((27)) مشتى از خاك كربلا حرثمه مى گويد:
چون از جنگ صفين همراه على عليه السلام برگشتيم ، آن حضرت وارد كربلا شد. در آن سرزمين نماز خواند. و آن گاه مشتى از خاك كربلا برداشت و آن را بوييد و سپس فرمود:
- آه ! اى خاك ! حقا كه از تو مردمانى برانگيخته شوند كه بدون حساب داخل بهشت گردند.
وقتى حرثمه به نزد همسرش كه از شيعيان على عليه السلام بود بازگشت ماجرايى كه در كربلا پيش آمده بود براى وى نقل كرد و با تعجب پرسيد: اين قضيه را على عليه السلام از كجا و چگونه مى داند؟
حرثمه مى گويد: مدتى از ماجرا گذشت . آن روز كه عبيدالله بن زياد لشكر به جنگ امام حسين عليه السلام فرستاد، من هم در آن لشكر بودم .
هنگامى كه به سرزمين كربلا رسيدم ، ناگهان همان مكانى را كه على عليه السلام در آنجا نماز خواند و از خاك آن برداشت و بوييد ديده و شناختم و سخنان على عليه السلام به يادم افتاد. لذا از آمدنم پشيمان شده ، اسب خود را سوار شدم و به محضر امام حسين عليه السلام رسيدم و بر آن حضرت سلام كردم و آنچه را كه در آن محل از پدرش على عليه السلام شنيده بودم ، برايش نقل كردم .
امام حسين عليه السلام فرمود:
- آيا به كمك ما آمده اى يا به جنگ ما؟
گفتم : اى فرزند رسول خدا! من به يارى شما آمده ام نه به جنگ شما. اما زن و بچه ام را گذارده ام و از جانب ابن زياد برايشان بيمناكم . حسين عليه السلام اين سخن را كه شنيد فرمود:
- حال كه چنين است از اين سرزمين بگريز كه قتلگاه ما را نبينى و صداى ما را نشنوى . به خدا سوگند! هر كس امروز صداى مظلوميت ما را بشنود و به يارى ما نشتابد، داخل آتش جهنم خواهد شد. (28)
((28)) نماز در رزمگاه روز عاشورا هنگام نماز ظهر ابو ثمامه صيداوى به امام حسين عليه السلام عرض كرد:
- يا ابا عبدالله ! جانم فداى تو باد! لشكر به تو نزديك شده ، به خدا شما كشته نخواهى شد تا من در حضورتان كشته شوم . دوست دارم نماز ظهر را با شما بخوانم و آن گاه با آفريدگار خويش ملاقات نمايم .
حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و فرمود:
- به ياد نماز افتادى . خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد. آرى ! اكنون اول وقت نماز است . از اين مردم بخواهيد دست از جنگ بردارند تا ما نماز بگذاريم .
حصين نمير چون سخن امام را شنيد، گفت :
- نماز شما قبول درگاه الهى نيست ! حبيب بن مظاهر در پاسخ خطاب به او اظهار داشت : اى خبيث ! تو گمان مى كنى نماز فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله قبول نمى شود و نماز تو قبول مى شود؟!...
سپس زهير بن قين و سعيد بن عبدالله در جلو حضرت ايستادند و امام عليه السلام با نصف ياران خود نماز خواندند. سعيد بن عبدالله از هر جا كه تير به سوى امام حسين عليه السلام مى آمد خود را نشانه تير قرار مى داد و به اندازه اى تير بارانش كردند كه روى زمين افتاد و گفت :
- خدايا! اين گروه را همانند قوم عاد و ثمود لعنت فرما! خدايا! سلام مرا به محضر پيامبرت برسان و آن حضرت را از درد اين همه زخمها كه بر من وارد شده آگاه نما. زيرا كه هدفم از اين كار تنها يارى فرزندان پپامبر تو مى باشد.
سعيد پس از اين جريان به شهادت رسيد. رحمت و رضوان الهى بر او باد.(29)
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)