نه رحيم از جلوي دكان ايستادن كاري ساخته نيست برو و بگرد خانه شان را پيدا كن ،مادرت را بفرست خواستگاري يا آهان يا نه.دختر مثل درخت گردو است ،هر كسي رد ميشه يه سنگ مي زنه كه يك گردو بيفتد ،هزارتا خواستگار ميره و مياد ،كتك كه نميزنند مادرم را كتك نزنند ،خودم به جهنم.
راه افتادم ،خانه شان آشنا تر از آن بود كه معطل شوم ،خانه بزرگ اشرافي ،دري به بزرگي تمام خانه ما ،درختها از ديوارها هعم بالاتر بودند ،ساختمان بزرگ گچ كاري شده ،همه چيز عالي ،همه چيز مرتب.رحيم برگرد خاك بر سر اينجا جاي تو نيست تو به اين طبقه تعلق نداري ،پسر سورچي اين ها وضعش بهتر از وضع تو است ،ديوانه اي،خيالات واهي مي كني ،برو ،برو ،برو.
و من به جاي اينكه به نقطه مقابل بروم دور شوم گويي دستور براي جلو رفتن بود ،دور تا د.ر خانه را طواف كردم .محبوبه من در اين خانه است ،چكار مي كند؟هر كاري مي كند بكند ،مهم اين است كه به ياد من باشد ،فراموشم نكند ببين چند روز است كه نديدمش ،نكند به زور از اين خانه دورش كرده اند،مي تونند چرا كه نه.يك خانه ندارند كه ،اين جور آدمها در كرج يا شميران هم خانه دارند ،ييلاق قشلاق مي كنند ،مثل ما نيستند كه زمستان و تابستان در همان خانه يك وجبي بمانيم.ييلاق مان بالاي بام باشد و شقلاق مان زير زمين.
ما آزموده ايم در اين شهر بخت خويش
بيرون كشيد بايد از ورطه رخت خويش
پشت خانه كوچه باغ طويلي بود اما مزبله كثيف ،محل قضاي حاجت حيوانات و آدم هاي حيوان صفت ،اما هر چه بود جاي مناسبي بود !مي شد دور از چشم آدمهاي فضول چند لحظه اي محبوب را ديد،و راز دل گفت .خوب خانه را شناختم برگشتم چه بكنم؟ آيا هر روز بيايم جلوي دكان بايستم اين دفعه ديگه شوخي بردار نيست .ممكن است بصيرالملك با آژان خدمتم برسند .
برگشتم خانه كو قلم و دواتم؟مدتي بود چيزي ننوشته بودم ،براي دلم مي خواستم بنويسم ،نوشتن هم مثل غم دل به چاه گفتن است ،سبك مي شوي تشنه مي شوي.
راهي است راه عشق كه هيچش كناره نيست
آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نيست
راهي است راه عشق كه هيچش كناره نيست
آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نيست
چندين و چندين بار نوشتم در حالي كه قدم به قدم به جان فدا كردن در راه محبوب نزديك تر مي شدم.يك تكه كاغذ كوچك بريدم دورش را باقيچي صاف كردم ،و رويش نوشتم :
پشت باغ خانه تان منتظر هستم .
صبح رفتم سراغ عليمردان ،جلوي در سقاخانه آفتابه و جارو به دست داشت ،راه منتهي به دكان را جارو مي كرد .
-عليمردان !هيس!
-سلام .
-بيا اين ور كارت دارم.
بي محابا جارو را انداخت زمين و دويد به طرفم.
-ببين عليمردان دكان بسته است ،« ديدم مي دانم. » من نمي توانم هر روز بيايم و اينجا بمانم ،قرار است دختر خانمي كه اينقده است ،چادر چاقچول كرده بياد با من كار دارد ،خنده اي شيطنت آميزي كرد و گفت «مي فهمم» با دستم پشت گردنش ،آي شيطان خنديد :«پيش مي آيد » ،عجب بچه تخسي بود گفتم :ببين اين كاغذ را وقتي آمد ميدي بهش ،فهميدي؟قدش يه خرده از تو بزرگ تر است .گفت:« مي شناسم دختر آقا بصير الملك را مي گويي؟»اِ !تو از كجا مي شناسيش؟گاه گاهي مي آد از اينجا رد ميشه و شمع روشن مي كنه،الهي برايش بميرم او هم مثل من متوسل به خداشده،خدا ميشه به ما دوتا رحم كني؟
-ببين عليمردان خيط نكاري؟
باز هم خنديد:«بيخيالش» ،چه جوري ميدي؟« تو كارت نباشد اگر علي ساربان است مي داند شترها را كجا بخواباند.» ،پسر مواظب باش به كسي ديگه اي ندي خوب؟«گفتم كه بيخالش » يه دوهزاري گذاشتم كف دستش ،«آقا رحيم ما نمك پرورده ايم »دلم برايش سوخت ،كاش بزرگ تر ها هم صفا و صميمت عليمردان را داشتند . خداحافظ عليمردان ،«خداحافظ ،نگران نباش علي آقا قوي »
داشتم دور مي شدم كه به صداي پايش برگشتم.هان چيه؟نفس نفس ميزد«بگم كي داد؟»ترسيدم يك دفعه عوضي بدهد گند بالا بيايد .گفت : نه ،اسمم را نگو ،بگو نجاره داد.-باشه. خنديدو رفت.
