ و خوک و میمون را مسخ شدن آنها نام می برد، منظورش این نیست که از نسل آنان اند، بلکه «به خاطر مضراتی که گوشت آنان دارد و به خاطر تعظیم عقوبت خداوند بر عده ای که به این شکل در آمده اند می باشد تا مردم با این گونه حیوانات انس نگیرند و عذاب الهی را سبک نشمارند.»[15]

    [1]المنجد، ماده «مسخ».
    [2]برای آگاهی بیشتر، نک: ترجمه ی المیزان، ج 1، ص 310 به بعد.
    [3]المیزان، ج 1، ص 311.
    [4]معراج السعادة، فصل در مذمت غضب، ص 172.
    [5]نساء، 10.
    [6]سفینة البحار، ج 4، ص 377.
    [7]المیزان، ج 1، ص 311.
    [8]همان.
    [9]سفینة البحار، ج 4، ص 376.
    [10]تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 86.
    [11]«و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فی السبت فقلنا لهم کونوا قردة خاسئین»، بقره، 65.
    [12]تفسیر صافی، ملامحسن فیض، ج 1، ص 620.
    [13] تفسیر کاشف، محمد جواد مغینه، ج 1، ص 121.
    [14]تفسیر صافی،همان.
    [15]سفینة البحار، ج 4، ص 375.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  3. #23
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    اسامی قرآن را بیان فرمایید.

     Reply
    اسامیزیادی برای قرآن مجید ذکر شده که در میان مسلمانان فقط بعضی از آنها مشهور است. البته بعضی از الفاظی که از آنها به عنوان نام های قرآنتعبیر می شود، در قرآن به عنوان صفت برای قرآن ذکر شده است و به خاطر همین اختلاف نظر در تشخیص اسم و صفت است که میان دانشمندان علوم قرآنی در ذکر و عدد نام های قرآن اختلاف نظر هایی وجود دارد.
    بعضی از مفسرین مانند مرحوم طبرسی صاحب مجمع البیان فقط 4 نام و بعضی مانند مرحوم ابوالفتوح رازی 43 نام را بیان کرده اند.
    بعضی از این نام ها در روایات نیز آمده است.

     Creply
    قرآن مجید که کتاب آسمانی مسلمانان است دارای اسامی و صفات زیادی است که بعضی از آنها توسط دانشمندان علوم قرآنی تحقیق و بیان شده است. ذکر نام های فراوان و اوصاف زیاد باعث شده است که بعضی؛ اوصاف این کتاب را با نام های آن اشتباه گیرند اما از آنجا که هر صفتی می تواند به صورت اسم استفاده شود شاید بتوان ذکر اوصاف را در زمره نام ها، توجیه کرد. چنانکه مفسرین بزرگی همچون ابوالفتح رازی تمام این اوصاف و اسماء را در زمره ی اسماء و نام های قرآن آورده اند.[1] وی 43 نام برای قرآن آورده است که بعضی جنبه ی وصفی دارد.

    مرحوم طبرسی در مجمع البیان به ذکر 4 نام اکتفا کرده و فقط نام های 1ـ قرآن 2ـ فرقان 3ـ کتاب 4ـ ذکر، را به عنوان اسامی قرآن آورده است.[2]
    اما بدر الدین زرکشی نقل می کند که « حرالیّ » کتابی در این زمینه نوشته است و بیش از 90 اسم یا وصف برای قرآن ذکر می کند.[3]
    صاحب التمهید از قاضی عُزَیزی، 55 نام برای قرآن ذکر می کند که 43 نام آن با نام هایی که مرحوم ابوالفتوح رازی بیان کرده، مشترک است .[4] این 55 نام (یا وصف) از خود قرآن گرفته شده است.
    ما در اینجا به این اسامی و به آیاتی که این اسماء در آن آمده است، اشاره می کنیم:
    ۱. قرآن (طه، 2 ـ نساء، 82،...)
    ۲. فرقان (انفال 29 ـ آل عمران، 3 و 4 ـ فرقان، 1 و ...)
    ۳. کتاب (فاطر، 29 ـ نساء، 105)
    ۴. ذکر (آل عمران، 58 ـ حجر، 9)
    ۵. تنزیل (شعراء 192ـ انسان 23)
    ۶. حدیث ( زمر، 23، کهف، 6)
    ۷. موعظه (یونس، 57)
    ۸. تذکره ( حاقه، 48)
    ۹. ذکری ( هود، 120)
    ۱۰. بیان (آل عمران، 138)
    ۱۱. هدی (بقره، 2)
    ۱۲. شفاء (فصلت، 44)
    ۱۳. حکم (رعد، 37)
    ۱۴. حکمت ( احزاب، 34)
    ۱۵. حکیم (آل عمران، 58)
    ۱۶. مهیمن ( مائده، 48)
    ۱۷. هادی ( جن، 1 و 2)[5]
    ۱۸. نور (اعراف، 157)
    ۱۹. رحمت (نمل، 77)
    ۲۰. عصمت ( آل عمران، 103)[6]
    ۲۱. نعمت ( ضحی، 11)
    ۲۲. حق ( حاقه، 51)
    ۲۳. تبیان ( نحل، 89)
    ۲۴. بصائر ( قصص، 43)
    ۲۵. مبارک ( انبیاء، 50)
    ۲۶. مجید ( ق، 1)
    ۲۷. عزیز ( فصلت، 87)
    ۲۸. عظیم (حجر 87)
    ۲۹. کریم (واقعه، 77)
    ۳۰. سراج ( احزاب، 46)[7]
    ۳۱. منیر ( احزاب، 46)
    ۳۲. بشیر ( فصلت، 3 و 4)
    ۳۳. نذیر ( فصلت، 4)
    ۳۴. صراط ( حمد، 6)
    ۳۵. حبل ( آل عمران، 106)
    ۳۶. روح ( شوری، 52)
    ۳۷. قصص ( یوسف، 3)
    ۳۸. فصل ( طارق، 13)
    ۳۹. نجوم ( واقعه، 75 )[8]
    ۴۰. عجب ( جن، 1)
    ۴۱. قیّم ( کهف، 1 و 2)
    ۴۲. مبین ( یوسف، 1)
    ۴۳. علیّ (زخرف، 4)
    ۴۴. کلام ( توبه، 6)
    ۴۵. قول (قصص، 51)
    ۴۶. بلاغ (ابراهیم، 52)
    ۴۷. متشابه ( زمر، 23)
    ۴۸. عربی ( زمر، 28)
    ۴۹. بشری ( نمل، 2)
    ۵۰. عدل ( انعام، 115)
    ۵۱. امر ( طلاق، 5)
    ۵۲. ایمان ( آل عمران، 193)
    ۵۳. نباء (نباء، 1 و 2 )
    ۵۴. وحی ( انبیاء، 45)
    ۵۵. علم ( رعد، 37)
    البته در بعضی از این اسماء قابل مناقشه است یعنی بنابر تفسیر و یا بنابر وجهی که آن کلمه بر قرآن اطلاق شده است، صحیح است و چه بسا بنابر تفاسیر قطعی، تفسیر آن کلمه، قرآن نباشد. به همین خاطر است که عده ای تعداد اسامی را مثلاً کمتر گفته اند به عنوان مثال اگر صراط مستقیم را قرآن معنا کنیم این نام برای قرآن صحیح است.
    اینها اسامی است که از قرآن استفاده شده است.
    دربعضی روایات از قرآن به «مصحف»[9] تعبیر شده است. مرحوم ملا محسن فیض کاشانی، حدیثی را از کتاب کافی نقل می کند که حضرت صادق (ع) در جواب سؤالی فرمود: بلکه هر گاه قرآن می خوانی به مصحف نگاه کن چرا که نگاه به مصحف عبادت است.[10]

    [1] رازی، ابوالفتوح، تفسیر روح الجنان، ج 1 ص 5، چاپ اسلامیه.
    [2]طبرسی، تفسیر مجمع البیان، فن رابع،
    [3]معرفت، محمد هادی، علوم قرآنی، ص 106.
    [4]همان، ص 106.
    [5] دراین آیه "هادی" بکار برده نشده است و این اسم برگرفته از کلمه یهدی موجود در آیه می باشد.
    [6] در ذکر این نام ، از آیه ی « و اعتصموا » استفاده شده زیرا لفظ عصمت در آیه ذکر نشده است.
    [7] بنابر تفسیری که مراد از سراج منیر، قرآن باشد.
    [8] بنابر اینکه نجوم به معنای نزول تدریجی قرآن باشد.
    [9]اگر چه در قرآن از کتاب های آسمانی با لفظ « صحف » تعبیر شده است ولی مصحف ذکر نشده است. نک: اعلی، 19.
    [10]تفسیر صافی، ج 1 ص 44، چاپ اسلامیه.



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  4. #24
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    قرآنی كه طی 23 سال فروكاسته شدنش ( نزولش) بارها آیات خود را نفی و تعدیل كرده چگونه می تواند تا ابدالاباد راهنمای بشر باشد.

