در میان سخنان این دانشجو، در گوشه و کنار مجلس دانشجویان، برخی از ما از جمله خود من مشغول صحبت با دانشجویان لبنانی شدیم. صحبتهایمان از رشته تحصیلی مان آغاز میشد و به نحوه شهادت هم کلاسیهای دانشجویان حزب اللهی پایان می یافت. یکی از این دانشجویان به عکسی که در اتاق نصب بود، اشاره کرد و گفت: فلانی را میبینید؟ او تا پیش از جنگ سی و سه روزه هم کلاسی ما بود؛ فلانی را میبینید، دوست صمیمی من بود و...
وقتی وارد ضاحیه شدیم، چهره مردم شهر و سبک زندگی برای ما تازگی داشت. از همانجا فیلمبرداریها آغاز شد. حتی پمپ بنزینهای خلوت هم ما را برای فیلمبرداری جذب میکرد. جای جالبی است. بر در و دیوار شهر، تصاویر امام موسی صدر و علامه شیخ فضلالله بیشتر به چشم میخورد. Nancy هم که روی بیلبوردهای تبلیغاتی بود. علاقه مردم به تیم فوتبال برزیل هم که معروف است. محمد، راهنمای کاروان میگفت: بیشتر فضاهای سبز منطقه ضاحیه جنوبی را شهرداری تهران به دست گرفته.
خبرنگار «تابناک» در گزارشی سفر خود به لبنان را این چنین توصیف می کند:
پس از استقرار در هتل «الساحة» برای زیارت قبور شهدا رفتیم. داشتند تعمیرات میکردند. قبور شهدا را یک به یک دیدیم و زیارت کردیم. مقام «حاج رضوان» ولی حال دیگری داشت. عکسش را بزرگ بالای آرامگاه مطهرش زده بودند. همان عکس معروفی است که عماد مغنیه با آن کلاه سبز خاصش، دارد به جایی که ما نمیدانیم کجاست، نگاه میکند. مقام شهید «سید هادی نصر الله» هم کنار حاج رضوان بود.
جاذبه فضا هنگامی بیشتر شد که دیدیم مادر یکی از شهدا هم آنجا نشسته و دارد قرآن میخواند. قلب همه همسفریها شکست. کسی نمیتوانست از صدای شکسته شدن قلبها فیلم یا عکس تهیه کند. ولی وقتی همه به مادر شهید تسلیت میگفتند و از او دعای خیر میخواستند، میشد صدای شکسته شدن دل ها را شنید.
مادر میگفت بشیر [علی علویه] لیسانس انفورماتیک داشته و وقتی دیده دشمن جنوب را گرفته و دارد پیشروی میکند، رفته جنوب و گفته تا وقتی دشمن اسرائیلی خاک ما را ترک نکند، برنمیگردد. محل استقرارش تک و تنها در یک مدرسه بوده که چون یک مرد فنی بوده، با تیزهوشی، با استفاده از آدمکهایی که خود ساخته بوده، دشمن را فریب میداده به گونه ای که دشمن خیال میکرده چند نفر در حال مقاومت هستند؛ حال آنکه بشیر آنجا تنها بود که سرانجام هم در راه مقاومت شهید میشود.
دیدار با دانشجویان لبنانی حزب الله
یکی از تأثیرگذارترین دیدارهای ما در ضاحیه جنوبی، همین دیدار با دانشجویان نورانی حزب اللهی بود. وقتی با آنها روبهرو شدیم، گویی مدت ها ما و آنها منتظر هم بودیم که حالا در یکی از هشتیهای عام به هم رسیدیم. با اینکه در بیشتر اوقات زبان همدیگر را متوجه نمیشدیم، ولی با همان نگاههای سرشار از محبت، به ادراک مشترکی رسیده بودیم، اسلام، انقلاب و مقاومت.
با دانشجویانی آشنا شدیم که بیشترشان تا سطوح عالی کارشناسی ارشد و دکترا تحصیل کرده و یا در حال تحصیل بودند. برخی ازدواج کرده بودند و بعضی نه. بعضیهایشان حتی عضو شاخه نظامی بودند و برخی نه. چهرههای نورانی شان حقیقتا ما را مجذوب کرده بود. در این دیدار سه اتفاق جالب رخ داد:
نخست اینکه وقتی یکی از دانشجویان به نمایندگی از دیگر دانشجویان پشت تریبون قرار گرفت، در میان سخنانش اشاره کرد به رخدادهای پس از انتخابات ایران، اینکه چقدر این رویدادها میتواند ارتباط مستقیمی با روند فعالیتهای آنها و حتی شیعیان داشته باشد. از ما خواهش میکرد در ایران از این گونه اتفاقات رخ ندهد.
دوم آنکه در میان سخنان این دانشجو در گوشه و کنار مجلس دانشجویان، برخی از ما، از جمله خود من مشغول صحبت با دانشجویان لبنانی شدیم. صحبتهایمان از رشته تحصیلیمان آغاز میشد و به نحوه شهادت هم کلاسیهای دانشجویان حزب اللهی پایان می یافت.
یکی از این دانشجویان به عکسی که در اتاق نصب بود، اشاره کرد و گفت: فلانی را میبینید؟ او تا پیش از جنگ سی و سه روزه هم کلاسی ما بود. فلانی را میبینید؛ دوست صمیمی من بود و...
شنیدن این حرفها من را یاد خاطرات رزمندگان دفاع مقدس انداخت، با این تفاوت که امروز رزمندگان ما درباره بیست سال پیش حرف میزنند، حال آنکه این جوانان هم سن و سال ما، درباره سه چهار سال پیش خود حرف میزنند و چنان درباره شهادت دوستشان صحبت میکنند که انگار او الان نظارهگرشان است. ما که هنوز جنگ رو در رو با کفر را تجربه نکرده بودیم، انصافا از نشستن کنار این آدمها، چیزی جز شرم و خجالت همراهمان نبود. ما کجا و اینها کجا؟! اینها طوری راجع به مقاوت و شهادت حرف میزنند که ما فقط در فیلمهایمان آنها را دیدیم. آنقدر قلبشان مطمئن است و بیتکلف که اگر هم اکنون هم جنگی شود، اینها بدون هیچ اضطرابی خواهند جنگید و شهید خواهند شد.
سوم اینکه...
بازدید از حدیقة الایرانی؛ پارکی که چشم انداز آن مرز لبنان با اسرائیلیهاست
این پارک در یک قدمی مرز لبنان با اسرائیل ـ اراضی متعلق به لبنان که در اشغال صهیونیستهاست ـ است. ابتدای ورود شناسنامهای از ریز ماجراست؛ اما ریز ماجرا درشت تر از آن نوشتار بود. در آغاز ورود تصویر رهبر معظم انقلاب اسلامی بود و پس از آن رئیس جمهور محمود احمدی نژاد. پارک به خاطر کوهستانی بودن منطقه پلکانی ساخته شده بود. سمت راست پارک آلاچیقهای چوبی زیبایی بود که مردم در آنها استراحت میکردند. در طول مسیر پیاده رو در پارک تابلوهایی به چشم میخورد که هر کدام از آنها، یک شهر تاریخی و مذهبی ایران را معرفی میکرد. سمت چپ پارک یک جایگاه چند طبقه ساختهاند که یک دوربین هم روی آن نصب شده. مردم با دوربین آن طرف مرز را میبینند. باد خوبی میآمد و طبیعت منطقه هم همین را اقتضا میکرد... .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)