صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 35

موضوع: داستانهاى بحارالانوار جلد دوم

  1. #1
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    داستانهاى بحارالانوار جلد دوم

    نام كتاب :داستانهاى بحارالانوار جلد دوم

    مؤ لف : محمود ناصرى
    ============
    پيشگفتار
    داستانهاى بحارالانوار را در واقع بايد جز خواندنى ترين و آموزنده ترين بخش هاى كتاب ارزشمند و معتبر بحارالانوار علامه بزرگوار مجلسى قلمداد نمود. محتواى معنوى و علمى كتاب به راستى تداعى گر معناى عميق نام آن ((درياهاى نور)) است .
    علامه فقيد محمد باقر مجلسى در تاريخ هزار و سى و هفت هجرى قمرى در اصفهان ديده به جهان گشود و پس از هفتاد و سه سال خدمت به اسلام و عالم تشيع و گردآورى بزرگترين مجموعه روايى شيعى ، به ديدار حق شتافت و در اصفهان جنب مسجد عتيق به خاك سپرده شد. مرقد ايشان اكنون مورد توجه و عنايت دوستداران و شيفتگان آن عالم ربانى است .
    علامه مجلسى به عنوان فردى پارسا و عامل به آداب اسلامى ، همواره احياگر مجالس و مراسم دينى و عبادى شناخته مى شده است . على رغم نفوذ آن عالم جليل القدر در دولت صفوى و ميان مردم ، از تعلقات دنيوى مبرا بوده و با تواضع و معنويت و تقواى كامل زندگى مى كرد.
    علامه مجلسى جامع علوم اسلامى بود و در تفسير، حديث ، فقه ، اصول تاريخ ، رجال و درايه سرآمد روزگار خود محسوب مى گشت . برخى مانند صاحب حدايق ايشان را از بعد شخصيت علمى در طول تاريخ اسلام بى نظير دانسته اند. محقق كاظمى در مقابيس مى نويسد:
    ((مجلسى منبع فضايل و اسرار و فردى حكيم و شناور در درياى نور و... بود و مثل او را چشم روزگار نديده است !))
    درست به دليل همين فضايل و خصوصيات بوده است كه علامه بحرالعلوم و شيخ اعظم انصارى او را ((علامه )) مى خواندند.
    آگاهى علامه مجلسى به علوم عقلى و علومى چون ادبيات ، لغت ، رياضيات ، جغرافيا، طب ، نجوم و... از مراجعه به آثار و كتاب هاى وى به خوبى معلوم مى گردد.
    چنانكه ذكر شد، كتاب بحارالانوار جزو بزرگترين آثار روايى شيعه محسوب مى شود و خود در حكم دايرة المعارفى عظيم و ارزشمند و گنجينه بى پايان معارف اسلامى است .
    در اين كتاب ، روش مرحوم علامه آن بوده كه تمام احاديث و روايات را با نظم و ترتيب مشخصى گردآورى نموده و در اين راه از مساعدت و يارى گروه زيادى از شاگردان و علماى عصر خود بهره مند بوده اند. وى از اطراف و اكناف براى تدوين اين كتاب به جمع آورى منابع لازم مى پرداخت و از هيچ تلاشى فروگذار نمى نمود. موضوع اصلى كتاب ، حديث و تاريخ زندگانى پيامبران و ائمه معصومين عليه السلام است و در تفسير و شرح روايات از مصادر متنوع و گسترده فقهى ، تفسيرى ، كلامى ، تاريخى و اخلاقى ...بهره گرفته شده است .
    كتاب بحارالانوار تاكنون بارها به زيور طبع آراسته گرديده ، اما ماءخذ ما در اين مجموعه ، بحار چاپ تهران بوده كه اخيرا در صد و ده جلد به چاپ رسيده است . در ضمن ، اين كتاب شريف اكنون به شكل برنامه كامپيوترى نيز موجود است و علاقه مندان براى سهولت دسترسى به روايات مورد نظر مى توانند از اين امكان جديد بهره مند گردند.
    نگارنده ، طى ساليان دراز در پى بهره گيرى از داستان ها و مطالب مفيد اين كتاب نورانى و انتقال آن به هموطنان و برادران دينى بوده است . از آنجا كه به هر حال ، متن كتاب به عربى نگاشته شده بود و غالب عزيزان نمى توانستند از مطالعه جامع تر مطالب آن - حداقل در يك مجموعه مشخص - بهره مند گردند، لذا اقدام به ترجمه داستان ها و قطعه هاى ارزشمندى از اين دايرة المعارف عظيم ، تحت عنوان داستان هاى بحارالانوار نمودم .
    اكنون بر آنيم جلد چهارم از داستانهاى بحارالانوار را تقديم طالبان تشنه معارف الهى و - بخصوص - اخلاق و زندگانى بزرگان عالم تشيع نماييم .
    داستانهاى اين مجموعه در سه بخش تدوين گرديده است :
    بخش نخست به داستانها و روايت هاى مربوط به چهارده معصوم عليه اختصاص دارد.
    بخش دوم با عنوان معاصرين چهارده معصوم عليهم السلام نكته ها و گفته ها مى باشد.
    پيامبران عليهم السلام و امتهاى گذشته نيز عنوان بخش سوم كتاب را تشكيل مى دهد.
    لازم به ذكر است ، در ترجمه اين داستان ها گاه با حفظ امانت ، از ترجمه تحت اللفظى گامى فراتر نهاده ايم تا به جذابيت و همين طور انتقال معناى حقيقى عبارات افزوده باشيم ، در اين مسير بعضا از پاره ترجمه هاى موجود نيز بهره گرفته ايم .
    به طور قطع ، اينجانب از كاستى هاى احتمالى در ترجمه و ارائه مجموعه حاضر مطلع بوده و ادعايى ندارد، ولى اميد است اهل نظر با پيشنهادات ارزنده ى خود، ما را هر چه بيشتر در تكميل اين جلد و مجلدات بعدى يارى نمايند.
    محمود ناصرى قم حوزه علميه (پائيز 78)
    قسمت اول : چهارده معصوم ، چهارده درياى نور!


