بخش اول : چهارده معصوم عليه السلام چهارده درياى نور!
(1) رفيقان همسفر پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله با گروهى به مسافرت رفته بودند، در بين سفر فرمود: گوسفندى را ذبح كرده از آن غذا تهيه كنند.
يكى از آنها گفت :
من ذبح كردن گوسفند را به عهده مى گيرم .
ديگرى گفت : پوست كندن آن را من انجام مى دهم .
سومى قطعه قطعه كردن او را پذيرفت .
و چهارمى پختن و آماده كردن آن را به عهده گرفت .
حضرت فرمود:
من هم هيزم جمع مى كنم .
عرض كردند: يا رسول الله ! اين كار را نيز ما انجام مى دهيم .
فرمود: مى دانم كه شما مى توانيد اين كار را انجام دهيد ولى خداوند از كسى كه با رفقاى خويش همسفر بوده و براى خود امتيازى قايل شود، راضى نيست . سپس حضرت برخاست و به جمع آورى هيزم پرداخت .(1) آرى اين است اخلاق كريمه .
(2) انسان بزرگ موقعى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله سربازان اسلام را آماده جنگ تبوك مى ساخت ، يكى از بزرگان بنى سلمه به نام جد بن قيس كه ايمان كامل نداشت ، محضر پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد:
اگر اجازه دهى من در اين ميدان جنگ ، حاضر نشوم و مرا گرفتار گناه مساز! زيرا من علاقه شديد به زنان دارم ، چنانچه چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است فريفته آنها شده دل از دست بدهم و نتوانم بجنگم و گرفتار گناه شوم . رسول خدا صلى الله عليه و آله به او اجازه داد.
در اين وقت آيه نازل شد؛ (بعضى از آنها مى گويند: به ما اجازه ده در اين جهاد شركت نكنيم و ما را به گناه گرفتار مساز، آگاه باشيد كه آنان - به واسطه بهانه جويى غلط - هم اكنون در ميان فتنه و گناه افتاده اند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است .) (2) خداوند با اين آيه عمل آن شخصى را محكوم كرد. آنگاه حضرت رو به طايفه بنى سليم نمود و فرمود:
بزرگ شما كيست ؟ در پاسخ گفتند:
جدبن قيس ، لكن او آدم بخيل و ترسويى است .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
درد بخل بدترين دردهاست .
سپس فرمود:
بزرگ شما آن جوان سفيدرو، بشر بن براء، است كه مردى سخاوتمند و گشاده روى است . (3)
(3) يك درس آموزنده پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سحرگاه به شخصى وعده داد كه در كنار تخته سنگ بزرگى منتظر آن شخص باشد، آن مرد رفت و برنگشت ، تا اين كه آفتاب بالا آمد و هوا گرم شد، اصحاب ديدند حضرت از شدت گرما سخت نارحت است . عرض كردند: يا رسول الله ! پدر و مادرمان به فدايت باد! اگر تغيير مكان داده به سايه تشريف ببرى بهتر است .
پيامبر اسلام حاضر نشد جايش را عوض كند و فرمود:
من به آن شخص وعده داده ام در اين مكان منتظرش باشم و اگر نيامد تا هنگام مرگ اينجا خواهم بود تا روز قيامت از همين مكان برانگيخته شوم .(4)
(4) پيامبر صلى الله عليه و آله و مبارزه با كارهاى بى منطق حليمه خاتون ، مادر شيرى حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند: پيامبر صلى الله عليه و آله سه ساله بود روزى به من گفت : اى مادر! چرا دو برادرانم را (منظورش دو فرزندان حليمه بود) روزها نمى بينم ؟ گفتم : فرزندم ! آنها روزها گوسفندان را به بيابان براى چراندن مى برند. گفت : چرا من همراه آنها نمى روم ؟
گفتم : آيا دوست دارى همراه آنها به صحرا بروى ؟
گفت : آرى !
صبح بعد روغن بر موى محمد صلى الله عليه و آله زدم و سرمه بر چشمش . كشيدم و يك (مهره يمانى ) براى حفاظت او بر گردنش آويختم . حضرت كه از دوران كودكى با خرافات و كارهاى بى منطق مبارزه مى كرد، فورا آن مهره را از گردن بيرون آورد و به دور انداخت .
آنگاه رو به من كرد و گفت : مادر جان ! اين چيست ؟ من خدايى دارم كه مرا حفظ مى كند.(5)
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)