نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 47

موضوع: داستانهاى بحارالانوار جلد 4

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #13
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    42- خطر تفسيرهاى غلط امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
    شنيده بودم ، شخصى را مردم عوام تعريف مى كنند و از بزرگى و بزرگوارى او سخن مى گويند. فكر كردم به طورى كه مرا نشناسد، او را از نزديك ببينم و اندازه شخصيتش را بدانم .
    يك روز در جايى او را ديدم كه ارادتمندانش كه همه از طبقه عوام بودند، اطراف وى را گرفته بودند. من هم صورت خود را پوشانده ، به طور ناشناس در گوشه اى ايستاده بودم و رفتار او را زير نظر داشتم . او قيافه عوام فريبى به خود گرفته بود و مرتب از جمعيت فاصله مى گرفت تا آنكه از آنها جدا شد. راهى را پيش گرفت و رفت . مردم نيز به دنبال كارهايشان رفتند.
    من به دنبال او رفتم ببينم كجا مى رود و چه مى كند.
    طولى نكشيد به دكان نانوايى رسيد، همين كه صاحب دكان را غافل ديد، فهميد نانوايى متوجه حركات او نيست ، دو عدد نان دزديد و زير لباس خويش مخفى كرد و به راه خود ادامه داد.
    من تعجب كردم ، با خود گفتم :
    شايد با نانوا معامله دارد و پول نان را قبلا داده يا بعدا خواهد داد.
    از آنجا گذشت و به انارفروشى رسيد مقدارى جلوى انارفروش ايستاد. همين كه احساس كرد به رفتار او متوجه ندارد، دو عدد انار برداشت و به راه افتاد.
    تعجبم بيشتر شد! باز گفتم :
    شايد با ايشان نيز معامله داشته است ، ولى با خود گفتم :
    اگر معامله است چرا رفتارش مانند رفتار دزدهاست . وقتى كه احساس مى كند متوجه نيستند، آنها را برمى دارد.
    همچنان در تعجب بودم ، تا به شخص بيمارى رسيد. نانها و انارها را به او داد و به راه افتاد. به دنبالش رفتم ، خود را به او رسانده ، گفتم :
    بنده خدا! تعريف شما را شنيده بودم و ميل داشتم تو را از نزديك ببينم اما امروز كار عجيبى از تو مشاهده كردم ، مرا نگران نمود. مايلم بپرسم تا نگرانى ام برطرف شود.
    گفت : چه ديدى ؟
    گفتم :
    از نانوا دو عدد نان دزديدى و از انارفروش هم دو عدد انار سرقت كردى .
    مرد، اول پرسيد:
    تو كه هستى ؟
    گفتم :
    از فرزندان آدم از امت محمد صلى الله عليه و آله .
    مرد: از كدام خانواده ؟
    امام : از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله .
    مرد: از كدام شهر؟
    امام : از مدينه .
    مرد: تو جعفربن محمد هستى ؟
    امام : آرى ، من جعفربن محمدم .
    مرد: افسوس اين شرافت نسبى ، هيچ فايده اى براى تو ندارد. زيرا اين پرسش تو نشان مى دهد تو از علم و دانش جد و پدرت بى خبرى و از قرآن آگاهى ندارى ، اگر از قرآن آگاهى داشتى به من ايراد نمى گرفتى و كارهاى نيك را زشت نمى شمردى .
    گفتم :
    از چه چيز بى خبرم ؟
    گفت : از قرآن .
    - مگر قرآن چه گفته ؟
    - مگر نمى دانى كه خداوند در قرآن فرموده :
    ((من جاء بالحسنة فله عشر امثلها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها)):
    هر كس كار نيك بجاى آورد، ده برابر پاداش دارد و هر كس كار زشت انجام دهد، فقط يك برابر كيفر دارد.
    با اين حساب وقتى من دو عدد نان دزديدم دو گناه كردم و دو انار هم دزديدم دو گناه انجام دادم ، مجموعا چهار گناه مرتكب شده ام .
    اما هنگامى كه آنها را صدقه در راه خدا دادم در برابر هر كدام از آنها ده ثواب كسب كردم ، جمعا چهل ثواب نصيب من شد. هرگاه چهار گناه از چهل ثواب كم گردد. سى و شش ثواب باقى مى ماند. بنابراين من اكنون سى و شش ثواب دارم . اين است كه مى گويم شما از علم و دانش بى خبرى .
    گفتم : مادرت به عزايت بنشيند، تو از قرآن بى خبرى ، خداوند مى فرمايد:
    ((انما يتقبل الله من المتقين )):
    خداوند فقط از پرهيزگاران مى پذيرد.
    تو اولا دو عدد نان دزديدى ، دو گناه كردى و دو عدد انار دزديدى ، دو گناه ديگر انجام دادى ، روى هم چهار گناه مرتكب شدى . و چون مال مردم را بدون اجازه به نام صدقه به ديگرى دادى ، نه تنها ثواب نكردى ، بلكه چهار گناه ديگر بر آن افزودى . مجموعا هشت گناه شده ، نه ، اين كه در مقابل چهار گناه ، چهل ثواب كرده باشى .
    آن مرد سخنان منطقى را نپذيرفت ، با من به بحث و گفتگو پرداخت من نيز او را به حال خود گذاشته ، رفتم .
    امام صادق عليه السلام وقتى اين داستان را براى دوستانش نقل كرد. فرمود:
    اين گونه تفسيرها و توجيهات غلط در مسايل دينى سبب مى شود كه عده اى خود گمراه شوند و ديگران را هم گمراه كنند. (53)

    43- فضولى موقوف مرد دهاتى پيوسته خدمت امام صادق عليه السلام رفت و آمد مى كرد. مدتى امام عليه السلام او را نديد. حضرت از حال او جويا شد.
    شخصى محضر امام بود خواست از مرد دهاتى عيبجويى كند و به اين وسيله از ارزش او نزد امام بكاهد گفت :
    آقا آن مرد دهاتى و بى سواد است ، چندان آدم مهمى نيست . امام عليه السلام فرمود:
    شخصيت انسان در عقل اوست و شرافتش در دين او و بزرگواريش در تقواى اوست ، ارزش آدمى بسته به اين سه صفت است .
    زيرا مردم از لحاظ نسل يكسانند و همه از آدم هستند و مزاياى مادى ارزش آفرين نمى باشند.
    آن مرد از فرمايش امام عليه السلام شرمنده شد و ديگر چيزى نگفت .(54)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/