ديگه تصميم را گرفته بودم به راهي افتاده بودم كه اصلا برگشت نداشت ،ديگه اخيار دست خودم نبود يكي انگاري از پشت هول ام مي داد،يا يكي از جلو مي كشيدم ،يا با هم زنده مي مانيم و زندگي مي كنيم يا اگر فهميدم به من نارو زده اند و همه اين ها نقشه شيطاني است مي دانم چي كار كنم كه بصيرالملك از دبدبه و كبكبه بيفتد ،همان دم حجله به جاي گربه خود عروس بي عصمت را مي كشم ،حالا كه به پولشان مي نازند و فكر كرده اند كه مي شود دل رحيم بي كس و كار را بازيچه قرار داد من هم مي دانم كه چه بكنم ،گناه دارد؟گناه اين است كه زندگي مرا به آتش كشيده اند.پدرپدرسوخته اش كارم را هم از من گرفت ،فقط به فكر زندگي خودشان هستند ،اصلا فكر نكردند كه رحيم بيچاره بعد از بيكاري چه خاكي توي سر خودش بريزد؟گاوهاي خوش علف ،آدمهاي جلف عرق خور.
وقتي رسيدم خانه مادرم از بيرون آمده بود ،داشت چادرش را تا مي كرد.
-سلام مادر.
-عليك سلام رحيم .چه خبر؟
-چه خبري بايد باشد؟
-دختره پيداش نشد؟
-نه.
-بلا گرفته آمد آتش را روشن كرد و گم و گور شد.
با وجود اينكه مي دانستم حق با مادر است اما دلم نمي ؟آمد كه به محبوب من نامهرباني كند ،بد بگويد ،نفرينش كند.لباس ام را در آوردم و بي حال روي زمين دراز كشيدم.
-رحيم رفته بودم پيش ملاي محله .
-براي چي؟
-گفتم يك استخاره اي بكنم ببينم آخر عاقبت كارمان به كجا ميرسد ؟اصلا صلاح است ؟مصلحت است ؟
-خب؟
-ملا كتاب دعا را باز كرد .يه چيزهايي خواند كه نفهميدم.خبيث خبيث مي گفت ،حاليم نشد ،گفتم آقا قربان جدت بروم به زبان خودمان بگو چه نوشته؟من كه سواد ندارم .
گفت خلاصه مطلب مادر اينكه آبگرمابه پارگين را شايد.باز هم حاليم نشد ،گفت مادر اگر پسرت پسر خوبي است ،گناه نكرده ،معصيت نكرده ،پاك است محال است دختر ناپاك نصبيش شود ،ولي اگر ناپاك و گناه كار باشد دختر پاك هم گير بياورد در طول زندگيش دختره پايش خواهد لنگيد اين دنيا دار مكافات است !
-خب بلاخره چي فهميديم؟
- رحيم من از تو مطمئنم هستم مي دانم كه خودت هم مثل يك دختره باكره پاكي ،دلم روشن شده انشالله كه دختره خلافي نكرده ،خشگلي تو ،اوستايي تو ،دلش را برده ،دورو برش را مردهاي كچل شكم گنده يا لاغرو ترياكي را ميبيند ،مثل تو نديده تا ديده عاشقت شده.
خنده ام گرفت گفتم :مادر راست گفتند كه سوسكه به بچه اش مي گه الهي قربان پاهاي بلورت.
-رحيم خودت را دست كم نگير ماشالله هزار ماشالله مثل گلي.
-پس مادر اين گل آماده شده كه بره خواستگاري ،آهان ؟
مثل اينكه اين قسمت را پيش بيني نكرده بود ،خيلي جا خورد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)