را آورده بودند كه به بهانه اي برود و شوهر آينده اش را ببيند
خب صفا آورديد محبت كرديد
بروم شام بياورم از راه رسيديد حتما گرسنه ايد
نه خاله جان نه به جان شما شام خورده ايم رو دربايستي كه نداريم
با اينهمه مادرم به مطبخ رفت مي دانستم كه از شام براي ناهار فرداي من كنار گذاشته است يه خرده آبش را زياد مي كرد مي آورد ماشاالله كدبانوست
محبوبه دنبال مادرم رفت مطيخ مطمئن بودم براي كمك نرفته چون مادرم نيازي به كمك نداشت، بلكه از دست اينها عصباني بود چون عيشش را بهم زده بودند
تند تند از پله ها بالا آمد بي آنكه حرفي بزند رفت توي اطاق كوچك، چند تا قاب چيني كه سال تا سال توي صندوق خاك مي خورد را برداشت و برگشت رفت توي مطبخ.
خب پسرخاله انشاالله بوي و سلامتي شنيده ام امر خيري در پيش است مبارك است ما هم شيريني اش را مي خوريم اقا داماد بايد مرد خوشبختي باشد ك كوكب خانم نصيبش ميشود
توكل به خدا رحم اقا رفتيم پرس و جو كرديم بد پسري نيست قهوه خانه كوچكي دارد كوكب دختر كم توقعي است چيز زيادي نمي خواهد خودش زندگي پسر را هم روبراه مي كند من دخترم را مي شناسم
بارك الله افرين كوكب خانم مبارك است انشاالله
سلامت باشيد
كار و بار خودتان چطر است پسرخاله راضي هستيد؟
شكر خدا را لقمه ناني در مي اوريم ناشكر نيستيم ميگذرد والله رحيم خان اين كارگرها چند سالي هر چه در مي اوردم يا مي دزديدند يا نفله مي كردند ديدم انجور نمي شود هم پولم از بين مي رود هماعصابم خرد مي شود با چند نفر صلاح مصلحت كردم دختر مي اوردم وسط كار شوهر مي كرد ول مي كرد مي رفت زن مي اوردم از جنس ها مي دزديد به شوهرش مي داد خلاصه چه بگويم گشتيم و چند تا زن بيوه بي بچه و بيچاره پيدا كرديم پسرخاله نگاهي به طرف دخترش كرد و با حالت شرمندگي گفت: صيغه كردم راحت شدم ديگه كارگر نيستند خودشان را صاحب كار مي دانند...
اووه پس بد نشده هم فال است هم تماشا و خنديديم
نه والله اقا رحيم بجان همين دوتا بچه اصلا اين اين حرفها نيست از كوكب بپرسيد يك شب بدور از خانه مانده ام كارگر هاامانم را بريده بودند كار خلاف شرع هم نكردم كردم؟
محبوبه سيني شام بدست مثل برج زهر مار وارد اتاق شد فهميدم مادر مجيزش را خوانده يا چه وردي خوانده كه اين سيني برداشته والا از اين كارها نميكند عارش مي ايد نگين سلطنت ياقوتش ميافتد
كرم پسرپسر خاله گفتند پاهايش بسكه اويزان مانده درد گرفته بود به اصرار من دراز كرده بود طفلي خوابش برده بود بيدارش كردم سه نفري ناهار فرداي مرا خوردند چائي ريختيم محبوبه حرف نمي زد فقط بفرمائيد مي گفت.
بفرمائيد چائي ميل كنيد خانم
دستتان درد نكند صرف شد
گفتم: اسمش كوكب است بهش بگو كوكب جان
مي خواستم با خانم خانم گفتن و بفرمائيد صرف شد فاصله ايجاد نشود واقعا من هم خوشحال بودم بعد از عمري مهماني رسيده بود فاميلمان بود بيجاره ها يك كوله بار هم نان و ماست و تخم مرغ آورده بودند، خجالت كشيدم چون من وقتي رفتم دنبال مادر يك هل پوچ هم همراه نبرده بودم.