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. #2
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ((1)) از ما حركت از خدا بركت يكى از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله فقير شد. محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و شرح حال خود را بيان كرد. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
    برو هر چه در منزل دارى اگر چه كم ارزش هم باشد بياور!
    آن مرد انصار رفت و طاقه اى گليم و كاسه اى را خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آورد.
    حضرت آنها را در معرض فروش گذاشت و فرمود: چه كسى اينها را از من مى خرد؟
    مردى گفت : من آنها را به يك درهم خريدارم .
    حضرت فرمود: كسى نيست كه بيشتر بخرد!
    مرد ديگرى گفت : من به دو درهم مى خرم .
    پيغمبر صلى الله عليه و آله به ايشان فروخت و فرمود: اينها مال تو است .
    آن گاه دو درهم را به آن مرد انصار داد و فرمود: با يك درهم غذايى براى خانواده ات تهيه كن و با درهم ديگر تبرى خريدارى كن و او نيز به دستور پيغمبر صلى الله عليه و آله عمل كرد.
    تبرى خريد و خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آورد. حضرت فرمود: اين تبر را بردار و به بيابان برو و با آن هيزم بشكن و هر چه بود ريز و درشت و تر و خشك همه را جمع كن ، در بازار بفروش .
    مرد به فرمايشات رسول خدا صلى الله عليه و آله عمل كرد. مدت پانزده روز تلاش نمود و در نتيجه وضع زندگى او بهتر شد.
    پيغمبر گرامى صلى الله عليه و آله به او فرمود: اين بهتر از آن است كه روز قيامت بيايى در حالى كه در سيمايت علامت زخم صدقه باشد.

    ((2)) يك شبانه روز خدمت ، بهتر از يك سال جهاد! جوانى محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد:
    يا رسول الله ! خيلى مايلم در راه خدا بجنگم .
    حضرت فرمود: در راه خدا جهاد كن ! اگر كشته شوى زنده و جاويد خواهى بود و از نعمتهاى بهشتى بهره مند مى شوى و اگر بميرى ، اجر تو با خداست و چنانچه زنده برگردى ، گناهانت بخشيده شده و همانند روزى كه از مادر متولد شده اى از گناه پاك مى گردى ... .
    عرض كرد: يا رسول الله ! پدر و مادرم پير شده اند و مى گويند، ما به تو انس -- گرفته ايم و راضى نيستند من به جبهه بروم .
    پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: در محضر پدر مادرت باش . سوگند به آفريدگارم ! يك شبانه روز در خدمت پدر و مادر بودن بهتر از يك سال جهاد در جبهه جنگ است . (1)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  3. #3
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ((3)) رضايت مادر رسول خدا صلى الله عليه و آله در كنار بستر جوانى حاضر شدند كه در حال جان دادن بود. به او فرمود: بگو ((لا اله الا الله )).
    جوان چند بار خواست بگويد، اما زبانش بند آمد و نتوانست . زنى در كنار بستر او نشسته بود. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از او پرسيدند: اين جوان مادر دارد؟
    زن پاسخ داد: آرى ! من مادر او هستم .
    فرمود: تو از اين جوان ناراضى هستى ؟
    گفت : آرى ! شش سال است كه با او قهرم و سخن نگفته ام !
    فرمود: از او بگذر!
    زن گفت : خدا از او بگذرد، به خاطر خوشنودى شما اى رسول خدا!
    سپس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به جوان فرمود: بگو ((لا اله الا الله )).
    جوان گفت : ((لا اله الا الله ))
    پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چه مى بينى ؟
    - مرد سياه و بد قيافه اى را در كنار خود مى بينم كه لباس چركين به تن دارد و بدبوست . گلويم را گرفته و خفه ام مى كند!
    حضرت فرمود: بگو اى خدايى كه اندك را مى پذيرى و از گناهان بسيار مى گذرى ، اندك را از من بپذير و تقصيرات زيادم را ببخش ! تو خداى بخشنده و مهربان هستى . (2)
    جوان هم گفت .
    حضرت فرمود اكنون نگاه كن . ببين چه مى بينى ؟
    - حالا مردى سفيدرو و خوش قيافه و خوشبو را مى بينم . لباس زيبا به تن دارد. در كنار من است و آن مرد سياه چهره از من دور مى شود!
    پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: دوباره آن دعا را بخوان .
    جوان بار ديگر دعا را خواند.
    حضرت فرمود حالا چه مى بينى ؟
    - مرد سياه را ديگر نمى بينم و فقط مرد سفيد در كنار من است . اين جمله را گفت و از دنيا رفت . (3)