     Reply
    قرآن مجید به شهادت خود، کتابی است جهان شمول «ذکری للعالمین» و اختصاص به زمان و مکان یا مردم خاص ندارد «نذیراً للبشر » .
    آیاتی که از طرف خداوند در آن نازل شده است به گونه ای است که تا همیشه ی تاریخ و در هر عصر و زمانی پاسخ گوی نیازهای هدایتی بشر باشد و همچون مشعلی فروزان برای هدایت آنان بدرخشد و بشریت از زلال معارف آن، بهره مند گردد.
    از آن جا که پیامبر اسلام(ص) آخرین پیامبر و اسلام آخرین و کامل ترین دین الاهی است ، پس از پیامبر اسلام، پیامبر دیگری فرستاده نشده است و اسلام دین خاتم است. خاتمیت دلیل جامعیت و جاودانگی قرآن کریم است.
    تاریخ قرآن و تفسیر آن نیز بیانگر آن است که به برکت قرآن در هر عصر و زمانی، معارف جدیدی به روی روشنفکران گشوده شده و پرسش ها و نیازهای ثابت و متغیر بشر را پاسخ داده است .البته این کار با بیان کلیات و اصول هدایتی و تفریع فروع از آن اصول که توسط راسخان در علم و روش اجتهاد انجام گرفته، تحقق یافته است.
    اما این که گفته اید: قرآن بارها آیات خود را نفی و تعدیل كرده، معنای درستی ندارد زیرا ما معتقدیم که هیچ یک از آیات قرآن آیه دیگر را نفی نکرده است و هیچ گونه تناقضی و باطلی در آن راه ندارد . شاید مراد شما از این جمله، وجود نسخ در قرآن باشد ولی باید توجه داشت که نسخ برخی از احکام به معنای نفی و تعدیل، نیست زیرا نسخ یعنی از همان اول آن حکم موقتی بوده است و وقتی وقت آن به پایان رسیده حکم دیگری آمده است نه اینکه حکم از همان اول ابدی بوده و بعدا تعدیل شده است. پس اگر به ظاهر در برخی از آیات تناقض یا تضادی دیده می شود، این در نظر سطحی و ظاهری است و از آنجایی که قرآن برخی از آیاتش، آیه های دیگر را تصدیق می کند، با بیان مفسران تضاد و تناقض های ظاهری بر طرف می شود.

     Creply
    قرآن کریم چنان که خود شهادت می دهد، کتابی است جهان شمول و جاودانه و در بردارنده ی نیازهای بشر در هر زمان و مکان و اختصاص به نژاد و آداب و سنن خاص ندارد. « ذکری للعالمین » [1] « نذیراً للبشر » [2]
    خدای متعال، محتوا و معارف قرآن را به گونه ای تنظیم کرده که تا همیشه ی تاریخ و در هر عصر و زمانی همه ی مردم بتوانند از معارف زلال و ناب آن بهره مند شوند. تاریخ قرآن و تفسیر آن نیز بیانگر آن است که به برکت قرآن در هر زمانی، معارف جدیدی روی روشنفکران گشوده شده و میوه های معرفتش در هر عصری پرسش ها و نیازهای بشر را پاسخ داده است و تشنگان معارف الاهی را سیراب کرده است.
    درباره ی جامعیت، جاودانگی وجهان شمول بودن قرآن کریم می توان از راههای زیادی استدلال کرد که در ذیل به برخی از آنان اشاره می شود[3]:
    1- قرآن در این باره می فرماید: «ما فرّطنا فی الکتاب من شیء» [4] ما هیج چیزی را در کتاب فرو گذار نکردیم.
    « الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی ...» [5] و....
    این آیات دلالت دارند که دین اسلام کامل شده و همه ی آنچه می بایست گفته شود و احکام و مقرراتی که برای هدایت بشر باید جعل شود، تعیین شده است.
    2- از امام صادق (ع) درباره ی تازگی و نو بودن معارف قرآن، سؤال شد، حضرت فرمودند:
    « تازگی قرآن برای آن است که خدای متعال آن را برای زمان موقت یا مردم خاص نفرستاده و چون همیشگی و همگانی است، در هر زمان، جدید است و در نزد هر مردمی تا روز قیامت شیرین و پر جذبه است. [6]
    3- خاتمیت دلیل جامعیت و جاودانگی قرآن كریم است؛ زیرا فلسفه ی ارسال رسل این بوده كه خداوند از طریق وحی، مردم را هدایت كرده و با بیان عقاید و راهنمایی به احكام و مقررات در جهت سعادت و رشد و معنویت قرار دهد و چون زندگی انسان همواره در حال دگرگونی و رشد و تكامل است و نیازمند آن است كه دینی فرستاده شود كه حاوی تمام نیازمندی های بشر باشد. از این جهت باید خصوصیتی در این پیامبر اسلام كه خاتم پیامبران است، و دین جدید باشد كه نیازمند تجدید نبوت و تجدید شریعت و كتاب نبوده باشد.
    بعبارت دیگر؛ دایمی بودن و نیازمندی همیشگی بشر به آن، لازم دارد كه هیچ گاه گرد كهنگی بر آن ننشیند و همیشه تازه باشد. و سرّ این که قرآن هیچ گاه كهنه و مندرس نمی گردد آن است که قرآن یک پدیده ی تشریعی است و با فطرت انسان ها که یک پدیده ی تکوینی است هماهنگ است و در فطرت تبدیل و دگرگونی راه ندارد.
    علاوه قرآن كتابی است كه تنها محدود به ذکر عقاید و احكام، توصیف حال ملت ها، اسباب و علل پیروزی و شكست، تاریخ امت ها، توصیف جهان ابدیت و راه وصول به خودسازی و انسان سازی نیست، بلكه ما را به راهنمایانی هدایت کرده است كه در طی طریق، مردم را یاری می رسانند. آنان اولیای دین، راسخان در علم اند كه قادرند متشابهات را به محكمات بر گردانند و با پایه گذاری روش اجتهاد احکام مستحدثه و متغیر در هر عصری را استنباط نمایند. قرآن در عصر خاتمیت رجوع به راسخان در علم را پیش بینی كرده است كه آنها با استفاده از نقشه ی كلی، راهنمایی امت را به عهده گیرند و به تفسیر و توضیح و تدوین آیین نامه های جزئی مناسب با شرایط و زمان بپردازند. اجتهاد دارای چنین نقشی است.[7] بنابراین، وظیفه ی این عالمان تطبیق کلیات و تفسیر احکام و بهره گیری از منابع پایان ناپذیر وحی با توجه به دگر گونی شرایط و تغییر موضوعات احکام است. گاه مساله ای در جامعه ی صدر اسلام مطرح نبوده، اما در جامعه ی امروز مطرح می گردد و ضروری شناخته می شود. نیازهای جدید بر اساس انطباق جزئیات بر کلیات و روش استنطاق، توسط عالمان و مجتهدان پاسخ گفته می شود. در حقیقت جامعیت به همین معناست و اگر قرآن تفصیل هر چیزی را آورده و تبیان هر چیزی است[8] به همین معنا است.
    با ذکر این مقدمه ی نسبتا طولانی می پردازیم به اصل سؤال.
    ما معتقدیم که قرآن از نظر شكل ظاهری زیبا ( فصیح و بلیغ ) و از نظر معنوی یك دست و هماهنگ است به گونه ای كه هیچ اختلاف و ناسازگاری در آیات و احكام آن یافت نمی شود. قرآن هیچ یك از آیاتش،. آیه ی دیگر را نفی نمی كند، بلكه بعضی از آیات، آیات دیگر را تصدیق می كند و هیچ تناقض و باطلی در آن راه ندارد.[9]
    « آیا درباره ی قرآن نمی اندیشیند؟! اگر از سوی غیر خدا بود، اختلاف فراوانی در آن می یافتند » .[10]
    اما اگر منظور شما از نفی و تعدیل آیات قرآن، نسخ باشد، در جواب باید گفت: نسخ در لغت به معنای زایل کردن و از بین بردن است؛ یعنی چیزی را ابطال کردن و چیز دیگری را جای آن گذاشتن است. [11] و در اصطلاح، به معنای برداشتن امری كه در شریعت اسلامی ثابت است و این به جهت پایان یافتن زمان آن است.[12]
    در قرآن سه نوع نسخ قابل تصور است.

    • نسخ حکم و تلاوت، به این معنا که آیه ای از قرآن که دارای حکمی از احکام الله بوده، نسخ گردد. این نوع نسخ به دلیل ناسازگاری با عدم تحریف قرآن مردود است و امکان ندارد.

    2. نسخ تلاوت بدون حکم؛ به این معنا که خود آیه برداشته شود ولی حکم آن استمرار داشته باشد. این نوع نسخ نیز به دلایلی در قرآن راه ندارد.
    3. نسخ حکم بدون تلاوت، این نوع نسخ هم ممکن است و هم در قرآن واقع شده و مورد اتفاق مفسران است.
    اما این نوع از نسخ نه تناقض كلامی است و نه اختلاف نظر و تجدید رأی، بلكه یك اختلاف حكمی ناشی از مصداق است. به این معنا كه یك مصداق چون در شرایط معینی ممكن است دارای مصلحتی باشد، حكم خاص به آن تعلق می گیرد و همین كه در اثر تغییر شرایط، مصلحت مزبور از بین رفت، حكم نیز تغییر پیدا می كند؛ یعنی از همان اول این دارای مصلحت محدود و موقت بود.
    برخی از آیات قرآن نظیر آیه ی 101 سوره ی نمل و 106 و 107 سوره ی بقره درصدد بیان همین معناست.[13].
    البته درباره ی فلسفه ی نسخ باید گفت: هدف نزول قرآن ساختن جامعه ی انسانی است، جامعه ی انسانی مانند بیماری است كه نیازمند نسخه ی شفا بخش است. بدیهی است برای نجات بیمار گاهی نیاز به تعویض و تبدیل دارو است. قرآن نیز نسخه شفابخش انسان هایی است كه به بیماری های جهل،. غفلت، خودخواهی و ... گرفتارند واز حقایق معنوی و صفات عالی انسانی بی خبرند. برای تربیت و نجات این بیماران،. یك برنامه ی دقیق لازم و ضروری است كه گام به گام جان آنان را از رذایل اخلاقی تخلیه و فضایل اخلاقی را جایگزین آنها نماید. نسخ در واقع برای جامعه ای كه در حال انتقال از یك مرحله ی منحط و پست به مراحل عالی است، امری اجتناب ناپذیر است. چه این كه بسیار می شود كه انتقال دفعی غیر ممكن بوده و باید مرحله به مرحله صورت گیرد. به این ترتیب آیات منسوخ در دوران انتقال حكم معالجه های موقت را دارد.[14]
    پس ناسخ و منسوخ به حسب ظاهر با هم منافات دارند، ولی در واقع تناقضی بین آنها وجود ندارد؛ زیرا هر كدام دارای مصلحت خاص خود هستند، اما در ناسخ آن مصلحت بعد از مصلحتی است كه در منسوخ بوده است.
    همین طور است آیات محكم و متشابه در قرآن كریم. چنان كه خود قرآن می فرماید : آیاتش دارای محكم و متشابه است. سبب وجود آیات متشابه در قرآن می تواند، نارسایی افكار بشر و بلندی افق معانی و حقایق ماورای طبیعی، نارسایی الفاظ و عباراتی كه تنها.، برای نیازمندی های روزمره به وجود آمده و به طور طبیعی كشش و گنجایش تحمل آن معانی بلند را ندارد، باشد.[15]
    پیامبران الاهی به سوی تمام مردم اعم از ، دانا و نادان، هوشمند و كودن برانگیخته شده اند، بسیاری از معانی بلند و دقیق به گونه ای القا شده كه هر كس را توان فهم آن نیست و تنها افراد خاصی قادر به درك آنهایند. دانش این ها نزد راسخان درعلم است.[16]
    بنابراین، وجود این اختلافات ظاهری به همین دلیل است و این مسئله به هیج وجه به معنای وجود تناقض و نفی و تبدیل در آیات نیست، تا در نتیجه با راهنماییش برای بشر در طول تاریخ منافات داشته باشد.

