صفحه 2 از 10 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 97

موضوع: # یک نفر تا به ابد دلتنگ است... #

  1. #11
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض




    و خدایی که در این نزدیکیست...




    سهراب گر چه عارف نام نگرفت اما شیوه اش کم از عرفان نداشت و نوای اشعارش


    گرچه غزل نبود کم از غزل نداشت


    و کنون در این روزگار که "نفس آدم ها سر به سر افسردست و هر نشاطی مردست"


    یادمان هست که در ظلمت سوزان غم خود کافیست بگوییم


    " چترها را باید بست زیر باران باید رفت "


    یادمان هست اگر رفت دلی از برمان بدانیم که " مرگ پایان کبوتر نیست "


    ویادمان باشد که از چشمان او :


    "عشق پیدا بود ... موج پیدا بود"


    "برف پیدا بود ... دوستی پیدا بود "


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #12
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض




    *-* در قیر شب *-*



    دیرگاهیست در این تنهایی
    رنگ خاموشی در طرح لب است
    بانگی از دور مرا می خواند
    لیک پاهایم در قیر شب است.


    رخنه ای نیست در این تاریکی
    در و دیوار به هم پیوسته.
    سایه ای لغزد اگر روی زمین
    نقش وهمی است ز بندی رسته.


    نفس آدم ها
    سر به سر افسردست.
    روزگاریست در این گوشه ی پژمرده هوا
    هر نشاطی مردست .


    دست جادویی شب
    در به روی من و غم می بندد.
    می کنم هر چه تلاش
    او به من می خندد.


    نقش هایی که کشیدم در روز
    شب ز راه آمد و با دود اندود.
    طرح هایی که فکندم در شب
    روز پیدا شد و با پنجه زدود .


    دیرگاهیست که چون من همه را
    رنگ خاموشی ذر طرح لب است .
    جنبشی نیست در این خاموشی
    دست ها پاها در قیر شب است .



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #13
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض




    sahm zardروشن شبsahm zard

    roban kh


    روشن است آتش درون شب
    وز پس دودش
    طرحی از ویرانه های دور
    گر به گوش اید صدایی خشک
    استخوان مرده می لغزد درون گور
    دیرگاهی ماند اجاقم سرد
    و چراغم بی نصیب از نور
    خواب درمان را به راهی برد
    بی صدا آمد کسی از در
    در سیاهی آتشی افروخت
    بی خبر اما
    که نگاهی درتماشا سوخت
    گرچه می دانم که چشمی راه دارد به افسون شب
    لیک می بینم ز روزن های خوابی خوش:
    آتشی روشن درون شب



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #14
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    رو به غروب


    2536700aiklq2mm8p


    ریخته سرخ غروب
    جا به جا بر سر سنگ
    کوه خاموش است
    می خروشد رود

    مانده در دامن دشت
    خرمنی رنگ کبود
    سایه آمیخته با سایه
    سنگ با سنگ گرفته پیوند

    روز فرسوده به ره می گذرد
    جلوه گر آمده در چشمانش
    نقش اندوه پی یک لبخند
    جغد بر کنگره ها می خواند

    لاشخورها سنگین
    از هوا تک تک آیند فرود
    لاشه ای مانده به دشت
    کنده منقار ز جا چشمانش

    زیر پیشانی او
    مانده دو گود کبود
    تیرگی می آید
    دشت می گیرد آرام
    قصه رنگی روز
    می رود رو به تمام
    شاخه ها پژمرده است
    سنگها افسرده است

    رود می نالد
    جغد می خواند
    غم بیامیخته با رنگ غروب

    می ترواد ز لبم قصه سرد
    دلم افسرده در این تنگ غروب



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #15
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض




    غمي غمناك

    ****

    شب سردي است و من افسرده

    راه دوري است و پايي خسته

    تيرگي هست و چراغي مرده


    ميكنم تنها از جاده عبور:

    دور ماندند ز من آدم ها.

    سايه اي از سر ديوار گذشت،

    غمي افزود مرا بر غم ها


    فكر تاريكي و اين ويراني

    بي خبر آمد تا با دل من

    قصه ها ساز كند پنهاني.


    نيست رنگي كه بگويد با من

    اندكي صبر،سحر نزديك است.