    ((4)) فقيرى در كنار ثروتمند يكى از مسلمانان ثروتمند با لباس تميز و فاخر محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و در كنار حضرت نشست ، سپس فقيرى ژنده پوش با لباس -- كهنه وارد شد و در كنار آن مرد ثروتمند قرار گرفت .
    مرد ثروتمند يكباره لباس خود را جمع كرد و خويش را به كنارى كشيد تا از فقير فاصله بگيرد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از اين رفتار متكبرانه سخت ناراحت شد و به او رو كرد و فرمود:
    آيا ترسيدى چيزى از فقر او به تو سرايت كند؟
    مرد ثروتمند گفت : خير! يا رسول الله .
    پيامبر صلى الله عليه و آله : آيا ترسيدى از ثروت تو چيزى به او برسد؟
    ثروتمند: خير! يا رسول الله .
    پيامبر صلى الله عليه و آله : پس چرا از او فاصله گرفتى و خودت را كنار كشيدى ؟
    ثروتمند: من همدمى (شيطان يا نفس اماره ) دارم كه فريبم مى دهد و نمى گذارد واقعيتها را ببينم ، هر كار زشتى را زيبا جلوه مى دهد و هر زيبايى را زشت نشان مى دهد. اين عمل زشت كه از من سر زد، يكى از فريبهاى اوست . من اعتراف مى كنم كه اشتباه كردم . اكنون حاضرم براى جبران اين رفتار ناپسندم نصف سرمايه خود را رايگان به اين فقير مسلمان بدهم .
    پيامبر صلى الله عليه و آله به مرد فقير فرمود: آيا اين بخشش را مى پذيرى ؟
    فقير: نه ! يا رسول الله .
    ثروتمند: چرا؟!
    فقير:((زيرا مى ترسم من نيز مانند تو متكبر و خودپسند باشم و رفتارم مانند تو نادرست و دور از عقل و منطق گردد)).(4)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  4. #4
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ((5)) نان خوردن به وسيله دين خدا ممنوع ! ابن عباس (پسرعموى پيغمبر اسلام ) مى گويد:
    هرگاه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله كسى را مى ديد و وى توجه حضرت را به خود جلب مى كرد مى فرمود: او شغل و حرفه اى دارد؟ اگر مى گفتند: نه ! مى فرمود: از نظر من افتاد.
    وقتى از ايشان سؤ ال مى كردند: چرا؟
    حضرت مى فرمود:
    - به خاطر اينكه اگر آدم خداشناس شغلى نداشته باشد دين خدا را وسيله دنياى خود قرار مى دهد و از دين خود نان مى خورد.(5)