كوكب با حسرت محبوبه را نگاه مي كرد با آن بزك و دوزكي كه كرده بود، با آن پيراهن كريپ دوشين تازه كه پوشيده بود، با آن موهاي افشان كه نصف بيشترش از چادر بيرون زده بود.
-آقا رحيم،ماشاالله شما همه چيزتان خوبست،سليقه تان هم خوبست، چه زن نازنيني گرفته ايد.
معمول است اين يك نوع ادب است، رسم و رسوم ملي ماست گفتم نه به نازنيني شما.
از قيافه محبوبه فهميدم كه بدش آمد مي بايست مي گفتم بعلي زن من شازده است دختد بصيرالملك است ماه تابان است و خيلي منت سر ما گذاشته كه اينجا مثل برج زهرمار نشسته است و لام تا كام حرف هم نمي زند
ولش كردم بطرف پسر خاله برگشتم با خاله اش گرم صحبت بود
مادرم مي پرسيد كه چرا خانمتان را نياورديد و داشت توضيح مي داد كه گويا رفته رختخوابها را پهن كند كمرش رگ به رگ شده بيچاره مدتي است كمر درد دارد امروز هم بخاطر اينكه كوكب خواستگارش را ببيند به اصرار كوكب را روانه كرد و الا همه كارها را كوكب انجام مي دهد مادرش قادر نيست
كرم طفلك داشت چرت مي زد موقع خواب هم بود آماده شديم كه ترتيب خواب مهمانها را بدهيم مادرم گفت
محبوب جان من امشب بچه را مي آورم توي اتاق شما بخوابد خودم توي انبار مي خوابم پسر خاله شما هم با كرم توي اتاق من بخوابيد
كوكب گفت
خاله جان مزاحمتان شديم زحمتتان را زياد كرديم انشاالله جبران مي كنيم
مادر گفت چه حرفها مي زني كوكب جان چه مزاحمتي خانهت خودتان است براي كوكب خانم هم همين جا توي تالار رختخواب مي اندازيم
دلم مي خواست محبوب به مادرم مي گفت شما هم توي انبار نمور نخوابيد بيائيد بالا همينجا پهلوي كوكب خانم بخوابيد اما محبوبه يك كلام حرف نزد و من دبدم بيچاره مادر بخاطر اينكه مهمان نوازي كرده باشد تن به خوابيدن در انباري داد مه بوي نا مي داد
مادر و پسر خاله رختخواب را كول گرفتند و رفتند طرف اتاق مادر كه قرار شد پسرخاله و كرم آنجا بخوابند ماند رختخواب براي كوكب من مي دانستم كه ما بيشتر از همانهائي كه بردند رختخواب اضافي نداشتيم چاره چه بود محبوبه از جا تكان نخورد من بلند شدم و بطرف اتاق كوچك رفتم و به كوكب گفتم
الان برايت تشك مي آورم
كوكب تعارف كرد كه واي ميترسم كمرتان درد بگيرد طفلي چون مادرش كمري شده بود فكر مي كرد هر كس كار سنگين بكند كمر درد مي گيرد خنديدم گفتم چقدر دلت براي كمر من مي سوزد
خنديد گفت خيلي
بدنبال من محبوبه آمد توي اتاق و در را از پشت بست و فرياد زد يعني چي رحيم ما كه رختخواب نداريم
رختخواب هاي خودمان را نشانش دادم و گفتم پس اينها چيه خوب مال خودمان است من هم مي دانستم مال خودمان است اما چاره نداشتيم هر طور بود بايد يك شب را دندان روي جگر مي گذاشتيم تا آبرويمان نرود دختر بصيرالملك كه مادر كلي هم پز داده بود كه از سوزن گرفته تا حياط همه چيز جهاز آورده عيب بود دختره را بدون رختخواب بگذاريم
