آری زندگیم به خنده ات وابسته است...........
نان را از من بگیر
اگر می خواهی هوا را از من بگیر
اما خنده ات را نه!
گل سرخ را از من بگیر
سوسنی را که می کاری
آبی که به ناگاه در شادی تو سرریز می کند
موجی ناگهانی که از نقره را در تو می زاید
از پس نبردی سخت باز می گردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی
اما خنده ات که رها می شود
پرواز کنان در آسمان مرا می چوید
تمامی درها را به رویم می گشاید
عشق من
خنده تو
در تاریک ترین لحظه ها می شکفد
و اگر دیدی
به ناگاه خون من بر سنگ فرش خیابان جاریست
بخند
زیرا خندهی تو برای دستانم شمشیری است آخته
خنده تو
پائیز در کنار دریا موج کف آلودش زا باید بر فرازد
و در بهاران عشق من
خنده ات را می خواهم
چون گلی که در انتظارش بودم
بخند برشب
بر روز بر ماه
بخند بر پیچاپیچ خیابان های جزیره
بر ایندختر بچه ی کم رو
که دوستت دارد
اما انگاه که چشم می گشایم ومی بندم
انگاه که پاهایم میروند و بازمی گردند
نان را هوا را
روشنی را بهار را
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)