میزند باران
نمی از روی ناز
ابر تنها عادتش خندیدن است
بر خیال جمله تنهایی من
از فراز روزگار
جملگی در جنب و جوش
من برای آب بودن مردم از ترس مبادا شسته گردد جانشان
میزند باران همی
میخروشد رود از سودای عشق ..