صفحه 35 از 65 نخستنخست ... 2531323334353637383945 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 341 تا 350 , از مجموع 645

موضوع: غزلیات خواجوی کرمانی

  1. #341
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای دل اگر دیو نئی ملک سلیمان چکنی

    با رخ آن جان جهان آرزوی جان چکنی

    آن گل رخسار نگر نام گلستان چه بری

    وان قد و رفتار نگر سرو خرامان چکنی


    باده خور و شاد بزی انده گیتی چه خوری

    حکمت یونان به طلب ملکت یونان چکنی


    از سر هستی بگذر از سر مستی چه روی

    دست بدار از سر و زر این همه دستان چکنی


    در گذر از ظلمت دل غرق سیاهی چه شوی

    واب خور از مشرب جان چشمهٔ حیوان چکنی


    بی‌سببی ترک من ای ترک پریرخ چه دهی

    بی‌گنهی قصد من ای خسرو خوبان چکنی


    عارض گلگون بنما دم ز گلستان چه زنی

    سنبل مشکین بگشا دستهٔ ریحان چکنی


    گر نزنی بر صف دل خنجر مژگان چه کشی

    ور نشوی قلب شکن بر سر میدان چکنی


    کوی تو شد قبلهٔ جان روی به بطحا چه نهی

    روی تو شد کعبهٔ دل قطع بیابان چکنی


    گر تو نئی رنج روان خون ضعیفان چه خوری

    ور تو نئی گنج روان در دل ویران چکنی


    چون همه جمعیت من در سر سودای تو شد

    کار دلم همچو سر زلف پریشان چکنی


    خیز و در میکده زن خیمه بصحرا چه زنی

    نغمهٔ خواجو بشنو مرغ خوش‌الحان چکنی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #342
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    شاید آنزلف شکن بر شکن ار می‌شکنی

    دل ما را مشکن بیش بپیمان شکنی

    کار زلف سیه ار سر ز خطت برگیرد

    چشم بر هم نزنی تا همه بر هم نزنی


    گر چه سر بر خط هندوی تو دارد دایم

    ای بسا کار سر زلف که در پا فکنی


    از چه در تاب شو دهر نفسی گر بخطا

    نسبت زلف تو کردند بمشک ختنی


    وصف بالای بلندت بسخن ناید راست

    راستی دست تو بالاست ز سرو چمنی


    چون لب لعل تو در چشم من آید چه عجب

    گرم از چشم بیفتاد عقیق یمنی


    گر چه تلخست جواب از لب شورانگیزت

    آب شیرین برود از تو بشکر دهنی


    هر شبم آه جگر سوز کند همنفسی

    هر دمم کلک سیه روی کند همسخنی


    چشم خواجو چو سر درج گهر بگشاید

    از حیا آب شود رستهٔ در عدنی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #343
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    نه عهد کرده‌ئی آخر که قصد ما نکنی

    چرا جفا کنی و عهد را وفا نکنی

    چو آگهی که نداریم جز لبت کامی

    روا بود که ز لب کام ما روا نکنی؟


    ز ما نیامده جرمی خدا روا دارد

    که کینه ورزی و اندیشه از خدا نکنی


    من غریب که گشتم ز خویش بیگانه

    چه حالتست که با خویشم آشنا نکنی


    مرا چو از همه عالم نظر به جانب تست

    نظر بسوی من خسته دل چرا نکنی


    کنون که کشتی و بر خاک راهم افکندی

    بود که بر سر خاک چنین رها نکنی


    ترا که آگهی از حال دردمندان نیست

    معینست که درد مرا دوا نکنی


    اگر چنانکه سر صلح و دوستی داری

    چرا نیائی و با دوستان صفا نکنی


    چو آب دیده ز سر بگذشت خواجو را

    چه خیزدار بنشینی و ماجرا نکنی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #344
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مهر سلمی ورزی و دعوی سلمانی کنی

