ببخشید که بی اجازه رفتم اونجا زن عمو.اما گفتم بهتر از اینه که یکی دو تا انگشت فداي سماور بشه.
کنای هاش متوجه من بود
.مادر با لبخند گفت:
_دختر ما لایه پر قو بزرگ شده شهرام خان.از سایه سر آقا جونش،سنگین تر از پر بر نداشته.
نخوداگاه از تعریف مادر دستخوش غرور شدم
.زن عمو گفت:
_براي کار کردن فرصت زیاده،اشرف جون بهش سخت نگیر.
آن روز یکی دو مرتبه دیگر،شهرام در حضور جمع از انگشتم پرسید و باز هم همان لفظ را براي صدا کردنم به کار برد
.غافل از
اینکه ناخواسته تا چه حد سبب شکستن غرور و قلبم میشود.
چقدر عمر شادکامیها کوتاهند
.کاش میشد لحظه ها را همانطور بی حرکت نگاه داشت.کاش من همانطور سیزده صالح مانده
بودم.یا شاید کوچک تر،اما زمان گذشت ا من بزرگ و بزرگ تر شدم.درست همانطور که آرزو داشتم.تازه قدم در شانزده
سالگی گذاشته بودم که حادثه ناخوشیندي زندگی آرام ما را دستخوش تحول نمود.از پدرم کلاهبرداري سنگینی کردند که
منجر به ورشکستگی وي گردید.چه روز هاي وحشتناکی بود.ما که تا آن روز آنقدر ابرومندانه زندگی کرده بودیم و به قول
معروف کسی صدائی از ما نشنیده بود،حالا باید پاسخ گوي ده ها طلبکار میبودیم.روزي نبود که طلب کاري با مامور به در
خانه نیاید.پدران از ترس طلب کارها خانه نشین شده بود و خانجان و من و مادرم غصه میخوردیم.پدرم به خاطر پرداخت
بدهیهایش مجبور شد حجره را بفروشد که آن هم فقط پاسخ گوي دو سه طلب کار بود.مادر پیشنهاد داد خانه را بفروسیم
اما پدر که تابع دیدن در به داري ما را نداشت از قبولش سر باز زد.مدتی بعد یکی از طلب کاران که مدتها قبل در کمین پدر
نشسته بود او را مقابل خانه دستگیر کرد و تحویل کلانتري داد.زندگی ما در عرض چند ماه از این رو به آن رو شد.خانجان از
فرط غصه در بستر بیماري افتاد.من مجبور به ترك تحصیل شدم و برادرم که آن زمان فقط سیزده سال داشت براي گرفتن
حقوقی ناچیز به کارگري مشغول شد و مادرم از انجام هیچ کاري براي گذران زندگی فرو گذار نبود.خانجان زیر بار غصه و
کهولت سن چشم از جهان فرو بست و بی حضور تنها فرزندش به خاك سپرده شد.طلب کارها اکنون چشم به خانه
داشتند.هر چند که بدهیهاي پدر بیشتر از پول آن خانه بود.آن شب بعد از رفتن شرکت کنندگان مراسم هفت که بسیار
ساده بر گذار شد،زن عمو و پسر عمویم شهرام اصرار کردند ما را با خود به تهران ببرند.شهرام گفت:زن عمو وقتی که ما
هستیم چرا اینجا بمونید؟از این گذشته طلب کارها دیر یا زود خانه رو میفروشند.اون وقت تکلیف شما با این دو تا بچه چیه؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)