صفحه 62 از 65 نخستنخست ... 12525859606162636465 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 611 تا 620 , از مجموع 645

موضوع: غزلیات خواجوی کرمانی

  1. #611
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    آندم که نه شمع و نه لگن بود

    شمع دل من زبانه زن بود


    واندم که نه جان و نه بدن بود

    دل فتنه یار سیمتن بود


    در آینه روی یار جستم

    خود آینه روی یار من بود


    دل در پی او فتاد و او را

    خود در دل تنگ من وطن بود


    موج افکن قلزم حقیقی

    هم گوهر و هم گهر شکن بود


    دی بر در دیر درد نوشان

    آشوب خروش مرد و زن بود


    دیدم بت خویش را که سرمست

    در دیر حریف برهمن بود


    هر بت که مغانش سجده کردند

    چون نیک بدیدم آن شمن بود


    پروانهٔ روی خویشتن شد

    آن فتنه که شمع انجمن بود


    چون پرده ز روی خویش برداشت

    خود پردهٔ روی خویشتن بود


    خواجو بزبان او سخن گفت

    هیهات چه جای این سخن بود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #612
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    وفات به بود آنرا که در وفای تو نبود

    که مبتلا بود آنکس که مبتلای تو نبود


    چو خاک می‌شوم آن به که خاکپای تو باشم

    که خاک بر سر آنکس که خاک پای تو نبود


    اسیر بند شود هر که بندهٔ تو نگردد

    جفای خویش کشد هر که آشنای تو نبود


    ز دیده دست بشویم اگر نه روی تو بیند

    ز سر طمع ببرم گر درو هوای تو نبود


    بر آتش افکنم آندل که در غم تو نسوزد

    بباد بر دهم آن جان که از برای تو نبود


    بجز ثنای تو نبود همیشه ورد زبانم

    که حرز بازوی جانم بجز دعای تو نبود


    بود بجای منت صد هزار دوست ولیکن

    بدوستی که مرا هیچکس بجای تو نبود


    دلم وفای تو ورزد چرا که هیچ نیرزد

    دلی که بستهٔ گیسوی دلگشای تو نبود


    گدای کوی تو بودن ز ملک روی زمین به

    که سلطنت نکند هر که او گدای تو نبود


    چو سر ز خاک برآرند هرکس بامیدی

    امید اهل مودت بجز لقای تو نبود


    ترا به چشم تو بینم چرا که دیدهٔ خواجو

    سزای دیدن روی طرب فزای تو نبود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #613
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مشنو که چراغ دل من روی تو نبود

    یا میل من سوخته دل سوی تو نبود


    مشنو که هر آنکس خبر از عالم جانست

    آئینه جانش رخ دلجوری تو نبود


    مشنو که سر زلف عروسان بهاری

    آشفتهٔ آن سنبل گلبوی تو نبود


    مشنو که دل خستهٔ دیوانه ما را

    شوریدگی از سلسلهٔ موی تو نبود


    مشنو که گر آن طرهٔ زنگی وش هندوست

    ترک فلکی بندهٔ هندوی تو نبود


    مشنو که چو در گوشهٔ محراب کنم روی

    چشمم همه در گوشهٔ ابروی تو نبود


    مشنو که گر از هر دو جهان روی بتابم

    مقصود من از هر دو جهان روی تو نبود


    مشنو که شبی تا سحر از آتش سودا

    منزلگه من خاک سر کوی تو نبود


    مشنو که پریشانی و بیماری خواجو

    از زلف کژ و غمزهٔ جادوی تو نبود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #614
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دوش کز طوفان اشکم آب دریا رفته بود

    از گرستن دیده نتوانست یک ساعت غنود


    مردم چشم مرا خون دل از سر می‌گذشت

    گر چه کار دیده از خونابهٔ دل می‌گشود


    آه آتش بار من هر دم برآوردی چو باد

    از نهاد نه رواق چرخ دود اندود دود


    صدمهٔ غوغای من ستر کواکب می‌درید

    صیقل فریاد من زنگار گردون می‌زدود


    از دل آتش می‌زدم در صدرهٔ خارای کوه

    زانسبب کوه گرانم دل گرانی می‌نمود


    هر نفس آهم ز شاخ سدره آتش می‌فروخت

    هر دم افغانم کلاه از فرق فرقد می‌ربود


    مطرب بلبل نوای چرخ می‌زد بر رباب

    هر ترنم کز ترنم ساز طبعم می‌شنود


    بخت بیدارم در خلوت بزد کای بی خبر

    دولت آمد خفته‌ئی برخیز و در بگشای زود


    من ز شادی بیخود از خلوتسرا جستم برون

    سروری دیدم که فرقش سطح گردون می بسود


    کار خواجو یافت از دیدار میمونش نظام

    انتظاری رفت لیکن عاقبت محمود بود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #615
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    شبی با یار در خلوت مرا عیشی نهانی بود

    که مجلس با وجود او بهشت جاودانی بود


    عقیقش از لطافت در قدح چون عکس می‌افکند

    می اندر جام یاقوتی تو گوئی لعل کانی بود


    جهان چونروز روشن بود بر چشمم شب تاری

    تو گوئی شمع رخسارش چراغ آسمانی بود


    ز آه و اشک میگونم شبی تا روز در مجلس

    سماع ارغنونی و شراب ارغوانی بود


    چو خضرم هر زمان می‌شد حیات جاودان حاصل

    که می در ظلمت شب عین آب زندگانی بود


    خیال قد سرو آساش چون در چشم من بنشست

    مرا بر جویبار دیده سرو بوستانی بود


    میانش را نشان هستی اندر نیستی جستم

    چودیدم در کنار آنرا نشان از بی نشانی بود


    چنان کاندر پریشانی سرافرازی کند زلفش

    توانائی چشم ساحرش در ناتوانی بود


    چوچشم خواجوی دلخسته گاه گوهر افشانی

    همه شب کار لعل آبدارش درفشانی بود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #616
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مرا وقتی نگاری خرگهی بود