    [1]. قرآن کریم، انعام، 90.
    [2]. همان، مدثر، 36.
    [3]برای آگاهی بیشتر نک: سؤال 135.
    [4] .همان، انعام، 37.
    [5] .همان، مائده، 3.
    [6] .بحار الانوار، ج 89، ص 15، نورالثقلین، ج 3، ص 740.
    [7]. ایازی، سید محمد علی، جامعیت قرآن، ص 51. ( برای آگاهی بیشتر درباره ی رابطه ی میان جامعیت و خاتمیت، مراجعه شود به کتاب های خاتمیت، مرتضی، مطهری؛ خاتمیت از نظر قرآن و حدیث، جعفر، سبحانی؛ راهنما شناسی، محمد تقی، مصباح یزدی).
    [8].قرآن کریم، نحل، 89.
    [9]. همان، فصلت، 41 – 42. « و این کتابی است قطعاً شکست ناپذیر که هیچ گونه باطل، نه از پیش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمی آید؛ چرا که از سوی خداوند حکیم و شایسته ی ستایش نازل شده است ». علامه ی طباطبائی معتقد است، از این آیه ی شریفه استفاده می شود که احکام قرآن قابل تغییر و یا این که حکمی از آن برداشته شود و حکم دیگری جایگزین او گردد نیست. ( در محضر علامه طباطبائی، محمد حسین رخشاد، ص 276)
    [10]. قریشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، ج 7، واژه ی نسخ.
    [11]. خوئی، سید ابوالقاسم، البیان، ص 277 ـ 278.
    [12]. همان، نساء، 82.
    .[13]هر آیه ای را منسوخ یا ترک کنیم بهتر از آن یا همانند آن را می آوریم...، بقره، 106. نک: فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج 3 و 4، ص 226؛ تفسیر نمونه، ج 11، ص 405، ج 1، ص 388. برخی از آیات نسخ شده عبارتند از: آیات 15 و 16 سوره ی نساء كه به وسیله ی آیه ی 2 سوره ی نور نسخ گردیده، هم چنین آیه ی 12 سوره ی مجادله که درباره ی صدقه دادن قبل ازخلوت حضرت با رسول الله است که آیه 13 همین سوره آن را نسخ کرد.
    [14]. احمدی، مهدی، قرآن در قرآن، ص 103 – 112.
    .[15]همان.
    [16].قرآن کریم، آل عمران، 7، نساء، 162.




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  5. #25
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    آیه 34 سوره نساء را چگونه می توان برای غیر مسلمانان تفسیر کرد که به حقانیت و عدالت اسلام لطمه وارد نشود و آنها باور کنند که دین خداوند بر حق است و مرد سالاری در اسلام اعمال نمی شود؟

     Reply
    در تعالیم اسلام، زنان از جایگاه با ارزشی برخوردار می باشند و در روایات پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع) مورد توصیف و تمجید قرار گرفته اند. همچنین اسلام تنبیه زنان را ممنوع دانسته و مردانی را که مرتکب این عمل شوند بدترین موجودات می داند. تنها یک مورد استثنا شده است و آن زنانی هستند که حقوق شوهران شان را نادیده گرفته و تمهیدات دیگر در هدایت آنان کارگر نیفتد. درآیه ی 34 سوره نساء اشاره به این دسته از زنان شده است.
    در این آیه ابتدا صفات زنان شایسته و مطیع بیان شده است و سپس خداوند برای برخورد با همسرانی که ناشزه (ناسازگار) باشند، مراحلی را بیان می دارد. مرحله ی اول، پند و اندرز نسبت به این گونه از زنان است. مرحله ی دوم، دوری از آنها در بستر است که نسبت به مرحله ی اول کمی شدیدتر است و سپس در مرحله ی سوم مسئله ی زدن مطرح می شود. در این باره باید به چند نکته توجه داشت:
    1 ـ این مرحله، آخرین مرحله است و طبیعی است در صورتی که مراحل پیشین جوابگو باشد این مرحله اجرا نخواهد شد.
    2 ـ تنبیه بدنی، طبق کتب فقهی، باید ملایم و خفیف بوده و باعث شکستگی و جراحت و کبودی بدن نشود.
    3 ـ تنبیه بدنی، خود نیز دارای مراتبی است و حتی در روایات به زدن با چوب مسواک هم اشاره شده است. پس در صورتی که مرتبه ی پایین جوابگو باشد، مرتبه ی بالاتر جایز نخواهد بود.
    4 ـ این مسئله مختص به زنان نبوده و در مسئله ی ناسازگاری مردان نیز حاکم شرع موظف است مردان متخلف را از طرق مختلف و حتی تعزیر (تنبیه بدنی) به وظایف خود آشنا نماید.