    ((6)) قوى ترين انسان روزى پيامبر اسلام از محلى مى گذشت ، مشاهده كرد گروهى از جوانان سرگرم مسابقه وزنه بردارى هستند. آنجا سنگ بزرگى بود كه هر كدام آن را به قدرى توانايى خود بلند مى كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: چه مى كنيد؟ گفتند:
    - زورآزمايى مى كنيم تا بدانيم كدام يك از ما نيرومندتر است ؟ فرمود: مايليد من بگويم كدامتان از همه قويتر و زورمندتر است ؟
    عرض كردند: بلى ! يا رسول الله صلى الله عليه و آله . چه بهتر كه پيامبر سلام بگويد چه كسى از همه قويتر است ؟ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
    - از همه نيرومندتر كسى است كه هرگاه از چيزى خوشش آمد علاقه به آن چيز او را به گناه و خلاف حق وادار نكند و هرگاه عصبانى شد طوفان خشم او را از مدار حق خارج نكند. كلمه اى دروغ يا دشنام بر زبان نياورد و هرگاه قدرتمند گشت به زياده از اندازه حق خود دست درازى نكند.(6)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  5. #5
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ((7)) پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در معرض قصاص رسول گرامى صلى الله عليه و آله در بيمارى آخرين خود به بلال دستور داد كه مردم را در مسجد جمع كند. مردم به مسجد آمدند. خود حضرت در حالى كه سخت بيمار بود وارد مسجد شد و به منبر تشريف برد. پس از حمد و ثناى الهى از زحمات خود براى مردم بيان نمود و فرمود:
    - ياران ! من براى شما چگونه پيامبرى بودم ؟ آيا همراه شما نجنگيدم ؟ آيا دندان پيشينم شكسته نشد؟ پيشانى ام شكسته نشد؟ آيا خون بر صورتم جارى نگرديد و محاسنم با خون رنگين نشد؟ آيا متحمل سختيها نشدم و سنگ بر شكم نبستم تا غذاى خود را به ديگران بدهم ؟
    اصحاب عرض كردند:
    - راستى چنين بوديد. چه سختيها كشيديد ولى تحمل كرديد و در راه نشر حقايق از هيچ گونه تلاش و كوششى كوتاهى نفرموديد. خداوند بهترين اجر و پاداش را به شما مرحمت كند.
    آن گاه پيامبر فرمود:
    - خداوند عالم ، سوگند ياد نموده كه از ظلم هيچ ظالمى نگذرد. شما را به خدا هر كس حقى بر من دارد و يا به كسى ستم روا داشته ام حقش را بگيرد. چون قصاص در اين دنيا نزد من بهتر از كيفر آن دنياست كه آن هم در مقابل فرشتگان و پيامبران انجام خواهد گرفت .
    در اين هنگام مردى به نام سوادة بن قيس از آخر مجلس برخاست و عرض -- كرد: يا رسول الله ! پدر و مادرم به فدايت ! وقتى كه از طائف برگشتى ، من به پيشوازتان آمدم . شما بر شتر غضباى خود سوار بودى و عصاى ممشوق به دست داشتى . همين كه عصاى را بلند كردى كه بر شتر بزنى به شكم من خورد. نفهميدم از روى عمد بود يا خطا.
    فرمود: به خدا پناه مى برم . هرگز عمدا نزده ام .
    سپس فرمود:
    - بلال ! به منزل فاطمه برو و عصاى ممشوق را بياور. بلال از مسجد بيرون آمد و در كوچه هاى مدينه فرياد مى زند: مردم ! هر كس حق و قصاصى بر گردن دارد، پيش از روز قيامت پرداخت كند و اكنون پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله خود را در معرض قصاص قرار داده و حقوق مردم را پيش از روز رستاخيز مى پردازد. بلال در خانه فاطمه عليهاالسلام را زد و به ايشان گفت :
    - پدرت عصاى ممشوق را مى خواهد.
    فاطمه عليهاالسلام فرمود:
    - بلال ! پدرم عصاى ممشوق را براى چه مى خواهد؟ امروز نيازى به عصا نيست . زيرا پدرم اين عصا را در روزهاى سفر همراه خود مى برد.
    بلال گفت :
    - اى فاطمه ! آيا نمى دانى كه اكنون پدرت در بالاى منبر است و با مردم خداحافظى مى كند.
    فاطمه عليهاالسلام فرياد كشيد و اشك از ديدگانش فرو ريخت و فرمود:
    - اى واى از اين غم و اندوه ! اى پدر! پس از تو چه كسى به حال فقرا و بيچارگان مى رسد و پس از تو به كه پناه برند؟ اى حبيب خدا! محبوب دلها! سپس عصا را به بلال داد. بلال عصا را خدمت پيامبر گرامى رساند.
    حضرت فرمود:
    - آن پيرمرد كجاست ؟
    - پيرمرد از جا برخاست و گفت :
    - اين منم يا رسول الله ! پدر و مادرم به فدايت .
    فرمود: جلو بيا و مرا قصاص كن تا راضى شوى .
    پيرمرد: پدر و مادرم فداى تو باد. شكمت را باز كن !
    پيامبر پيراهنش را از روى شكم كنار زد.
    پيرمرد: اجازه مى دهيد لبهايم را بر شكم مباركتان بگذارم و بوسه اى بردارم . حضرت اجازه داد. پيرمرد شكم پيامبر را بوسيد و گفت :
    - بار خدايا! با اين عمل در روز قيامت از آتش جهنم به تو پناه مى برم .
    پيامبر صلى الله عليه و آله : سوادة بن قيس ! حالا قصاص مى كنى يا مى بخشى ؟
    سوادة : يا رسول الله بخشيدم .
    پيامبر صلى الله عليه و آله : خدايا! سوادة بن قيس را ببخش ، چنانكه او پيامبر تو، محمد را ببخشيد. (7)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  6. #6
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ((8)) پيغمبر صلى الله عليه و آله و شبان رسول خدا صلى الله عليه و آله با عده اى از بيابان عبور مى كردند. در اثناى راه به شترچرانى رسيدند. حضرت كسى را فرستاد تا مقدارى شير از او بگيرد.
    شتر چران گفت : شيرى كه در پستان شتران است براى صبحانه قبيله است و آنچه در ظرف دوشيده ام براى شام آنهاست .
    با اين بهانه به حضرت شير نداد. پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله او را دعا كرد و گفت : خدايا! مال و فرزندان او را زياد كن !
    سپس از آن محل گذشتند و به گوسفند چرانى رسيدند. پيامبر كسى را فرستاد از او شير بخواهد. چوپان گوسفندها را دوشيد و با آن شيرى كه در آن ظرف حاضر داشت همه را در ظرف فرستاده پيامبر صلى الله عليه و آله ريخت و يك گوسفند نيز براى حضرت فرستاد و عرض كرد:
    - فعلا همين مقدار آماده است ، اگر اجازه دهيد بيش از اين تهيه و تقديم كنم ؟
    رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او نيز دعا كرده ، گفت : خدايا! به اندازه نياز او روزى عنايت فرما!
    يكى از اصحاب عرض كرد:
    - يا رسول الله ! آن كس كه به شما شير نداد درباره او دعايى نمودى كه همه ما آن دعا را دوست داريم و درباره كسى كه به شما شير داد دعايى فرمودى كه هيچ يك از ما آن دعا را دوست نداريم !
    رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مال كم نياز زندگى را برطرف مى سازد، بهتر از ثروت بسيارى است كه آدمى را غافل نمايد.
    سپس اين دعا را نيز كردند:
    - خدايا به محمد و اولاد او به اندازه كافى روزى لطف فرما! (8)

