نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 39

موضوع: داستانهاى بحارالانوار جلد 5

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    (88) اميد و آرزو روزى حضرت عيسى در جايى نشسته بود، پير مردى را ديد كه زمين را با بيل براى زراعت زير و رو مى كند.
    حضرت عيسى به پيشگاه خدا عرضه داشت :
    خدايا آرزو را از دل او ببر! ناگهان پيرمرد بيل را به يك طرف انداخت و روى زمين دراز كشيد و خوابيد، كمى گذشت حضرت عيسى عليه السلام عرض . كرد:
    خداوند اميد و آرزو را به او بر گردان ! ناگاه مشاهده كرد كه پيرمرد از جانب بر خاست و دوباره شروع به كار كرد!
    حضرت عيسى از او پرسيد و گفت :
    پيرمرد چطور شد بيل را به كنار انداختى و خوابيدى و كمى بعد ناگهان بر خاستى و مشغول كار شدى ؟
    پيرمرد در پاسخ گفت :
    در مرتبه اول با گفتم من پير و ناتوانم ممكن است امروز بميرم و يا همچنين فردا، چرا اين همه زحمت دهم با اين انديشه بيل را به يك طرف انداختم و خوابيدم !
    ولى كمى كه گذشت با خود گفتم :
    از كجا معلوم كه من سالها بمانم و اكنون كه زنده هستم و انسان تا زنده است وسايل زندگى برايش لازم است ، بايد براى خود زندگى آبرومندى تهيه نمايد، اين بود كه برخاستم و بيل را برداشتم و مشغول كار شدم .(113)

    (89) نفرت از حاكم ستمگر روزى كنفوسيوس ،(114) با شاگردانش به صحرا مى رفت ، ديد زنى وسط باغ نشسته است ، از او پرسيد:
    چرا اينجا نشسته اى ؟
    زن گفت : دعا كن من همين جا بمانم و جاى ديگر نروم ، چون در اين باغ شوهرم ، پسرم و پدرم هم بودند، پلنگى آمد و همه آنها را طعمه خود ساخت و من تنها ماندم .
    كنفوسيوس گفت :
    از اينجا به شهر برو، شهر نزديك است .
    زن گفت : آيا در شهر حاكمى وجود دارد؟
    كنفوسيوس گفت : بله .
    زن گفت : حاكم ظالم است و براى من عيب است به شهرى بروم كه در آن حاكم ستمگر حكومت مى كند، لذا در اينجا مى مانم تا روى حاكم ستمگر را نبينم ، چون من از ظالم متنفرم .(115)

    (90) كيفر كمترين بى احترامى به پدر يوسف عليه السلام پس از مشكلات زياد فرمانرواى مصر شد. پدرش . يعقوب سالها با رنج و مشقت ، دورى و فراق يوسف را تحمل كرده و توان جسمى را از دست داده بود. هنگامى كه باخبر شد يوسف ، زمامدار كشور مصر است ، شاد و خرم با يك كاروان به سوى مصر حركت كرد، يوسف نيز با شوكت و جلالى در حالى كه سوار بر مركب بود، به استقبال پدر از مصر بيرون آمد. همين كه چشمش به پدر رنج كشيده افتاد، مى خواست پياده شود، شكوه سلطنت سبب شد كه به احترام پدر پياده نشد و كمى بى احترامى در حق پدر كرد.
    پس از پايان مراسم ديدار، جبرئيل از جانب خداوند نزد يوسف آمد و گفت :
    يوسف ! چرا به احترام پدر پياده نشدى ؟ اينك دستت را باز كن ! وقتى يوسف دستش را گشود ناگاه نورى از ميان انگشتانش برخاست و به سوى آسمان رفت .
    يوسف پرسيد:
    اين چه نورى است كه از دستم خارج گرديد؟
    جبرييل پاسخ داد:
    اين نور نبوت بود كه از نسل تو، به خاطر كيفر پياده نشدن براى پدر پيرت (يعقوب ) خارج گرديد و ديگر از نسل تو پيغمبر نخواهد بود.(116)

    (91) چاره بى تابى در سوگ عزيزان يكى از قاضى هاى بنى اسرائيل پسرى داشت كه زياد مورد علاقه او بود. ناگاه پسر مريض شد و مرد. قاضى از اين پيشامد سخت ناراحت شد و صدايش به ناله و گريه بلند گرديد.