    کین مردم دین‌شناسی و مسلمانی کنی

    با پریرویان بخلوت روی در روی آوری

    خویش را دیوانه سازی و پری خوانی کنی


    همچو اختر مهره بازی ورد تست اما چو قطب

    بر سر سجاده هر شب سبحه گردانی کنی


    حکمت یونان ندانی کز کجا آمد پدید

    وز سفاهت عیب افلاطون یونانی کنی


    سر بشوخی برفرازی و دم از شیخی زنی

    خویش را از عاقلان دانی و نادانی کنی


    چون بعون حق نمی‌باشد وثوقت لاجرم

    از ره حق روی برتابی و عوانی کنی


    راه مستوران زنی و منکر مستان شوی

    خرمن مردم دهی بر باد و دهقانی کنی


    کار جمعی از سیه کاری چو زلف دلبران

    هر نفس برهم زنی وانگه پریشانی کنی


    ظاهرا چون طیبتی در طینت موجود نیست

    زان سبب هر جا که باشی خبث پنهانی کنی


    داده‌ئی گوئی بباد انگشتری وز بهر آن

    نسبت خاتم بدیوان سلیمانی کنی


    نیستی را مشتری شو تا ز کیوان بگذری

    ملک درویشی مسخر کن که سلطانی کنی


    چون بدستان اهل کرمانرا بدست آورده‌ئی

    از چه معنی در پی خواجوی کرمانی کنی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #345
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای لاله زار آتش روی تو آب روی

    بر باد داده آب رخ من چو خاک کوی


    از من مشوی دست که من بیتو شسته‌ام

    هم رو به آب دیده و هم دست از آبروی


    با پرتو جمال تو خورشید گو متاب

    با قامت بلند تو شمشاد گو مروی


    خوش بر کنار چشمهٔ چشمم نشسته‌ئی

    آری خوشست سروی سهی بر کنار جوی


    یا رب سرشک دیده گریانم از چه باب

    و آیا شکنج زلف پریشانت از چه روی


    شرح غمم چو آب فرو خواند یک بیک

    حال دلم چو باد فرو گفت مو بموی


    تا کی حدیث زلف تو در دل توان نهفت

    مشک ختن هر آینه پیدا شود ببوی


    روزی اگر بتیغ محبت شوم قتیل

    خونم از آن سیه دل نامهربان بجوی


    خواجو به آب دیده گر از خود نشست دست

    در آتش فراق برو دست ازو بشوی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #346
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مستی ز چشم دلکش میگون یار جوی

    وز جام باده کام دل بیقرار جوی

    اکنون که بانگ بلبل مست از چمن بخاست

    با دوستان نشین و می خوشگوار جوی


    گر وصل یار سرو قدت دست می‌دهد

    چون سرو خوش برآی و لب جوبیار جوی


    فصل بهار باده گلبوی لاله گون

    در پای گل ز دست بتی گلعذار جوی


    از باغ پرس قصه بتخانهٔ بهار

    و انفاس عیسوی ز نسیم بهار جوی


    ای دل مجوی نافهٔ مشکل ختا ولیک

    در ناف شب دو سلسلهٔ مشکبار جوی


    خود را ز نیستی چو کمر در میان مبین

    یا از میان موی میانان کنار جوی


    خواهی که در جهان بزنی کوس خسروی

    در باز ملک کسری و مهر نگار جوی


    بعد از هزار سال که خاکم شود غبار

    بوی وفا ز خاک من خاکسار جوی


    هر دم که بیتو بر لب سرچشمه بگذرم

    گردد روان ز چشمهٔ چشمم هزار جوی


    خواجو اگر چنانکه در این ره شود هلاک

    خونش ز چشم جادوی خونخوار یار جوی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #347
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای صبا با بلبل خوشگوی گوی

    می‌نماید لالهٔ خود روی روی

    صبحدم در باغ اگر دستت دهد

    خوش برآ چون سرو و طرف جوی جوی


    هر زمان کز دوستان یاد آورم

    خون روان گردد ز چشمم جوی جوی


    ای تن از جان بر دل چون نال نال

    وی دل از غم بر تن چون موی موی


    دست آن شمشاد ساغر گیر گیر

    سوی آن سرو صنوبر پوی پوی


    حلقه‌های زلفش از گل برفکن

    دسته‌های سنبل خوش بوی بوی


    می‌خورد از جام لعلش باده خون

    می‌برد ز افعی زلفش موی موی


    حال چوگان چون نمی‌دانی که چیست

    ای نصیحت گو بترک گوی گوی


    چون بوصلت نیست خواجو دسترس

    باز کن زان دلبر بد خوی خوی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #348
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    جان پرورم گهی که تو جانان من شوی