     Creply
    قبل از اینکه به بیان نظرات مفسرین در باره كلمه ی «واضربوهن» (زنان را بزنید) در آیه ی نشوز بپردازیم لازم است اشاره ای به دیدگاه اسلام در باره ی ارزش زن داشته باشیم. تعالیم عالیه ی اسلامی ارزش فراوانی برای زنان و همسران قائل گردیده و روایات اسلامی آنان را مورد تمجید قرار داده اند. امام جعفر صادق (ع) فرمود: «بیشترین خیر و بركت ها در وجود پربار زنان گذاشته شده است.»[1] پیشوای ششم جهان تشیع، زنان را به دو دسته ی خوب و بد تقسیم نموده و در مورد خوبان آنها می فرماید: «ارزش این گونه زنان، از طلا و نقره و جواهرات دیگر بالاتر است و هیچ گونه جواهری در برابر آنان ارزش و بهایی ندارد.»[2] رسول خدا (ص) نیز می فرمایند: «این جهان به منزله ی متاعی است كه بهترین متاع و دست آورد آن، زنان نیكو سیرت اند.»[3]
    این سخنان ارزشمند معصومین(ع) به قسمتی از ارزش های زنان اشاره نموده و وجود آنان را سرچشمه خیر وبركت و ارزش وجودی و معنوی آنان را بالاتر از گرانبهاترین اشیاء دنیا معرفی می نماید.
    تنبیه زن ممنوع است:
    قوانین اسلامی در این زمینه، ما را متوجه نكته های حساسی می نماید چرا که تنبیه بدنی و آزردن روحی زنان را جنایت خانوادگی می داند. زنان مانند مردان موجوداتی شریف و عزیز می باشند بنابراین كتک زدن برای انسان ها قابل تحمل نیست و این دل های تپنده و قلب های مهربان، موجوداتی شریف و ظریفندکه بدن آنان تحمل کتک و آزار واذیت را ندارد به همین جهت آئین اسلام تنبیه آنان را ممنوع ساخته است.
    در اين زمينه حضرت رسول (ص) می فرمایند:
    «ای مردم در مورد همسران خود خیلی مراقبت نمائید، زیرا آنان با پیمان های الهی در اختیار شما قرار گرفته اند و شما با كلمات مخصوص خداوند، آنان را برای خود حلال كرده اید. آیا در این صورت، سزاوار است این امانت ها را مورد ضرب و جرح قرار داده و دل های آنان را، كه كانون عشق و محبت اند، رنجور سازید؟».[4]
    و نیز می فرمایند: «یكی از نشانه های بدترین مردان این است كه همسرش و بنده اش را بزند و به آنها رحم و عطوفت نشان ندهد.»[5]
    اما گروهی از زنان حقوق شوهر را نادیده می گیرند، در تأمین نیازهای جنسی وی كوتاهی نموده و بدون اجازه ی او از خانه خارج می شوند، با اخلاق رذیله ی خودشان صفا و محبت خانوادگی را به كانونی از آتش تبدیل می كنند و با دخالت های نابجای خود در امور زندگی شوهران خویش، آنان را متأثر می سازند. این گروه از زنان استثنایی از دیدگاه اسلام فاقد ارزش انسانی بوده، به شدت مورد تقبیح قرار گرفته اند. رسول خدا (ص) می فرمایند: «بدترین چیزها در عالم هستی، زنان ناسازگارند.»[6] در اصطلاح قرآن و حدیث و فقه اسلامی به این گونه زنان «ناشزه» گفته می شود كه ریشه ی نشوز از غرور و خود برتربینی آنان سرچشمه می گیرد و در نتیجه این گروه استثنایی، از شوهران خود پیروی نمی كنند و زندگی را بر شوهران خود تلخ و ناگوار می سازند. دین مقدس اسلام برای اصلاح و تنبیه چنین افرادی راه عاقلانه ای در پیش گرفته است. قرآن کریم در این آیه ی شریفه (آیه ی نشوز) که در سوره ی نساء می باشد نکات لطیف و زیبایی در مورد روابط زناشوئی و مسائل خانوادگی بیان کرده است و خوشبختانه علوم جدید توانسته است مقداری از اسرار آن را کشف و بیان نماید و در حقیقت این آیه یکی از معجزات علمی قرآن کریم است، هر چند همه ی قرآن از ابعاد مختلف دارای اعجاز است.
    پر واضح است که مسائل خانوادگی و خصوصا روابط زن و شوهر دارای لطافت و ظرافت خاصی است که گاهی باید محبت و عشق را در چهره ی خشم نشان داد و گاهی خشم و قهر را در چهره ی محبت و دوستی، و رعایت حد فاصل میان این دو و شناخت موارد ابراز محبت از موارد ابراز خشم، کار آسانی نیست. فلاسفه و دانشمندان علوم اجتماعی و تربیتی و روانکاوان از دیرباز برای درک این نکات تلاش فراوانی نموده و کتاب های متعددی نگاشته اند ولی هنر قرآن و روایات پیامبر اکرم و اهل بیت (ع) این است که اصول و کلیات و نکات مهم و نیازهای اساسی انسان را به طور کوتاه و زیبا و ساده که قابل فهم و عمل برای همه باشد در اختیار انسان ها قرار داده اند.
    در بررسی کامل و دقیق آیه ی 34 سوره ی شریفه ی نساء باید به مطالب زیادی اشاره کرد اما آنچه را که به طور اختصار می توان گفت، آن است که:
    آیه ی شریفه پس از اینکه وظیفه ی سرپرستی و نگهداری و تأمین هزینه های زندگی و خانواده را بر عهده ی مرد می گذارد، زنان را نسبت به وظایفی که در خانه بر عهده دارند به دو دسته تقسیم می کند:
    دسته ی اول: «صالحان و رستگاران»؛ آنها کسانی هستند که در برابر نظام خانواده خاضع و متعهد می باشند و نه تنها در حضور شوهر، که در غیاب او نیز مسائل را رعایت می کنند. بدیهی است مردان موظفند در برابر این گونه زنان، نهایت احترام و حق شناسی را انجام دهند.
    دسته ی دوم: زنانی هستند که از وظایف خود سرپیچی کرده و نشانه های ناسازگاری در آنها دیده می شود. قرآن برای مردان در برابر این گونه زنان، وظایفی را بیان داشته که باید مرحله به مرحله انجام گردد و در هر صورت، مراقب باشند که از حریم عدالت، تجاوز نکنند. این وظایف به ترتیب زیر در آیه بیان شده است:
    مرحله ی اول: «زنانی را که از طغیان و سرکشی آنها می ترسید موعظه کنید و پند و اندرز دهید»؛ به این ترتیب آنها که پا را از حریم نظام خانوادگی فراتر می گذارند قبل از هر چیز باید آنان را به وسیله ی اندرزهای دوستانه و بیان نتایج بد این گونه کارها به راه آورد و متوجه مسئولیت خود نمود.
    مرحله ی دوم: «در صورتی که اندرزهای شما سودی نداد در بستر از آنها دوری کنید»؛ این عکس العمل و بی اعتنایی و به اصطلاح قهر کردن،نشانه ی عدم رضایت مرد از رفتار همسر خود است و شاید همین «واکنش خفیف» در روح زن مؤثر گردد.
    مرحله ی سوم: «واضربوهن: آنها را تنبیه بدنی کنید»؛ اگر سرکشی و پشت پا زدن به وظایف و مسئولیت ها از حد بگذرد و همچنان در راه قانون شکنی با لجاجت و سرسختی گام بردارند، نه اندرزها تأثیر کنند و نه جدا شدن در بستر و کم اعتنایی نفعی بخشد، راهی جز «شدت عمل» باقی نمی ماند و در اینجا اجازه داده شده که از طریق «تنبیه بدنی» آنها را به انجام وظایف خویش وادار کنند.
    ممکن است اشکال شود که اسلام چگونه به مردان اجازه داده که در مورد زن، به تنبیه بدنی متوسل شوند؟ جواب این ایراد با توجه به معنی آیه و روایاتی که در این باره وارد شده و توضیح آن در کتب فقهی و همچنین با توضیحاتی که روانشناسان امروز می دهند چندان پیچیده نیست، زیرا:
    اوّلاً: آیه، مسئله ی تنبیه بدنی را در مورد افراد وظیفه ناشناسی مجاز شمرده که هیچ وسیله ی دیگری درباره ی آنها مفید واقع نشود، و اتفاقاً این موضوع، امر تازه ای نیست که منحصر به اسلام باشد، در تمام قوانین دنیا هنگامی که طرق مسالمت آمیز برای وادار کردن افراد به انجام وظیفه، مؤثر واقع نشود، به خشونت متوسل می شوند.
    ثانیاً: «تنبیه بدنی» در اینجا ـ همان طور که در کتب فقهی نیز آمده است.ـ باید ملایم و خفیف باشد، به طوری که موجب شکستگی، مجروح شدن و کبودی بدن نگردد.
    ثالثاً: روانکاوان، امروزه معتقدند که جمعی از زنان دارای حالتی به نام مازوئیسم (آزار طلبی) هستند و اگر این حالت در آنها تشدید شود، تنها راه آرامش آنان تنبیه مختصر بدنی است، بنابراین این بخش آیه ممکن است ناظر به چنین افرادی باشد که تنبیه مختصر بدنی در مورد آنان جنبه ی آرام بخش دارد و خود یک نوع درمان روانی است و اسلام خواسته است با تجویز داروی پند و اندرز و قهر و تنبیه بدنی خفیف، این بیماران را درمان کند نه اینکه با حکم به جدائی، موجب شدت بیماری آنها و محرومیت فرزندان از نعمت گرمی و صفای خانواده و به هم خوردن نهاد اصلی جامعه یعنی کانون خانواده گردد.
    مسلم است که اگر یکی از این مراحل مؤثر واقع شود و زن به انجام وظیفه ی خود اقدام کند، مرد حق ندارد بهانه گیری کرده، در صدد آزار زن برآید، لذا به دنبال این جمله می فرماید :«اگر آنها اطاعت کنند به آنها تعدی نکنید».
    نکته ی قابل توجه این است که هر چند حد نهایی تنبیه بدنی، نرسیدن به حد شکستگی و جراحت و کبودی بدن، تعیین شده است ولی از آنجائی که هدف از ضرب و زدن، رسیدن به حالت اطاعت و برطرف نمودن حالت نشوز زن است پس باید در تنبیه بدنی، سلسله مراتب آن را رعایت نمود و اگر هدف و مقصود با زدن مرتبه ی خیلی خفیف حاصل می شود، شدت عمل و زدن مرحله ی بالاتر جایزنیست و شاید روایاتی که می فرمایند مراد از زدن، زدن با چوب مسواک است[7]، بیان رعایت سلسله مراتب زدن بوده است که وقتی منظور با همین نوع زدن حاصل می شود، در این صورت، مرحله بالاتر جایز نیست.
    ممکن است گفته شود نظیر این طغیان و سرکشی گاهی در مردان نیز پدید می آید، پس آیا مردان نیز مشمول چنین مجازات هایی خواهند شد؟
    در پاسخ می گوئیم: آری مردان هم درست همانند زنان درصورت تخلف از وظایف، مجازات می گردند ولی باید در نظر داشت حالتی که در بعضی مردان وجود دارد نوعی بیماری آزاردهی (سادیسم) است که اگر این بیماری شدت یافت درمانش «تنبیه بدنی» توسط زن نیست چون اولاً: غالباً درمان این بیماری با تنبیه بدنی نیست و ثانیا:ً غالباً زن توان این کار را ندارد و ثالثاً: حاکم شرع موظف است مردان متخلف را از طرق مختلفی حتی از طریق تعزیر (مجازات بدنی) به وظایف خود آشنا سازد.
    خداوند در پایان آیه ی شریفه مجدداً به مردان هشدار می دهد که از موقعیت سرپرستی خود در خانواده سوء استفاده نکنند و به قدرت خدا که بالاتر از همه قدرت هاست، بیندیشند: «زیرا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است».[8]

    [1] . اكثر الخیر فی النساء، من‏لایحضره‏الفقیه، ج 3، ص 385.
    [2] . الكافی، ج 5، ص 332.
    [3] . مستدرك‏الوسائل، ج 14، ص 150.
    [4] مستدرك‏الوسائل ج : 14 ص : 252
    [5] . تهذیب‏الأحكام، ج 7 ، ص 400 .
    [6]. مستدرك‏الوسائل، ج 14، ص 165.
    [7]. تفسیر برهان، ج 1، ص 367 (به نقل از تفسیر افضل، ج 1، ص 523).
    [8]. برگرفته از تفسیر نمونه، ج 3، صص 411- 416. اقتباس از جواب سؤال ۴۲۴.




