صفحه 32 از 35 نخستنخست ... 222829303132333435 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 311 تا 320 , از مجموع 341

موضوع: دیوان اشعار پروین اعتصامی

  1. #311
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    کبوتر بچه‌ای با شوق پرواز

    بجرئت کرد روزی بال و پر باز


    پرید از شاخکی بر شاخساری

    گذشت از بامکی بر جو کناری


    نمودش بسکه دور آن راه نزدیک

    شدش گیتی به پیش چشم تاریک


    ز وحشت سست شد بر جای ناگاه

    ز رنج خستگی درماند در راه


    گه از اندیشه بر هر سو نظر کرد

    گه از تشویش سر در زیر پر کرد


    نه فکرش با قضا دمساز گشتن

    نه‌اش نیروی زان ره بازگشتن


    نه گفتی کان حوادث را چه نامست

    نه راه لانه دانستی کدامست


    نه چون هر شب حدیث آب و دانی

    نه از خواب خوشی نام و نشانی


    فتاد از پای و کرد از عجز فریاد

    ز شاخی مادرش آواز در داد


    کزینسان است رسم خودپسندی

    چنین افتند مستان از بلندی


    بدن خردی نیاید از تو کاری

    به پشت عقل باید بردباری


    ترا پرواز بس زودست و دشوار

    ز نو کاران که خواهد کار بسیار


    بیاموزندت این جرئت مه و سال

    همت نیرو فزایند، هم پر و بال


    هنوزت دل ضعیف و جثه خرد است

    هنوز از چرخ، بیم دستبرد است


    هنوزت نیست پای برزن و بام

    هنوزت نوبت خواب است و آرام


    هنوزت انده بند و قفس نیست

    بجز بازیچه، طفلان را هوس نیست


    نگردد پخته کس با فکر خامی

    نپوید راه هستی را به گامی


    ترا توش هنر میباید اندوخت

    حدیث زندگی میباید آموخت


    بباید هر دو پا محکم نهادن

    از آن پس، فکر بر پای ایستادن


    پریدن بی پر تدبیر، مستی است

    جهان را گه بلندی، گاه پستی است


    به پستی در، دچار گیر و داریم

    ببالا، چنگ شاهین را شکاریم


    من اینجا چون نگهبانم و تو چون گنج

    ترا آسودگی باید، مرا رنج


    تو هم روزی روی زین خانه بیرون

    ببینی سحربازیهای گردون


    از این آرامگه وقتی کنی یاد

    که آبش برده خاک و باد بنیاد


    نه‌ای تا زاشیان امن دلتنگ

    نه از چوبت گزند آید، نه از سنگ


    مرا در دامها بسیار بستند

    ز بالم کودکان پرها شکستند


    گه از دیوار سنگ آمد گه از در

    گهم سرپنجه خونین شد گهی سر


    نگشت آسایشم یک لحظه دمساز

    گهی از گربه ترسیدم، گه از باز


    هجوم فتنه‌های آسمانی

    مرا آموخت علم زندگانی


    نگردد شاخک بی بن برومند

    ز تو سعی و عمل باید، ز من پند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #312
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    جهاندیده کشاورزی بدشتی

    بعمری داشتی زرعی و کشتی


    بوقت غله، خرمن توده کردی

    دل از تیمار کار آسوده کردی


    ستمها میکشید از باد و از خاک

    که تا از کاه میشد گندمش پاک


    جفا از آب و گل میدید بسیار

    که تا یک روز می انباشت انبار


    سخنها داشت با هر خاک و بادی

    بهنگام شیاری و حصاری


    سحرگاهی هوا شد سرد زانسان

    که از سرما بخود لرزید دهقان


    پدید آورد خاشاکی و خاری

    شکست از تاک پیری شاخساری


    نهاد آن هیمه را نزدیک خرمن

    فروزینه زد، آتش کرد روشن


    چو آتش دود کرد و شعله سر داد

    بناگه طائری آواز در داد


    که ای برداشته سود از یکی شصت

    درین خرمن مرا هم حاصلی هست


    نشاید کآتش اینجا برفروزی

    مبادا خانمانی را بسوزی


    بسوزد گر کسی این آشیانرا

    چنان دانم که میسوزد جهان را


    اگر برقی بما زین آذر افتد

    حساب ما برون زین دفتر افتد


    بسی جستم بشوق از حلقه و بند

    که خواهم داشت روزی مرغکی چند


    هنوز آن ساعت فرخنده دور است

    هنوز این لانه بی بانگ سرور است


    ترا زین شاخ آنکو داد باری

    مرا آموخت شوق انتظاری


    بهر گامی که پوئی کامجوئیست

    نهفته، هر دلی را آرزوئیست


    توانی بخش، جان ناتوان را

    که بیم ناتوانیهاست جان را

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #313
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    از ساحت پاک آشیانی

