صفحه 42 از 65 نخستنخست ... 3238394041424344454652 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 411 تا 420 , از مجموع 645

موضوع: غزلیات خواجوی کرمانی

  1. #411
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    لعل شیرین تو وصفش بر شکر باید نوشت

    مهر رخسار تو شرحش بر قمر باید نوشت


    ماجرای اشکم از روی تناسب یک بیک

    مردم دریا نشین را بر گهر باید نوشت


    هر چه در باب در میخانه چشمم نظم داد

    گو مغان بر دیر بنویسند اگر باید نوشت


    ایکه وصف روی زردم در قلم می‌آوری

    سیم اگر بی وجه می‌باشد بزر باید نوشت


    خونبهای جان شیرین من شوریده حال

    برلب یاقوت آن شیرین پسر باید نوشت


    از میانش چون سر موئی ندیدم در وجود

    هیچ اگر خواهی نوشتن مختصر باید نوشت


    هر که گردد کشتهٔ تیغ فراق این داستان

    برسر خاکش بخوناب جگر باید نوشت


    و آنچه فرهاد از فراق طلعت شیرین کشید

    تا بروز حشر بر کوه و کمر باید نوشت


    شرح خمریات خواجو جز در دردی فروش

    تا نپنداری که برجای دگر باید نوشت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #412
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    منزل ار یار قرینست چه دوزخ چه بهشت

    سجده گه گر بنیازست چه مسجد چه کنشت


    جای آسایش مشتاق چه هامون و چه کوه

    رهزن خاطر عشاق چه زیبا و چه زشت


    عشقبازی نه ببازیست که دانندهٔ غیب

    عشق در طینت آدم نه به بازیچه سرشت


    تا چه کردم که ز بدنامی و رسوائی من

    ساکن دیر مغانم بخرابات نهشت


    گر سر تربت من بازگشائی بینی

    قالبم سوخته و گل شده از خون همه خشت


    همچو بالای تو در باغ کسی سرو ندید

    همچو رخسار تو دهقان به چمن لاله نکشت


    بر گل روی تو آن خال معنبر که نشاند

    بر مه عارضت آن خط مسلسل که نوشت


    هر که بیند که تو از باغ برون می‌آئی

    گوید این حور چرا خیمه برون زد ز بهشت


    تا به چشمت همه پاکیزه نماید خواجو

    خاک شو بر گذر مردم پاکیزه سرشت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #413
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ز کفر زلفت ایمان می‌توان یافت

    ز لعلت آب حیوان می‌توان یافت


    قدت را رشک طوبی می‌توان گفت

    رخت را باغ رضوان می‌توان یافت


    ز نقشت صورت جان می‌توان بست

    ز لعلت جوهر جان می‌توان یافت


    بگاه جلوه برطرف گلستان

    ترا سرو خرامان می‌توان یافت


    در آن مجمع که خلوتگاه خوبیست

    ترا شمع شبستان می‌توان یافت


    بزیر سایهٔ زلف سیاهت

    بشب خورشید رخشان می‌توان یافت


    ز زلفت گرچه کافر می‌توان شد

    زعکس رویت ایمان می‌توان یافت


    بهر موئی از آن زلف پریشان

    دل جمعی پریشان می‌توان یافت


    از آن با درد می‌سازم که دل را

    هم از درد تو درمان می‌توان یافت


    برو خواجو صبوری کن که از صبر

    دوای درد هجران می‌توان یافت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #414
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    هیچ داری خبر ای یار که آن یار برفت

    یا شنیدی ز کسی کان بت عیار برفت


    غم کارم بخور امروز که شد کار از دست

    دلم این لحظه نگهدار که دلدار برفت


    که کند چاره‌ام این لحظه که بیچاره شدم

    که دهد یاریم امروز که آن یار برفت


    جهد کردم که ز دل بو که برآید کاری

    چکنم کاین دل محنت زده از کار برفت


    این زمان بلبل دلسوخته گو دم در کش

    زانکه آن طوطی خوش نغمه ز گلزار برفت


    درد بیمار عجب گر بدوائی برسد

    خاصه اکنون که طبیب از سر بیمار برفت


    همچو آن فتنه که دیوانه‌ام از رفتارش

    آدمی زاده ندیدم که پری وار برفت


    بت ساغر کش من تا بشد از مجلس انس

    آبروی قدح و رونق خمار برفت


    آن چه می‌بود که تا ساقی از آن می‌پیمود

    کس ندیدیم که از میکده هشیار برفت


    بوی انفاس تو خواجو همه عالم بگرفت

    این چه عطرست که آب رخ عطار برفت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #415
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ترک من ترک من بی سر و پا کرد و برفت

    جگرم را هدف تیر بلا کرد و برفت


    چون سر زلف پریشان من سودائی را

    داد بر باد و فرو هشت و رها کرد و برفت


    خلعت وصل چو بر قامت من راست ندید

    برتنم پیرهن صبر قباکرد و برفت


    عهد می‌کرد که از کوی عنایت نروم

    عاقبت قصد دل خسته ما کرد و برفت


    هدهد ما دگر امروز نه بر جای خودست

    باز گوئی مگر آهنگ سبا کرد و برفت


    ما نه آنیم که از کوی وفایش برویم

    گر چه آن ترک ختا ترک وفا کرد و برفت


    چون مرا دید که بگداختم از آتش مهر

    همچو ماه نوم انگشت نما کرد و برفت


    می‌زدم در طلبش داو تمامی لیکن

    مهرهٔ مهر برافشاند و دغا کرد و برفت


    آن ختائی بچه چون از برخواجو برمید

    همچو آهوی ختن عزم ختا کرد و برفت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #416
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ابر نیسان باغ را در لؤلؤی لالا گرفت