    جاوید زنده مانم اگر جان من شوی

    رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من

    دردم دوا شود چو تو درمان من شوی


    پروانه وار سوزم و سازم بدین امید

    کاید شبی که شمع شبستان من شوی


    دور از تو گر چه ز آتش دل در جهنمم

    دارم طمع که روضهٔ رضوان من شوی


    مرغ دلم تذرو گلستان عشق شد

    بر بوی آنکه لاله و ریحان من شوی


    اکنون که خضر ظلمت زلف تو شد دلم

    بگشای لب که چشمهٔ حیوان من شوی


    چشمم فتاد بر تو و آبم ز سر گذشت

    و اندیشه‌ام نبود که طوفان من شوی


    چون شمع پیش روی تو میرم ز سوز دل

    هر صبحدم که مهر درفشان من شوی


    زلفت بخواب بینم و خواهم که هر شبی

    تعبیر خوابهای پریشان من شوی


    می‌گفت دوش با دل خواجو خیال تو

    ***** رسی بگنج که ویران من شوی


    وان ساعتت رسد که بر ابنای روزگار

    فرمان دهی که بندهٔ فرمان من شوی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #349
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ایکه گوئی کز چه رو سر گشته می‌کردی چو گوی

    گوی را منکر نشاید گشت با چوگان بگوی


    قامتم شد چون کمند زلف مهرویان دو تا

    بسکه می‌جویم دل سرگشته را در خاک کوی


    صوفیان را بی می صافی نمی‌باشد صفا

    جامهٔ صوفی بجام بادهٔ صافی بشوی


    چند گوئی در صف رندان کجا جویم ترا

    تشنگانرا هر کجا آبی روان یابی بجوی


    ساقیان خفتند و رندان همچنان در های های

    مطربان رفتند و مستان همچنین در های و هوی


    یکنفس خواهم که با گل خوش برآیم در چمن

    لیک نتوانم ز دست بلبل بسیار گوی


    خویشتن را از میانت باز نتوانم شناخت

    زانکه فرقی نیست از موی میانت تا بموی


    دل بدستت داده‌ام لیکن کدامم دستگاه

    خاک کویت گشته‌ام اما کدامم آبروی


    گر وطن بر چشمهٔ آب روانت آرزوست

    خوش برآ بر گوشهٔ چشمم چو گل بر طرف جوی


    گر تو برقع می‌گشائی ماه گو دیگر متاب

    ور تو قامت می‌نمائی سرو گو هرگز مروی


    لاله را گر دل بجام ارغوانی می‌کشد

    بلبلان را بین چو خواجو مست و لایعقل ببوی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #350
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    چون نی سر گشتهٔ چوگان چو گوی

    رو بترک گوی سر گردان بگوی


    گوی چون با زخم چوگانش سریست

    بوک چوگان سر فرود آرد بگوی


    تشنگان را بر کنار جو ببین

    کشتگانرا در میان خون بجوی


    عارفان در وجد و ما در های های

    مطربان در شور و ما در های و هوی


    تشنهٔ خمخانه باشد جان من

    کوزه‌گر چون از گلم سازد سبوی


    گر شوم خاک رهت کو راه آن

    ور نهم رو بر درت کو آب روی


    شاید ار بر چشمها جایت کنند

    زانکه گل خوشتر بود بر طرف جوی


    با رخت خورشید تابان گو متاب

    با قدت سرو خرامان گو مروی


    دل که بر خاک درت گم کرده‌ام

    می‌برم در زلف مشکین تو بوی


    گر ترا با موی می‌باشد سری

    فرق نبود موئی از من تا بموی


    با لبت خواجو ز آب زندگی

    گر نشوید دست دست از وی بشوی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 35 از 65 نخستنخست ... 2531323334353637383945 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/