آن نه رویست مگر فتنهی دور قمرست
وان نه زلفست و بنا گوش که شام و سحرست
ز آرزوی کمرت کوه گرفتم هیهات
کوه را گرچه ز هر سوی که بینی کمرست
مردم چشمم ارت سرو سهی میخواند
روشنم شد که همان مردم کوته نظرست
اشک را چونکه بصد خون جگر پروردم
حاصلم از چه سبب زو همه خون جگرست
نسبت روی تو با ماه فلک میکردم
چو بدیدم رخ زیبای تو چیز دگرست
حیف باشد که بافسوس جهان میگذرد
مگذر ای جان جهان زانکه جهان برگذرست
اشک خونین مرا کوست جگر گوشهی دل
زین صفت خوار مدارید که اصلی گهرست
قصهی آتش دل چون به زبان آرم از آنک
شمع اگر فاش شود سر دلش بیم سرست
هر کرا شوق حرم باشد از آن نندیشد
که ره بادیه از خار مغیلان خطرست
گر بشمشیر جفا دور کنی خواجو را
همه سهلست ولی محنت دوری بترست
همه سرمستیش از شور شکر خندهی تست
شور طوطی چه عجب گر ز برای شکرست
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)