صفحه 20 از 65 نخستنخست ... 1016171819202122232430 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 191 تا 200 , از مجموع 645

موضوع: غزلیات خواجوی کرمانی

  1. #191
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    گل سوری دگر بجلوه گری

    می‌کند صید بلبل سحری

    بطراوت سمن رخان چمن

    می‌برند آب لاله برگ طری


    بوی گیسوی یار می‌شنوم

    یا نسیم بنفشه‌ی طبری


    گل بستان فروز دم نزند

    پیش رخسار او ز خوش نظری


    بر درش بسکه دوست می‌خوانم

    دوست می‌خواندم بکبک دری


    چون نویسم حدیث لعل لبش

    قصب جامه‌ام شود شکری


    پیش چشمش حدیث نرگس مست

    بود آهو و عین بی بصری


    مردم چشمم افکند بر زر

    دمبدم لعل پاره‌ی جگری


    روزم از شب نمی‌شود روشن

    بی رخ و زلف او ز بیخبری


    دیو در اعتقاد من آنست

    که مرا منع می‌کند ز پری


    عمر خواجو بزخم تیر فراق

    گشت دور از جمال او سپری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #192
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    چو چشم مست تو با خواب می‌کند بازی

    دو چشم من همه با آب می‌کند بازی

    چنین که غمزه‌ی شوخ تو مست و مخمورست

    چرا بگوشه‌ی محراب می‌کند بازی


    ببین که آهوی روباه باز صیادت

    چگونه با دل اصحاب می‌کند بازی


    چو خون چشم من آمد بجوش از آنرویست

    که با سرشک چو عناب می‌کند بازی


    ز زیر پهلوی پر خار من چه غم دارد

    کسی که بر سر سنجاب می‌کند بازی


    بیا که زلف رسن باز هندو آسایت

    شبی دراز بمهتاب می‌کند بازی


    دلم ز بیخردی همچو طفل بازیگر

    بدان کمند رسن تاب می‌کند بازی


    تفرجیست که شب باز طره‌ات همه شب

    بنور شمع جهانتاب می‌کند بازی


    عجب ز مردم بحرین دیده‌ات خواجو

    که در میانه‌ی غرقاب می‌کند بازی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #193
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    میا در قلب عشق ایدل که بازی نیست جانبازی

    مکن بر جان خویش آخر ز راه کین کمین سازی

    همان بهتر که باز آئی از این پرواز بی‌حاصل

    که کبک خسته نتواند که با بازان کند بازی


    چو می‌سوزیم و می‌سازیم همچون عود در چنگت

    چرا ای مطرب مجلس دمی با ما نمی‌سازی


    چه باشد چون من نالان بضربت گشته‌ام قانع

    اگر یک نوبتم در برکشی چون ساز و بنوازی


    دلم را گر نمی‌خواهی که سوزی ز آتش سودا

    ز خال عنبرین فلفل چرا بر آتش اندازی


    بر افروزی روان حسن اگر عارض برافروزی

    بر اندازی بنای عقل اگر برقع براندازی


    چرا باید که خون عالمی ریزی و عالم را

    ز مردم باز پردازی و با مردم نپردازی


    نباشد عیب اگر گردم قتیل چشم خونخوارت

    که هم روزی شهید آید به تیغ کافران غازی


    بترک جان بگو خواجو گرت جانانه می‌باید

    که در ملکی نشاید کرد سلطانی به انبازی


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #194
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    گرفتمت که بگیرم عنان مرکب تازی

    کجا روم که فرس بر من شکسته نتازی

    تو شاهبازی و دانم که تیهوان نتوانند

    که در نشیمن عنقا کنند دعوی بازی


    شبان تیره بسی برده‌ام بخر و روزی

    شبی چو زلف سیاهت ندیده‌ام بدرازی


    ضرورتست که پیشت چو شمع سوزم و سازم

    گرم چو شمع بسوزی ورم چو عود بسازی


    مرا بضرب تو چون چنگ سرخوشست ولیکن

    تو دانی ار بزنی حاکمی و گر بنوازی


    بدوستی که چو دل قلب و نادرست نیایم

    گرم در آتش سوزنده همچو زر بگدازی


    بخون بشوی مرا چون قتیل تیغ تو گشتم

    که در شریعت عشقت شهید باشم و غازی


    چو روشنست که نور بقا ثبات ندارد

    به ناز خویش و نیاز من شکسته چه نازی


    فدای جان تو خواجو اگر قتیل تو گردد

    ولی بقتل وی آن به که دست خویش نیازی


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #195
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    سحر چون باد عیسی دم کند با روح دمسازی

    هزار آوا شود مرغ سحر خوان از خوش آوازی

    بده آبی و از مستان بیاموز آتش انگیزی

    بزن دستی و از رندان تفرج کن سراندازی


    ز پیمان بگذر ای صوفی و درکش باده‌ی صافی

    که آن بهتر که مستانرا کند پیمانه دمسازی


    درین مدت که از یاران جدا گشتیم و غمخواران

    توئی ای غم که شب تا روز ما را محرم رازی


    چو آن مهوش نمی‌آرم پریروئی به زیبائی

    چو آن لعبت نمی‌بینم گلندامی به طنازی


    مرا تا جان بود در تن ز پایت برندارم سر

    گر از دستم بری بیرون و از پایم دراندازی


    کسی کو را نظر باشد بروی چون تو منظوری

    خیالست این که تا باشد کند ترک نظر بازی


    چرا از طره‌آموزی سیه‌کاری و طراری

    چرا از غمزه‌گیری یاد خونخواری و غمازی


    تو خود با ما نپردازی و بی روی تو هر ساعت

    کند جانم ز دود دل هوای خانه پردازی


    چو کشتی ضایعم مگذار و چون باد از سرم مگذر

    که نگذارد شهیدان را میان خاک و خون غازی


    سر از خنجر مکش خواجو اگر گردنکشی خواهی

    که پای تیغ باید کرد مردانرا سراندازی


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #196
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    اگر تو عشق نبازی بعمر خویش چه نازی