    هر دم اين بانگ برآرم از دل:واي،اين شب چقدر تاريك است!


    خنده اي كو كه به دل انگيزم؟

    قطره اي كو كه به دريا ريزم؟

    صخره اي كو كه بدان آويزم؟


    مثل اين است كه شب نمناك است.

    ديگران را هم غم است به دل،

    غم من،ليك،غمي غمناك است.



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #16
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض




    ¸¸.•` خراب `•.¸¸

    ミ از دفتر : مرگ رنگ ミ


    line103


    فرسود پای خود را چشمم به راه دور
    تا حرف من پذیرد آخر که : زندگی
    رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود
    دل را به رنج هجر سپردم ولی چه سود
    پایان شام شکوه ام
    صبح عتاب بود
    چشمم نخورد آب از این عمر پرشکست
    این خانه را تمامی پی روی آب بود
    پایم خلیده خار بیابان
    جز با گلوی خشک نکوبیده ام به راه
    لیکن کسی ز راه مددکاری
    دستم اگر گرفت فریب سراب بود
    خوب زمانه رنگ دوامی به خود ندید
    کندی نهفته داشت شب رنج من به دل
    اما به کار روز نشاطم شتاب بود
    آبادی ام ملول شد از صحبت زوال
    بانگ سرور دردلم افسرد کز نخست
    تصویر جغد زیب تن این خراب بود



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #17
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض




    دوستت دارم زیاد

    زیاد زیاد دوستت دارم

    اما برای خوشبخت کردن تو

    " من " کافی نیستم چه رسد به " دوست داشتنم " !



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #18
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض




    تا انتهای حضور

    امشب
    در یک خواب عجیب
    رو بهسمت کلمات
    باز خواهد شد
    باد چیزی خواهد گفت
    سیب خواهد افتاد
    روی اوصاف زمین خواهد غلتید
    تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت
    سقف یک وهم فرو خواهد ریخت
    چشم
    هوش محزون نباتی را خواهددید
    پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید
    راز سر خواهد رفت
    ریشه زهد زمان خواهد پوسید
    سر راه ظلمات
    لبه صحبت آب
    برق خواهد زد
    باطن اینه خواهد فهمید
    امشب
    ساقه معنی را
    وزش دوست تکانخواهدداد
    بهت پرپر خواهد شد
    ته شب یک حشره
    قسمت خرم تنهایی را
    تجربه خواهد کرد
    داخل واژه صبح
    صبح خواهد شد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #19
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض




    اینجاهمیشه تیه

    ظهر بود
    ابتدای خدا بود
    ریگزار عفیف
    گوش می کرد
    حرفهای اساطیری ‌آب را می شنید
    آب مثل نگاهی به ابعاد ادرک
    لکلک
    مثل یک اتفاق سفید
    بر لب برکه بود
    حجم مرغوب خود را
    در تماشای تجرید می شست
    چشم
    وارد فرصت آب می شد
    طعم پک اشارت
    روز ذوق نمکزار از یاد می رفت
    باغ سبز تقرب
    تا کجای کویر
    صورت ناب یک خواب شیرین ؟
    ای شبیه
    مکث زیبا
    درحریم علف های قربت
    در چه سمت تماشا
    هیچ خوشرنگ
    سایه خواهد زد
    کی
    انسان
    مثل آواز ایثار
    در کلام فضا کشف خواهد شد؟
    ای شروع لطیف
    جای الفاظ مجذوب خالی



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #20
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض




    سمت خیال دوست

    ماه
    رنگ تفسیر مس بود
    مثل اندوه تفهیم بالا می آمد
    سرو
    شیهه بارز خک بود
    کاج نزدیک
    مثل انبوه فهم
    صفحه ساده فصل را سیاه می زد
    کوفی خشک تیغال ها خوانده می شد
    از زمین های تاریک
    بوی تشکیل ادرک می آمد
    دوست
    توری هوش را روی اشیا
    لمس می کرد
    جمله جاری جوی را می شنید
    با خود انگار می گفت
    هیچ حرفی به این روشنی نیست
    من کنار زهاب
    فکر می کردم
    امشب
    راه معراج اشیا چه صاف است



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 2 از 10 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/