طلایه دار عبادت و عرفان
ویژه نامه ولادت با سعادت یازدهمین اختر تابناک آسمان
امامت و ولایت ٬ حضرت امام حسن عسکری علیه السلام
طلایه دار عبادت و عرفان
ویژه نامه ولادت با سعادت یازدهمین اختر تابناک آسمان
امامت و ولایت ٬ حضرت امام حسن عسکری علیه السلام
قطره ای از اقیانوس بیکران کلام امام :
شیعیان مژده كه از پرده برون یار آمد
عسكرى پورنقى مظهر دادار آمد
گشت از كان كرم گوهر پاكى ظاهر
ز صدف آن دُر تابنده به بازار آمد
شد تولد ز سلیل آن مه تابنده حق
سامره از قدمش جنت الانهار آمد
بهر مولود حسن پورنقى از دل عرش
تهنیت باد ز خلاق، جهاندار آمد
با صفات احدى كرد تجلى به جهان
نور چشم على و احمد مختار آمد
نام نیكوش حسن، خوى حسن، روى حسن
باب مهدى زمان كاشف الاسرار آمد
حامى دین محمد (ص) متولد گردید
عسكرى فخر زمن سرور و سالار آمد
فخر ملك دوسرا جان و دل اهل ولا
خسرو هادى عشر رحمت غفار آمد
گشت از مقدم وى باغ ولایت خرم
چون كه از گلشن دین آن گل بى خار آمد
خواست حق رحمت خود را برساند بر خلق
صورتى ساخت كه با سیرت دادار آمد
نور او نور خدا بود به عالم تابید
روى او شمع هُدى بود شب تار آمد
خُلق غفارى از او خُوى رحیمى ظاهر
مظهر ذات خدا آن گل گلزار آمد
شعرها، از عاقبت به خیریِ خود میگویند
که یازدهمین عطر را بوییدهاند؛ عطشناک و مشتاق.
زمین، امروز متبسم است و آسمان،
طرحی از نشانههای یکریز،
از سوی فرشتگان مسرور دارد.
همه آراستگیها، بر صفحه امروز باریده است.
چه تابناک میتوان از مدایح امروز،
پیاله برگرفت و با مستانگی، تا آخرِ دنیا،
به عشق و شور و خلوص پرداخت.
مدینه، بار دیگر، در اندامی قُدسی ظاهر شده است؛
ایستاده بر درگاهِ صبح.
جماعت شاید نیز صف کشیدهاند
پشت خانه رونق شکوفایی.
تولد چکامههای اردیبهشتی است.
مدینه، قلمرو روشن عشق است؛
بافتِ محکم دلدادگی.
چیزی به عشق نمانده است
با نام «حَسَن»، باب یازدهم کتاب امامت نگاشته میشود
و این، مژدهای است برای ما که چیزی به کلیّت روشنی نمانده است.
چیزی نمانده به سر زدنِ یگانه گوهر عشق و اتمام حجت.
از هم اکنون، دنیا چشمان پرفروغش را به انتظار مینشیند.