    ((9)) گناهان خود را كوچك نشماريد! پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در يكى از مسافرتها همراه جمعى از اصحاب خود در سرزمين خالى و بى آب و علفى فرود آمدند و به ياران خود فرمودند:
    - هيزم بياوريد تا آتش روشن كنيم .
    اصحاب عرض كردند: يا رسول الله ! اينجا سرزمينى خالى است و هيچ گونه هيزمى در آن وجود ندارد.
    پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
    - برويد هر كس هر مقدار مى تواند هيزم جمع كند و بياورد. ياران به صحرا رفتند و هر كدام هر اندازه كه توانستند، ريز و درشت ، جمع كردند و با خود آوردند. همه را در مقابل پيغمبر صلى الله عليه و آله روى هم ريختند. مقدار زيادى هيزم جمع شد.
    در اين وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
    - گناهان كوچك هم مانند اين هيزمهاى كوچك است . اول به چشم نمى آيد، ولى وقتى كه روى هم جمع مى گردند، انبوه عظيمى را تشكيل مى دهند.
    آنگاه فرمود: ياران ! از گناهان كوچك نيز بپرهيزيد. اگر چه گناهان كوچك چندان مهم به نظر نمى آيند؛ هر چيز طالب و جستجو كننده اى دارد. جستجوكنندگان ! آن چه را در دوران زندگى انجام داده ايد و هر آن چه بعد از مرگ آثارش باقى مانده است ، همه را مى نويسد و روزى مى بيند كه همان گناهان كوچك ، انبوه بزرگى را تشكيل داده است .(9)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  7. #7
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ((10)) خطر دنياپرستى در زمان صلى الله عليه و آله مؤ منى از اهل صفه (10) سخت فقير و مستمند بود. وى تمام نمازها را پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواند. رسول خدا صلى الله عليه و آله بر او ترحم مى كرد و به نيازمندى و غريبى او توجه داشت و مى فرمود:
    اى سعد! اگر چيزى به دستم برسد تو را بى نياز مى سازم .
    مدتى گذشت چيزى به دست پيغمبر نيامد. حضرت به حال سعد بيشتر اندوهگين شد. خداوند سبحان به اندوه پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به سعد توجه فرمود. جبرئيل را با دو درهم خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد.
    جبرئيل به حضرت عرض كرد: اى محمد! خدا از اندوه تو براى سعد آگاه است . آيا دوست دارى او را بى نياز سازى ؟
    پيامبر صلى الله عليه و آله : آرى !
    جبرئيل : اين دو درهم را به او مرحمت كن و دستور بده با آن تجارت كند. پيامبر صلى الله عليه و آله در درهم را گرفت . وقتى كه براى نماز ظهر از منزل خارج شد سعد را ديد كه در خانه ايستاده و منتظر آن حضرت است .
    فرمود: اى سعد! آيا تجارت خوب بلدى ؟
    عرض كرد: سرمايه اى ندارم كه با آن تجارت كنم .
    پيامبر صلى الله عليه و آله دو درهم به او داد و فرمود: با آن تجارت كن و روزى خدا را به دست آور.
    سعد دو درهم را گرفت و در خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله به مسجد رفت و نماز ظهر و عصر را با رسول خدا صلى الله عليه و آله خواند. آن گاه حضرت فرمود:
    - برخيز به دنبال روزى برو! همواره به حال تو غمگين بودم .
    سعد مشغول تجارت شد خداوند بركتى به او داد. هر چه مى خريد به دو برابر مى فروخت . دنيا به سعد روى آورد. كم كم سرمايه اش ترقى كرد و مالش فراوان شد و معامله اش رونق گرفت . به طورى كه در كنار در مسجد دكانى گرفت و سرمايه و كالاى خود را در آنجا جمع كرده ، تجارتش را انجام مى داد.
    وقتى كه بلال اذان مى گفت و رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى نماز حركت مى كرد، سعد را مى ديد كه سرگرم خريد و فروش بوده ، مشغول دنيا است . هنوز وضو نگرفته و خود را براى نماز مهيا نكرده است . با اينكه قبل از اين پيش از اذان مهياى نماز مى شد.
    رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود:
    اى سعد! دنيا تو را از نماز باز داشته است ؟
    سعد مى گفت : چه كنم ؟ سرمايه ام را تلف كنم ؟ به اين مرد جنسى فروخته ام ، مى خواهم پولم را از او بگيرم و از آن ديگرى كالايى خريده ام بايد پول او را بدهم .
    رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن حال سعد بيشتر از فقرش غمگين شد. جبرئيل محضر آن جناب رسيد، عرض كرد: اى پيامبر! خداوند از غم تو براى سعد آگاه است . كدام يك را بيشتر دوست دارى ؟ حالت اول يا حالت فعلى او را؟
    رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى جبرئيل ! حالت اول (تنگدستى ) او را دوست دارم . زيرا دنيا آخرت او را از دستش گرفته است .
    جبرئيل عرض كرد به راستى محبت و اموال دنيا امتحان بوده و بازدارنده از آخرت مى باشد.
    آن گاه عرض كرد:
    - يا رسول الله ! به سعد بگو آن دو درهمى كه به او داده اى به شما بازگرداند، وضعش به حالت اول برمى گردد.
    پيامبر به سعد فرمود: آيا آن دو درهم را به من باز مى گردانى ؟
    عرض كرد: به جاى دو درهم ، دويست درهم مى دهم .
    حضرت فرمود: نه ! همان دو درهم را مى خواهم .
    سعد آن دو درهم را به حضرت داد. به دنبال آن چيزى نگذشت كه دنيا از وى روى گرداند و هر چه داشت از دستش رفت . سعد دوباره به حال فقر و ندارى افتاد. (11)

