(21) رفتار با زيردستان على عليه السلام با غلامش ، قنبر، براى خريد پيراهن وارد بازار كوفه شد، به مرد پيراهن فروش فرمود:
دو پيراهن لازم دارم .
مرد عرض كرد:
يا اميرالمؤمنين ! هر نوع پيراهنى بخواهى ، من دارم .
همين كه حضرت فهميد اين شخص ، او را مى شناسد از او گذشت ، به جوان لباس فروش ديگرى رسيد كه سرگرم خريد و فروش بود، از او دو پيراهن ، يكى را به سه درهم و ديگرى را به دو درهم خريد.
سپس به قنبر فرمود:
پيراهن سه درهمى را تو بپوش !
قنبر عرض كرد:
سرور من ! پيراهن سه درهمى بر اندام شما سزاوارتر است زيرا شما به منبر مى رويد و مردم را موعظه مى كنيد. لباس وزين بر اندام خطيب زيباتر است .
حضرت فرمود:
قنبر! تو جوانى و جوان شكوه و آراستگى مى طلبد. از طرفى من از پروردگارم حيا مى كنم كه خود را بر تو در لباس برترى دهم ، زيرا از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:
(البسوهم مما تلبسون و اطعموهم مما تاءكلون ) : از آنچه مى پوشيد به آنها (غلامان خدمتگزاران ) بپوشانيد و از آنچه مى خوريد به آنان بخورانيد.
على عليه السلام پيراهن را پوشيد آستين آن از دستش بلندتر آمد، مقدار زيادى را پاره كرد و دستور داد كلاه براى نيازمندان درست كنند.
جوان عرض كرد:
اجازه فرماييد سر آستين پاره را بدوزم .
امام عليه السلام فرمود:
بگذار همچنان بماند، گذشت عمر سريعتر از آراستن لباس است .
على عليه السلام پولها را داد و حركت نمود. كمى فاصله گرفته بود كه صاحب مغازه آمد. پس از آنكه متوجه شد پسرش پيراهن ها را به قيمت زياد فروخته است ، خود را به حضرت رسانيد، عذر خواست و گفت :
يا اميرالمؤمنين ! پسرم شما را نشناخته و پيراهن ها را به قيمت زياد به شما فروخته است . اينك تقاضا دارم اين دو درهم زيادى را پس . بگيريد.
حضرت فرمود:
من و پسرت در قيمت پيراهن ها به اندازه كافى صحبت كرديم و كم و زياد نموديم و هر دو راضى شديم . بنابراين معامله به رضايت طرفين انجام گرفته است ، هرگز دو درهم را نخواهم گرفت .(25)
(22) عاقبت قرآن خوان بى تقوا در يكى از شبها اميرالمؤمنين عليه السلام از مسجد كوفه به سوى منزل خود حركت كرد. كميل بن زياد كه از ياران خوب آن حضرت بود امام را همراهى مى نمود. گذرشان از كنار خانه مردى افتاد كه صداى قرآن خواندنش بلند بود و اين آيه را (امن هو قانت آناء الليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة و يرجوا رحمة ربه قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اءولوالباب ) (26) با صداى دلنشين و زيبا مى خواند. كميل از حال معنوى اين مرد بسيار لذت برد و در دل بر او آفرين گفت . بدون آنكه سخنى در زبان بگويد.
حضرت به حال كميل متوجه شد و رو به او كرد و فرمود:
اى كميل ! صداى قرآن خواندن او تو را گول نزد زيرا او اهل دوزخ است (چه بسا قرآن خوانى هست كه قرآن بر او لعنت مى كند) و بزودى آنچه را كه گفتم به تو آشكار خواهم كرد!
كميل از اين مسئله متحير ماند، نخست اينكه امام عليه السلام به زودى از فكر و نيت او آگاه گشت ، ديگر اينكه فرمود: اين مرد با آن حال روحانيش . اهل دوزخ است .
مدتى گذشت . حادثه گروه خوارج پيش آمد و كارشان به آنجا رسيد كه در مقابل اميرالمؤمنين ايستادند و على عليه السلام با آنان جنگيد در حالى كه حافظ قرآن بودند.
پس از پايان جنگ كه سرهاى آن طغيان گران كافر بر زمين ريخته بود، اميرالمؤمنين عليه السلام رو به كميل كرد در حالى كه شمشيرى كه هنوز خود از آن مى چكيد در دست داشت ، نوك آن را به يكى از آن سرها گذاشت و فرمود:
اى كميل ! اين همان شخصى است كه در آن شب قرآن مى خواند و از حال او در تعجب فرو رفتى . آنگاه كميل حضرت را بوسيد و استغفار كرد.(27)
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)