    دو فرشته براى پند و نصيحت به نزد قاضى آمده و شكايتى را عليه يكديگر مطرح كردند.
    يكى گفت :
    اين مرد با گوسفندان ، زراعتم را لگدكوب كرده و آن را از بين برده است .
    ديگرى گفت :
    او زراعتش را ما بين كوه و رودخانه كاشته بود، راه عبور برايم نبود، چاره اى نداشتم جز آن كه گوسفندان را از زراعت ايشان عبور دهم .
    قاضى رو به صاحب زراعت نموده و گفت :
    تو آن وقت كه زراعت را بين كوه و رودخانه مى كاشتى ، مى بايست بدانى چون زمين زراعت راه مردم است . در معرض خطر خواهد بود. بنابراين نبايد از صاحب گوسفند شكايت داشته باشى !
    صاحب زراعت در پاسخ قاضى گفت :
    شما نيز آن وقت كه پسرت به دنيا آمد بايد بدانى در مسير مرگ قرار دارد، ديگر چرا ناله و گريه در مرگ فرزندت مى كنى ؟ قاضى فورى متوجه شد اين صحنه براى پند و آگاهى او بوده . از آن لحظه گريه و ناله را قطع كرد و مشغول انجام وظيفه خود گرديد.(117)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. #2
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    (94) گفتگوى عالم و عابد عالمى نزد عابدى رفت و از او پرسيد:
    نماز خواندنت چگونه است ؟
    عابد: از عبادت مثل من عابد مى پرسى ؟ با اينكه نمازم خيلى طول مى كشد، من از فلان وقت تا فلان وقت مشغول عبادت هستم .
    عالم : گريه ات هنگام راز و نياز چگونه است ؟
    عابد: چنان مى گريم كه اشكهايم جارى مى گردد.
    عالم : براستى اگر بخندى ولى خدا ترس باشى ، بهتر از گريه اى است كه به آن ببالى و افتخار كنى .
    (ان المدل لا يصعد من عمله شى ء):
    آن كس كه به عملش ببالد چيزى از عملش بالا نمى رود. (مورد قبول درگاه الهى نمى شود.)(120)

    (95) عابدى كه گرفتار كيفر مردم شد. خداوند در گذشته ، دو فرشته فرستاد تا اهل شهرى را هلاك كنند، هنگامى كه دو ملك براى انجام ماءموريت به آن شهر رسيدند، به مرد عابدى برخوردند كه در دل شب ايستاده و با گريه و زارى عبادت مى كند.
    يكى از فرشته ها به ديگرى گفت :
    اين مرد را مى بينى ! كه چگونه گريه و زارى مى كند؟ آيا او را نيز هلاك كنيم ؟
    فرشته ديگرى گفت :
    آرى ، من ماءموريت خويش را انجام مى دهم !
    ملك گفت :
    من درباره اين مرد بايد دوباره با خداوند مذاكره كنم . پس از بيان حال عابد، خداوند به او وحى فرستاد، اين عابد را نيز با ديگران هلاك كن كه تاكنون به خاطر من ، خشم ، چهره او را در مقابل گناهكاران دگرگون نساخته است .(121)

    (96) شكم پرستى بزرگترين دام شيطان شيطان نزد پيامبران الهى مى آمد و بيشتر از همه با حضرت يحيى انس . داشت .
    روزى حضرت يحيى به او گفت :
    من از تو سؤالى دارم .
    شيطان در پاسخ گفت :
    مقام تو بالاتر از آن است سؤال تو را جواب ندهم ، هر چه مى خواهى بپرس . من پاسخ خواهم داد.
    حضرت يحيى : دوست دارم دامهايت را كه به وسيله آنها فرزندان آدم شكار كرده و گمراه مى كنى ، به من نشان دهى .
    شيطان : با كمال ميل خواسته تو را بجا مى آورم .
    شيطان در قيافه اى عجيب و با وسايل گوناگون خود را به حضرت نشان داد و توضيح داد كه چگونه با آن وسايل رنگارنگ فرزندان آدم را گول زده و به سوى گمراهى مى برد.
    يحيى پرسيد:
    آيا هيچ شده كه لحظه اى به من پيروز شوى ؟
    گفت : نه ، هرگز! ولى در تو خصلتى هست كه از آن شاد و خرسندم .
    فرمود: آن خصلت كدام است ؟
    شيطان : تو پرخور و شكم پرستى ، هنگامى كه افطار مى كنى زياد مى خورى و سنگين مى شوى بدين جهت از انجام بعضى نمازهاى مستحبى و شب زنده دارى باز مى مانى .