    که کار زنده‌دلان عشق بازی است نه بازی

    مرا بجور رقیبان مران ز کوی حبیبان

    درون کعبه چه باک از مخالفان حجازی


    میان حلقه‌ی رندان مگو ز توبه و تقوی

    بیان عشق حقیقی مجو ز عشق مجازی


    مکن ملامت رامین اگر ملازم ویسی

    مباش منکر محمود اگر مقر ایازی


    بمیر بر سر کویش گرت بود سر کویش

    که پیش اهل حقیقت شهید باشی و غازی


    کنند گوشه‌نشینان کنج خلوت چشمم

    هزار میخی مژگان بخون دیده نمازی


    به تیرگی و درازی شبی چو دوش ندیدم

    اگر چه زلف تو از دوش بگذرد بدرازی


    متاب روی ز مهر ار چه آفتاب منیر

    بحسن خویش مناز ار چه در تنعم و نازی


    بزیر پای تو خواجو اگر چه مور بمیرد

    ترا خبر نبود بر فراز ابرش تازی


    اگر چه بلبل باغ محبتست ولیکن

    مگس چگونه کند پیش باز دعوی بازی


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #197
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    صبح وصل از افق مهر بر آید روزی

    وین شب تیره‌ی هجران بسر آید روزی

    دود آهی که بر آید ز دل سوختگان

    گرد آئینه‌ی روی تو در آید روزی


    هر که او چون من دیوانه ز غم کوه گرفت

    سیلش از خون جگر بر کمر آید روزی


    وانکه او سینه نسازد سپر ناوک عشق

    تیر مژگان تواش بر جگر آید روزی


    می‌رسانم بفلک ناله و می‌ترسم از آن

    که دعای سحرم کارگر آید روزی


    عاقبت هر که کند در رخ و چشم تو نگاه

    هیچ شک نیست که بیخواب و خور آید روزی


    هست امیدم که ز یاری که نپرسد خبرم

    خبری سوی من بیخبر آید روزی


    بفکنم پیش رخش جان و جهان را ز نظر

    گرم آن جان جهان در نظر آید روزی


    همچو خواجو برو ای بلبل و با خار بساز

    که گل باغ امیدت ببر آید روزی


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #198
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای آفتاب رویت در اوج دلفروزی

    وی تیر چشم مستت در عین دیده دوزی

    در چنگ آرزویت سوزم چو عود و سازم

    چون چنگم ار بسازی چون عودم ار بسوزی


    رفتیم و روز وصلت روزی نبود ما را

    یا رب شب جدائی کس را مباد روزی


    ای شمع جمع مستان بخرام در شبستان

    تا بزم می‌پرستان از چهره بر فروزی


    گفتی شبی که وصلم هم روزی تو باشد

    ای روز وصل جانان آخر کدام روزی


    در نیم شب برآید صبح جهان فروم

    گر نیم شب در آید خورشید نیم روزی


    گل گر چه از لطافت بستان فروز باشد

    نبود چو آن سمنبر در بوستان فروزی


    خواجو بچشم معنی کی نقش یار بینی

    تا چشم نقش بین را ز اغیار بر ندوزی


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #199
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    در دلم بود کزین پس ندهم دل بکسی

    چکنم باز گرفتار شدم در هوسی

    نفس صبح فرو بندد از آه سحرم

    گر شبی بر سر کوی تو برآرم نفسی


    بجهانی شدم از دمدمه‌ی کوس رحیل

    که کنون راضیم از دور ببانگ جرسی


    نیست جز کلک سیه روی مرا همسخنی

    نیست جز آه جگر سوز مرا همنفسی


    عاقبت کام دل خویش بگیرم ز لبت

    گر مرا بر سر زلف تو بود دسترسی


    بر سر کوت ندارم سر و پروای بهشت

    زانکه فردوس برین بیتو نیرزد بخسی


    تشنه در بادیه مردیم باومید فرات

    وه که بگذشت فراتم ز سر امروز بسی


    هر کسی را نرسد از تو تمنای وصال

    آشیان بر ره سیمرغ چه سازد مگسی


    خیز خواجو که گل از غنچه برون می‌آید

    بلبلی چون تو کنون حیف بود در قفسی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #200
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    تو چون قربان نمی‌گردی کجا همکیش ما باشی

    بترک خویش و بیگانه بگو تا خویش ما باشی

    اگر دردت شود درمان علاج رنج ما گردی

    وگر زخمت شود مرهم روان ریش ما باشی


    حیات جاودان یابی اگر در راه ما میری

    برآری نام سلطانی اگر درویش ما باشی


    تو چون جانی همان بهتر که از ما سیر برنائی

    تو چون شمعی چنان خوشتر کزین پس پیش ما باشی


    اگر خون دل از مژگان بریزی آب خود ریزی

    وگر زهر از لب خنجر ننوشی نیش ما باشی


    جهانداران نهندت عید اگر قربان ما گردی

    کمانداران کنندت زه اگر در کیش ما باشی


    برو خواجو که بدنامان ز نیک و بد نیندیشند

    تو بد نامی عجب دارم که نیک اندیش ما باشی


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 20 از 65 نخستنخست ... 1016171819202122232430 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/