بار دیگر شد شکوفا بوستان حیدریبار دیگر زهره زهرا کند روشنگری
باز منزلگاه قرآن معجزی دیگر نمودشد نمایان آیتی دیگر برای رهبری
از امام هادی و از مادری پاک نجیبآمد آن رهبر که دارد در دو عالم سروری
روز رحمت هشتمین روز ربیع الآخر استچون بود فرخنده میلاد امام عسگری
ارتباطش با خدای خود سوای ماسواستگرچه مانند بشر باشد خلق ظاهری
هیبتش چون صولت صدر بود دشمن شکنبا حسن همنام و همتایش به نیکو منظری
این حسن یارب مگر یک مجتبای دیگر استچونکه دارد آنچه احمد داشت جز پیغمبری
عسکری چون سیزده معصوم والای دگربر جمیع انبیا بی شبه دارد برتری
چهارده حکام دین هستند چون قائم مقاملامکان یکتا خدا را در مکان داوری
هرچه می گویم من آلوده کسر شان اوستآنکه مدح ذات پاکش افتخار شاعری
هر چه می خواهی حسان از حضرت مهدی بخواهچونکه مسرور است امشب حجت بن العسکری
نقد علی آن امامِ أمْجَد
شاهَنْشَهِ دین، اَبا محمّد
نامش ز حَسن چو رایت افراشت
القابِ زکی و عسکری داشت
زان شرح که سرّ کاف و نونست
اوصاف جمیلِ او فزونست
وصفش در ظرفِ لب نگنجد
در صفحه روز و شب نگنجد
علمی که معلّمش خدا بود
در سینه شاه ازکیا بود
ذاتش سببِ مدارِ عالم
صدرِ اُمَم و امامِ اکرم
فهرست رساله مکارم
سر خیلِ مکرّمان مُکْرِم
خورشید سپهرِ جود و احسان
درّ یکتای دُرج ایمان
سر خیلِ عساکرِ کرامت
گلگونه گلشن امامت
دانای ضمیر انس و جان بود
راز همه کس به او عیان بود
نقلش ز حکایت و روایات
بودی همه معجز و کرامات
باز گیتى روشن آمد از جمال عسگرى
باز بر آن سرم که رو به قبله دعا کنم
رهی زتوبه و دعا به درگه خدا کنم
زدرگه خدا طلب طواف کربلا کنم
پس از طواف کربلا روی به سامرا کنم
که چون فرشتگان حق دهم سلام عسکری
دست زنم به دامن لطف امام عسکری
به درگه کریم او جبهه نهاده در زنم
به خلوت حریم او که خلوت است پر زنم
گهی بشوق بوسهها به قبر آن پسر زنم
گهی گلاب اشک بر مزار این پدر زنم
دو آفتاب جلوهگر در آسمان رهبری
یکی علی النقی یکی امام عسکری
مدینه را نظر کن و جلوه ذوالکرام بین
قرآن مهر و ماه را،در این خجسته شام بین
باب امام عصر را، فراز دست مام بین
دهم امام را ببر، یازدهم امام بین
چشم علی منور از، جمال ماهپارهاش
فاطمه کو؟ که بنگرد، بر حسن دوبارهاش
نور ولایتش به رخ، ردای خلتش به بر
لوای عصمتش به کف، تاج شفاعتش به سر
بر همه هستیش نظر، در همه عالمش گذر
امام هادیش پدر، حضرت مهدیش پسر
خلائقند چاکرش، ملائکند عسکرش
هیچ کسی نمیرود، به ناامیدی از درش
رسالت پیمبران، تکیه زده بدوش او
درس هدایتبشر، زمزمه سروش او
وضع جهان و چشم او، راز نهان و گوش او
حصار ظلم ظالمان، شکسته از خروش او
به دورهای که معتمد کرد فزون نفاق را
به هم درید سعی او، پرده اختناق را
بهشتعلم پرورد، آب و هوای گلشنش
اهل کمال خوشه چین، زگوشههایخرمنش
کلیم مانده از سخن، به وقت درس گفتنش
امام عصر تربیت، یافته روی دامنش
نهال عصمتی چنان، برآورد چنین ثمر
درود ما بر آن پدر، سلام ما بر این پسر
سلاله پیمبر و، مبشر پیام حق
که دیده بس شکنجه تا، زنده شود مرامحق
مبین اصول دین، مفسر کلام حق
داده به دست مهدیش، رسالت قیام حق