    يحيى گفت :
    من با خداوند عهد كردم كه هرگز غذا را به طور كامل نخورم و از طعام سير نشوم ، تا خدا را ملاقات نمايم .
    شيطان گفت :
    من نيز با خود پيمان بستم كه هيچ مؤمنى را نصيحت نكنم ، تا خدا را ملاقات كنم .(122)
    بدين وسيله حضرت يحيى يكى از مهمترين دامهاى شيطان را از خود دور نمود.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  3. #3
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    (97) حضرت موسى عليه السلام در مقام سنجش اعمال حضرت موسى عليه السلام در حالى كه به بررسى اعمال بندگان الهى مشغول بود، نزد عابدترين مردم رفت . شب كه فرا رسيد، عابد درخت انارى را كه در كنارش بود تكان داد و دو عدد انار افتاد. رو به موسى كرد و گفت :
    اى بنده خدا تو كيستى ؟ تو بايد بنده صالح خدا باشى ؟ زيرا كه من مدتها در اينجا مشغول عبادت هستم و در اين درخت تاكنون بيشتر از يك عدد انار نديده ام و اگر تو بنده صالح نبودى ، اين انار دومى موجود نمى شد!
    موسى عليه السلام گفت :
    من مردى هستم كه در سرزمين موسى بن عمران زندگى مى كنم . چون صبح شد حضرت موسى عليه السلام پرسيد:
    آيا كسى را مى شناسى كه عبادت او از تو بيشتر باشد؟
    عابد جواب داد: آرى ! فلان شخص .
    نام و نشان او را گفت . موسى عليه السلام به نزد وى رفت و ديد عبادت او خيلى زياد است . شب كه شد براى آن مرد دو گرده نان و ظرف آبى آوردند. عابد به موسى عليه السلام گفت :
    بنده خدا تو كيستى ؟ تو بنده صالح هستى ! چون مدتهاست من در اينجا مشغول عبادت هستم و هر روز يك عدد نان برايم مى آمد و اگر تو بنده صالحى نبودى اين نان دومى نمى آمد و اين ، به خاطر شماست . معلوم مى شود تو بنده صالح خدايى .
    حضرت موسى عليه السلام باز فرمود:
    من مردى هستم در سرزمين موسى بن عمران زندگى مى كنم !
    سپس از او پرسيد:
    آيا عابدتر از خود، كسى را سراغ دارى ؟
    گفت :
    آرى ! فلان آهنگر يا (دهقان ) در فلان شهر است كه عبادت او از من بيشتر است .
    حضرت موسى با همان نشان پيش آن مرد رفت ، ديد وى عبادت معمولى دارد، ولى مرتب در ذكر خداست .
    وقت نماز كه فرا رسيد، برخاست نمازش را خواند و چون شب شد، ديد در آمدش دو برابر شده ، روى به حضرت موسى نمود و گفت :
    تو بنده صالحى هستى ! زيرا من مدتها در اينجا هستم و درآمدم هميشه به يك اندازه معين بوده و امشب دو برابر است . بگو ببينم تو كيستى ؟
    حضرت موسى همان پاسخ را گفت : من مردى هستم كه در سرزمين موسى بن عمران زندگى مى كنم .
    سپس آن مرد درآمدش را سه قسمت نمود. قسمتى را صدقه داد و قسمتى را به مولا و صاحبش داد و با قسمت سوم غذا خريد و با حضرت موسى عليه السلام با هم خوردند. در اين هنگام موسى عليه السلام خنديد.
    مرد پرسيد:
    چرا خنديدى ؟
    موسى عليه السلام پاسخ داد:
    مرا راهنمايى كردند عابدترين انسان را ببينم ، حقيقتا او را عابدترين انسان يافتم . او نيز ديگرى را به من نشان داد، ديدم عبادت او بيشتر از اولى است . دومى نيز شما را معرفى كرد و من فكر كردم عبادت تو بيشتر از آنان است ولى عبادت تو مانند آنان نيست !
    مرد: بلى ! درست است ، من مثل آنان عبادت ندارم ، چون من بنده كسى هستم ، آزاد نيستم ، مگر نديدى من خدا را ذكر مى گفتم . وقت نماز كه رسيد تنها نمازم را خواندم ، اگر بخواهم بيشتر به عبادت مشغول شوم به درآمد مولايم ضرر مى زنم و به كارهاى مردم نيز زيان مى رسد.