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  6. #26
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    گفته می شود که اگر کسی هنگام صلوات کلمۀ آل محمد را نگوید مرتکب گناه می شود. این را می دانم که سيوطي در تفسير خود از بخاري، مسلم، ابوداود، ترمذي، نسائي و ابن ماجه نقل مي كند كه مردي به پيامبر عرضه داشت: سلام بر تو را مي دانيم؛ اما صلوات بر تو چگونه است؟ پيامبر فرمود: بگو اللهم صل علي محمد و آل محمد كما صليت علي ابراهيم انك حميد مجيد اللهم بارك علي محمد و آل محمد كما باركت علي ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد. سيوطي افزون بر اين حديث، هيجده حديث ديگر را نقل كرده كه همۀ آنها دلالت مي كند هنگام صلوات، آل محمد نيز بايد افزوده شود. به نقل ابن حجر در صواعق، پيغمبر اكرم (ص) از اين كه مؤمنان بر او صلوات ناقص بفرستند و فقط بگويند: "اللهم صل علي محمد"، نهي كرده و سفارش فرموده است كه هنگام صلوات بگوييد: "اللهم صل علي محمد و آل محمد". روايات شيعه هم در اين باره بسيار فراوان است.
    ولی سؤال من این است که مگر آیۀ قرآن صراحت به صلوات بر محمد به تنهایی ندارد و چگونه می شود گفت که ذکر آل محمد در صلوات، واجب است؟ آیا این نوعی بدعت در دین نیست؟ علما در رابطه با گفتن "اشهد ان علی ولی الله" در اذان می گویند: اگر برای استحباب باشد ثواب دارد و اگر کسی به عنوان جزئی از اذان بگوید، از باب بدعت در دین حرام است. حال آیا می شود صلوات بر آل محمد را از باب استحباب دانست به دلیل صراحت آیه که می¬گوید: ملائکه و خدا صلوات می¬فرستند بر نبی و ای کسانی که ایمان آورده اید صلوات بفرستید بر او ! در حالی که نه می شود نبی را شامل اهل بیت کرد و نه ضمیر علیه را. درجاهای دیگر قرآن اهل بیت را با اولی الامر و امام و پیشوا می شود تفسیر کرد، ولی نبی را جز بر محمد (ص) نمی شود اطلاق کرد. حال با توجه به صراحت قرآن می توانیم بگوییم صلوات بر آل محمد جزء اصلی صلوات نیست و از باب استحباب باید گفته شود، پس ذکر کردن آل محمد هنگام صلوات واجب نیست.
    لطفا جواب کلامی و فلسفی بدهید و از ذکر احادیث راجع به حتمی بودن صلوات بر آل محمد از روایات شیعه و سنی خودداری شود؛ چون تمام آنها را می دانم.

     Reply

    صلوات بر آل محمد (ص) همراه صلوات بر پیامبر نه تنها بدعت نیست، بلکه موافق با قرآن، روایات، عقل و عرفان است؛ چون:
    1. معنای بدعت آن است که چیزی که در دین نیست جزو دین دانسته شود. ما فرستادن صلوات بر آل پیامبر را بدعت نمی دانیم؛ چون در روایات پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) این مسئله آمده است.
    2. خداوند تکالیفی برای بندگان خود قرار داده و در قرآن مجید به صورت کلی و اجمالی اصل وجوب و بعضی از خصوصیات آنها را بیان کرده است، اما همۀ جزئیات و شروط و قیود آنها را در قرآن ذکر نکرده است. برای آگاهی از تمام اجزا و جزئیات دیگر باید به سراغ مخاطبان واقعی و مفسران حقیقی قرآن؛ یعنی پیامبر اکرم (ص) و ائمه (ع) رفت و خداوند پیامبر (ص) را مفسر و مبین قرآن قرار داد.
    براین اساس وقتی پیامبر (ص) در تفسیر آیه فرموده آل را همراه من در صلوات بیاورید؛ یعنی این مطلب از قرآن فهمیده می.شود.
    3. قرآن علاوه برمعنای ظاهری دارای معانی عمیق باطنی نیز هست که پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) ایشان می.توانند از آن خبر دهند و معنای ظاهری لفظ "النبی" اگرچه شامل "آل محمد" نمی شود، ولی به حسب معنای باطنی شامل آل می.شود.
    4. آیات قرآن، پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) ایشان را به عنوان حقیقت واحد لحاظ می کنند. علاوه عرف و عقلا، افراد هم فکر و هم عقیده را به یک چشم می بینند و روایات زیادی هم وجود دارد که پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) ایشان از یک نور می داند. از این جهت در عرفان از این نور واحد؛ یعنی پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) ایشان تعبیر به حقیقت محمدیه و صادر نخستین می شود. با این حساب چگونه ممکن است که کسی بر پیامبر (ص) صلوات بفرستد، اما بر اهل بیت (ع) صلوات نفرستد. به عبارت دیگر، صلوات بر اهل بیت (ع) همان صلوات بر پیامبر (ص) است و هر دو از یک واقعیت حکایت می.کنند.
    نکتۀ آخر این که صلوات بر پیامبر (ص) به طور مطلق واجب نیست، بلکه تنها در موارد خاص؛ مثل تشهد نماز، واجب است. البته در جایی که صلوات واجب است ذکر "آل محمد" نیز واجب است، و در موارد مستحب، ذکر "آل محمد" نیز مستحب است و نیاوردن "آل محمد" باعث ناقص شدن صلوات خواهد شد.

     Creply
    برای روشن شدن پاسخ باید نکاتی را در نظر داشت:
    1. بدعت؛ یعنی آنچه که در دین نیست جزو دین بدانیم. این نکته در جای خود ثابت گشته است که گفتار و رفتار پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) ایشان، جزو دین است، پس این که شما گفته اید آل محمد در قرآن نیست و بدعت است صحیح نیست؛ چون اگر هم در قرآن نیامده باشد، ولی همین که در روایات بیاید جزو دین محسوب می گردد و بدعت نخواهد بود. فقهایی هم که می گویند شهادت بر ولایت (اشهد ان علیا ولی الله) در اذان به قصد جزئیت بدعت است، منظورشان این است که دلیلی از دین (آیات و روایات) بر جزئیت نداریم.
    2. تکالیف و وظایفی را که خداوند متعال برای انسان ها قرار داده است؛ مثل طهارت، نماز، روزه، حج، جهاد، خمس، زکات و ... تماماً در قرآن مجید آمده است، لکن نه با بیان تمام جزئیات، شرایط، لوازم و موانع، بلکه تنها وجوب و بعضی از اجزا و شرایط به صورت اجمالی و کلی بیان شده است؛ مثلاً اصل وجوب نماز در قرآن مجید آمده است و به بعضی از اجزا و شرایط آن؛ مثل رکوع و سجود و طهارت، نیز اشاره شده است، اما ذکر رکوع و سجود، قرائت، تسبیحات اربعه، قیام متصل به رکوع، چگونگی غسل، وضو و تیمم و... به طور کامل و با تمام خصوصیات در هیچ آیه ای بیان نشده است.
    روش مسلمانان از آغاز این بوده است که برای دست یابی به این جزئیات، به محضر پیامبر (ص) شرفیاب می.شدند و از جزئیات و چگونگی انجام تکالیف سؤال می کردند و بر طبق آنچه از پیامبر (ص) می شنیدند، عمل می کردند.
    در مورد "صلوات" هم همین طور بوده است که بعد از نزول آیۀ صلوات: "ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین امنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما"،[1] مسلمانان به حضور پیامبر اکرم (ص) شرفیاب شده و از آن حضرت کیفیت صلوات بر پیامبر (ص) را سؤال کردند و همان طوری که در روایات متعدد (متواتر) از شیعه و سنی آمده است حضرت فرمودند: بگوئید: "اللهم صل علی محمد و آل محمد کما صلیت علی ابراهیم و..."[2] و بدین ترتیب مسلمانان وظیفۀ خود را در رابطه با صلوات متوجه گردیدند.[3]
    به عبارت دیگر، وقتی خداوند پیامبرش را مبین و مفسر قرآن قرار داد،[4] بیان و تفسیر ایشان را بیان خودش می داند، و پیامبر (ص) آیۀ شریفۀ: "یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیماً"[5] را به "اللهم صلی علی محمد و آل محمد" تفسیر نمودند. نتیجه این که صلوات بر آل از خود قرآن فهمیده می شود.
    3. قرآن علاوه بر معنای ظاهری دارای معانی عمیق باطنی نیز هست که پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) ایشان می توانند از آن خبر دهند.[6] بر این اساس می توان گفت روایاتی که می گویند در هنگام صلوات "آل محمد" را هم بیاورید، اشاره به معنای باطنی قرآن دارند؛ یعنی اگر چه معنای ظاهری لفظ "النبی" شامل "آل محمد" نمی شود، ولی به حسب معنای باطنی شامل "آل محمد" می.شود.
    4. از آیات قرآن می توان استنباط نمود که خداوند پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) ایشان را به عنوان حقیقت واحد لحاظ می کند. برای نمونه توجه نمایند به آیۀ تطهیر: "انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً"[7] خداوند پیامبر و خاندانش را به عنوان یک حقیقت مورد توجه قرار می دهد.
    آیه مودت: "قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودة فی القربی"[8] چون خداوند وقتی اجر رسالت پیامبر (ص) را دوستی به خویشان ایشان می داند، روشن می شود که از نظر خداوند ایشان از هم جدایی ندارند. یا آیۀ مباهله: "قل تعالوا ندعوا ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم..."[9] همان گونه که مشاهده می.کنید، در این آیه از حضرت علی (ع) به نفس پیامبر (ص) تعبیر شده و در اجابت دعا حضور این مجموعه را لازم و ضروری دانسته است.
    5. روایات متعددی داریم که بیان می کنند پیامبر و اهل بیت (ع) ایشان نور واحد هستند.
    برای نمونه به این روایت توجه نمایید: پیامبر اکرم (ص) می فرماید: "من از نور خداوند خلق شدم و اهل بیتم از نور من خلق شدند".[10]
    6. عرفا نیز ار ذوات نوریه پیامبر و اهل بیت ایشان (ع) تعبیر به حقیقت محمدیه و صادر نخستین می آورند که یک حقیقت است و دارای تجلیات و ظهورات متعددند.
    7. در نظر عرف و عقلا، عده ای که دارای یک عقیده و یک فکر هستند و با هم هیچ تباین و تضاد فکری و عملی ندارند، یک حقیقت محسوب می شوند و به اصطلاح به یک چشم به آنها نگاه می.شود.
    نتیجه این که داخل کردن صلوات بر اهل بیت در صلوات بر پیامبر (ص) نه تنها بدعت نیست، بلکه موافق با خود قرآن و روایات و عقل و عرف عقلا است و صلوات بر اهل بیت (ع) همان صلوات بر پیامبر (ص) است و هر دو از یک واقعیت حکایت می.کنند.
    نکتۀ آخر این که صلوات بر پیامبر (ص) به طور مطلق واجب نیست، بلکه تنها در موارد خاص؛ مثل تشهد نماز، واجب است.[11] البته در جایی که صلوات واجب است ذکر "آل محمد" نیز واجب است، و در موارد مستحب، ذکر "آل محمد" نیز مستحب است و نیاوردن "آل محمد" باعث ناقص شدن صلوات خواهد شد.

