صفحه 49 از 65 نخستنخست ... 3945464748495051525359 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 481 تا 490 , از مجموع 645

موضوع: غزلیات خواجوی کرمانی

  1. #481
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    سپیده‌دم که صبا بر چمن گذر می‌کرد

    دل مرا ز گلستان جان خبر می‌کرد


    چو غنچه از لب آن سیمبر سخن می‌گفت

    دهان غنچه پر از خرده‌های زر می‌کرد


    اگر ز نرگس مستش چمن نشان می‌داد

    دلم بدیدهٔ حسرت درو نظر می‌کرد


    تذرو جان من از آشیان برون می‌شد

    چو گوش بر سخن بلبل سحر می‌کرد


    شکوفه بهر تماشای باغ عارض دوست

    سر از دریچهٔ چوبین شاخ بر می‌کرد


    کمان ابروی آن مه چو یاد می‌کردم

    خدنگ آه من از آسمان گذر می‌کرد


    فلک بیاد تن سیمگون مهرویان

    درست روی من از مهر دل چو زر می‌کرد


    سحر که شاهد خاور نقاب بر می‌داشت

    حدیث روی تو ناهید با قمر می‌کرد


    ز شوق لعل تو هر لحظه مردم چشمم

    لب پیاله بخوناب دیده تر می‌کرد


    دبیر از آن لب شیرین حکایتی می‌راند

    دهان تنگ قلم را پر از شکر می‌کرد


    روان خستهٔ خواجو ز شهر بند وجود

    بعزم ملک عدم دمبدم سفر می‌کرد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #482
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    طوطی از پستهٔ تنگ تو شکر گرد آورد

    چشمم از درج عقیق تو گهر گرد آورد


    صد دل خسته بهر موئی از آن زلف دراز

    مهر رخسار تو در دور قمر گرد آورد


    مردم چشم من از بهر نثار قدمت

    ای بسا در که درین قصر دو در گرد آورد


    گنج قارون چو درین ره به پشیزی نخرند

    رخ زردم بچه وجه اینهمه زر گرد آورد


    خبرت هست که چندین دل صاحب‌نظران

    نرگس مست تو هنگام نظر گرد آورد


    چرخ پیروزه ز خون جگر فرهادست

    آن همه لعل که بر کوه و کمر گرد آورد


    در سر چشم جفا دیدهٔ خون افشان کرد

    دل من هر چه بخوناب جگر گرد آورد


    گرم کن بزم طرب را که شب مشک فروش

    رخت سودا بدم سرد سحر گرد آورد


    خسرو آنست که چون ملک وصالت دریافت

    لعل شیرین ترا دید و شکر گرد آورد


    دلم این لحظه بدست آر که جانم ز درون

    کرد ترتیب ره و بار سفر گرد آورد


    چشم خواجو چو رخ آورد بدریای سرشک

    سوی بحرین شد و لؤلؤی تر گرد آورد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #483
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    سوز غم تو آتشم از جان بر آورد

    مهر تو دودم از دل بریان بر آورد


    چشم پرآب ما چو ز بحرین دم زند

    شور از نهاد قلزم و عمان بر آورد


    گردون لاجورد بدور عقیق تو

    بس خون لعل کز جگر کان بر آورد


    مرغ دلم زعشق گلستان عارضت

    هر دم هوا بگیرد و افغان بر آورد


    ما را بباد داد و گر آن کفر زلف تست

    این مان بتر بود که ز ایمان بر آورد


    هر لحظه چشم ترک تو چون کافران مست

    خنجر بقصد خون مسلمان بر آورد


    با کوه اگر صفت کنم از شوق کازرون

    آه از دل شکستهٔ نالان بر آورد


    گر اشتیاق کعبه برینسان بود بسی

    ما را بگرد کوه و بیابان بر آورد


    خواجو چنین که چشمهٔ خونبار چشم تست

    هر دم معینست که طوفان برآورد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #484
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    من خاک آن بادم که او بوی دلارام آورد

    در آتشم ز آب رخش کاب رخ من می‌برد


    آنکو لبش گاه سخن هم طوطی و هم شکرست

    طوطی خطش از چه رو پر بر شکر می‌گسترد


    سرو از قد چون عرعرش گل پیش روی چون خورش

    این دست بر سر می‌زند و آن جامه بر تن می‌درد


    من تحفه جان می‌آورم بهر نثار مقدمش

    وان جان شیرین از جفا ما را بجان می‌آورد


    زلف سیه کارش نگر و آنچشم خونخوارش نگر

    کاین قصد جانم می‌کند و آن خون جانم می‌خورد


    هنگام تیر انداختن گر بر من آرد تاختن

    در پای او سر باختن عاشق بجان و دل خرد


    بگذشتی و بگذاشتی ما را و هیچ انگاشتی

    جانا ز خشم وآشتی بگذر که این هم بگذرد


    گه گه به چشم مرحمت برما نظر می‌کن ولی

    سلطان ز کبر و سلطنت در هر گدائی ننگرد


    زان سنبل عنبر شکن خواجو چو می‌راند سخن

    می‌یابم از انفاس او بوئی که جان می‌پرورد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #485
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    گل نهالی به بوستان آورد

    مرغ را باز در فغان آورد


    سخنی بلبل از لبش می‌گفت

    غنچه را آب در دهان آورد


    نکهت نفحهٔ شمامهٔ صبح

    مژدهٔ گل ببوستان آورد


    دوستان را نسیم باد صبا

    بوی انفاس دوستان آورد


    نفس باد صبحدم چو مسیح

    با تن خاک مرده جان آورد


    هم عفا الله صبا که عاشق را

    خبر یار مهربان آورد


    درد خواجو بصبر به نشود

    زانکه با خویش از آن جهان آورد


    لیک نومید نیست کاب حیات

    از سیاهی برون توان آورد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #486
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    کس نیست که دست من غمخوار بگیرد