    مرغی بپرید سوی گلزار


    در فکرت توشی و توانی

    افتاد بسی و جست بسیار


    رفت از چمنی به بوستانی

    بر هر گل و میوه سود منقار


    تا خفت ز خستگی زمانی

    یغماگر دهر گشت بیدار


    تیری بجهید از کمانی

    چون برق جهان ز ابر آذار


    گردید نژند خاطری شاد

    چون بال و پرش تپید در خون

    از یاد برون شدش پریدن


    افتاد ز گیرودار گردون

    نومید ز آشیان رسیدن


    از پر سر خویش کرد بیرون

    نالید ز درد سر کشیدن


    دانست که نیست دشت و هامون

    شایستهٔ فارغ آرمیدن


    شد چهرهٔ زندگی دگرگون

    در دیده نماند تاب دیدن


    مانا که دل از تپیدن افتاد

    مجروح ز رنج زندگی رست

    از قلب بریده گشت شریان


    آن بال و پر لطیف بشکست

    وان سینهٔ خرد خست پیکان


    صیاد سیه دل از کمین جست

    تا صید ضعیف گشت بیجان


    در پهلوی آن فتاده بنشست

    آلوده بخون مرغ دامان


    بنهاد به پشتواره و بست

    آمد سوی خانه شامگاهان


    وان صید بدست کودکان داد

    چون صبح دمید، مرغکی خرد

    افتاد ز آشیانه در جر


    چون دانه نیافت، خون دل خورد

    تقدیر، پرش بکند یکسر


    شاهین حوادثش فرو برد

    نشنید حدیث مهر مادر


    دور فلکش بهیچ نشمرد

    نفکند کسیش سایه بر سر


    نادیده سپهر زندگی، مرد

    پرواز نکرده، سوختش پر


    رفت آن هوس و امید بر باد

    آمد شب و تیره گشت لانه

    وان رفته نیامد از سفر باز


    کوشید فسونگر زمانه

    کاز پرده برون نیفتد این راز


    طفلان بخیال آب و دانه

    خفتند و نخاست دیگر آواز


    از بامک آن بلند خانه

    کس روز عمل نکرد پرواز


    یکباره برفت از میانه

    آن شادی و شوق و نعمت و ناز


    زان گمشدگان نکرد کس یاد

    آن مسکن خرد پاک ایمن

    خالی و خراب ماند فرجام

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #314
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    افتاد گلش ز سقف و روزن

    خار و خسکش بریخت از بام


    آرامگهی نه بهر خفتن

    بامی نه برای سیر و آرام


    بر باد شد آن بنای روشن

    نابود شد آن نشانه و نام


    از گردش روزگار توسن

    وز بدسری سپهر و اجرام


    دیگر نشد آن خرابی آباد

    شد ساقی چرخ پیر خرسند

    پردید ز خون چو ساغری را


    دستی سر راه دامی افکند

    پیچانید به رشته‌ای سری را


    جمعیت ایمنی پراکند

    شیرازه درید دفتری را


    با تیشهٔ ظلم ریشه‌ای کند

    بر بست ز فتنه‌ای دری را


    خون ریخت بکام کودکی چند

    برچید بساط مادری را


    فرزند مگر نداشت صیاد؟

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #315
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    وقت سحر، به آینه‌ای گفت شانه‌ای

    کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست


    ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد

    خرم کسیکه همچو تواش طالعی نکوست


    هرگز تو بار زحمت مردم نمیکشی

    ما شانه می‌کشیم بهر جا که تار موست


    از تیرگی و پیچ و خم راههای ما

    در تاب و حلقه و سر هر زلف گفتگوست


    با آنکه ما جفای بتان بیشتر بریم

    مشتاق روی تست هر آنکسی که خوبروست


    گفتا هر آنکه عیب کسی در قفا شمرد

    هر چند دل فریبد و رو خوش کند عدوست


    در پیش روی خلق بما جا دهند از انک

    ما را هر آنچه از بد و نیکست روبروست


    خاری بطعنه گفت چه حاصل ز بو و رنگ

    خندید گل که هرچه مرا هست رنگ و بوست


    چون شانه، عیب خلق مکن موبمو عیان

    در پشت سر نهند کسی را که عیبجوست


    زانکس که نام خلق بگفتار زشت کشت

    دوری گزین که از همه بدنامتر هموست


    ز انگشت آز، دامن تقوی سیه مکن

    این جامه چون درید، نه شایستهٔ رفوست


    از مهر دوستان ریاکار خوشتر است

    دشنام دشمنی که چو آئینه راستگوست


    آن کیمیا که میطلبی، یار یکدل است

    دردا که هیچگه نتوان یافت، آرزوست


    پروین، نشان دوست درستی و راستی است

    هرگز نیازموده، کسی را مدار دوست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #316
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بارید ابر بر گل پژمرده‌ای و گفت