    سپس از موسى پرسيد:
    مى خواهى به وطن خود بروى ؟
    موسى عليه السلام پاسخ داد: بلى !
    مرد در اين وقت قطعه ابرى را كه از بالاى سرش مى گذشت صدا زد، پايين بيا! ابر آمد و پرسيد:
    كجا مى روى ؟
    ابر: به سرزمين موسى بن عمران .
    مرد: اين آقا را هم با احترام به سرزمين موسى بن عمران برسان .
    هنگامى كه حضرت موسى به وطن بازگشت عرض كرد:
    با خدايا! اين مرد چگونه به آن مقام والا نايل گشته است ؟
    خداوند فرمود:
    (ان عبدى هذا يصبر على بلائى و يرضى بقضايى و يشكر نعمائى ):
    اين بنده ام بر بلاى من شكيبا، به مقدراتم راضى و بر نعمتهايم سپاسگزار است .(123)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  4. #4
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    1- ب : ج 76، ص 273.
    2- و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى الا فى الفتنه سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين . توبه : آيه 49.
    3- ب : ج 21، ص 193.
    4- ب : ج 75، ص 95.
    5- ب : ج 15، ص 392.
    6- ب : ج 15، ص 401.
    7- ب : ج 94، ص 279.
    8- ب : ج 19، ص 281 و ج 22 و ج 131 و ج 75، ص 281.
    9- ب : ج 86، ص 19.
    10- ب : ج 7، ص 89.
    11- ب : ج 6، ص 254 و ج 19، ص 246. با كمى تفاوت .
    12- ب : ج 94، ص 56.
    13- ب : ج 103، ص 248.
    14- ب : ج 74، ص 56.
    15- ب : ج 43، ص 296.
    16- ب : ج 82، ص 92.
    17- ب : ج 96، ص 158. در عده الداعى به جاى ياكل الخمر، ياكل الجمر آمده كه در اين صورت معناى حديث چنين مى شود: كسى كه بدون احتياج گدايى مى كند گويا آتش مى خورد.
    18- چون در ميدان جنگ از طرف دشمن اعلان شده بود پيامبر كشته شده است .
    19- ب : ج 22، ص 62.
    20- آيات آخر سوره آل عمران : (191 - 194).
    21- ب : ج 41، ص 16 - 22 و ج 69، ص 275 - 276 و ج 71، ص 319 و ج 77، ص 401 و ج 87، ص . 201.
    22- يا حار همدانى من يمت يرنى
    من مؤمن او منافق قبلا
    يعرفنى طرفه و اعرف
    بنعته و اسمه و ما عملا
    و انت عند الصراط تعرفنى
    فلا تخف عثرة و لا زللا
    اسيقك من بارد على ظماء
    تخاله فى الحلاوة العسلا
    اقول للنار حين توقف للعرض
    دعيه لا تقربى الرجلا
    دعيه لا تقربيه ان له
    حبلا بحبل الوصى متصلا
    23- ب : ج 6، ص 179.
    24- ب : ج 40، ص 331 و ج 41، ص 138 و ج 66، ص 322 با اندكى تفاوت .
    25- ب : ج 40، ص 324 و ج 74، ص 143 و ج 103، ص 93 با اندكى تفاوت .
    26- (آيا كسى كه در ساعات شب به عبادت پروردگار مشغول است و در حال سجده و قيام ، از عذاب آخرت مى ترسيد و به رحمت پروردگار اميدوار است . بگو آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند يكسانند؟!) زمر: آيه 9.
    27- ب : ج 33، ص 399.
    28- ب : ج 41، ص 34 و ج 74، ص 407.
    29- ب : ج 74، ص 205.
    30- ب : ج 75، ص 455.
    31- ب : ج 33، ص 260.
    در تاريخ آمده است كه پس از سخنان كوبنده دارميه ، معاويه به انتقام اين اهانت گفت : به همين جهت شكمت برآمده است . دارميه گفت : مردم همه در بزرگى شكم به مادر تو هند مثل مى زنند!
    معاويه پرسيد: على را چگونه ديدى ؟ گفت : او را ديدم به پادشاهى گول نخورد، دنيا هرگز او را نفريفت ، سخنان او به دلهاى تاريك چون آفتاب روشنى مى بخشيد و مانند زيت كه رنگ ظرف تيره را مى گيرد زنگ دلها را پاك مى كرد.