    [1] احزاب، 56.
    [2] تفسیر نمونه، ج 17، ص 419.
    [3]برای آگاهی بیشتر، نک: نمایۀ: الصلاة علی محمد و آل محمد، سؤال شماره 428.
    [4] حشر، 7.
    [5] احزاب،56
    [6] بحار الانوار، ج 89، ص90- 95
    [7]احزاب،33
    [8] شوری، 23.
    [9] آل عمران، 61.
    [10] بحارالانوار، ج 15، ص 20.
    [11] تحریر الوسیلة، ج1، ص 143، القول فی التشهد، مسئلۀ 1.




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  7. #27
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    در آیه ی 228 سوره ی بقره برتری مرد بر زن اعلام شده است، آیا این با عدالت خداوند منافات ندارد؟

     Reply

    این آیه درباره زنان مطلقه و یکی از احکام طلاق رجعی یعنی رجوع شوهران آنها در زمان عده است و به یک اصل کلی یعنی مساوات بین حقوق و وظایف زنان اشاره کرده است.
    از جمع بندی آیات قرآن و سیاق این آیه بدست می آید که قرآن برتری را به تقوا می داند و در احکام و وظائف تساوی بین مرد و زن را نمی پذیرد و عدالت گرا است، بر این اساس مدیریت خانواده را بخاطر ویژگی هایی که خداوند در مردان قرار داده، بر عهده ی مردان گذاشته است.

     Creply
    آیه شریفه ای که به آن اشاره کرده اید درباره طلاق رجعی است و می فرماید: «... در آن ایام (ایام عده طلاق) اگر شوهرانشان (شوهران زنان طلاق داده شده) قصد اصلاح داشته باشند به بازگرداندنشان سزاوارترند. و برای زنان حقوقی شایسته است همانند وظیفه ای که بر عهده آنهاست ولی مردان را بر زنان مرتبتی (درجه ای) است و خداوند پیروزمند و حکیم است.[1]
    آنچه در این آیه به آن اشاره شده است یک اصل مهم است که از نظر اسلام وظایف و حقوق زن با یکدیگر تناسب دارند (همانطوری که وظایف و حقوق مرد با هم تناسب دارند) یعنی بین حقوق زنان با وظایف آنها تساوی وجود دارد. و البته عکس آن نیز صادق خواهد بود یعنی اگر برای کسی حقی قرار دهند در مقابل وظایفی هم به همان اندازه بر گردن او قرار خواهند داد. این اصل مهم ریشه و منشأ عدالت بین زن و مرد است.
    اصولاً اسلام مدعی تساوی زن و مرد نیست، بلکه مدعی عدالت بین زن و مرد است. زیرا هرگز نمی توان انکار کرد که بین زن و مرد از نظر روحی و جسمی و ... تفاوت هایی وجود دارد. و همین تفاوت ها باعث می شود تا وظایف هر یک با دیگری متفاوت باشد و این عین عدالت است. و اگر با وجود تفاوت ها از هر یک، وظایف یکسانی خواسته شود این خلاف عدالت است[2].
    با توجه به این نکته و با توجه به اینکه یک خانواده موفق و سعادتمند نیاز به یک مدیر قدرتمند و توانا دارد و همه محاسبات دور از تعصب می گوید وضعیت جسمانی مرد و... ایجاب می کند که او مدیر خانواده باشد[3].
    پس از نظر اسلام اگرچه مردان در این جهت بر زنان برتری داده شده اند ولی این برتری و درجه آنها موجب تکالیف و وظایفی برای آنها شده است که چنین وظایف و تکالیفی را از زنان نخواسته اند.
    جالب است که در پایان آیه شریفه می فرماید: خداوند پیروزمند و حکیم است که این کلمات نورانی اشاره است به اینکه قانون و تدبیر الهی ایجاب می کند که هر کس در جامعه به وظایفی بپردازد که قانون آفرینش برای او تعیین کرده است و با ساختمان بدن او تناسب دارد. [4]
    نتیجه اینکه با توجه به سیاق آیه و با توجه به آیات دیگری که می فرماید: زن و مرد از نظر پاداش اعمال صالح، با هم هیچ فرقی ندارند[5] و تقوا ملاک برتری است[6] و فرقی بین مرد و زن از این جهت نیست، به خوبی روشن است که این آیه شریفه برتری مردان را تنها از جهت امر مدیریت و سرپرستی خانواده، بیان نموده است و معنی آیه برتری مطلق مردان از تمام جهات نیست.
    برای آگاهی بیشتر، نک: قرآن و قوامیت مردان بر زنان، سؤال 267.

    [1]بقره، 228.
    [2] مساله عدالت ميان زن و مرد به اين معنى نيست كه آنها در همه چيز برابرند و همراه يكديگر گام بردارند.
    جنس زن براى انجام وظايفى متفاوت با مرد آفريده شده و به همين دليل احساسات متفاوتى دارد قانون آفرينش، وظيفه حساس مادرى و پرورش نسلهاى نيرومند را بر عهده او گذارده، به همين دليل سهم بيشترى از عواطف و احساسات به او داده است، در حالى كه طبق اين قانون، وظايف خشن و سنگين‏تر اجتماعى بر عهده جنس مرد گذارده شده، و سهم بيشترى از تفكر به او اختصاص يافته بنا بر اين اگر بخواهيم عدالت را اجرا كنيم بايد پاره‏اى از وظايف اجتماعى كه نياز بيشترى به انديشه و مقاومت و تحمل شدائد دارد بر عهده مردان گذارده شود، و وظايفى كه عواطف و احساسات بيشترى را مى‏طلبد بر عهده زنان، و به همين دليل مديريت خانواده بر عهده مرد، و معاونت آن بر عهده زن گذارده شده است و به هر حال اين مانع از آن نخواهد بود كه زنان در اجتماع، كارها و وظايفى را كه با ساختمان جسم و جان آنها مى‏سازد، عهده دار شوند، و در كنار انجام وظيفه مادرى، وظايف حساس ديگرى را نيز انجام دهند. و نيز اين تفاوت مانع از آن نخواهد بود كه از نظر مقامات معنوى و دانش و تقوا، گروهى از زنان از بسيارى از مردان پيشرفته‏تر باشند.

    به هر حال قوانينى همچون بودن حق طلاق، يا رجوع در عده يا قضاوت به دست مردان، (جز در موارد خاصى كه به زن يا حاكم شرع حق طلاق داده مى‏شود) از همين جا سرچشمه مى‏گيرد، و نتيجه مستقيم همين واقعيت است. نک: تفسير نمونه، ج‏2، ص: 158
    [3] این مطلبی است که عملاً مورد تأیید تمام مدعیان تساوی حقوق زن و مرد می باشد زیرا وقتی به کشورهایی که مدعی تساوی حقوق زن و مرد هستند نگاه می کنیم می بینیم اکثر قریب به اتفاق این کشورها مدیران درجه اول خود را از بین مردان انتخاب می کنند و کارهای مدیریتی را به مردان واگذار کرده اند.
    [4] نک: تفسیر نمونه، ج 2، ص 161.
    [5]نحل، 97.
    [6]حجرات، 13 "يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ".


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  8. #28
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    ادامه نسل انسان چگونه بود؟ هابیل و قابیل با چه کسی ازدواج کرده اند؟

     Reply
    بر اساس منابع روائی و تاریخی نسل فعلی انسان نه از هابیل است و نه از قابیل، بلکه از فرزند دیگر حضرت آدم به نام شیث یا هبة الله است.
    اما دربارۀ ازدواج فرزندان آدم در ميان دانشمندان اسلامي دو نظريه وجود دارد و هر كدام براي خود دلايلي از قرآن و روايات ذكر كرده‏اند كه در اين جا به طور گذرا به آن دو نظريه اشاره مي‏گردد:
    1. برادر با خواهر ازدواج کرده است و چون در آن زمان هنوز قانون تحريم ازدواج خواهر و برادر از طرف خداوند قرار داده نشده بود و راهي هم براي بقاي نسل بشر غير از اين راه وجود نداشت، از اين جهت اشکالی وارد نیست.
    2. چون ازدواج فرزندان آدم با يكديگر ممكن نبوده، آنان با دختراني از نژاد و نسل ديگر كه در روي زمين بودند ازدواج كردند، بعداً كه فرزندان آنها با هم پسر عمو شدند زناشويي ميان خود آنان صورت پذيرفت. اين نظر را نيز بعضي از روايات تأييد مي‏كنند؛ زيرا نسل آدم نخستين انسان روي زمين نبوده، بلكه پيش از او نيز انسان‏هايي در زمين زندگي مي‏كرده‏اند.[i]
    البته به نظر می رسد که نظریۀ اوّل با ظاهر قرآن سازگارتر باشد.

