صفحه 19 از 43 نخستنخست ... 915161718192021222329 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 181 تا 190 , از مجموع 900

موضوع: دیوان اشعار سعدی

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    جان ندارد هر که جانانیش نیست

    تنگ عیشست آن که بستانیش نیست


    هر که را صورت نبندد سر عشق

    صورتی دارد ولی جانیش نیست


    گر دلی داری به دلبندی بده

    ضایع آن کشور که سلطانیش نیست


    کامران آن دل که محبوبیش هست

    نیکبخت آن سر که سامانیش نیست


    چشم نابینا زمین و آسمان

    زان نمی‌بیند که انسانیش نیست


    عارفان درویش صاحب درد را

    پادشا خوانند گر نانیش نیست


    ماجرای عقل پرسیدم ز عشق

    گفت معزولست و فرمانیش نیست


    درد عشق از تندرستی خوشترست

    گر چه بیش از صبر درمانیش نیست


    هر که را با ماه رویی سرخوشست

    دولتی دارد که پایانیش نیست


    خانه زندانست و تنهایی ضلال

    هر که چون سعدی گلستانیش نیست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #2
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست

    پنجه بر زورآوران انداختن فرهنگ نیست


    در که خواهم بستن آن دل کز وصالت برکنم

    چون تو در عالم نباشد ور نه عالم تنگ نیست


    شاهد ما را نه هر چشمی چنان بیند که هست

    صنع را آیینه‌ای باید که بر وی زنگ نیست


    با زمانی دیگر انداز ای که پندم می‌دهی

    کاین زمانم گوش بر چنگست و دل در چنگ نیست


    گر تو را کامی برآید دیر زود از وصل یار

    بعد از آن نامت به رسوایی برآید ننگ نیست


    سست پیمانا چرا کردی خلاف عقل و رای

    صلح با دشمن اگر با دوستانت جنگ نیست


    گر تو را آهنگ وصل ما نباشد گو مباش

    دوستان را جز به دیدار تو هیچ آهنگ نیست


    ور به سنگ از صحبت خویشم برانی عاقبت

    خود دلت بر من ببخشاید که آخر سنگ نیست


    سعدیا نامت به رندی در جهان افسانه شد

    از چه می‌ترسی دگر بعد از سیاهی رنگ نیست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #3
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست

    هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست


    سرو زیبا و به زیبایی بالای تو نه

    شهد شیرین و به شیرینی گفتار تو نیست


    خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود

    مگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیست


    کس ندیدست تو را یک نظر اندر همه عمر

    که همه عمر دعاگوی و هوادار تو نیست


    آدمی نیست مگر کالبدی بی‌جانست

    آن که گوید که مرا میل به دیدار تو نیست


    ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ای

    صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست


    جور تلخست ولیکن چه کنم گر نبرم

    چون گریز از لب شیرین شکربار تو نیست


    من سری دارم و در پای تو خواهم بازید

    خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نیست


    به جمال تو که دیدار ز من بازمگیر

    که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست


    سعدیا گر نتوانی که کم خود گیری

    سر خود گیر که صاحب نظری کار تو نیست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #4
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت

    مویی نفروشم به همه ملک جهانت


    شیرینتر از این لب نشیندم که سخن گفت

    تو خود شکری یا عسلست آب دهانت


    یک روز عنایت کن و تیری به من انداز

    باشد که تفرج بکنم دست و کمانت


    گر راه بگردانی و گر روی بپوشی

    من می‌نگرم گوشه چشم نگرانت


    بر سرو نباشد رخ چون ماه منیرت

    بر ماه نباشد قد چون سرو روانت


    آخر چه بلایی تو که در وصف نیایی

    بسیار بگفتیم و نکردیم بیانت


    هر کس که ملامت کند از عشق تو ما را

    معذور بدارند چو بینند عیانت


    حیفست چنین روی نگارین که بپوشی

    سودی به مساکین رسد آخر چه زیانت


    بازآی که در دیده بماندست خیالت

    بنشین که به خاطر بگرفتست نشانت


    بسیار نباشد دلی از دست بدادن

    از جان رمقی دارم و هم برخی جانت


    دشنام کرم کردی و گفتی و شنیدم

    خرم تن سعدی که برآمد به زبانت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #5
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    گر از جفای تو روزی دلم بیازارد

    کمند شوق کشانم به صلح بازآرد


    ز درد عشق تو دوشم امید صبح نبود

    اسیر عشق چه تاب شب دراز آرد


    دلی عجب نبود گر بسوخت کآتش تیز

    چه جای موم که پولاد در گداز آرد


    تویی که گر بخرامد درخت قامت تو

    ز رشک سرو روان را به اهتزاز آرد


    دگر به روی خود از خلق در بخواهم بست

    مگر کسی ز توام مژده‌ای فرازآرد


    اگر قبول کنی سر نهیم بر قدمت

    چو بت پرست که در پیش بت نماز آرد


    یکی به سمع رضا گوش دل به سعدی دار

    که سوز عشق سخن‌های دلنواز آرد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #6
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست

    تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست


    دل زنده می‌شود به امید وفای یار

    جان رقص می‌کند به سماع کلام دوست


    تا نفخ صور بازنیاید به خویشتن

    هرک اوفتاد مست محبت ز جام دوست


    من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم

    هیچ ارمغانیی نبرم جز سلام دوست


    رنجور عشق به نشود جز به بوی یار

    ور رفتنیست جان ندهد جز به نام دوست


    وقتی امیر مملکت خویش بودمی

    اکنون به اختیار و ارادت غلام دوست


    گر دوست را به دیگری از من فراغتست

    من دیگری ندارم قایم مقام دوست


    بالای بام دوست چو نتوان نهاد پای

    هم چاره آن که سر بنهی زیر بام دوست


    درویش را که نام برد پیش پادشاه

    هیهات از افتقار من و احتشام دوست


    گر کام دوست کشتن سعدیست باک نیست

    اینم حیات بس که بمیرم به کام دوست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #7
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست

    طاقت بار فراق این همه ایامم نیست


    خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد

    سر مویی به غلط در همه اندامم نیست


    میل آن دانه خالم نظری بیش نبود

    چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست


    شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن

    بامدادت که نبینم طمع شامم نیست


    چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم

    به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست


    نازنینا مکن آن جور که کافر نکند

    ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست


    گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف

    من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست


    نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم

    بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست


    به خدا و به سراپای تو کز دوستیت

    خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست


    دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی

    به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست


    سعدیا نامتناسب حیوانی باشد

    هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #8
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    هر که دلارام دید از دلش آرام رفت

    چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت


    یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بی‌دل بدیم

    پرده برانداختی کار به اتمام رفت


    ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت

    سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت


    مشعله‌ای برفروخت پرتو خورشید عشق

    خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت


    عارف مجموع را در پس دیوار صبر

    طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت


    گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی

    حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت


    هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت

    آخر عمر از جهان چون برود خام رفت


    ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان

    راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت


    همت سعدی به عشق میل نکردی ولی

    می چو فروشد به کام عقل به ناکام رفت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #9
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    این که تو داری قیامتست نه قامت

    وین نه تبسم که معجزست و کرامت


    هر که تماشای روی چون قمرت کرد

    سینه سپر کرد پیش تیر ملامت


    هر شب و روزی که بی تو می‌رود از عمر

    بر نفسی می‌رود هزار ندامت


    عمر نبود آن چه غافل از تو نشستم

    باقی عمر ایستاده‌ام به غرامت


    سرو خرامان چو قد معتدلت نیست

    آن همه وصفش که می‌کنند به قامت


    چشم مسافر که بر جمال تو افتاد

    عزم رحیلش بدل شود به اقامت


    اهل فریقین در تو خیره بمانند

    گر بروی در حسابگاه قیامت


    این همه سختی و نامرادی سعدی

    چون تو پسندی سعادتست و سلامت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #10
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    ای که رحمت می‌نیاید بر منت

    آفرین بر جان و رحمت بر تنت


    قامتت گویم که دلبندست و خوب

    یا سخن یا آمدن یا رفتنت


    شرمش از روی تو باید آفتاب

    کاندرآید بامداد از روزنت


    حسن اندامت نمی‌گویم به شرح

    خود حکایت می‌کند پیراهنت


    ای که سر تا پایت از گل خرمنست

    رحمتی کن بر گدای خرمنت


    ماه رویا مهربانی پیشه کن

    سیرتی چون صورت مستحسنت


    ای جمال کعبه رویی باز کن

    تا طوافی می‌کنم پیرامنت


    دست گیر این پنج روزم در حیات

    تا نگیرم در قیامت دامنت


    عزم دارم کز دلت بیرون کنم

    و اندرون جان بسازم مسکنت


    درد دل با سنگ دل گفتن چه سود

    باد سردی می‌دمم در آهنت


    گفتم از جورت بریزم خون خویش

    گفت خون خویشتن در گردنت


    گفتم آتش درزنم آفاق را

    گفت سعدی درنگیرد با منت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 19 از 43 نخستنخست ... 915161718192021222329 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/