    معاويه گفت : راست گفتى ! اكنون از من چه مى خواهى ؟
    گفت : به صد شتر سرخ مو نيازمندم .
    معاويه گفت : اگر بدهم در دل تو به اندازه على محبت خواهم داشت ؟
    دارميه گفت : هرگز چنين نخواهد شد.
    معاويه حاجت او را برآورد، سپس گفت :
    به خدا سوگند! اگر على زنده بود چنين مالى به تو نمى داد.
    دارميه گفت : راست گفتى بهيچ وجه نمى داد، على عليه السلام حتى يك درهم از مال مسلمانان را به خواهش دل و بيهوده به كسى نمى بخشيد.(ن )
    32- ب : ج 100، ص 252. شهادت على عليه السلام در سال 40 هجرى پيش آمد و هارون در حدود سال 170 هجرى به خلافت رسيد، بنابراين بيش از 130 سال قبر على عليه السلام مخفى بوده است .
    33- ب : ج 8، ص 35 و ج 36، ص 288 و ج 43، ص 21.
    34- ب : ج 14، ص 198 و ج 43، ص 31.
    35- ب : ج 8، ص 309 و ج 18، ص 351 و ج 103، ص 245 با اندكى تفاوت .
    36- ب : ج 12، ص 264 و ج 43، ص 155 و ج 82، ص 86.
    37- ب : ج 43، ص 225.
    38- بوى خوش قرمز يا زرد رنگ كه از زعفران و غيره مى گيرند.
    39- ب : ج 43، ص 238.
    40-الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر.
    41- ب : ج 43، ص 346.
    42- ب : ج 44، ص 160.
    43- ب : ج 43، ص 239.
    44- ب : 44، ص 266.
    45- ب : ج 78، ص 118.
    46- ب : ج 44، ص 189.
    47- ب : ج 44، ص 318.
    48- ب : ج 6، ص 223.
    49- ب : ج 46، ص 38.
    50- ب : ج 45، ص 332.
    51- ب : ج 46، ص 289. بقر، به معنى گاو و باقر، به معنى شكافنده است .
    52- ب : ج 46، ص 306.
    53- ب : ج 70، ص 56.
    54- ب : ج 78، ص 163.
    55- يا من وهبه لى و لم يكن شيئا جدد لى هبته .
    56- ب : ج 47، ص 79.
    57- ب : ج 75، ص 102 و ج 61، ص 253.
    58- ب : ج 47، ص 55.
    59- ب : ج 74، ص 93.
    60- ب : ج 47، ص 359 و ج 104، ص 39.
    61- ب : ج 47، ص 165.
    62- هر كس تقواى الهى را پيشه كند خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى دهد. طلاق : آيه (2-3).
    63- ب : ج 22، ص 131.
    64- ب : ج 70، ص 104.
    65- ب : ج 1، ص 226.
    66- انسان هيچ سخنى نمى گويد مگر اين كه در كنار او دو فرشته رقيب و عتيد حاضرند.
    67- ب : ج 76، ص 21.
    68- ابواء دهى است بين مكه و مدينه كه حضرت آمنه مادر پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا دفن شده است .
    69- براى آگاهى بيشتر از حال اين بانوى گرامى ، به جلد دوم ، داستان 37 مراجعه شود.
    70- ب : ج 48، ص 1.
    71- ب : ج 48، ص 2.
    72- ب : ج 48، ص 172.
    73- ب : ج 25، ص 133 و 141 با اندكى تفاوت .
    74- ب : ج 23، ص 75.
    75- ب : ج 78، ص 356.
    76- ب : ج 25، ص 275.
    77- ب : ج 50، ص 38. در روزگار امامان (ع ) باور كردن اين گونه كارها مشكل بود تنها از روى تعبد پذيرفته مى شد ولى امروز كاملا سهل و آسان است . اكنون دانش بشر توانسته است كه تصاوير را به امواج الكتريكى تبديل نموده تصوير گوينده را نشان دهد و چون آوردن تصوير از راه دور انجام گرفته بايد گفت آوردن خود شخص نيز امكان پذير است و كسانى كه خداوند عنايت بيشتر به آنان كرده و علم بيكران در اختيارشان گذاشته توان انجام اين كارها را دارند.(ن )
    78- و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد. سوره ق : آيه 16.
    79- واذا ميثاقهم و منك و من نوح . احزاب : آيه 70.