که بعد من، امام بر جوامع بشر تویی
مهدی منتقم تویی، امام منتظر تویی
ای جلوات کبریا، جلوهگر از جمال تو
کتاب تفسیر تو خود، آیتی از کمال تو
منکه زپا نشستهام، به درگه جلال تو
امید رحمتم بود، زلطف بیزوال تو
«مؤیدم» گدای تو بر آستان مهدیت
امید آن که خوانیم زدوستان مهدیت
«سید رضا مؤید»
ای که خورشید فلک محو لقای تو بود
ماه را روشنی از نور ضیای تو بود
تویی آن آینه حسن خداوند کریم
که عیان نور الهی زلقای تو بود
معدن جود و سخایی تو که از فرط کرم
دو جهان ریزهخور خوان عطای تو بود
ولی حق حسن العسکری
ای آن که قضا مجری امر توو بنده رای تو بود
حجتیازدهم نور خداوند جلی
ای که ایجاد دو عالم ز برای تو بود
من کجا مدح و ثنای تو توانم گفتن
که به قرآن خدا مدح و ثنای تو بود
نه همین جای تو در سامره تنها باشد
که به دلهای محبان تو جای تو بود
بیولای تو عبادت زکسی نیست قبول
شرط مقبولی طاعات ولای تو بود
نسبت قامتسرو تو به طوبی ندهم
زآن که طوبی خجل از قد رسای تو بود
چه غم از تابش خورشید قیامت دارد
آن که در روز جزا زیر لوای تو بود
همه شب قرب جوارت زخدا میطلبم
که مرا در سر شوریده هوای تو بود
در جوار تو زحق خواهش جنت نکنم
جنت ما به خدا صحن و سرای تو بود
دیده گریان نشود روز جزا در محشر
هر که گریان به جهان بهر عزای تو بود
تو ظهور پسر خویش طلب کن زخدا
چون که مقبول خداوند دعای تو بود
تا ابد بر تو و اجداد کرام تو درود
غیر از این هر چه بگویم نه سزای تو بود
«سید محمد خسرو ناد»
شمه ای ازفضايل وسيره فردى امام حسن عسكرى علیه السلام
1- نفوذ معنوى
ثقة الاسلام كلينى در كافى و شيخ مفيد در ارشاد نقل مى كند: از حسين بن محمد اشعرى و محمد بن يحيى و ديگران كه گويند: احمد بن عبيدالله بن خاقان (وزير معتمد عباسى) و كيل املاك و مستغلات خليفه در قم و عامل اخذ ماليات از آنها بود، او در عداوت اهل بيت عليهم السلام بسيار شديد بود.
روزى در مجلس او سخن از علويان و اهل بيت و مذهب آنها به ميان آمد، احمد گفت: من كسى از علويان را در سيرت و وقار و عفت و نجابت و عزت و شرف مانند حسن بن على بن محمد بن رضا نديدم، رجال خانواده اش و بنى هاشم او را برهمه مقدم مى داشتند، و ميان فرماندهان خليفه و وزراء و همه مردم مورد احترام و عظمت بود.
روزى بالاى سر پدرم (عبيدالله بن خاقان وزير اعظم خليفه) ايستاده بودم كه دربانها گفتند: ابن الرضا مى خواهد وارد شود، پدرم با صداى بلند گفت: اجازه بدهيد تشريف بياورند، من تعجب كردم كه دربانها چطور توانستند پيش پدرم كسى را با كنيه ياد كنند. فقط خليفه يا وليعهد خليفه يا كسى را كه خليفه كنيه مى داد، پيش پدرم با كنيه ياد مى كردند.
در آن موقع ديدم مردى گندمگون، زيبا قامت، زيبا صورت، با تناسب اندام، جوان، با جلالت و با هيبت وارد شد، پدرم چون او را ديد برخاست و به طرف او رفت، من نديده بودم كه پدرم به استقبال كسى از بنى هاشم و فرماندهان برود، چون به او رسيد دست به گردن او انداخت، صورت و سينه او را بوسيد و دستش را گرفت و او را در مصلاى خود نشانيد و خود در كنار او نشست و به او رو كرد و با او سخن مى گفت و گاهى مى گفت: فدايت شوم، من غرق تعجب بودم.