خوب مال خودمان باشد نمي خواهند كه با خودشان ببرند
پس ما خودمان كجا بخوابيم
مي دانستم اگر بگويم برو با كوكب بخواب بدش مي آيد اصلا توهين مي شد اگر همچو پيشنهادي مي كردم گفتم
روي زمين يك شب كه هزار شب نمي شود ناسلامتي فاميل من هستند آمده اند خانه من مهماني من كه از زير بته سبز نشده ام
آخه
آخه ندارد ناراحتي الان مي روم مي گوريم بلند شويد برويد خانه تان زنم رختخواب نمي دهد
چنان عصباني بودم كه اگر جلويم را نمي گرفت حتما جدي جدي اين كار را مي كردم دنبالم دويد و بازويم را گرفت
رحيم
ولم كن من نمي توانم دو نفر مهمان توي خانه خودم بياورم
زيادي انتظار داشتم اين خانه من نبود هيچ چيزش به من تعلق نداشت جهاز زن يعني .... كه بزني بالاي در ورودي داخل هم شوي به سرت مي زند خارج هم شوي به سرت مي زند روز اول دهن شان را پر مي كنند مي گويند فلان و بهمان جهيزيه دخترمان كرديم داماد را وقتي سوار شدند همه اش مي شود جهاز من ظرف من خانه من فرش من من خاك بر سر روي گليم نشسته بودم خانه اجاره اي داشتم از اين خوشبخت تر بودم بوي آن اتاق چند با انيس خانم و پسر و عروس اش مهماني آمدند توي اين خراب شده يك نفر تا به امروز پا نگذاشته وقتي مي گويم خانه من چنان با تحقير نگاهم مي كند كه دلم مي خواهد زمين دهم باز كند و مرا ببلعد غلط كرده فاميل مادرم آمده به ديدن ما ما ديدن نداريم بدبختي خودمان براي خودمان بس است
نكن رحيم جان نكن زشت است صدايت را بياور پايين آبرو ريزي نكن به مهمان بر مي خورد خوب بيا بيا اين رختخوابها را بردار و ببر
اين زن عادتش اين است تا من هوار نكشم حرف حساب گوش نمي كند هر لقمه اي را با يك جرعه زهر توي گلوي آدم فرو مي كند
رختخواب را برداشتم وسط اتاق روي زمين پهن كردم بفرمائيد كوكب خانم ديگر بايد ببخشيد گفت دستتان درد نكند
برگشتم توي اتاق كوچك توي صندوقش يك عالمه چيز ميز بود كه ميشد زيرمان پهن كنيم اما مخصوصا روي فرش دراز كشيد چادر نماز و شال كشميرش را كه خيلي بهش مي نازيد انداخت رويمان بي انصاف بيشترش را انداخت روي من الماس تقريبا لخت خوابيده بود گفتم
شال را بينداز روي بچه من نمي خواهم
ولي سرما مي خوري رحيم هوا سرد است
من سردم نيست بگير بخواب چرا اين بچه اينقدر نق نق مي كند مي زنم تو دهانش ها ...
واي نكن رحيم بچه ام دارد دندان در مي آورد
عصباني بودم حوصله بچه ام را هم نداشتم اما خانم حالشان كوك بود بزك كرده لباس كريپ دوشين پوشيده قبل از آمدن اينها در عالم ديگري بود حالا هم با آنهمه حرص و جوش كه بمن داده بود با آن اخم و تخم كه كرده بود منتظر بود بنده حالم خوش باشد...
