شکنج زلف سیاه تو بر سمن چو خوشست
دمیده سنبلت از برک نسترن چه خوشست
گرم ز زلف دراز تو دست کوتاهست
دراز دستی آن زلف پرشکن چه خوشست
نمیرود سخنی بر زبان من هیهات
مگر حدیث تو یا رب که این سخن چه خوشست
سپیدهدم که گل از غنچه مینماید رخ
نوای بلبل شوریده در چمن چه خوشست
ز جام بادهی دوشینه مست و لایعقل
فتاده بر طرف سرو و نارون چه خوشست
چو جای چشمه که بر جویبار دیدهی من
خیال قامت آنسرو سیمتن چه خوشست
چه گویمت که بهنگام آشتی کردن
میان لاغر او در کنار من چه خوشست
مپرس کز هوس روی دوست خواجو را
دل شکسته برآن زلف پرشکن چه خوشست
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)