در اين بين دربان آمد و گفت: موفّق (برادر خليفه) آمد، قرار بر اين بود چون موفق نزد پدرم مى آمد، دربانان و فرماندهان از اول درب ورودى تا تخت پدرم دو طرف صف مى ايستادند، موفق از ميان آنها مى آمد و مى رفت، پدرم همانطور با او صحبت مى كرد تا غلامان خاص موفق ديده شدند، در آن وقت پدرم به او گفت: خدا مرا فداى تو كند، اگر مى خواهيد تشريف ببريد مانعى ندارد. او به پا خاست، پدرم گفت: او را از پشت صفها ببريد تا امير (موفق) او را نبيند، بعد پدرم با او معانقه كرد و چهره او را بوسيد و او رفت.
من به دربانان گفتم: واى بر شما! اين كيست كه پدرم با او با چنين احترامى برخورد كرد؟ گفتند: اين مردى از علويان است كه حسن بن على معروف به ابن الرضا مى باشد. تعجب من زيادتر شد، آن روز همه اش در فكر او و كار پدرم نسبت به او بودم پدرم شبها پس از نماز عشاء مى نشست و درباره جلسات و كارها و مطالبى كه بايد به محضر خليفه برسد بررسى مى كرد.
چون از كارش فارغ شد، من رفتم و پيش رويش نشستم، گفت: احمد! كارى دارى؟ گفتم: آرى، پدرجان! اگر اجازه دهى.
گفت: اجازه دادم هر چه مى خواهى بگو.
گفتم: پدرجان! آن مرد كى بود كه ديروز آن هم اجلال و اكرام و تبجيل از ايشان نموده و خودت و پدر و مادرت را فداى او مى كردى؟
گفت: پسرم! او ابن الرضا و امام رافضه است، بعد از كمى سكوت اضافه كرد: اگر خلافت از بنى عباس برود، كسى از بنى هاشم جز او شايسته نخواهد بود، چون او در فضل، عفاف، وقار، صيانت نفس، زهد، عبادت، اخلاق نيكو و صلاح بر ديگران مقدم است، و اگر پدر او را مى ديدى، مى ديدى كه مردى جليل، بزرگوار، نيكو كار و فاضل است .
اين سخنان بر اضطراب و تفكر و غضب من بر پدرم افزود، بعد از آن، من پيوسته از حالات او مى پرسيدم و از كارش جستجو مى كردم ولى از هر كه از بنى هاشم، فرماندهان، نويسندگان، قضات، فقهاء و ديگر مردم سؤال مى كردم، مى ديدم كه در نزد همه در نهايت تجليل و تعظيم و مقام بلند و تعريف نيكو و مقدّم بر خانواده و ديگران است و همه مى گفتند: او امام رافضه است، لذا مقام وى در نزد من بزرگ شد، زيرا دوست و دشمن درباره او نيكو گفته و ثنا مى كردند.
چون ابن الرضا مريض شد، فوراً به پدرم خبر فرستاد كه او مريض است، بعد بلافاصله به خانه خليفه آمد و با پنج نفر از خادمان و خواص خليفه از جمله نحرير (مسؤول باغ وحش) برگشت و آنها را گفت كه در خانه حسن بن على باشند و حالات او را زير نظر بگيرند و به چند نفر پزشك گفت كه شب و روز از او ديدار كنند...
بعضى از حاضران از اشعريها به او گفتند: اى ابابكر! حال برادرش جعفر چگونه بود؟
گفت: جعفر كيست كه از او سؤال شود ويا با او يك جا گفته شود؟ جعفر آشكارا گناه مى كرد، بى حياء و شرابخوار بود، كمتر كسى را مانند او ديده ام كه پرده خويش را بدرد، احمق و خمار و كم ارزش بود، به خدا قسم او در وقت وفات حسن بن على پيش سلطان آمد كه تعجب كردم و فكر نمى كردم كه چنين كند.
جريان اين طور بود كه او چند روز از ربيع الاول گذشته در سال دويست و شصت از دنيا رفت، سامراء يكپارچه ضجه شد، همه مىگفتند: «ابن الرضا از دنيا رفت»...
