هفتم عید دایی محمود و لیلا عروسیشان بود. فرهاد و من در تدارک خرید لباس بودیم.
فرهاد برایم یک کت و دامن صورتی خیلی خوشرنگ خرید و برای خودش هم یک کت و شلوار طوسی رنگ انتخاب کرد. روز عروسی خیلی برو بیا بود و من احساس کردم فرهاد زیاد سرحال نیست ووقتی به او گفتم ، گفت اتفاقا خیلی سرحال هستم. فقط از اینکه باید سه چهار ساعت بدون من در خانه باشد کمی دلگیر است. دایی محمود از من خواسته بود که همراه لیلا ، به آرایشگاه بروم و من هم قبول کردم. وقتی گفتم اگه ناراحت می شوی نمی روم او لبخندی دلنشین زد و گفت : نه عزیزم شوخی کردم. خوب نیست دایی محمود ناراحت می شود. تو باید بروی.
همراه لیلا و شیما به آرایشگاه رفتم. در آرایشگاه بی خود دلم شور می زد کمی بی تاب بودم. کت و دامنی که فرهاد برایم خریده بود پوشیدم و آرایشگر موهایم را طرز زیبایی درست کرد و یک گل رز صورتی رنگ روی موهایم تزئین کرد.
بالاخره از آرایشگاه بیرون آمدیم و به خانه عروس رفتیم.
بوی اسفند فضای حیاط را پر کرده بود . صدای موزیک و شادی همه جا پیچیده بود و خیلی شلوغ بود. در شلوغی دنبال فرهاد گشتم ، وقتی او را پیدا نکردم به طرف مادرم رفتم و سراغ فرهاد را از او گرفتم.
پروین خانم گفت : عزیزم وقتی تو کنار فرهاد نیستی او دیگه از خود بی خود است و دیگه مال خودش نیست.
مادر گفت : اتفاقا فرهاد جان را دیدم که به خانه ما می رفت. خیلی هم رنگ پریده بود و ناراحت به نظر می رسید. فکر کنم دلش برای تو تنگ شده است.
لبخندی به مادر زدم و به خانه خودمان رفتم. یک یک اتاقها را گشتم ولی فرهاد را ندیدم. به اتاق خودم رفتم . فرهاد را دیدم که روی تخت دراز کشیده است. به طرفش رفتم و کنارش نشستم . فرهاد متوجه ام شد. چشمهایش را باز کرد و آرام کنارم نشست.
گفتم : عزیزم چرا اینجا دراز کشیده ای؟
لبخندی زد و گفت : همینجوری آمدم . کمی حالم بد بود. آمدم اینجا تا در اتاقت کمی استراحت کنم.
نگاه دقیقی به فرهاد انداختم . رنگ صورتش پریده بود و خیلی ناراحت به نظر می رسید . با ناراحتی گفتم : اگه ناراحتی بلند شو برویم دکتر.
فرهاد لبخندی به اجبار زد و گفت : عزیزم نگران نباش حالم خوبه فقط کمی پهلویم درد می کنه و بعد نگاهی شیطنت آمیز که همراه با درد بود به من انداخت و گفت : چقدر خوشگل شدی . یک لحظه فکر کردم مرده ام و فرشته ای زیبا کنارم نشسته است.
در حالی که نگرانش بودم گفتم : تورو خدا درباره مرگ صحبت نکن. تازه اینکه من هیچوقت اجازه نمی دهم هیچ فرشته ای کنارت بنشیند. مگه من مرده ام که فرشته کنارت بنشیند. خودم همیشه کنارن هستم و بعد به شوخی بالش روی تخت را روی سر فرهاد پرت کرده و گفتم : اگه حالت خوبه پاشو برویم الان خطبه عقد را می خوانند.
به خاطر اینکه مرا ناراحت نکند بلند شد. خودش را جلوی آینه مرتب کرد و لبخندی به من زد و گفت : به نظر من هیچ کجا این اتاق کوچک نمی شه . بهتره همینجا کمی با هم استراحت کنیم.
به شوخی چشم غره ای بهش رفتم . به طرفم آمد وبعد از لحظه ای کوتاه لبخندی زد و دستش را طوری گرفت که من دستم را داخل دستش حلقه بزنم. و بعد با هم به خانه آقای شریفی رفتیم.
وقتی داشتم قند بالای سر عروس می سابیدم تمام حواسم پیش فرهاد بود. رنگ صورتش پریده بود و یک دستش را به پهلو گرفته بود و آرام طوری که کسی متوجه نشود پهلویش را با دست می فشرد . انگار خیلی درد داشت.
بعد از اینکه مراسم خطبه عقد تمام شد من به طرف فرهاد رفتم . با ناراحتی گفتم : فرهاد اگه درد داریم برویم بیمارستان.
لبخندی زد و گفت : نه . بعد از مراسم عقد کنان می روم. الان خوب نیست. می ترسم دایی و مادرت از من دلخور شوند که چرا بین مراسم عقد کنان آنها را ترک کرده ام.
