این جای شعر را از حفظ بودم وباقی ان را هر کار که کردم به خاطر نیاوردم اما به بیتا قول دادم که ادامه شعر را از کتابی که در منزل عمو بود بنویسم وبرایش بیاوم.
با امدن معلم ادبیات به کلاس ما هم ازحال وهوای شعر شاعری بیرون امدیم وخود را برای دادن
امتحان اماده کردیم.
به هر ترتیب بود ان روز سپری شد هر چند که سر امتحان کلی از دست بیتا حرص وجوش خوردم وانقدر از زیر میز لگد خوردم که کم مانده بود ورقه ام راجلوی او بگذارم تا راحتتر بتواند بنویسد وشک ندارم که خانم رضایی معلم ادبیاتمان هم فهمید که من و بیتا تقلب می کنیم وبه دلیل اینکه مثلا از شاگردان خوب کلاس بودیم به خاطر حفظ ابرویمان حرفی نزد اما از نگاه چپ چپ و ابروان گره خورده اش که به من و بیتا خیره شده بود متوجه شدم از من و او انتظار این کار را نداشته است به هر جهت امتحان سپری شد واین موضوع هم خاطره ای شد برای من وبیتا.
با خوردن زنگ اخر به همراه بیتا از مدرسه بیرون امدم قرار شد ان روز بیتا زودتر به به منزلمان بیاید تا برای شب موهای همدیگر را درست کنیم.
وقتی به منزل رسیدم پدر در حال تحویل گرفتن صندلی هایی بود که باید در حیاط چیده می شد و من تازه به یاد جشن و مراسم حنا بندان پریچهر افتادم وشور و غوغایی در دلم به پا شد با وجودی که هوا ابری بود اما مشخص بود که از ان نوع ابرهایی نیستند که با خود باران به همراه داشته باشند چیدن صندلی ها توسط جوانان فامیل با نظارت پدر و عمو و همچنین نصب چراغها توسط نوید انجام شد.
با لذت به منظره حیاط نگاه می کردم تا ان لحظه حیات منزل را چنین با شکوه ندیده بودم صدای پدر مرا به خود اورد نگین بابا اونجانایست ممکنه چیزی بیفته روی سرت به خود امدم
وبه پدر وعمو سلام کردم و سپس به طرف ساختمان به راه افتادم.
داخل منزل هم خیلی تغییر کرده بود تمام اثاثیه و دکور منزل جمع شده بود فرشها ومبلها جایشان را با صندلی هایی مشابه صندلی های حیاط عوض کرده بودند دور تا دور اتاق دو و گاهی سه ردیف صندلی چیده شده بود تنها برای عروس وداماد مبل دو نفره استیل با روکشی سفید بالای اتاق پذیرایی گذاشته شده بود تمام وسایل اضافی داخل اتاق پدر و مادر که در همان طبقه اول بود گذاشته شده بود تعدادی از مبلها نیز داخل گلخانه روی هم انبار شده بودند
با وجودی که به نظر می رسید کاری باقی نمانده است اما ناهید و نرگس و همچنین یاسمین وزن عمو به سر کردگی مادر مانند زنبوران عسل پر کار مرتب این طرف وان طرف می رفتند از اشپزخانه بوی خوشی می امد ومن که عاشق این بو بودم به سرعت متوجه شدم که این بو به خاطر پختن اش رشته می باشد.
در همان لحظه پریچهر را دیدم که تازه از حمام خارج شده بود با وجودی که سرش را با روسری حوله ای مخصوص حمام پوشانده بود اما خیلی زیبا شده بود به خصوص که ابروانش را نازک وبلند برداشته بودند واین زیبایی چهره ش را دو چندان کرده بود.
ناهید با اسپند دودکن چینی از اشپزخانه بیرون امد وبا لیلی کردن به طرف پریچهر رفت بقیه از اشپزخانه بیرون امده بودند و همراه با دست زدن و کل کشیدن او را همراهی کردند چند بچه نیز از نرده های پلکان طبقه دوم اویزان شده بودند وبا تعجب به زنها که هال و پذیرایی را روی سرشان گذاشته بودند نگاه می کردند من نیز مانند انسان منگی با همان کیف و مانتوی مدرسه وسط هال ایستاده بودم وبه این منظره دلچسب و زیبا چشم دوخته بودم از پردیس خبری نبود و احتمال می دادم که او یا باید در اتاق باشد و یا به همراه سوش از فرصتهای به وجود امده استفاده کرده وبه گشت و گذار رفته که این احتمل با توجه به اینکه فقط چند ساعتی به مراسم حنابندان پریچهر باقی بود بعید به نظر می رسید من نیز باید عجله می کردم هنوز خیلی کار داشتم که باید انجام می دادم از جمله رفتن به حمام که مطمن بودم با
امدن مهمانان فرصت انجام این کار را پیدا نخواهم کرد از همه مهمتر بیتا بود که قرار بود ساعتی بعد به منزلمان بیاید.
ناهید دختر عمویم که با وجود چند بجه قد ونیم قد و شیطان هنوز شور حال خوبی داشت به ظرفی که مانند دایره به دست گرفته بود ضربه می زد و همراه با ان تصنیفی در وصف در امدن عروس از حمام می خواند بقیه نیز دست می زدند و معلوم بود که از همان لحظه جشن را شروع کرده اند با اینکه دوست داشتم بمانم و از این لحظه های پر نشاط لذت ببرم اما با به یاد اوردن کارهای که باید انجام می دادم با شتاب به طرف پلکان رفتم تا خود را به اتاقم برسانم که با صدای نرگس به طرف او بر گشتم.
نگین کلید.
نرگس را دیدم که کلید اتاقم را بالا گرفته بود به طرفش رفتم با خنده گفت پردیس سفارش کرده به جز تو کلیدت را به کس دیگری ندهم.
کلید را گرفتم واز او تشکر کردم.
نرگس جون پردیس کجاست؟
با نیشا رفته ارایشگاه موهاشو درست کنه.
تعجبم را در پیش لبخندیپنهان کردم وبا ر دیگه از او تشکر کردم وسپس به اتاقم رفتم.
تازه از حمام بیرون امده بودم و هنوز موهایم را خوب خشک نکرده بودم کهصدای دختر عمویم را شنیدم که مرا به نام می خواند وپس از ان صدای تقه ای به در اتاقم خورد وبیتا را دیدم که وارد اتاق شد.
در دستش نایلئنی بزرگ بود که حدس می زدم وسایلی از قبیل سشوار و بیگودی ودیگر لوازم
درست کردن مو داخل ان است.
برای اینکه مزاحمی نداشته باشیم در اتاق را قفل کردم وبیتا پس از در اوردن مانتو و روسری اش بدون اینکه وقت را از دست بدهد شروع کرد به پیچیدن موهای بلند و لخت من بیتا تابستان قبل یک دوره سه ماهی ارایشگری دیده بود وبا وجودی که خودش می گفت چیز زیادی بلد نیست اما به اندازه ای بلد بود که بتواند خود را ارایش کند ویا موهایش را درست کند هر چند که موهای بیتا کوتاه و مجعد بود