پس از آن جعفر نزد پدر من آمد و گفت: مقام پدر و برادرم را به من واگذار كن، در عوض هر سال بيست هزار دينار به تو مى دهم، پدرم او را طرد كرد و گفت: احمق! خليفه شمشير و تازيانه اش را به دست گرفت تا مردم را از امامت پدرت و برادرت برگرداند، مقدور نشد و نتوانست و تلاش كرد كه آن دو را از امامت براندازد، موفق نشد، اگر در نزد شيعه پدر و برادرت امام بودى، لازم نبود كه سلطان و غير سلطان تو را در جاى آنها قرار بدهد.
و اگر آنها به امامت تو قائل نباشند با نصب خليفه به امامت نخواهى رسيد، پدرم او را تحقير كرد و گفت اجازه ندهند كه نزد او بيايد...
رجوع شود به كافى: ج 1 ص 503 باب مولد ابى محمد الحسن بن على، ارشاد مفيد: ص 318 حالات امام عسكرى (علیه السلام) ،كمال الدين صدوق: ج 1ص 40 - 43 ما روى فى وفات العسكرى (علیه السلام)، شيخ طوسى در فهرست در ترجمه احمد بن عبيدالله بن خاقان و نيز نجاشى در ترجمه وى به اين مجلس اشاره فرموده اند.
2- خبر از حضرت مهدى موعود صلوات الله عليه
ثقه جليل القدر احمد بن اسحاق بن سعد اشعرى نقل مى كند: خدمت امام حسن (علیه السلام) رسيدم، مى خواستم از امام بعد از او بپرسم، امام پيش از سؤال من فرمود:
«يا احمد بن اسحاق ان الله تبارك و تعالى لم يخل الارض منذ خلق آدم عليه السلام و لا يخليها الى ان تقوم الساعة من حجت الله على خلقه به يدفع البلاء عن اهل الارض و به ينزل الغيث و به يخرج بركات الارض».
گفتم: يابن رسول الله! امام و خليفه بعد از شما كيست؟ آن حضرت بسرعت برخاست و داخل اندرون شد، بعد به اتاق آمد و در شانهاش پسرى بود، گويى جمال مباركش مانند ماه چهارده شبه بود، حدود سه سال داشت، بعد فرمود: يا احمد بن اسحاق! اگر پيش خدا و امامان محترم نبودى اين پسرم را به تو نشان نمىدادم، او همنام و هم كينه رسول خداست، زمين را پر از عدل و داد مى كند چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد.
يا احمد بن اصحاق! مَثل او در اين امت مَثل خضر (علیه السلام) و مثل ذوالقرنين است، به خدا قسم او را غيبتى خواهد بود كه فقط كسى از هلاكت نجات مى يابد كه خدا او را در امامت وى ثابت نگاه دارد و به دعا در تعجيل فرجش موفق فرمايد.
گفتم: مولاى من! آيا علامتى هست كه قلب من مطمئن باشد؟ در اين وقت آن كودك با زبان عربى فصيح فرمود:
«انا بقيّةُ اللّه فى اَرضه و المنتقم من اعدائه فلا تطلب اثر بعد عين يا احمد بن اسحاق».
احمد بن اسحاق گويد: شاد و خرامان از خانه امام (علیه السلام) بيرون آمدم، فرداى آن به محضر امام بازگشتم و عرض كردم يابن رسول الله (ص)! شاديم بيش از حد گرديد در مقابل منتى كه بر من نهاديد، اين كه فرموديد: مَثل او مَثل خضر و ذوالقرنين است يعنى چه؟
فرمود: طول غيبت.
گفتم: غيبتش طولانى خواهد بود؟
فرمود: آرى، به خدايم قسم تا جايى كه اكثرى از اين امر برگردند و در امامت او نماند مگر كسى كه خدا براى ولايت ما از او عهد گرفته باشد و ايمان را در قلب او ثابت فرموده و با روح مخصوصى او را تأييد كرده باشد.
«يا احمد بن اسحاق هذا امرٌ من امر الله و سرّ من سرّاللّه و غيبٌ من غيب اِللّه فخذما آتيتك و اكتمه و كن من الشاكرين تكن معنا غدا فى عليين» 1.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)