وقتی در آن دنیا از ما بپرسند، چرا دین اسلام را انتخاب کردید و مسلمان شدید، چه جوابی باید بدهیم؟ در صورتی که چون پدرانمان مسلمان هستند، ما نیز مسلمان هستیم.
اگر در آخرت در پاسخ از چیستی اعتقادات هیچ دلیلی جز تقلید و پیروی کور کورانه از پدران نداشته باشیم - در صورتی که می دانیم پدران ما نه اهل علم، شناخت و تعقل اند و نه در تحت هدایت افراد اندیشمند و آگاه قرار گرفته اند- در این صورت معذور نخواهیم بود. چون این گونه رفتار و افکار بر خلاف سرشت و طبیعت انسانی است. البته این که گفتیم اعتقادات باید از روی علم و یقین باشد، بدین معنا نیست که اولاّ: انسان باید استدلال های فلسفی و علمی در این باب بیاورد، بلکه از هر کسی به اندازه ی توان او انتظار است. ثانیا: نتواند در این وادی از راهنمایی های اندیشمندان بهره جوید.
برای روشن شدن پاسخ چند نکته را تذکر می دهیم:
1. خداوند سرشت و طبیعت انسانی را به گونه ای آفریده است که دائماً در پی یافتن حقیقت و تسلط علمی بر حقایق پیرامون خود است. از وقتی که انسان متولد می شود تا هنگام مرگ لحظه ای نیست که انسان از تکاپوی علمی و جست و جوی درک حقیقت غافل باشد. البته این تلاش علمی متناسب با شرایط سنی و جسمی و زمینه های فکری و رفتاری اوست.
به عبارت دیگر، خداوند انسان را با سرمایه ی کافی برای رسیدن به کمال و سعادت و درک حقایق و معارف در زمین قرار داده، تا با استفاده از آن به هدف و غایت خلقت خود دست یابد.
قرآن می فرماید: قسم به جان (نفس) آدمی و آن کس که آن را آفرید و منظم ساخته سپس فجور و تقوا (شر و خیرش) را به او الهام کرده است که هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شد و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته نومید و محروم گشته است.[1]
حال با توجه به این حقیقت که انسان برجسته ترین مخلوق خداوند از نظر توانایی در کسب معلومات و پیشرفت های علمی است، اگر کسی از این سرمایه وجودی خود در راه اساسی ترین نیاز خود که رسیدن به هدف و غایت خلقت که مایه ی قرب الی الله است، استفاده نکند و در انتخاب راهی که او را بدین مقصد می رساند، کوتاهی و سستی به خرج دهد (و اکتفا به آرا و افکار و آداب و سنن پدران کند و لو این که می داند آبا و اجدادش نه اهل علم و تعقل اند و نه روش زندگی آنها بر اساس هدایت علم و دانش است) چگونه می تواند معذور باشد[2]، و در واقع او خود محکوم وجدان و فطرت انسانی است که بر خلاف آن حرکت نموده است و با دست خود حقیقت خود را وارونه و مقلوب ساخته است.
قرآن در این باره می فرماید: "گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم آنها دل هایی دارند که با آن نمی فهمند، چشم هایی که با آن نمی بینند، گوش هایی که با آن نمی شنوند، آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراهتر، اینان همان غافلانند".[3]
2. هر مسلمانی که خود را حقیقتاً تابع دین اسلام می داند؛ باید برای اعتقادات خود، دلیلی جز پیروی کورکورانه از پدران خود داشته باشد و به همین جهت در اوّل رساله های عملیه که هر فرد مسلمان مکلف به فراگیری آن است، آمده است که اصول دین تقلیدی نیست، بلکه هر کس باید خود به علم و یقین برسد.[4]علاوه بر این، روح دستورات اسلام همان تعقل و دانش است و در همه جا ما را دعوت به تفکر و اندیشه می کند.[5]
البته، بدیهی است که درجات فکر و اندیشه به تناسب تفاوت افراد از نظر برخورداری از معلومات و دانش متفاوت است، از یک فرد بی سواد استدلالی مطابق با فکر و اندیشه و شرایط زندگی او انتظار است. همان گونه که در آن روایت معروف آمده است: پیر زنی در حال نخ ریسی بود که با این سوال پیامبر (ص) روبرو شد که خدا را از چه راه ثابت می کنی، او از کار دست کشید و گفت از این.