    کاز قطره بهر گوش تو آویزه ساختم


    از بهر شستن رخ پاکیزه‌ات ز گرد

    بگرفتم آب پاک ز دریا و تاختم


    خندید گل که دیر شد این بخشش و عطا

    رخساره‌ای نماند، ز گرما گداختم


    ناسازگاری از فلک آمد، وگرنه من

    با خاک خوی کردم و با خار ساختم


    ننواخت هیچگاه مرا، گرچه بیدریغ

    هر زیر و بم که گفت قضا، من نواختم


    تا خیمهٔ وجود من افراشت بخت گفت

    کاز بهر واژگون شدنش برفراختم


    دیگر ز نرد هستیم امید برد نیست

    کاز طاق و جفت، آنچه مرا بود باختم


    منظور و مقصدی نشناسد بجز جفا

    من با یکی نظاره، جهان را شناختم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #317
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مرغی نهاد روی بباغی ز خرمنی

    ناگاه دید دانهٔ لعلی به روزنی


    پنداشت چینه‌ایست، بچالاکیش ربود

    آری، نداشت جز هوس چینه چیدنی


    چون دید هیچ نیست فکندش بخاک و رفت

    زینسانش آزمود! چه نیک آزمودنی


    خواندش گهر به پیش که من لعل روشنم

    روزی باین شکاف فتادم ز گردنی


    چون من نکرده جلوه‌گری هیچ شاهدی

    چون من نپرورانده گهر هیچ معدنی


    ما را فکند حادثه‌ای، ورنه هیچگاه

    گوهر چو سنگریزه نیفتد به برزنی


    با چشم عقل گر نگهی سوی من کنی

    بینی هزار جلوه بنظاره کردنی


    در چهره‌ام ببین چه خوشیهاست و تابهاست

    افتاده و زبون شدم از اوفتادنی


    خندید مرغ و گفت که با این فروغ و رنگ

    بفروشمت اگر بخرد کس، به ارزنی


    چون فرق در و دانه تواند شناختن

    آن کو نداشت وقت نگه، چشم روشنی


    در دهر بس کتاب و دبستان بود، ولیک

    درس ادیب را چکند طفل کودنی


    اهل مجاز را ز حقیقت چه آگهیست

    دیو آدمی نگشت به اندرز گفتنی


    آن به که مرغ صبح زند خیمه در چمن

    خفاش را بدیده چه دشتی، چه گلشنی


    دانا نجست پرتو گوهر ز مهره‌ای

    عاقل نخواست پاکی جان خوش از تنی


    پروین، چگونه جامه تواند برید و دوخت

    آنکس که نخ نکرده بیک عمر سوزنی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #318
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت

    سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت


    مهر بلند، چهره ز خاور نمینمود

    ماه از حصار چرخ، سر باختر نداشت


    آمد طبیب بر سر بیمار خویش، لیک

    فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت


    دانی که نوشداروی سهراب کی رسید

    آنگه که او ز کالبدی بیشتر نداشت


    دی، بلبلی گلی ز قفس دید و جانفشاند

    بار دگر امید رهائی مگر نداشت


    بال و پری نزد چو بدام اندر اوفتاد

    این صید تیره روز مگر بال و پر نداشت


    پروانه جز بشوق در آتش نمیگداخت

    میدید شعله در سر و پروای سر نداشت


    بشنو ز من، که ناخلف افتاد آن پسر

    کز جهل و عجب، گوش به پند پدر نداشت


    خرمن نکرده توده کسی موسم درو

    در مزرعی که وقت عمل برزگر نداشت


    من اشک خویش را چو گهر پرورانده‌ام

    دریای دیده تا که نگوئی گهر نداشت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #319
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    روزی گذشت پادشهی از گذرگهی

    فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست


    پرسید زان میانه یکی کودک یتیم

    کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست


    آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست

    پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست


    نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت

    این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست


    ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است

    این گرگ سالهاست که با گله آشناست


    آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است

    آن پادشا که مال رعیت خورد گداست


    بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن

    تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست


    پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود

    کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #320
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بلبل آهسته به گل گفت شبی

    که مرا از تو تمنائی هست


    من به پیوند تو یک رای شدم

    گر ترا نیز چنین رائی هست


    گفت فردا به گلستان باز آی

    تا ببینی چه تماشائی هست


    گر که منظور تو زیبائی ماست

    هر طرف چهرهٔ زیبائی هست


    پا بهرجا که نهی برگ گلی است

    همه جا شاهد رعنائی هست


    باغبانان همگی بیدارند

    چمن و جوی مصفائی هست


    قدح از لاله بگیرد نرگس

    همه جا ساغر و صهبائی هست


    نه ز مرغان چمن گمشده‌ایست

    نه ز زاغ و زغن آوائی هست


    نه ز گلچین حوادث خبری است

    نه به گلشن اثر پائی هست


    هیچکس را سر بدخوئی نیست

    همه را میل مدارائی هست


    گفت رازی که نهان است ببین

    اگرت دیدهٔ بینائی هست


    هم از امروز سخن باید گفت

    که خبر داشت که فردائی هست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 32 از 35 نخستنخست ... 222829303132333435 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/