    ((11)) خشتى از طلا و خشتى از نقره رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
    - وقتى مرا به معراج بردند، وارد بهشت شدم . در آنجا فرشتگانى ديدم كه با خشت طلا و خشت نقره ساختمانى مى سازند ولى گاهى دست از كار مى كشند از فرشتگان پرسيدم : شما چرا گاهى كار مى كنيد و گاهى از كار دست مى كشيد؟ سبب چيست ؟
    پاسخ دادند: هر وقت مصالح ساختمانى به ما برسد مشغول مى شويم و هرگاه نرسد از كار باز مى ايستيم .
    گفتم : مصالح ساختمانى شما چيست ؟
    جواب دادند: ((سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر)).
    وقتى مؤ من اين ذكر را مى گويد ما ساختمان را مى سازيم . وقتى كه ساكت مى شود ما نيز دست از كار مى كشيم . (12)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  8. #8
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ((12)) جوان شب زنده دار روزى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نماز صبح را با مردم در مسجد خواند. در اين ميان چشمش به جوانى افتاد كه از بى خوابى چرت مى زد و سرش پايين مى آمد. رنگش زرد شده بود و اندامش باريك و لاغر گشته ، چشمانش در كاسه سر فرو رفته بود.
    رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود:
    - حالت چطور است و چگونه صبح كرده اى ؟
    عرض كرد:
    - با يقين و ايمان كامل به جهان پس از مرگ ، شب را به صبح آوردم و حالتم چنين بود.
    حضرت با تعجب پرسيد:
    - هر يقينى علامتى دارد. علامت يقين تو چيست ؟
    پاسخ داد:
    - يا رسول الله ! اين يقين است كه مرا افسرده ساخته و شبها خواب را از چشمم ربوده و در روزهاى گرم تابستان (به خاطر روزه ) مرا به دنيا و آنچه در اوست ، بى رغبت كرده است . هم اكنون با چشم بصيرت قيامت را مى بينم كه براى رسيدگى به حساب مردم برپا شده و مردم براى حساب گرد من آمده اند و من در ميان آنان هستم . گويا بهشتيان را مى بينم كه از نعمتهاى بهشتى برخوردارند و بر تخت هاى بهشتى تكيه كرده اند و با يكديگر مشغول تعارف و صحبتند و اهل جهنم را مى بينم كه در ميان شعله هاى آتش ناله مى زنند و كمك مى خواهند. هم اكنون غرش آتش جهنم در گوشم طنين انداز است .
    رسول خدا صلى الله عليه و آله به اصحاب فرمود: اين جوان بنده ايست كه خداوند قلب او را به نور روشن ساخته است . سپس روى به جوان نموده ، فرمود: بر همين حال كه نيك دارى ، ثابت باش و آن را از دست مده .
    عرض كرد:
    - يا رسول الله ! از خدا بخواه در راه حق به شهادت برسم .
    پيامبر صلى الله عليه و آله او را دعا كرد و طولى نكشيد، همراه پيغمبر در يكى از جنگها شركت كرد و دهمين نفرى بود كه در آن جنگ شهيد شد.(13)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  9. #9
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    نذر و پيمان را فراموش نكنيد

    در تذكره دولتشهاى مينويسد: مولى حسن كارشى از شعراء برگ و ماد حين ائمه عليهم السلام است و در غير مدح اين خانواده ، شهر نسروده . هنگاميكه از زيارت قبر پيغمبر(ص ) و طواف خانه خدا بر ميگشت قصد عراق عرب را نوده بز يارت حضرت اميرالمومنين (ع ) مشرف شد در مقابل مرقد پاك آنحضرت ايستاد و قصيده ايكه ابتدايش اين شعر است شروع بخواندن كرد:
    اى زبدو آفرينش پيشواى اهل دين
    وى زعزت مادح بازوى تو روح الامين
    شب كه شد در خواب امير المومنين (ع ) را ديد، باو فرمودند كاشى تو از بلاد دور بسوى ما آمده اى و دو حق از ما طلب دارى يكى اينكه ميهمان مائى ، دومى حق اشعارت ، اكنون به بصره برو، و در آنجا تاجرى است معروف به مسعود ابن افلح سلام مرا باو برسان ، بگو امير المومنين (ع ) ميگويد روزيكه ميخواستى بطرف عمان حركت كنى نذرو عهد كردى اگر كشتى حامل اموال تجارتى ات سالم وارد ساحل شود هزار دينار در راه ما مصرف كنى ، از او هزار دينار بگير و صرف در احتياجات خودنما. مولى حسن ميگويد به بصره رفتم و او را پيدا كردم همينكه حكايت را نقل نمودم نزديك بود از خوشحالى بيهوش شود گفت بخدا بصره رفتم و او را پيدا كردم همينكه حكايت را نقل نمودم نزديك بود از خوشحالى بيهوش شود گفت بخدا سوگند كه جز او كس ديگرى از راز من آگاه نبود، هزار دينار را تسليم كرد و از جهت سپاسگزارى و شكر اين موهبت خلعت فاخرى هم بمولى اضافه بخشيد و ليمه اى نيز بفقراء بصره داد.
    بايد دوستان ائمه (ع ) متوجه نذرها و پيمان خود باشد و تخلف نكنند كه آن بزرگواران به تمام شئون و خصوصيات زندگى دوستان خويش احاطه و توجه مخصوصى دارند.