    که قدش غیرت سرو سهی بود


    نه از باغش مرا برگ جدائی

    نه از سیبش مرا روی بهی بود


    بشب روشن شدی راهم ز رویش

    ز مویش گر چه بیم گمرهی بود


    ز چشم آهوانش خواب خرگوش

    نه از مستی ز عین روبهی بود


    سخن کوته کنم دور از جمالش

    مراد از عمر خویشم کوتهی بود


    رخم پر ناردان می‌شد ز خوناب

    که از نارش دمی دستم تهی بود


    ز مردان رهش خواجو در این راه

    کسی کو جان بداد آنکس رهی بود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #617
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    راستی را در سپاهان خوش بود آواز رود

    در میان باغ کاران یا کنار زنده رود


    باده در ساغر فکن ساقی که من رفتم بباد

    رود را بر ساز کن مطرب که دل دادم برود


    جام لعل و جامهٔ نیلی سیه روئی بود

    خیز و خم بنمای تا خمری کنم دلق کبود


    گر تو ناوک می‌زنی دور افکنم درع و سپر

    ور تو خنجر می‌کشی یکسو نهم خفتان و خود


    شاهد بربط زن از عشاق می‌سازد نوا

    بلبل خوش نغمه از نوروز می‌گوید سرود


    در چنین موسم که گل فرش طرب گسترده است

    جامهٔ جان مرا گوئی ز غم شد تار و پود


    آن شه خوبان زبردست و گدایان زیردست

    او چو کیخسرو بلند افتاده و پیران فرود


    می‌برد جانم برمحراب ابرویش نماز

    می‌فرستد چشم من بر خاک درگاهش درود


    چون میان دجله خواجو را کجا بودی کنار

    کز کنار او دمی خالی نیفتادی ز رود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #618
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    نقش رویت بچه رو از دل پر خون برود

    با خیال لبت از چشم چو جیحون برود


    بچه افسون دل از آن مار سیه برهانم

    کان نه ماریست که از حلقه بافسون برود


    از سر کوی توام روی برون رفتن نیست

    هر کرا پای فرو رفت بگل چون برود


    دیده غیرت برد از دل که مقیم در تست

    در میانشان چو نکو در نگری خون برود


    چون دلم در سر آنزلف سیه خواهد شد

    به چه روی از سر آن هندوی میمون برود


    جانم از ملک درون عزم سفر خواهد کرد

    ای دل غمزده بشتاب که اکنون برود


    خواجو از چشم پر آب ار گهر افشان گردد

    عقد گوهر دلش از لؤلؤ مکنون برود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #619
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ترک تیرانداز من کز پیش لشکر می‌رود

    دلربا می‌آیدم در چشم و دلبر می‌رود


    بامدادان کان مه از خرگاه می‌آید برون

    ز آتش رخسارش آب چشمهٔ خور می‌رود


    من بتلخی جان شیرین می‌دهم فرهادوار

    وز لب شیرین جانان آب شکر می‌رود


    آتشی در سینه دارم کز درون سوزناک

    دمبدم چون شمع مجلس دودم از سر می‌رود


    گر بدامن اشک در پایم گهر ریزی کند

    جای آن باشد چرا کو بر سر زر می‌رود


    تیره می‌گردد سحرگه دیدهٔ سیارگان

    بسکه دود آه من در چشم اختر می‌رود


    می‌رود خونم ز چشم خونفشان تدبیر چیست

    زانکه هر ساعت که می‌آید فزونتر می‌رود


    چنگ را بینم که هنگام صبوح از درد من

    می‌کند فریاد و خون از چشم ساغر می‌رود


    ای بهشتی پیکر از فردوس می‌آئی مگر

    کز عقیق جانفزایت آب کوثر می‌رود


    گر دل و دین در سر زلف تو کردم دور نیست

    رختمؤمندر سر تشویش کافر می‌رود


    چون دبیر از حال خواجو می‌کند رمزی بیان

    خون چشمم چون قلم بر روی دفتر می‌رود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #620
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    تشنهٔ غنچه سیراب ترا آب چه سود

    مردهٔ نرگس پر خواب ترا خواب چه سود


    جان شیرین چو بتلخی بلب آرد فرهاد

    گر چشانندش از آن پس شکر ناب چه سود


    چون توئی نور دل دیدهٔ صاحب‌نظران

    شمع بی روی تو در مجلس اصحاب چه سود


    منکه بی خاک سر کوی تو نتوانم خفت

    بستر خواب من از قاقم و سنجاب چه سود


    کام جانم ز لب این لحظه برآور ور نی

    تشنه در بادیه چون خاک شود آب چه سود


    دمبدم مردمک دیده دهد جلابم

    دل چو خون گشت کنون شربت عناب چه سود


    همچو چشمت چو ز مستی نفسی خالی نیست

    زاهد صومعه را گوشهٔ محراب چه سود


    بی فروغ رخ زیبای تو در زلف سیاه

    در شب تیره مرا پرتو مهتاب چه سود


    چون بخنجر ز درت باز نگردد خواجو

    اینهمه جور جفا با وی ازین باب چه سود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 62 از 65 نخستنخست ... 12525859606162636465 آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/