    باد بستان دشت را در عنبر سارا گرفت


    چون گل صد برگ بزم خسروانی ساز کرد

    بلبل خوش نغمه آهنگ هزار آوا گرفت


    زاهد خلوت نشین چون غنچه خرگه زد بباغ

    از صوامع رخت بربست و ره صحرا گرفت


    ابر را بنگر که لاف در فشانی می‌زند

    بسکه از چشمم بدامن لؤلؤی لالا گرفت


    در دلم خون جگر جایش بغایت تنگ بود

    از ره چشمم برون جست و ره دریا گرفت


    ایکه پیش قامتت آید صنوبر در نماز

    راستی را کار بالایت قوی بالا گرفت


    چون سواد زلف شبرنگ تو آوردم بیاد

    از سرم تا پای چون شمع آتش سودا گرفت


    منکه از کافر شدن ترسی ندارم لاجرم

    مؤمنم کافر شمرد و کافرم ترسا گرفت


    چشم خواجو بین که گوید هردم از دریا دلی

    کای بسا گوهر که باید ابر را از ما گرفت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #417
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    سنبلش برگ ارغوان بگرفت

    سبزه‌اش طرف گلستان بگرفت


    برشکر طوطیش نشیمن کرد

    بر قمر زاغش آشیان بگرفت


    دور از آن روی بوستان افروز

    لاله را دل ز بوستان بگرفت


    چون شبش گرد ماه خرمن کرد

    آه من راه کهکشان بگرفت


    هندوی قیرگون او بکمند

    قیروان تا بقیروان بگرفت


    چون زتنگ شکر شکر می‌ریخت

    سخنش تنگ در دهان بگرفت


    دل بیمار من بخونخواری

    خوی آن چشم ناتوان بگرفت


    آتش طبع و آب دیدهٔ من

    همچو باد صبا جهان بگرفت


    خواجو از جان خسته دل برداشت

    زانکه بی او دلش ز جان بگرفت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #418
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بر مه از سنبل پر چین تو پر چین بگرفت

    چه خطا رفت که ابروی کژت چین بگرفت


    گرد مشکست که گرد گل رویت بدمید

    یا بنفشه‌ست که پیرامن نسرین بگرفت


    لشکر زنگ ز سرحد ختن بیرون تاخت

    بختا برد خط و مملکت چین بگرفت


    بسکه در دیدهٔ من کرد خیال تو نزول

    راه بر مردمک چشم جهان بین بگرفت


    جان شیرین بلب آورد بتلخی فرهاد

    نه چو پرویز که کام از لب شیرین بگرفت


    آخر ای صبح جگر سوختگان رخ بنمای

    که مرا بیتو ملال از مه و پروین بگرفت


    همچو خواجو سزد ار ترک دل و دین گیرم

    که دلم در غم عشقت ز دل و دین بگرفت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #419
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    چو آن فتنه از خواب سر بر گرفت

    صراحی طلب کرد و ساغر گرفت


    سمن قرطهٔ فستقی چاک زد

    چو او پرنیان در صنوبر گرفت


    بنفشه ببرگ سمن برشکست

    جهان نافهٔ مشک اذفر گرفت


    برآتش فکند از خم طرهٔ عود

    نسیم صبا بوی عنبر گرفت


    ببوسید لعلش لب جام را

    می راوقی طعم شکر گرفت


    چوشد سرگران از شراب گران

    دگر نرگسش مستی از سرگرفت


    چو مرغ صراحی نوا ساز کرد

    مه چنگ زن چنگ در بر گرفت


    بسی اشک من طعنه بر سیم زد

    بسی رنگ من خرده بر زر گرفت


    چو خواجو چراغ دلش مرده بود

    بزد آه و شمع فلک درگرفت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #420
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    سپیده دم که جهان بوی نوبهار گرفت

    صبا نسیم سر زلف آن نگار گرفت


    بگاه بام دلم در نوای زیر آمد

    چو بلبل سحری نالهای زار گرفت


    چو آن نگار جفا پیشه دست من نگرفت

    بسا که چهره‌ام از خون دل نگار گرفت


    سرشک بود که او روی ما نگه می‌داشت

    چه اوفتاد که او هم ز ما کنار گرفت


    مگیر زلف سیاهش ببوی دانه خال

    که بهر مهر نشاید میان مار گرفت


    دلم چو بی رخ زیبای او کنار نداشت

    قرار در خم آن زلف بیقرار گرفت


    ز روزگار نه بس بود جور و غصه مرا

    که چشم شوخ تو هم خوی روزگار گرفت


    شکنج موی تو آورد ماه را در دام

    کمند زلف تو خورشید را شکار گرفت


    بخواب نرگس مست تو ناتوان دیدم

    ز جام بادهٔ سحرش مگر خمار گرفت


    درون خاطر خواجو حریم حضرت تست

    بجز تو کس نتواند درو قرار گرفت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 42 از 65 نخستنخست ... 3238394041424344454652 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/