    لاضرر و لاضرار

    زراره از حضرت باقر(ع ) نقل ميكند كه اسشان فرمودند سمرة بن جندب در باغستان مردى از انصار داشت خانه انصارى در ابتداى باغ بود و سمره هرگاه ميخواست وارد باغ شود، بدون اجازه ميرفت كنار درخت خرمايش . انصارى تقاضا كرد هر وقت ميل دارى داخل شوى اجازه بگير سمره بحرف او ترتيب اثرى نداد و بدون اجازه وارد مى گرديد.
    انصارى شكايت بحضرت رسول (ص ) برد و جريان را عرض كرد ايشان از پى سمره فرستادند او را از شكايت انصارى آگاه و دستور دادند هر وقت ميخواهى داخل شوى اذن بگير. سمره امتناع ورزيد، آنجناب فرمود در اينصورت پس بفروش . با قيمت زيادى تقاضاى فروش كردند او راضى نميشد، همينطور مرتب قيمت را بالا مى بردند و نمى پذيرفت تا اينكه فرمودند در مقابل اين درخت ، درختى در بهشت برايت ضامن ميشوم ابا كرد. از واگذار كردن درخت ((فقال رسول الله (ص ) للانصارى اذهب فاقلعها و ارم بها اليه فانه لا ضرر و لاضرار فى الاسلام )) پيغمبر(ص ) فرمود برو درخت را بكن و بينداز پيشش در اسلام زيان نيست و زيان رساندن هم وجود ندارد.(17)

    دين فروش

    اين ابى الحديد ميگويد معاويه براى سمره بن جندب صد خزرا درهم جايزه تعيين كرد در صورتيكه نقل كند اين آيه درباره على بن ابيطالب (ع ) نازل شده است (و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهدالله على ما فى قلبه و هوالد الخصام و اذا تولى سعى فى الارض ليسفد فيها و يهلك الحرث والنسل والله لا يحب الفساد) دسته اى از مردم گفتارشان ترا بشگفت مى آورد در دنيا و خداوند را بر ضمير خود گواه ميگيرد با اينكه از سخت ترين دشمنانست هر گاه پشت ميكند جديت دارد رفته و فساد در زمين فراهم نمايد و كشت و نسل را از بين ببرد خداى فساد را دوست ندارد.
    آيه دوم هم درباره ابن مجلم نازل گرديده (و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله والله رؤ ف بالعباد) مفاد آيه ، بعضى از مردم جان خود را در راه رضاى خدا ميفروشند خداوند بمردم مهربان است ، سمره با صد هزار درهم راضى نشد معاويه دويست هزار رسانيد قبول نكرد. سيصد هزار داد نپذيرفت . كه بچهار صد هزار رسانيد قبول كرد.(18) چنين كسى بايد تا فرمايش پيغمبر(ص ) را درباره حفظ حقوق همسايگى قبول نكند.

    حق همسايه

    سيعد بن جبير نقل كرد كه عبدالله بن عباس وارد بر ابن زبير شد. ابن زبير باو گفت تو مرا به پستى و بخل نسبت ميدهى گفت آرى ، همانا شنيدم از رسول خدا(ص ) كه ميفرمود از دايره اسلام بيرونست كسيكه شكم خود را سير كند و همسايه اش گرسنه باشد ابن زبير گفت ابن عباس من چهل سالست كه بغض شما اهل بيت را در دل گفته ام ، سخنانى بين آنها گذشت ، ابن عباس از ترس جان خويش بطائف رفت در همانجا وفات يافت .(19)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  10. #10
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    حدود همسايگى

    حضرت صادق (ع ) فرمود مردى از انصار خدمت پيغمبر(ص ) آمده عرض -- كرد من خانه اى در فلان محله خريده ام ، نزديكترين همسايگانم كسى است كه نه از شر او ايمنم و نه بنيكى او اميدوارم ، پيغمبر(ص ) به على (ع ) و سلمان و اباذر (راوى ميگويد چهارمى را فراموش كردم گمان ميكنم مقداد باشد) دستور داد در ميان مسجد با صداى بلند بگويند (لا ايمان لمن ام يامن جاره بوائقه ) ايمان ندارد كسى كه همسايه ى خويش را ايمن نگرداند از آزار و شر خود.
    پس از آن فرمود اعلام كنيد تا چهل خانه از چهار طرف : چپ و راست جلو و عقب همسايه محسوب ميشوند.(20)