    [i] نک: پاسخ به پرسش‏هاي مذهبي، مكارم شيرازي، ناصر، ص 453، پژوهشكده تحقيقات اسلامي، پرسش؛ لطفاً جريان ازدواج هابيل و قابيل را به طور مختصر توضيح داده و بگویید چگونه آنها با خواهر خود ازدواج كرده‏اند؟



     Creply
    منابع روائی و تاریخی، استمرار نسل انسان را از طریق فرزند سوم حضرت آدم که به نام شیث یا هبة الله که وصی آدم و ولی عهد او بوده، می دانند؛ چون هابیل به دست قابیل کشته شد و قابیل که در اثر عصیان و گناه مطرود شده بود، به دنبال فسق و فجور رفت و فرزندان و نسل او نیز که دنباله رو اعمال و افکار او بودند، در اثر عصیان و طغیان در حاثۀ طوفان نوح همه از بین رفتند.[1]
    اما مسئلۀ ازدواج فرزندان آدم از مباحث بحث انگيزي است كه در جوامع روائي ما، احاديث متعارض و مختلفي را به خود اختصاص داده است.
    عده ای با استفاده از آيۀ 1 سورۀ نساء[2]، معتقدند: كه تكثير نسل فرزندان آدم (ع) تنها از طريق آدم و همسرش صورت گرفته و موجود ثالثي در آن دخالت نداشته است.
    لازمۀ اين سخن آن است كه فرزندان آدم (ع) (به صورت برادر و خواهر) با هم ازدواج كرده باشند؛ زيرا اگر آنها با نژاد و همسران ديگري ازدواج كرده باشند، فرمايش خدا "منهما" (از آن دو) صادق نخواهد بود.
    اين موضوع در احاديث متعددي وارد شده است و زياد هم جاي تعجب نيست، چه اين كه طبق استدلالي كه در بعضي احاديث از ائمۀ معصومين (ع) نقل شده، اين ازدواج مباح بوده است؛ زيرا هنوز حكم تحريم ازواج خواهر و برادر نازل نشده بود.
    بديهي است ممنوعيت يك كار، بسته به اين است كه از طرف خداوند تحريم شده باشد. چه مانعي دارد كه ضرورت‏ها و مصالحي ايجاب كند كه در بعضي زمان‏ها مطلبي جایز باشد و بعدا تحريم گردد؟
    در احتجاج آمده است، امام سجاد (ع) در گفت و گويى كه با مردى قرشى داشته، می فرماید: هابيل با لوزا خواهر همزاد قابيل ازدواج كرد و قابيل با اقليما، همزاد هابيل، راوى مى‏گويد: مرد قرشى پرسيد: آيا هابيل و قابيل خواهران خود را حامله كردند؟ فرمود: آرى، مرد عرضه داشت اين كه عمل مجوسيانِ امروز است، راوى مى‏گويد: حضرت فرمود: مجوسيان اگر اين كار را مى‏كنند و ما آن را باطل مى‏دانيم براى اين است كه بعد از تحريم خدا آن را انجام مى‏دهند، آن گاه اضافه نمود: منكر اين مطلب نباش براى اين كه درستى اين عمل در آن روز و نادرستيش در امروز حكم خدا است كه چنين جارى شده، مگر خداى تعالى همسر آدم را از خود او خلق نكرد؟ در عين حال مى‏بينيم كه او را بر وى حلال نمود، پس اين حكم شريعت آن روز فرزندان آدم و خاص آنان بوده و بعدها خداى تعالى حكم حرمتش را نازل فرمود.[3]
    ولی در مقابل عده ای به جهت این که در احاديث ديگري تصريح شده است که فرزندان آدم هرگز با هم ازدواج نكرده‏اند،[4] ‏معتقدند كه آنها با دخترانی که از نسل انسان های دیگری بودند ازدواج نمودند، چون بر اساس منابع روائی قبل از حضرت آدم انسان های دیگری روی زمین زندگی می کردند.[5] مطالعات علمي نيز نشان مي‏دهد كه انسان احتمالا از چند ميليون سال قبل در كره زمين زندگي مي‏كرده است، در حالي كه از تاريخ خلقت حضرت آدم تاكنون زمان زيادي نمي‏گذرد. بنابر اين بايد قبول كنيم قبل از آدم، انسان‏هاي ديگري مي‏زيسته‏اند كه به هنگام پيدايش آدم در حال انقراض بوده‏اند، چه مانعي دارد كه فرزندان آدم باقيمانده يكي از نسل‏هاي پيشين ازدواج كرده باشند؟
    ولي اين احتمال با ظاهر آيۀ فوق چندان سازگار نيست، و ازنظر قوانین اصول فقه در صورتی که احاديث با هم متعارض باشند، باید بسراغ احادیثی رفت که موافق با آيات قرآن اند.
    نتيجه اين كه نظريۀ اوّل با ظاهر قرآن سازگارتر است، چنان كه علامه طباطبائي، صاحب تفسير الميزان، احتمال اوّل را تقويت و قبول مي‏فرمايند.[6] براي اطلاعات بيشتر مي‏توانيد به تفاسير: الميزان، ج 4، ص 245 به بعد ، برهان و درالمنثور و كتاب‏هاي قصص انبيا مراجعه بفرماييد.[7]

    [1] قال سالم بن أبي الجعد لما قتل هابيل مكث آدم سنة حزينا لا يضحك ثم أتى فقيل حياك الله و بياك أي أضحكك قالوا و لما مضى من عمر آدم مائة و ثلاثون سنة و ذلك بعد قتل هابيل بخمس سنين ولدت له حواء شيثا و تفسيره هبة الله يعني أنه خلف من هابيل و كان وصي آدم و ولي عهده و أما قابيل فقيل له اذهب طريدا شريدا فزعا مذعورا لا يأمن من يراه و ذهب إلى عدن من اليمن فأتاه إبليس فقال إنما أكلت النار قربان هابيل لأنه كان يعبدها فانصب أنت أيضا نارا تكون لك و لعقبك فبنى بيت نار و هو أول من نصب النار و عبدها و اتخذ أولاده آلات اللهو من اليراع و الطنبور و المزامير و العيدان و انهمكوا في اللهو و شرب الخمر و عبادة النار و الزنا و الفواحش حتى غرقهم الله أيام نوح بالطوفان و بقي نسل شيث‏. بحارالأنوار، ج 11، ص 220.
    [2]"خلقكم من نفس واحده و خلق منها زوحها و بث منهما رجالا كثيرا و نساءا" اي مردم! از پروردگارتان بپرهيزيد كه همه شما را از يك انسان آفريد و همسر او را (نيز) از جنس او آفريد، و از آن دو، مردان و زنان فراواني (در روي زمين) منتشر ساخت.
    [3] تفسير الميزان، ترجمه، ج 4، ص 236.
    [4] [علل الشرائع‏] ابْنُ الْوَلِيدِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ وَ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ مَعاً عَنِ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ ابْنِ نُوَيْهِ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَيْفَ بَدَأَ النَّسْلُ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ ع فَإِنَّ عِنْدَنَا أُنَاساً يَقُولُونَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى آدَمَ ع أَنْ يُزَوِّجَ بَنَاتِهِ مِنْ بَنِيهِ وَ إِنَّ هَذِهِ الْخَلْقَ كُلَّهُمْ أَصْلُهُ مِنَ الْإِخْوَةِ وَ الْأَخَوَاتِ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع سُبْحَانَ اللَّهِ وَ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً يَقُولُ مَنْ يَقُولُ هَذَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ أَصْلَ صَفْوَةِ خَلْقِهِ وَ أَحِبَّائِهِ وَ أَنْبِيَائِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمَاتِ مِنْ حَرَامٍ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ مِنَ الْقُدْرَةِ مَا يَخْلُقُهُمْ مِنَ الْحَلَالِ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ عَلَى الْحَلَالِ وَ الطُّهْرِ الطَّيِّبِ وَ اللَّهِ لَقَدْ تَبَيَّنَت.
    [5] توحيد، ص 277 ح 2 طبع طهران، شرح نهج البلاغة، ابن ميثم، ج 1، ص 173؛ خصال، ج 2، ص 652 ح 54؛ همان، ج 2 ، ص 639 ح 14؛ همان، ج 2 ، ص 358 ، ح 45. برای آگاهی بیشتر، نک: نمایۀ، عمر نوع بشر از منظر قرآن و کتاب مقدس، سؤال 516 (سایت: ۵۶۳).
    [6]تفسير نمونه، ج 3، ص 244 - 249، با اقتباس؛ تفسير الميزان، ج 4، ص 245 - 253، با اقتباس، چاپ بنياد علمي علامه طباطبائي.
    [7] نک: مركز واحد پاسخ به سؤالات دفتر تبليغات اسلامي، پرسش؛ تكثير نسل انسان با وجود دو برادر در بدو آفرينش (هابيل و قابيل) چگونه صورت پذيرفته است؟


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  9. #29
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    با توجه به اینکه در برخی آیات قرآن، خلقت حضرت آدم(ع) از گل سیاه و متغیر دانسته شده، به نظر می رسد ایشان اهل افریقا و یا سیاه پوست بوده اند، لطفا به طور متقن توضیح دهید.

     Reply

    کلام قرآن در مورد خلقت انسان دارای تعبیرات گوناگونی است که نشان می دهد آفرینش انسان دارای مراحل متعددی بوده است که بدین قرار است[1]:
    1. خلقت از خاک:
    «ای مردم! اگر از روز رستاخیز در تردید هستید ما شما را از خاک... آفریدیم»[2]
    2. خاک با آب آمیخته شده و به صورت گل درآمده است:
    «اوست که شما را از گل آفرید»[3]
    3. گل به صورت گل بدبو و لجن درآمده است:
    «پروردگارت به فرشتگان گفت: می خواهم بشری از گل خشک، از لجن بوی.ناک بیافرینم»[4]
    4. ایجاد حالت چسبندگی در آن:
    «ما آنها را از گلی چسبنده آفریده.ایم»[5]
    5. به صورت خشکیده درآمده است:
    «آدم(ع)ی را از گل خشک شده.ای چون سفال بیافرید»[6]
    با این بیان، مشخص می شود که منظور از خلقت انسان از گل سیاه، بیان مرحله.ای از خلقت انسان است؛ یعنی، ابتدا مقداری خاک جمع آوری می شود و البته در هیچ آیه ای از قران نیامده که خاک اولیه رنگش سیاه بوده بلکه در آیات قرآن به طور مطلق آفرینش از خاک آمده و معلوم نمی کند چه خاکی بوده است. سپس مقداری آب به آن اضافه می شود و تبدیل به گل می شود و طبیعی است وقتی گل مدتی در جایی بماند، و لو اینکه از خاک سفید باشد، رنگ و بوی آن تغییر می کند و رنگش تیره گشته و بوی نامطبوعی پیدا می کند. سپس آرام آرام خشک شده و ابتدا به حالت چسبندگی به خود گرفته و سپس کاملا خشک شده و شبیه سفال می شود.
    پس آیه هیچ دلالتی ندارد که حضرت آدم(ع) سیاه پوست بوده است. اگر به طور فرض خلقت حضرت آدم(ع) از خاک سیاه بوده باشد چگونه می توان استنباط کرد که حضرت آدم(ع) سیاه پوست بوده است. چرا که برای تبدیل یک مشت خاک سیاه به انسان، میلیاردها تغییر و تحول در او رخ می دهد و از کجا معلوم است که در میان این تغییرات، رنگ سیاه آن ثابت و برقرار مانده و تغییر نکرده است؟
    در نتیجه، از آیات قرآن نمی توان استنباط کرد که رنگ پوست حضرت آدم(ع) سیاه بوده است، و برای شناخت رنگ پوست ایشان باید کارهای کارشناسی و تخصصی در علوم مربو ط صورت گیرد و توضیح داده شود که چگونه رنگ های متفاوت سیاه و سفید و سر خ و... از رنگ خاصی که حضرت آدم(ع) داشته به وجود آمده است.