بعد از لحظه ای داشتم با دایی محمود صحبت می کردم که یکدفعه دیدم فرهاد به سرعت به طرف دستشویی رفت. دلم فرو ریخت و به طرف دستشویی دویدم.
فرهاد داشت استفراغ می کرد . با ناراحتی در حالی که دستم را روی پهلویش گذاشته بودم گفتم : فرهاد اگه حالت خوب نیست برویم بیمارستان.
فرهاد صورتش را آبی زد و به طرفم برگشت.
رنگ صورتش مانند گچ شده بود. لبخندی به من زد و گفت : فکر کنم کلیه هام سرما خورده است. از حمام آمدم جلوی سرما ایستادم . پهلویم سردی کرده است.
گفتم : بهتره به خانه ما برویم تا کمی استراحت کنی.
فرهاد لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت : منکه از اول گفتم بهتره هر دو استراحت کنیم ولی تو قبول نکردی.
لبخندی نگران به او زدم و همراه فرهاد به خانه خودمان رفتیم.
فرهاد روی تخت دراز کشید . کنارش نشستم و گفتم : الان حالت چطوره؟
فرهاد در حالی که هنوز دستش روی پهلویش بود آرام پهلویش را چنگ می زد و گفت : بد نیستم. تو هم اینقدر نگران من نباش . ببخشید که عروسی دایی محمودت را برایت خراب کردم. می دانم خیلی نگران من هستی. و بعد دستهایش را دور کمرم حلقه زد و گفت : بهتره تو هم کمی استراحت کنی. تا درد من آرام شود.
سرم را روی سینه اش گذاشتم. سرم را نوازش کرد و گفت : حالا دردم آرام تر شد. تو باعث آرامش من هستی. دستهایش را گرفتم . مانند یک تکه یخ بود. دستهایی که وقتی مرا در آغوش می کشید مانند گلوله ای از آتش بود حالا مانند یک تکه یخ سرد بود.
گفتم : فرهاد چرا اینقدر سرد هستی. فرهاد لبخندی زد و گفت : اگه کمی نزدیکترم شوی گرم می شوم.
با ناراحتی بلند شده و گفتم : فرهاد تو مریض هستی پاشو برویم دکتر اینقدر نسبت به مریضی خودت بی خیال نباش.
فرهاد دستش را به طرفم دراز کرد و گفت : عزیزم دوست ندارم این موقعیت عالی را از ست بدهم . حالا بیا کنارم بنشین. ولی یکدفعه خودش بلند شد و به طرف دستشویی رفت و حالش به هم خورد.
با ناراحتی گفتم : فرهاد خواهش می کنم برویم بیمارستان.
فرهاد بی حال روی تخت دراز کشید و گفت : خیلی درد دارم . نمی توانم پشت فرمان بشینم.
به سرعت از خنه خارج شدم و به خانه آقای شریفی رفتم . هر چه دنبال مسعود گشتم او را پیدا نکردم. رامین وقتی اضطرابمرا دید گفتم : افسون خانم چی شده چرا اینقدر ناراحت هستی؟
گفتم : مسعود کجاست؟
رامین گفت: مسعود رفته تا عاقد را به مقصد برساند . مگه کاری داشتی؟
به طرف رامین رفتم و گفتم : آقا رامین فرهاد خیلی حالش بده. تورو خدا بیا او را راضی کن تا بیمارستان برود.
رامین به سرعت از پلکان پایین رفت . وقتی به در اتاق من رسید دید فرهاد بی رمق روی تخت دراز کشیده است . رامین ماشین را روشن کرد و با هم زیر بغل او را گرفتیم و به بیمارستان رفتیم.
فرهاد از درد به خودش می پیچید و دستهایش یک تکه یخ شده بود.
من گریه می کردم و سرم را روی سینه فرهاد گذاشته بودم.
فرهاد وقتی دید گریه می کنم به دردش مسلط شد و گفت : عزیزم چرا گریه می کنی . چیزی نیست فکر کنم کلیه هایم سرما خورده است .
گفتم : فرهاد ای کاش زودتر به بیمارستان می آمدیم . تو چقدر لجباز هستی.
رامین گفت : افسون خانم اینقدر گریه نکن . انشاءالله حالش خوب می شه. تو چرا اینقدر بی تابی می کنی. با این کارت بیشتر آقا فرهاد را ناراحت می کنی.
فرهاد بوسه ای به سرم زد و گفت : آقا رامین تورو خدا مواظب این زن من باش که یک بار خودشو دیوانه نکنه. اگه من به اتاق عمل رفتم دستهای او را زنجیر کن تا از عشق من دیوانه نشود. و بعد به خنده افتاد. ولی درد او یک لحظه ساکت نمی شد.
فرهاد را به اورژانس بردیم.
دکتر بعد از معاینه گفت که آپاندیس است و باید هر چه زودتر او را به اتاق عمل ببرند.
دست فرهاد را محکم گرفتم.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)