    ائمه اينچنين بودند

    موسى بن عيسى انصارى گفت بعد از نماز عصر با اميرالمومنين (ع ) نشسته بودم . مردى حدمت ايشان رسيد. عرض كرد يا على تقاضائى دارم مايلم حركت كنيد، پيش كسيكه مورد نظر من است با هم برويم و خواسته مرا برآوريد، فرمود كار تو چيست ؟ گفت من در خانه ى شخصى همسايه هستم . در آن خانه درخت خرمائى هست كه در موقع وزش باد از خرماى رسيده و نارس ميريزد و يا پرنده اى از بالاى درخت مياندازد، من و بچه هايم از آنها ميخوريم بدون اينكه بوسيله چوب با سنگ آنها را بريزيم ، اكنون ميخواهم شما واسطه شويد كه از من بگذرد. موسى بن عيسى ميگويد حضرت بمن فرمود حركت كن با هم برويم .
    در خدما ايشان رفتيم ، پيش صاحب درخت كه رسيديم على (ع ) سلام نمود او جواب داد، احترام كرد و شادمان شد، عرض كرد يا على بجه منظور تشريف آورده ايد، فرمود اين مرد در خانه تو مى نشيند از درخت خرمائى كه دارى (خرما بوسيله ) باد پرنده ميريزد بدون اينكه با سنگ با چوب بزنند آمدم در خواست كنم او را حلال كنى .
    صاحب خانه امتناع ورزيد مرتبه دوم حضرت در خواست كرد باز قبول ننمود در مرتبه سوم فرمود بخدا قسم از طرف پيغمبر(ص ) ضامن ميشوم در قبال اين كار خووند بستانى ترا در بهشت عنايت كند اين بار هم نپذيرفت ، كم كم نزديك شامگاه شد على (ع ) فرمود آن خانه را بفلان باغستان من ميفروشى ؟ پاسخ داد: آرى . حضرت گفت خداوند و موسى بن عيسى انصارى بشهادت ميگيرم كه فلام باغستان را باتمام اشجار و درختهاى خرمايش در مقابل آن منزل بتو فروختم آيا راضى هستى ؟ صاحب منزل باور نمى كرد على (ع ) اين معامله را بكند گفت منهم خدا و موسى بن عيسى را گواه ميگيرم كه فوختم خانه را در مقابل آن باغ .
    على (ع ) رو كرد بمرديكه در خانه بعنوان همسايگى مى نشست فرمود منزل را برسم مالكيت تصرف كن خواوند بتو بركت دهد حلال باد برتو. در اين هنگام صداى اذان بلند شد همه حركت كردند براى انجام فريضه نماز مغرب و عشاء را با پيغمبر(ص ) خوانديم ر كسى بمنزل خود رفت فردا پس -- از نماز صبح پيغمبر(ص ) مشغول تعقيب بود حالت وخى بر آنجناب عارض گشت . جبرئيل نازل شد. پس از پايان وحى روى به اصحاب كرده فرمود كداميك از شما ديشب عمل نيكى انجام داده ايد خودتان مى گوئيد يا من بگويم على (ع ) عرض كرد شما بفرمائيد پيغمبر(ص ) فرمود اينك جبرئيل بر من نازل شد، گفت شب گذشته على بن ابيطالب (ع ) كار پسنديده اى انجام داد پرسيدم چه كار، گفت اين سوره را بخوان ((بسم الله الرحمن الرخيم و الليل اذا يغشى والنهار اذا تجلى تا اين آيه فاما من اعطى واتقى و صدق بالحسنى قسنيسره لليسرى )) الى آخر سوره .
    روبعلى كرد فرمود تو تصديق به بهشت كردى و خانه را بان مرد بخشيدى و بستان خود را دادى ؟ عرض كرد بلى فرمود اين سوره درباره ات نازل شد آنگاه خركت كرد پيشانى او را بوسيد و گفت من برادر تو هستم و تو برادر من .(21)

    تاءديب همسايه مزاحم

    حضرت باقر(ع ) فرمود مردى خدمت پيغمبر(ص ) رسيد و از آزار همسايه خويش شكايت كرد حضرت رسول (ص ) او را امر به شكيبائى كردند پس از جندى براى مرتبه پس از شرفياب شد و جريان گذشته را تكرار كرد باز هم او را امر به صبر كردند. در مرتبه سوم كه اظهار دلتنگى از آزار همسايه خويش نمود، پيغمبر(ص ) باو فرمود: صبحگاه جمعه كه مردم براى گذاردن نماز جمعه مى روند تو اسباب و لوازم زندگى را از خانه خارج كن ، در ميان راه و كوچه بگذار تا هر كس براى نماز از آنجا مى گذرد ببيند. اگر كسى از تو پرسيد براى چه اينطور كرده اى . بگو از آزار فلانى .
    بدستور آنجناب عمل كرد لوازم زندگى را در ميان كوچه گذاشت هنوز چيزى نگذشته بود كه همسايه اش او آمد، التماس كرد كه اسباب و اثاث را بخانه برگرداند، گفت من با خدا پيمان مى بندم كه ديگر ترا نيازارم .(22)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/