    80- نبئت و آدم بين الروح و الجسد .
    81- الله يصطفى من الملائكة رسلا و من الناس . سوره حج : آيه 75.
    82- و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون . سوره انفال : آيه 33.
    83- امام جواد عليه السلام در سن نه سالگى به مقام امامت رسيد.
    84- ب : ج 50، ص 80.
    85- ب : ج 50، ص 159.
    86- ابن سكيت اهوازى ، شاعر، اديب ، لغت شناس ، از دانشمندان بزرگ شيعه و يار باوفاى امام جواد عليه السلام و امام هادى عليه السلام بود. متوكل اين دانشمند نام آور را به اجبار براى تربيت دو فرزندش (معتز و مؤ يد) به كار گمارده بود. روزى متوكل از وى پرسيد: اين دو فرزند من نزد تو محبوب ترند يا حسن و حسين ؟ ابن سكيت از اين مقايسه غلط سخت برآشفت و بى پروا گفت : به خدا سوگند قنبر غلام على عليه السلام در نظر من ، از تو و پسران تو، بهتر است متوكل با شنيدن اين سخن ، چنان سخت غضبناك شد، بى درنگ فرمان داد زبان او را از پشت گردنش در آوردند و بريدند و بدين گونه ابن سكيت در 58 سالگى به شهادت رسيد. (در چگونگى شهادت ايشان اقوال ديگرى نيز ذكر شده است .)
    87- ب : ج 50، ص 164.
    88- احمد بن عبيدالله از طرف خليفه وقت مسئول اخذ خراج قم بود.
    89- به امام جواد، امام هادى و امام عسكرى ابن الرضا گفته مى شد.
    90- موفق برادر خليفه معتمد على الله بود و سمت فرماندهى لشكر را داشت و آدم خطرناك و ضد اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله بود.
    91- ب : ج ، 5، ص 325.
    92- ب : ج 50، ص 253 و ج 70، ص 117 و ج 72، ص 163 و ج 79، ص 302.
    93- ب : ج 52 ص 25.
    94- ب : ج 52 ص 25.
    95- فتاواى مشهور بر اساس دلايل ديگر خلاف اين جمله ها است .
    96- ب : ج 78، ص 53، در ج 53 مفصل تر آمده است .
    97- ب : ج 53، ص 246.
    98- ب : ج 52، ص 41.
    99- در زمان طاغوت فكر مى كرديم ما قدرت نداريم . جامعه در شعله هاى فساد مى سوخت اگر روزى قدرت به دست ما بيفتد اسلام را پياده مى كنيم . زندگى از چنگال فساد و جنايات تباه نجات مى يابد. خداوند اين قدرت را از راه امتحان در اختيار ما گذاشت . خدا را شكر، بيست و يك سال از عمر انقلاب مى گذرد، در اين مدت قدمهاى مثبت برداشته شده است ، ولى توقع بيش از اينهاست . متاءسفانه در اين اواخر در برخى موارند نه تنها جلو نرفته ايم بلكه از اوايل انقلاب عقب نشينى هم كرده ايم !!
    100- غالى مذهب كسانى را گويند كه مرتبه خدايى براى ائمه بوده اند.
    101- ب : ج 47، ص 317.
    102- ب : ج 47، ص 306.
    103- ب : ج 20، ص 117 و ج 22، ص 116 با اندكى تفاوت .
    104- ب : ج 22، ص 374 با كمى تلخيص .
    105- ب : ج 18، ص 63.
    106- ب : ج 47، ص 186.
    107- ب : 75، ص 95.
    108- ب : ج 44، ص 35.
    109- ب : ج 23، ص 227.
    110- ب : 44، ص 34.
    111- ب : ج 13، ص 281.
    112- ب : ج 13 ص 424.
    113- ب : ج 14، ص 329.
    114- كنفوسيوس يكى از حكماء است كه در حدود پانصد سال قبل از ميلاد مى زيست و اكنون پيروان زياد در چين و تبت و...دارد.
    115- در مكتب استاد ص 52 (شيرازى ).
    116- ب : ج 12، ص 251 و ج 73، ص 223.
    117- ب : ج 82، ص 155.
    118- ب : ج 14، ص 280.
    119- ب : ج 14، ص 331.
    120- ب : ج 72، ص 307 و 308.
    121- ب : ج 100، ص 83.
    122- ب : ج 14، ص 172.
    123- ب : ج 69، ص 223.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/