پشت كردم بهش كه بخوابم
دلم بشدت مي تپيد خدايا اين اخلاقش درست بشو نيست هر مرحله اي كه پيش مي آيد يك جور بد اخلاقي مي كند من مي دانم كه نبايد امشب رختخواب خودمان را هم از دست مي داديم ولي جه مي كرديم چاره چه بود آنقدر صميميت نداشت كه مثل خواهري برود پهلوي كوكب بخوابد يا پهلوي مادر بخوابد چه مي شد مثلا مادرم مرض كوفت داشت يا اين دختره دم بخت
هر وقت عصباني ام مي كرد نمي دانم چه علتي داشت كه ادرارم زياد مي شد ديدم بايد بروم دست به آب مدتي صبر كردم اينور آنور غلطيدم ديدم نه نمي شود تصميم گرفتم بروم و ديگر توي اتاق برنگردم بروم توي رختخواب كرم بچه است خوابيده منهم يك گوشه مي خوابم من كه با آنها رو در وارسي ندارم الكي مي گويم الماس نق نق مي كند نگذاشت بخوابم بلند شدم يواشكي طوري كه نه محبوبه بيدار شود نه كوكب در وسط اتاق را باز كردم در تاريك روشن اتاق ديدم دختره متكا را زير سرش نگذاشته قل داده يكطرف خدا خواسته خم شدم برداشتم در اتاق بزرگ را كه باز كردم بيدار شد و ديد متكا را مي برم گفت
پشيمان شديد
شما كه نمي خواهيد
نه ببريد شوخي كردم و خنديد
عجب دختر شاد و شنگولي هست توي خواب هم خوش اخلاق است
رفتم دست به آب بعد با احتياط در اتاق مادر را باز كردم رفتم تو پسر خاله با صداي بلند خر خر مي كرد و كرم هفت پادشاه را خواب مي ديد متكا را گذاشتم پهلوي متكاي كرم اصلا با پا زده بود لحاف را انداختته بود لحاف را آوردم و يواشكي روي هر دو تايمان كشيدم و دراز كشيدم مدتي طول كشيد تا خوابم برد ولي خوابيدم دمادم صبح بيدار شدم ديدم كرم خواب است پسرخاله هم كماكان خواب بود باز هم يواشكي بيرون آمدم وفتم سرو صورتم را شستم رفتم نان خريدم برگشتم بردم توي مطبخ گذاشتم توي سفره ديدم هنوز كسي بيدار نشده آرام برگشتم بردم توي مطبخ گذاشتم توي سفره ديدم هنوز كسي بيدار نشده آرام برگشتم رفتم پهلوي محبوبه و الماس دراز كشيدم
صبح شد يكي يكي بلند شدند محبوبه باز سردرد كذائي به سراغش آمده بئد نه حرف ميزد نه نگاه توي صورت كسي مي كرد صبحانه نخورده رفت مطبخ كسي كه تمام مدت مي نشست يا مي خوابيد تا لنگ ظهر و صبحانه را يا من درست ميكردم يا مادر امروز مطبخي شده بود همانجا ماند تا ظهر من له تنهائي دمخور سه نفري شده بودم كه براي اولين بار مي ديدمشان مساله اي نبود خوشم مي آمد پسر خاله از كسب و كارش مي گفت و از فوت وفن فروشندگي و بازاريابي كم كم صميمي شديم با هم شوخي مي كرديم الماس را هم بمن سپرده بودند با اون هم بازي مي كرديم
پس اينطور هرچه فروش بره بالا تعداد صيغه ها بايد زياد بشه
نه والله رحيم آقا اينطور هم نيسيت
كوكب مي گفت
سر شما كلاه رفته تو كار شما هيچوقت كارگر زن نجار پيدا نميشه
پسرخاله مي خنديد و مي گفت
آقا رحيم كارتان را عوض كنيد
بيام تو كار شما؟
همه مي خنديديم.
آمدم جلوي پنجره كه مادر و محبوب را صدا كنم صداي مادر را شنيدم كه به محبوب مي گفت
تو برو توي اتاق خوب نيست بهشان برمي خورد من ناهار را مي كشم
نه خانم شما برويد من همين جا هستم
يكدفعه صداي افتادن چيزي به گوش رسيد بعد صداي مادر
چته محبوبه باز چه شده عنقت توي هم رفته به خاطر اين است كه پسر خواهربيچاره من يكشب به اينجا آمده؟
ولم كنيد انم حوصله ندارم ها ديگر شما سر به سرم نگذاريد دلم به اندازه كافي خون است
وا دلت خون است چه شده كه دلت...
فكر كردم اينها هم صداي بلند آنها را مي شنوند خب بده فكر مي كنند بخاطر بودن آنها دعواست پريدم پائين محبوبه از پله هاي مطبخ داشت مي آمد بالا حرصش را سد پله ها در مي آورد پاها را محكم مي كوبيد روي پله ها ديگه نپرسيدم موضوع جر و بحث چي هست فقط گفتم
ببين محبوبه نگذاري امشب بروند ها اصرار كن بمانند تا تو نگوئي نمي مانند
نگاه تندي به صورتم انداخت و دور شد
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)