در این جا پیرزن به دلایل فلسفی و ... توسل نجست که نه از او انتظار بود و نه در توان او، بلکه به این نکته ی قابل فهم برای همه اشاره کرد که اگر این چرخ نیازی به گرداننده دارد، چگونه این جهان نیاز به آفریدگار و گرداننده نداشته باشد.
و از همین باب است استدلال آن اعرابی که گفت همان گونه که جای پای شتر دلالت بر شتر می کند، آسمان و زمین هم دلالت بر خداوند لطیف خبیر می کند.[6]
اما به نظر می رسد ساده ترین و عمومی ترین استدلال برای حقانیت اسلام، تطابق آن با فطرت و سرشت انسانی است که اگر کسی با رفتار و اخلاق ناپسند خود فطرت خدادادی را در زیر لایه های تاریک گرد و غبار آلودگی به گناه و معصیت قرار ندهد، می تواند به حقانیت اسلام علم و یقین پیدا کند و از این راه هم می تواند برای دست یابی به اعتقادات صحیح، در کنار اندیشه و تعقل، بهره ببرد.
3. درست است که اعتقاد به اصل دين بايد به حد علم يقينى برسد و اگر به اين حد نرسد؛ يعنى اعتقادى آميخته با شك و ريب باشد كافى نيست، هر چند به حد ظن راجح رسيده باشد، و براى مسلمان شدن راه تقليد كافى نيست و كسى كه مىخواهد مسلمان شود بايد در حق و باطل بودن دين بحث و دقت به عمل آورد .
اما این علم یقینی هم می تواند از راه استدلال هاى علمى حاصل شود و هم از راه های دیگر مثل شنيدن آيات قرآن و...[7] .
و از جمله ی راه ها، پيروى كردن از راهنمایى دانشمندان براى به دست آوردن علم و يقين در اصول دين است.[8]
آنچه در قرآن مورد مذمت قرار گرفته، تقلید کاملاً کورکورانه و از روی تعصب است.
«و هنگامی که به آنها گفته می شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید می گویند، بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروی می نماییم، آیا نه این است که پدران آنها چیزی نمی فهمیدند و هدایت نیافتند».[9]
و نظیر همین مضمون در آیه ی 104 سوره ی مائده آمده است.
از این آیات می توان چنین استنباط نمود که اگر نیاکان آنها دانشمندان صاحب نظر و افراد هدایت یافته ای بودند جای این بود که از آنها تبعیت شود،[10] اما با این که می دانند آنها مردمی نادان و بی سواد و موهوم پرست بودند، پیروی از آنها چه معنایی دارد؟ آیا مصداق تقلید جاهل از جاهل نیست».[11]
پس چگونه می توان یک فرد را مسلمان دانست، در حالی که او کورکورانه از افرادی که نه اهل دانش و تعقل اند و نه رفتار آنها بر اساس هدایت الاهی و فطری است، تبعیت می کند و البته واضح است که مسلمانان واقعی یا اهل دانش و تعقل اند و یا رفتار آنها بر اساس هدایت الاهی و فطری است و تقلید آنها همواره دارای پشتوانه علمی و استدلالی است و تقلید کورکورانه و از سوی تعصب و لجاجت نیست چون می داند که در غیر این صورت در پیشگاه الاهی معذور نخواهد بود.
[1] شمس، 7- 10.
[2]مگر این که در این امر واقعا قاصر باشیم نه مقصر. برای آگاهی بیشتر رجوع شود به نمایه ی: "قاصرین و نجات از جهنم"، سؤال ش،323.
[3]اعراف، 179.
[4]رساله های عملیه، مسئله ی 1.
[5] قرآن که اصلی ترین منبع دینی ماست، سراسر دعوت به تفکر و اندیشه است. مثلاً حداقل 17 بار از طریق واژه ی «فکر» غیر از مواردی که از طریق ماده ی «علم»، یا واژه ی «فقه» و یا واژه ی عقل و ... استفاده کرده، ترغیب و تشویق به فکر نموده است.