    [1]. تفسیر نمونه، ج 23، ص 118.
    [2]. حج، 5.
    [3]. آنعام 2.
    [4]. حجر، 25.
    [5]. صافات، 11.
    [6]. الرحمن، 14.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  10. #30
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    چرا خداوند در بعضی از آیات در مورد خو دش از ضمیر "ما" و در بعضی دیگر از "من" استفاده می کند؟

     Reply

    هر چندخداوند یگانه است و می بایست هر گاه از افعال خود خبر می دهد، از كلمه و ضمیر مفرداستفاده كند. لذا بارها در قرآن به این نحو از خود تعبیر آورده است. اما در زبان عربی و گاهی غیر عربی، متكلم و گوینده به دلایل متعددی به جاي ضمیر مفرد از ضمیر جمع استفاده می کند که بعضی از آنها عبارت اند از:
    1.برای این كه عظمت خود را به مخاطب گوشزد كند.
    2. برای نشان دادن عظمت كاریكه انجام داده است.
    3. برای توجه دادن به اسبابی كه برای انجام كار قرار داده است.

     Creply
    در جواب پرسش شما ذكر دو مقدمه لازم است:
    مقدمۀ اول:
    علمایعلم عقاید (كلام اسلامی) دلایل متعدد عقلی بر یگانه بودن خدا آورده.اند و یگانهبودن خدا بدین معنا است كه تنها او است كه مستقلا و بدون نیاز به هیچ كس و هیچ چیز، خلق می.كند و روزی می.دهد و هدایت می.كند و می.میراند و.... كه در علم كلام از اینها بهتوحید در خالقیت و توحید در رازقیت و توحید در هدایت و.... تعبیر شده است.
    مقدمۀدوم:
    سخن فوق به این معنا نیست كه كسی و چیزی در خالقیت و رازقیت و هدایت ومانند آن هیچ نحوه سببیتی ندارد، بلكه حكمت خداوند این گونه اقتضا نموده كه خلقكردن و رزق دادن و هدایت نمودن، بلكه غالب افعال خود را از راه اسباب و مجاری خوداجرا می.كند.[1]
    به عنوان مثال هر چندداوند می تواند كه به طور مستقیم و بدون هیچ واسطه.ای، بیماران را شفا دهد یاگرسنه ها را سیر كند یا گمراهان را هدایت كند، ولی بر اساس حكمت خود این گونهپسندیده كه برای هر كاری مجرا و اسباب خاص قرار داده است و هر كاری را از راه همانمجرا انجام می دهد. پس گرسنه.ها را با نانی كه خود آفریده است سیر می.كند. مریض.ها را با داروئی كه خود آفریده و به وسیلۀ طبیبی كه خود آفریده و تربیت كردهاست شفا می.دهد. البته نان و طبیب و دارو و همۀ اسباب، به اذن او اثر می.كنند ونتیجۀ خاص خود را دارند و وقتی دارو و طبیب و نان و آب و همه، وجود خود را دائماًاز او می.گیرند و به خواست او چنین آثاری را دارا هستند، پس این گونه تاثیرات هیچمنافاتی با توحید و یگانگی خدا در ابعاد و زوایای مختلف خود ندارد و آنها شریكخداوند نیستند، بلكه مخلوقاتی هستند كه در همه چیزشان از جمله آثاری كه دارند محتاجبه او هستند.
    حال با توجه به مطالبی كه گذشت به اصل پاسخ می.پردازیم:
    هر چندخداوند یگانه است و می بایست هر گاه از افعال خود خبر می دهد، از كلمه و ضمیر مفرداستفاده كند،[2] لذا بارها در قرآن به این نحو از خود تعبیر آورده است[3]، اما در زبان عربی و گاهی غیر عربی، متكلم و گوینده به دلایل متعدد، برخیمواقع به جای این كه بگوید: "من»"این كار را انجام دادم. می.گوید: "ما" این كار راانجام دادیم.
    در زیر به برخی از این دلایل اشاره می.كنیم:
    1. قرآن كريم زبان محاوره اي مردم را كه بهترين وسيلة ارتباط با آنهاست برگزيده است و مردم در زبان محاوره اي خود گاهی می گويند فلاني جوانمرد است. در حالي كه اصولاً ممكن است زن باشد نه مرد. در قرآن كريم هم داريم كه "انتم الفقراء الي الله..." و ضمير انتم مذكر است، در حالي كه خطاب عمومي است و زن و مرد را در بر.مي گيرد و هر عاقلي مي فهمد كه منظور همۀ انسان ها هستند نه فقط مردان. در مورد ضمير جمع و مفرد نيز مي بينيم كه بارها افراد به جاي ضمير مفرد از ضمير جمع استفاده مي كنند؛ مثلاً ما آمديم شما نبوديد. كه هم در ضمير "ما" و هم در ضمير "شما" كه حالت جمع دارد، منظور گوينده و شنونده مفرد است، اما براي تعظيم، احترام و شخصيت بخشيدن از ضمير جمع استفاده شده است. در مورد خداوند تبارك و تعالي نيز گاه از باب تشريف و تعظيم از "نحن" استفاده مي شود.[4]
    به هر حال متكلم برای این كه عظمت خود را به مخاطب گوشزد كند، به جایاین كه بگوید "من"، از كلمۀ "ما" استفاده می كند كه دلالت بر عظمت و بزرگی متكلمدارد.
    مثالی از قرآن: در آیۀ اوّل سورۀ فتح می.فرماید: "إِنَّا فَتَحْنَا لَكَفَتْحاً مُبِینا".
    بعضی از مفسران گفته.اند: در این جا خداوند به خاطر اشاره بهعظمت خود گفته است: ما شهر مكه را فتح كردیم:
    اما این كه چرا دراین آیه تعبیر به ما فرمود، براى این است كه تعبیر به ما كه به عظمت اشاره دارد، با ذكر "فتح" مناسب‏تر است. این نكته در آیۀ: "اناارسلناك شاهدا ..." نیز جریان دارد.[5]
    2. گاهی هم متكلم برای نشان دادن عظمت كاریكه انجام داده است به جای این كه بگوید: من این كار را انجام داده.ام. می.گوید: ما انجام داده.ایم؛ مانند: "إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْر" یا "إِنَّا أَعْطَیْنَاكَ الْكَوْثَرَ" كه بر عظمت قرآن و كوثر دلالت دارد.
    3. گاهی هم خداوند متعال برای این كه ما را توجه دهد به اسبابی كه او برای انجام گرفتنكاری قرار داده است به جای این كه بگوید: من انجام دادم. تعبیر به ما می.كند.لذا در ذیل آیۀ چهارم از سورۀ رعد در تفسیر المیزان می.خوانیم:
    و همین تعبیربه ما، (ما بعضی را بر بعضی برتری دادیم) خالى از اشعار به این معنا نیست كه در اینبین، غیر از خداى سبحان اسباب الاهى نیز در كارند، كه به امر او عمل نموده، و همه بهخداى سبحان منتهى مى‏شوند.[6]
    همچنین در ذیل آیۀ 61 از سورۀ یونس در تفسیرنمونه چنین آمده است:
    تعبیر به صیغۀ جمع در مورد خداوند، با این كه ذات پاك اواز هر جهت یگانه و یكتا است، براى اشاره به عظمت مقام او است و این كه هموارهمأمورینى سر بر فرمان او دارند، و در اطاعت امرش آماده و حاضرند، و در واقع سخن تنها از او نیست، بلكه از او است و آن همه مأموران مطیع او هستند.[7]
    یادآوری:
    ممكن است كه در یك آیه هر سه حكمت جمع شده باشد؛ یعنیبه صورت جمع آمده تا هم نشانگر عظمت فاعل باشد و هم نشانگر عظمت و بزرگی فعل و هم به اسباب توجه شده باشد؛ مانند: "إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِالْقَدْرِ" كه این سه مورد در این آیه جمع شده است.

    [1] "أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَاب"‏، الكافي، ج ‏1، ص 183، باب معرفة الإمام و الرد إليه... .
    [2] در این صورت سؤال از این که چرا خداوند در برخی از موارد از ضمیر مفرد استفاده کرده است، وجهی ندارد و تنها این سؤال باقی می ماند که چرا خداوند همیشه از ضمیر مفرد استفاده نکرده است؟ و این همان چیزی است که در ادامه به آن می پردازیم.
    [3] همانند: "ادْعُوني‏ أَسْتَجِبْ لَكُم..."، غافر، 60و... .‏
    [4] برای آگاهی بیشتر، نک: مكارم، ناصر، پرسش و پاسخ، ج 3، ص 256.
    [5]المیزان، ترجمه، ج 18، ص 385.
    [6]المیزان، ترجمه، ج 11، ص 401.
    [7]تفسیر نمونه،ج 6، ص 358 ، همچنین در این باره نک: معارف قرآن، مصباح يزدي، ص 106- 114.



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






صفحه 3 از 9 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/