    یا دادم از آن دلبر عیار بگیرد


    هر لحظه سرشکم بدود گرم و بشوخی

    جیب من دلخستهٔ بیمار بگیرد


    کی بار دهد شاخ امید من اگر یار

    ترک من بیچاره بیکبار بگیرد


    فرهاد چو یاد آورد از شکر شیرین

    خوناب دلش دامن کهسار بگیرد


    سیلاب سرشکست که هنگام عزیمت

    پیش ره یاران وفادار بگیرد


    ساقی بده آن می که دل لالهٔ سیراب

    بی بادهٔ گلرنگ ز گلزار بگیرد


    هر دم که در آن نرگس پر خواب تو بینم

    خون جگرم دیده بیدار بگیرد


    ترسم که برآرم نفسی از دل پردرد

    و آئینه رخسار تو زنگار بگیرد


    چون نافهٔ تاتار دلم خون شود از غم

    چون گرد مهت نافهٔ تاتار بگیرد


    خواجو ز چه معنی ز برای قدحی می

    هر لحظه در خانهٔ خمار بگیرد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #487
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    چون خط تو گرد رخ گلرنگ بگیرد

    سرحد ختن خیل شه زنگ بگیرد


    مگذار که رخسار تو کائینه حسنست

    از آه جگر سوختگان زنگ بگیرد


    بی نرگس مخمور تو در مجلس مستان

    هر دم دلم از بادهٔ چون زنگ بگیرد


    آهنگ شب از دیده من پرس که هر شب

    مرغ سحر از ناله‌ام آهنگ بگیرد


    هر دم که شب آهنگ کند ز آتش مهرت

    دود دل من راه شباهنگ بگیرد


    چون پرتو خورشید رخت بر قمر افتد

    از عکس رخت لاله و گل رنگ بگیرد


    خون شد دلم از دست سر زلفت و کس نیست

    کانصافم از آن هندوی شبرنگ بگیرد


    در پستهٔ تنگ تو سخن را نبود جای

    الا که درو هر سخنی تنگ بگیرد


    خواجو ستم و جور و جفا در دل خوبان

    مانندهٔ نقشیست که در سنگ بگیرد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #488
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دلم دیده از دوستان برنگیرد

    که بلبل دل از بوستان برنگیرد


    ز من سایه‌ئی ماند از مهر رویش

    گر آن مه ز خور سایبان برنگیرد


    ببازار او نقد دل چون فرستم

    که قلبست و کس رایگان برنگیرد


    دلم چون کشد مهد سلطان عشقش

    که یک ذره هفت آسمان برنگیرد


    جهان مشگ و عنبر نگیرد گر آن مه

    ز رخ زلف عنبرفشان برنگیرد


    قد عاشقان خم نگیرد چو سنبل

    گر او سنبل از ارغوان برنگیرد


    اگر بیدل مهربان خاک گردد

    دل از یار نامهربان برنگیرد


    بجان جهان کی رسد رهرو عشق

    اگردل ز جان وجهان برنگیرد


    چرا سنبل لاله پوش تو یکدم

    سر از پای سرو روان برنگیرد


    نیابد کنار از میان تو آنکو

    حجاب کنار از میان برنگیرد


    دل نازکم تاب فکرت نیارد

    تن لاغرم بار جان برنگیرد


    اگر من بمسجد کنم دعوت دل

    بجز راه دیر مغان برنگیرد


    برو آستین بیش مفشان که خواجو

    به خنجر سر از آستان برنگیرد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #489
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دلم که حلقهٔ گیسوی یار می‌گیرد

    درون حلقه نشستست و مار می‌گیرد


    بهر کجا که روم آب دیده می‌بینم

    که دامن من شوریده کار می‌گیرد


    نگار تا ز من خسته دل کنار گرفت

    ز خون دیده کنارم نگار می‌گیرد


    غلام آن بت چینم که سرحد ختنش

    طلایهٔ سپه زنگبار می‌گیرد


    دو چشم آهوی روباه باز صیادش

    بغمزه شیر دلانرا شکار می‌گیرد


    چو یاد نرگس مست تو می‌کنم بصبوح

    مرا ز غایت مستی خمار می‌گیرد


    ز مشک چین چه خطا در وجود می‌آید

    که خط سبز تو از وی غبار می‌گیرد


    سرشک دیده که بر چشم کرده‌ام جایش

    چه اوفتاده که از من کنار می‌گیرد


    چو دم ز نافهٔ زلف تو می‌زند خواجو

    جهان شمامهٔ مشک تتار می‌گیرد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #490
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    طوطی چو سخن گوئی پیش شکرت میرد

    طوبی چو روان گردی بر رهگذرت میرد


    جوزا چو قدح نوشی پیش تو کمر بندد

    و آندم که قبا پوشی پیش کمرت میرد


    مشک ختنی هر دم در زلف تو آویزد

    شمع فلکی هر شب پیش قمرت میرد


    کو زنده دلی تا جان در پای تو افشاند

    کانرا که بود جانی برخاک درت میرد


    ثابت قدم آن باشد کاندر قدمت افتد

    صاحب نظر آن باشد کاندر نظرت میرد


    هر زندهٔ صاحب دل کز جان خبری دارد

    چون از تو خبر یابد پیش خبرت میرد


    ای خسرو بت رویان بگشا لب شیرین تا

    فرهاد صفت خواجو پیش شکرت میرد


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 49 از 65 نخستنخست ... 3945464748495051525359 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/