[6]"حيث قال: البعرة تدل على البعير و أثر الأقدام على المسير أ فسماء ذات أبراج و أرض ذات فجاج لا تدلان على اللطيف الخبير"،بحارالأنوار، ج66، ص133.
[7]برای اطلاع بیشتر رجوع شود به: ترجمه ی الميزان، ج 9، ص 209 .
[8] تفسیر نمونه در این باره دارد که: بعضى از مفسران حديثى از امام صادق (ع) نقل كردهاند كه داراى نكات قابل ملاحظهاى است ، حديث چنين است: مردى به امام صادق (ع) عرض كرد با اين كه عوام يهود اطلاعى از كتاب آسمانى خود جز از طريق علمايشان نداشتند، چگونه خداوند آنها را نسبت به تقليد از علما و پذيرش از آنان مذمت مىكند ؟! (اشاره به آيات مورد بحث است). آيا عوام يهود با عوام ما كه از علماى خود تقليد مىكنند تفاوت دارند. ... امام فرمود: بين عوام ما و عوام يهود از يك جهت فرق و از يك جهت مساوات است، از آن جهت كه مساوى هستند خداوند عوام ما را نيز مذمت كرده همان گونه كه عوام يهود را نكوهش فرموده.
اما از آن جهت كه با هم تفاوت دارند اين است كه عوام يهود از وضع علماى خود آگاه بودند، مىدانستند آنها صريحا دروغ مىگويند، حرام و رشوه مىخورند و احكام خدا را تغيير مىدهند، آنها با فطرت خود اين حقيقت را دريافته بودند كه چنين اشخاصى فاسق اند و جايز نيست سخنان آنها را در باره ی خدا و احكام او بپذيرند، و سزاوار نيست شهادت آنها را در باره ی پيامبران قبول كنند، به اين دليل خداوند آنها را نكوهش كرده است، ولى عوام ما پيرو چنين علمایى نيستند.
و اگر عوام ما از علماى خود فسق آشكار و تعصب شديد و حرص بر دنيا و اموال حرام ببينند هر كس از آنها پيروى كند، مثل يهود است كه خداوند آنان را به خاطر پيروى از علماى فاسق نكوهش كرده است، «فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا على هواه، مطيعا لامر مولاه، فللعوام ان يقلدوه». اما دانشمندانى كه پاكى روح خود را حفظ كنند، و دين خود را نگه دارند، مخالف هوا و هوس و مطيع فرمان مولاى خويش باشند، عوام مىتواننداز آنها پيروى كنند ...
روشن است كه اين حديث اشاره به تقليد تعبدى در احكام نمىكند، بلكه منظور پيروى كردن از راهنمائى دانشمندان براى به دست آوردن علم و يقين در اصول دين است، زيرا حديث در مورد شناخت پيامبر سخن مىگويد كه مسلما از اصول دين مىباشد و تقليد تعبدى در آن جايز نيست. (تفسير نمونه، ج1، ص320)و هم چنین در جایی دیگر می نویسد: در آيات قرآن آمده است که ابراهيم، آزر را به پيروى از خود دعوت مىكند، با اين كه قاعدتا عمويش از نظر سن از او بسيار بزرگ تر بوده و در آن جامعه سرشناس تر، و دليل آن را اين ذكر مىكند كه من علومى دارم كه نزد تو نيست (قد جائنى من العلم ما لم ياتك).
اين يك قانون كلى است در باره ی همه كه در آنچه آگاه نيستند، از آنها كه آگاهند پيروى كنند و اين در واقع برنامه ی رجوع به متخصصان هر فن و از جمله مساله تقليد از مجتهد را در فروع احكام اسلامى مشخص مىسازد ، البته بحث ابراهيم در مسائل مربوط به فروع دين نبود، بلكه از اساسىترين مسئله ی اصول دين سخن مىگفت، ولى حتى در اين گونه مسائل نيز بايد از راهنمایي هاى دانشمند استفاده كرد، تا هدايت صراط مستقيم است حاصل گردد. تفسير نمونه، ج13، ص81.
[9]بقره، 170.
[10] در واقع می توان گفت که چنین تقلیدی پشتوانه ی علمی و عقلی دارد و تقلید صرف نیست.
[11]تفسیر نمونه، ج1، ص 576.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)