(50) تلاش در راه بى نيازى عبدالاعلى مى گويد:
در بين راه مدينه به حضرت صادق عليه السلام برخورد كردم . روز بسيار گرمى بود، گفتم :
فدايت شوم با آن مقامى كه پيش خداوند دارى و از خويشان رسول خدا عليه السلام مى باشى ، چرا در اين گرما خود را اين چنين به زحمت انداخته اى ؟
امام عليه السلام فرمود:
عبدالاعلى ! من براى جستجوى روزى بيرون آمدم تا از مثل تو بى نياز شوم .(58)

(51) مرگ زودرس داود رقى مى گويد:
در محضر امام صادق عليه السلام بودم بدون اينكه سخنى بگويم ، فرمود: اى داود! روز پنج شنبه هنگامى كه برنامه اعمالتان را پيش من آوردند، در آن ديدم كه تو درباره پسر عمويت ، فلانى ، خوب كرده اى . از اين كار تو خوشحال شدم و فهميدم همين صله رحم تو با وى (و قطع صله رحم از جانب او) باعث مرگ زودرس پسر عمويت خواهد شد. داود مى گويد:
پسر عمويى داشتم بسيار بدفطرت و دشمن سر سختم بود، هنگامى كه شنيدم او و خانواده اش در فقر و نادارى شديد، روزگار بدى را به سر مى برند، برايش مقدارى مخارج فرستادم ، سپس به سوى مكه حركت نمودم .- و او بعد از من فوت شده بود - موقعى كه در مدينه خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم بدون اينكه حرفى بزنم امام عليه السلام آن جريان را به من خبر داد.(59)

(52) هم كنيز و هم منفعت زرعه پسر محمد مى گويد:
مردى در مدينه بود كنيز زيبا و كم نظيرى داشت ، شخصى كنيز را ديد و شديدا عاشق او شد وى ماجراى عشقش را به امام صادق عليه السلام اظهار نمود حضرت فرمود:
هر وقت او را ديدى بگو: اسال الله من فضله : از فضل خداوند درخواست مى كنم . او نيز دستور امام را انجام داد.
طولى نكشيد كه سفرى براى صاحب كنيز پيش آمد. نزد همان شخص رفت و گفت : فلانى ! تو همسايه من هستى و از همه افراد بيشتر مورد اطمينان من مى باشى ، برايم سفرى پيش آمده مايلم كنيزم را پيش تو امانت بگذارم .
مرد گفت : من زن ندارم و در منزل من هم زنى ديگر نيست ، چگونه ممكن است كنيز تو نزد من بماند؟
گفت : كنيز را به تو مى فروشم كنيز پيش تو باشد در ضمن تعهد مى كنى هرگاه برگشتم ، او را به من بفروشى و اگر با او همبستر شدى حلالت باشد. اين را گفت و كنيز را به قيمت گرانى به ايشان داد و رفت .
كنيز مدتى نزد آن شخص ماند تا خواسته آن مرد از وى انجام گرفت .
پس از گذشت مدتى ، نماينده اى از جانب يكى از خلفاى بنى اميه آمد تا تعدادى كنيز براى خليفه بخرد اين كنيز نيز در ليست خريد بود.
نماينده خليفه پيش آن مرد آمد و گفت :
كنيز فلانى كه پيش توست بفروش !
مرد پاسخ داد:
صاحب كنيز در سفر است . من اجازه فروش ندارم . نماينده خليفه به زور كنيز را به بهاى بيش از آنچه او خريده بود از وى خريد. همين كه كنيز را از مدينه بيرون بردند، صاحب سابقش از سفر آمد. اول چيزى كه سراغش را گرفت همان كنيز بود.
پرسيد: او چطور است ؟
مرد جريان را براى او بازگو كرد و سپس تمام پولها را كه نماينده خليفه پرداخته بود در اختيار او گذاشت و گفت :
اين پولى است كه من گرفته ام . صاحب كنيز قبول نكرد و گفت : من فقط مقدار بهاى كه با تو قرار گذاشته مى پذيرم بقيه مال تو است ، نوش جانت باد!
خداوند بواسطه نيت پاك او، هم كنيز و هم منفعت را نصيب وى نمود.(60)

(53) سخن كوبنده در برابر فرماندار طاغوت عبدالله بن سليمان مى گويد:
منصور دوانيقى يكى از عمال خود بنام (شيبة بن غفال ) را فرماندار مدينه ساخت . شيبه روز جمعه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و گفت :
على بن ابى طالب ميان مسلمانان اختلاف انداخت و با مؤمنين جنگيد و خواست حكومت را به دست گيرد و نگذارد به اهلش برسد. ولى خداوند او را از حكومت محروم ساخت و در آرزوى خلافت از دنيا رفت و پس از او فرزندانش در فتنه انگيزى دنباله روى او بوده و خواهان حكومتند، بدون آن كه شايستگى داشته باشد، بدين جهت هر كدام در يك گوشه زمين كشته مى شوند و در خون خود مى غلطند.
سخنان شيبه بر مردم بسيار گران آمد، اما هيچ كس نتوانست چيزى بگويد، در اين وقت مردى كه پيراهن پشمين بر تن داشت از جا برخاست و گفت :
ما خدا را ستايش مى كنيم و بر پيامبر او و همه انبياء درود مى فرستيم .
آنچه از خوبيها گفتى ، ما سزاوار آنها هستيم و آنچه از زشتى بر زبان آوردى ، تو و آنكس كه تو را به اينجا فرماندار گمارده (منصور) به آن سزاوار تريد.
ولى آگاه باش ! درست دقت كن ! تو كه بر مركب ديگرى سوار شده اى و نان ديگرى را مى خورى ، سرافكندگى و شرمسارى سزاوار توست .
سپس رو به مردم كرد و گفت :
آيا شما را آگاه نسازم چه كسى ميزان اعمالش در قيامت سبكتر و از همه بيشتر زيانكار خواهد بود؟
آنكس كه آخرتش را به دنياى ديگرى بفروشد و اين فرماندار فاسق چنين است . (او آخرت خود را به دنياى منصور فروخته است .)
مردم همه آرام شدند و فرماندار بدون آنكه چيزى بگويد، از مسجد خارج شد.
آنگاه پرسيدم : اين شخص كه در برابر فرماندار چنين كوبنده سخن گفت ، كيست ؟
گفتند: امام جعفربن محمد صادق است .(61)