نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 47

موضوع: داستانهاى بحارالانوار جلد 4

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #9
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    21- جمجمه انوشيروان سخن مى گويد به امام على عليه السلام خبر رسيد معاويه تصميم دارد با لشكر مجهز به سرزمين هاى اسلامى حمله كند.
    على عليه السلام براى سركوبى دشمنان از كوفه بيرون آمد و با سپاه مجهز به سوى صفين حركت كردند در سر راه به شهر مدائن (پايتخت پادشاهان ساسانى ) رسيدند و وارد كاخ كسرى شدند. حضرت پس از اداى نماز با گروهى از يارانش مشغول گشت ويرانه هاى كاخ انوشيروان شدند و به هر قسمت كاخ كه مى رسيدند كارهايى را كه در آنجا انجام شده بود به يارانش -- توضيح مى دادند به طورى كه باعث تعجب اصحاب مى شد و عاقبت يكى از آنان گفت :
    يا اميرالمؤ منين ! آنچنان وضع كاخ را توضيح مى دهيد گويا شما مدتها اينجا زندگى كرده ايد!
    در آن لحظات كه ويرانه هاى كاخها و تالارها را تماشا مى كردند، ناگاه على عليه السلام جمجمه اى پوسيده را در گوشه خرابه ديد، به يكى از يارانش -- فرمود:
    او را برداشته همراه من بيا!
    سپس على عليه السلام بر ايوان كاخ مدائن آمد و در آنجا نشست و دستور داد طشتى آوردند و مقدارى آب در طشت ريختند و به آورنده جمجمه فرمود: آن را در طشت بگذار. وى هم جمجمه را در ميان طشت گذاشت .
    آنگاه على عليه السلام خطاب به جمجمه فرمود:
    اى جمجمه ! تو را قسم مى دهم ! بگو من كيستم و تو كيستى ؟ جمجمه با بيان رسا گفت :
    تو اميرالمؤ منين ، سرور جانشينان و رهبر پرهيزگاران هستى و من بنده اى از بندگان خدا هستم .
    على عليه السلام پرسيد:
    حالت چگونه است ؟
    جواب داد:
    يا اميرالمؤ منين ! من پادشاه عادل بودم ، نسبت به زيردستان مهر و محبت داشتم ، راضى نبودم كسى در حكومت من ستم ببيند. ولى در دين مجوسى (آتش پرست ) به سر مى بردم . هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به دنيا آمد كاخ من شكافى برداشت . آنگاه كه به رسالت مبعوث شد من خواستم اسلام را بپذيرم ولى زرق و برق سلطنت مرا از ايمان و اسلام باز داشت و اكنون پشيمانم .
    اى كاش كه من هم ايمان مى آوردم و اينك از بهشت محروم نبودم .

    22- فاطمه عليهاالسلام در هاله عفت و عصمت در آخرين روزهاى زندگى ، زهراى مرضيه به اسماء (27) دختر عميس -- فرمود:
    اسماء! من اين عمل را زشت مى دانم كه (جنازه را روى چهار چوب مى گذارند و پارچه اى روى جناره زنان مى اندازند، به سوى قبرستان مى برند) زيرا اندام او از زير پارچه نمايان است و هر كسى از حجم و چگونگى او آگاه مى شود.
    اسماء گفت :
    من در حبشه چيزى ديدم ، اكنون شكل آن را به تو نشان مى دهم . آنگاه چند شاخه تر خواست . شاخه ها را خم كرد و پارچه اى روى آنها كشيد. به صورت تابوت كنونى درآورد حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود:
    - چه چيز (تابوت ) خوبى است . زيرا جنازه اى كه در ميان آن قرار گيرد تشخيص داده نمى شود كه جنازه زن است ، يا جنازه مرد. (28)
    آرى زهراى اطهر راضى نبود پس از مرگ نيز نامحرمى حجم بدان او را ببيند.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/