چند بار باید بگم؟
همان طور که سر به زیر داشتم گفتم
:
_
طول میکشه تا عادت کنم.
_
دوست ندارم زیاد طول بکشه.خوب تو پوست میگیري یا من؟
متعجب به صورتش خیره شدم
.خندید و گفت:
_
خیلی خب.چرا انطوري نگام میکنی؟من پوست میگیرم.

همچنان حیرت زده نگاهش میکردم
.در حال پوست کندن پرتقال گفت:
_
ما رو بگو که میخواستیم بدونیم این همه خانومها میوه پوست میگیرند و آقایون میخورند،چه مزه ایه!

گفتم
:
_
بدین پوست میگیرم.

او با لحنی شوخ گفت
:

گل
.دست شما نباید سنگین تر از پر بلند کنه.نخند!جدي گفتم. ◌ٔ _نه نه.شما فقط میل بفرمایید خانوم
در اینکه جدي حرف میزد حرفی نبود اما باز هم خنیدم و گفتم
.
_
ولی این امکان نداره.
_
چرا امکان داره!وقتی...ازدواج کردیم میفهمی.

صورتم گر گرفت
.انگار هنوز در باور حقیقت تردید داشتم.او در ادامه گفت:

میکنی و من وقتی از سر کار برگشتم به کارهاي خونه میرسم
. ◌ٔ _تو فقط استراحت و مطالعه
گفتم
.
_
خیال میکنم زیاد دوست ندارید روي من حساب کنید.
_
چرا چنین فکري میکنی؟تو همین که به خودت و بچه هامون برسی کافیه.
_
بچه هامون؟!

به صورتم نگریست و با لبخند گفت
: