صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 51

موضوع: ستاره | شیوا نظری

  1. #41
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    بعد از اون شب رابطه من و مهرداد مثل قبل شده بود . تقريبا" هر شب توي حياط ساعتها با هم تنها بوديم و صحبت مي كرديم . مامان مثل قبل گير نمي داد . مدارس تق ولق شده بود منم ديگه مدرسه نمي رفتم و از نازي هم كمتر خبر داشتم چون از مامانم م يترسي زنگ بزنه مگه اينكه خودم زنگ بزنم دلم براش تنگ شده بود . بخصوص كه انگار جريانشون با مهرداد خيلي جدي شده بود .
    همه سرگرم نظافت براي سال نو بوديم .تقريبا" هر شب براي خريد بيرون مي رفتيم . بعضي شب ها خانم جان نمي امد . من چند دست لباس خريدم كه اكثرا" انها را مهرداد پسنديده بود . بين همه ي انها يكي را خودم بيشتر دوست داشتم كه لباس شب ماكسي بود كه يقه اش به صورت خشت باز بود طوري كه گردنم كاملا" پيدا بود .از پشت لباس به زمين مي كشيد . وبه رنگ ابي اسماني بود . مامان خيلي اصرار كرد كه نخرم ولي مهرداد برام كيف وكفش همرانگش را هم ست كرد.من براي مامان يك بلوز كادو خريدم .البته اون متوجه نشد . براي خانم جان هم يك لباس راحتي ؛ ولي براي مهرداد نمي دونستم چي بخرم كه خودش هم متوجه نشه براي همين خريد نكردم
    سلام خانم جان
    سلام دختر قشنگم . خب چي خريدين ؟
    من تمام لباسهايم را به خانم جان نشون دادم اون مجبورم كرد تا لباس شبم را بپوشم
    اي به چشم خانم جان
    رفتم و با هر مكافاتي بود زيپ پشت لباسم را بستم ولي تا اخر نشد ببندم. كفش هايم را پوشيدم و كيفم را انداختم اين بار موهايم را نبستم و باز كردم ودورم ريختم و به صورت كج شانه زدم . از اينكه مامان چيزي بگه م يترسيدم . با دلهره وارد هال شدم . همه مشغول صحبت بودند براي همين متوجه من نشدن . مهرداد داشت كفشي كه براي خانم جان خريده بود را نشان مي داد كه من با ي*****رفه همه را متو جه خودم كردم .نمي دونم چرا كسي حرفي نمي زد مهرداد ناخوداگاه كفش از دستش افتاد . مامان بهش يه نگاهي انداخت . ا.لين نفر خانم جان بود كه حرف زد .
    مادر يه ندايي چيزي ، ما كه همه داشتيم سكته مي كرديم . ماشااله مثل ماه شدي . پا شم برات اسفند دود كنم
    من فقط لبخند مي زدم و يه چرخي زدم تا همه زواياي لباسم را ببينن . مهرداد يك دفعه به طرفم امد . نمي دونم چرااين كاروكرد ؟ برايم زيب پيراهنم را تا اخر كشيد بالا
    خيلي ممنون . نتونستم تا بالا بكشمش .
    مامان بلند شد و با دلخوري رفت. اون حتي نگفت زشت يا قشنگ شدم . مهرداد با سر علامت داد اعتنا نكنم . خانم جان با اسفن اومد توي هال . وقتي منو مهرداد را پيش هم ديد زد زير گريه . الهي قربون هر دوتاتون برم . من نمي دونم چرا خجالت كشيدم . خانم جان مرا بوسيد منهم بوسيدمش . براي اينكه جو عوض بشه گفتم : خانم جان اينم براي مامانم خريدم قشنگه ؟ و كادوي مامان را از توي نايلون دراووردم
    اره مادر قشنگه . براش كوچيك نيست .
    نمي دونم اخه منو مامان سايزمون يكيه .
    وقتي به اتاقم بر مي گشتم هنوز مهرداد داشت نگاهم مي كرد و بهم لبخند مي زد . من متوجه خانمجان شدم كه داشت مهرداد را نگاه مي كرد براي همين نتونستم جواب لبخندش را بدم و با اون رو هم متوجه كردم . مهرداد به طرف خانمجان برگشت و سرش را زير انداخت . فكر كنم خانم جان متوجه ي رابطه ي منو مهرداد شده چون اين دفعه ي دومه كه مچ ما رو مي گيره .....


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #42
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    يه شب مثل هميشه از پنجره رفتم توي حياط ولي مهرداد نبود براي همين پاورچين رفتم طرف اتاقش تا غافلگيرش كنم . پرده كنار بود و صداي خانم جان به صورت نجوا م يامد . براي همين نتونستم جلوبرم و از همان جا روي دست و پا نشستم و رفتم زير لبه پنجره تا صداي انها رو بشنوم .
    خانم جان شما چي م يگيد . معلومه من ستاره رو دوست دارم
    بله دوست داشتن داريم تا دوست داشتن . من پسر خودم رو مي شناسم.
    چه فرقي مي كنه مادر . من ستاره را خودم بزرگ كردم
    باشه ولي هميشه بهت گفتم اون دختر تو رو حق خودش مي دونه. كم برات گذشت كرده ؟
    اخه روي چه حسابي . من هيچ علاقه اي به اون ندارم بايد توي اين سالها فهميده باشه .
    تو خودت براي خودت دليل مي اوري. ستاره جاي بچه ي توه
    از حرفهاي خانم جان دلخور شدم ولي نمي توانستم كاري بكنم .اصلا" اون كدوم دختر رو مي گه يعني....نه خداي من .
    مهرداد ببين كي دارم بهت مي گم اين دختر را از اين بلاتكليفي خلاص كن . كم خواستگاراش رو براي تو رد كرد ؟اون دختر مهربون وخوبيه .منم با اين ازدواج موافقم.
    ولي من مخالفم . ازاول بودم حالا هم فرقي نكرده . بازم مخالفم .
    مهرداد تو بايد تا عيد تكليف منو روشن كني .
    اخه خانم جان من راضي بشم . كه نمي شم . ستاره چي ؟ نمي گه عمو نمك خورد و نمكدان شكست ؟
    اين كار نمكدون شكستنه . ولي يواشكي به خودش دل بستن ، اين طوري نيست . مهرداد بچه نشو تو يكدفعه طعم عشق و شكستنش رو چشيدي پس دوباره اين كارو نكن اون بچه رو هم دلبسته به خودت نكن .
    چرا اينقدر از نسرين دفاع مي كني؟ من هيچ علاقه اي به اون ندارم حتي ازش بدمم مياد. خانم جان خواهش مي كنم اصرار نكن و گرنه كاري كه نبايد بكنم را مي كنم
    افرين ! ديگه به مادر پيرت هم اين جوري جواب مي دي . نسرين به خاطر اينكه به تو نزديك بشه همه كار كرده خودت هم مي دوني پس يه كار نكن همه چيز را به ستاره بگم خودت مسئله رو تموم كن .
    خانم جان .
    همين كه گفتم تو با زندگي اين دختر بازي كردي نگاه كن ببين چند سالش شده هنوز منتظر تو نشسته و هنوز با تو مثل روزهاي اول رفتار مي كنه . تو هم عاقل باش ستاره به درد تو نمي خوره اون از تو 19 سال كوچك تره . فكر كردي كمه . بذار اون دختره هم خوشبخت بشه .
    حالا كي گفته ما عاشق همهيم
    شما فقط خودتون را گول مي زنيد . من موهام را توي اسياب سفيد نكردم . از نگاهتون به هم .من همه چيزو فهميدم ولي به روي خودم نياوردم . چون از تو توقع اين بي فكري رو نداشتم ولي وقتي ديدم تو هم انگا ر متوجه متوجه ي اشتباهت مي شي براي همين مجبور شدم بهت هشدار بدم . اون دختر سايه اش هميشه روي زندگيت هست يادت رفته به پروانه هم نرسيدي چون نسرين تو رو از اول مي خواست . اون حتي كاري كه پروانه نكرد را كرد و قيد خانواده اش رو زد .
    ولي اون خودش را به خاطر اين كه به من ندادنش كشت .
    ولي نسرين ايستاد و مقاومت كرد
    خانم جان از من اينو نخواين ....من..
    ديگه بسه تو ازت سني گذشته هنوز دنبال عشق واقعي هستي، ديگه براي اين حرف ها ديره پسرم و اين اخر عمري بيا و دل منو شاد كن . تا حالا هر كاري كردي هيچي نگفتم .
    ولي من نمي تونم
    چرا ، چرا نمي توني ؟ فكر كن ستاره دخترته . از اين به بعد مثل دخترت دوستش داشته باش مگه نه اين كه مي گي هيچ عشقي در كار نيست پس تا اين اتفاق نيفتاده تمامش كن
    نمي تونم . نمي تونم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #43
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    مهرداد سرش را بين دستهايش گرفته بود و از شدت گريه شانه هايش تكان مي خورد . منم پشت پنجره گريه مي كردم . دلم مي خاست بلند شم و بگم به چه حقي اونو از من مي گيريد . از خانم جان خيلي بدم اومد پس اون براي مامان خبر مي برد ولي اخه خانم جان خيلي مهربونتر از اونه كه اين كارا رو بكنه .
    مهرداد . مهرداد مادر سرت رو بلند كن بهم راستش رو بگو كار از كار گذشته ؟
    مهرداد سرش را بلند كرد و به خانم جان چشم دوخت ولي اشكهايش يك لحظه بند نمي امد .
    خانم جان نمي تونم ديگه دير شده . اينو بايد خيلي زودتر مي گفتي .من عاشق ستاره ام . نمي تونم ؛ اگه پروانه رو با يه نگاه عاشق شدم ولي ستاره رو ذره ذره عاشقش شدم و عشقش با تارو پود وجودم آميخته شده ، پروانه را جوون بودم و تونستم فراموش كنم ولي ستاره ؛ ترس از دست دادنش منو ديوونه مي كنه .
    ولي مهرداد من مي ترسم باز شكست بخوري و .... اخه ستاره خيلي جوونه مي ترسم وسط كار پشيمون بشه .
    خانم جان انقدر دوستش دارم كه حاضرم به خاطرش اين ريسكو بكنم .
    من نمي دونم چي بگم اگه امشب مي خواستم باهات حرف بزنم فكرش را نمي كردم تا اين حد عشقت به اون زياد باشه . حالا ستاره چي اونم تو رو .........
    مهرداد نگذاشت حرف خانم جان تمام بشه و با سر جواب مثبت داد.
    بايد حدس می زدم چون روي ميزت از عكس پروانه خبري نيست . باشه من هر دوي شما رو دوست دارم ولي دلم براي نسرين مي سوزه . نمي دونم اگه بفهمه شما همديگر رو دوست داريد اين بار چي كار مي كنه .
    بهتره حالا بهش چيزي نگيد .
    بالاخره كه مي فهمه نمي تونيد تا اخر عمر يواشكي همديگرو دوست داشته باشيد
    باشه حالا بذاريد عيد به اين بچه خوش بگذره .
    باشه مادر هر جور خودت مي دوني.
    از اين كه در مورد خانم جان اشتتباه فكر كرده بودم ناراحت بودم . ولي از اينكه حرفهاي مهرداد را در مورد خوردم شنيده بودم خوشحال شدم . فكر كردم بهتره برم توي اتاقم و به روي خودم نيارم چون اين جور در برخورد با خانم جان راحت ترم . . روي تخت به همه ي حرفهاي مهرداد فكر كردم . من به اون ثابت مي كنم كه واقعا" عاشقشم وريسك درستي انجام داده . ولي يه فكري راحتم نمي ذاره آخه مادر كه عاشق پدر بوده چطوري از اون زمان مهرداد رو هم دوست داشته . نكنه بابا از اين موضوع خبردار شده و براي همين دق كرده . وقتي ديده عشقش به اون فكر نمي كنه براي همين هم مهرداد و مامان خودشون را در قبال من مسئل مي دونن ولي خانم جان تهديد كرد كه موضوعي را بهم بگه يعني اونهايي كه تعريف كرده واقعيت نبوده ؟ يعني بازم چيزي هست كه نمي دونم ولي اگه حدسم در مورد مامان درست باشه هيچ وقت نمي بخشمش.

    امشب سال تحويل مي شه . من با سليقه خودم سفره هفت سين را چيدم . همه در تكاپو اند ولي انگار من از همه خوشحالتر بودم . هميشه سال تحويل من و مامان تنها بوديم و بعد از تحويل سال خونه خانم جان مي اومديم . ولي امسال دور هم خيلي برام لذت بخش بود. البته دليل بيشترش مهرداد بود. خانم جان رفتارش با من فرق نكرده بود. منم نه به روي اون اوردم نه مهرداد ، اين جوري بهتر بود . بعد از شام همه رفتن تا لباسهايش را عوض كنن . ما رسم داشتيم سر سفره هفت سين همه لباس تميز و نو بپوشيم . توي اتاقم كادوهاي همه را اماده كردم . براي مهرداد هم يه روز كه به تناهيي بهع بهونه سر سزدن به مدرسه رفته بودم بيرون . يه جاكليدي خريدم . نمي دونستم خوشش مياد يا نه ؟ اصلا" به ذهنم نمي رسيد كه براش چي بخرم از نازي هم كه پرسيدم اون براي نيما ادكلن خريده بود ولي من چون بوي ادكلن مهرداد را دوست داشتم دلم نمي خواست عوضش كنه . اسمش رو هم بلد نبودم كه مثل همونو براش بخرم .براي همين جا كليدي خريدم .و توي يه جعبه ي كادويي قشنگ گذاشتم . شلوار سفيدم را با بلوز صورتي استين كوتاهي كه خريده بودم پوشيدم و موهام كه بلند تر از قبل شده بود و حالا ديگه از شانم پايين تر بود ،را باز گذاشتم و با كادوها رفتم بيرون .
    به به ستاره خانم مادر تو انگار از همه بيشتر كادو خريدي
    نه خانم جان فقط جعبه هاشون بزرگه والا شرمنده ام
    دشمنت شرمنده باشه . بيا مادر اينجا بشين چند دقيقه بيشتر نمونده . مهرداد نسرين بياين /
    مامان ومهرداد كادو به دست اومدن و مامان نزديك من ،مهرداد كنار خانم جان نشست و قران را باز كرد و با صداي گرمش دعاي تحويل سال را خواند . چشمهام رو بستم و توي دلم براي همه به خصوص خودم و مهرداد دعا كردم. تا چشمم رو باز كردم ديدم خانم جان داره نگاهم مي كنه و گريه مي كنه . من به مهرداد نگاه كردم . همان موقع صداي توپ را شنيدم و با صداي بلند گفتم : عيد همه مبارك ، اول از همه مامان رو بوسيدم و بعد خانم جان را و با مهرداد دست دادم .
    خانم جان از لاي قران به همه يه هزاري داد مامان هم براي خانم جان دمپايي خريده بود و براي من يه روسري ، ولي هنوز يه كادو ديگه دستش بود كه من حدس زدم مال مهرداده . بلند شدم و كادوي مامان و خانم جان را دادم . مهرداد روي مبل نشسته بود و از همه دورتر بود .
    پس من چي /؟ براي همه كادو خريدي جز من؟
    اختيار داريد از بس كوچيكه روم نمي شه بهتون بدم .
    عيبي نداره مادر جون همين كه يادت بوده خوبه .
    كادوي مهرداد را دادم .
    دست شما درد نكنه
    همه كادوهاشون رو باز كردن خانم جان خيلي تشكر كرد . بلند شدو بوسيدم . ولي مامان فقط گفت : خيلي ممنون برام كوچيكه خودت بردار.
    چون خيلي خوشحال بودم به روم نيوردم ؛ رفتم پيشش ؛ روي پاش نشستم دستم رو دور گردنش قلاب كردم
    قربون مامانم برم .برات عوضش مي كنم . وبوسيدمش.
    پاشو ؛ پاشو . پام داره مي شكنه پس كي ميخواي بزرگ شي؟
    همين حالا
    بلند شدم و با ادا راه رفتم و روي مبل نشستم . از اين كارم همه خنديدن حتي مامان.
    مهرداد گفت : ممنون . جا كليدي نداشتم . لازمم بود .
    بلند شد .كه مامان هم همزمان باهاش بلند شد و كادويي كه تو دستش بود را بهش داد .
    ناقابله
    خواهش مي كنم
    مهرداد كادو رو باز كرد . ادكلن بود . مهرداد مقداري از ان را زد همون ادكلن هميشگيش بود. پس مامان مي دونه اسمش چيه ؟ كمي دلخور شدم . ديگه اون شادي اول رو نداشتم . مهرداد تشكر كرد و كادويي را به مامان داد. يك شال حرير قهوه اي بود . براي خانم جان هم يه پارچه ي چادري خريده بود .ولي ديگه كادويي دستش نبود .
    من به روي خودم نياوردم . مهرداد روي مبل كنارين نشست و دستش را داخل جيب شلوارش كرد و جعبه طلاي زيبايي را دراورد .
    اين هم مال ستاره خانم
    من كه حسابي جا خورده بودم . اول به همه نگاه كردم بعد ترديد داشتم كه بگيرم .
    بگير مادر بچه ام دستش خسته شد .
    مامان باز با چشم هاي خمار نگاهم كرد .
    من جعبه را گرفتم و باز كردم . از خوشحالي روي پاي مهرداد پريدم ولي يه دفعه به خودم امدم و از خجالت نمي دونستم چيكار كنم براي همين روي مبل خودم برگشتم و سرم را بلند نكردم . مهرداد با صداي بلند مي خنديد .
    عيب نداره مادر عموته ؛ حالا به ما هم نشون بده ببينميم چي بوده كه انقدر تو رو به وجد اورده .
    من گردنبند را بالا گرفتم همان قلب با زنجيرش بود .
    به به پسرم چه خوش سليقه است
    نه مادر . خودش اون روز كه براي گردش بيرون رفته بوديم ديده بود ، از اون خوشش اومد ؛ منم براش خريدم .
    خب مادر پاشو از عموت تشكر كن .
    من كه داشتم اون رو به گردنم مي بستم گفتم: خيلي ممنون
    نه به اون هيجان اولت ؛ نه به تشكر حالات ؛ پاشو عموتو ببوس
    من ناخود اگاه به مامانم نگاه كردم هيچ حركتي نمي كرد ولي معلوم بود حسابي عصبانيه . براي همين سرم رو پايين انداختم .
    مهرداد بلند شد .
    پاشو مادر پسرم منتظره .
    من بلند شدم . از اينكه خانم جان خبر داشت و اين كارو مي كرد خجالت كشيدم . مهرداد كمي خم شد كه من به صورتش برسم . اون طوري ايستاده بود كه پشتش به بقيه بود و من تا خواستم گونه اش را ببوسم . روش را برگردوند و لبم را بوسيد . من از خجالت داشتم مي مردم . پيش خودم گفتم الان مامان مي كشتم . مهرداد نشست ولي من هنوز ايستاده بودم .
    الهي بميرم . بچه ام از خجالت سرخ شده ، بشين ستاره .
    خانم جان هي حرف توي حرف مي اورد تامن به خودم مسلط بشم . مهرداد با شيطنت داشت مي خنديد و من بدبخت داشتم اب مي شدم .تا نيمه هاي شب دور هم بوديم و مي گفتيم و مي خنديديم حتي خانمجان هم بيدار بود . مامان خيلي عصبي مي خنديد . دلم براش مي سوخت ولي از جهتي از دستش ناراحت بودم . با خودم قرار گذاشتم صبح اول وقت به نازي زنگ بزنم.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #44
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    تا ظهر خواب بودم و اگه مامان صدام نمي كرد همان موقع هم بيدار نمي شدم .تا خواستم صورتم رو بشورم مهرداد گفت : تلفن باهات كار داره
    سلام . عيدت مبارك
    نازي من مي خواستم بهت زنگ بزنم.
    ميخواستي زودتر بيدار شي .
    خوبي؟ نمي دوني چقدر دلم برات تنگ شده .
    براي همينه كه خودتو كشتي از بس تلفن كردي ؟
    به خدا هرروز مي خواستم زنگ بزنم نمي شد . حالا چه خبر؟
    خبر خوش . مي خواستم ازت خداحافظي كنم .
    كجا بسلامتي؟
    شمال
    راست مي گي؟
    اره .
    دلت مياد نيما رو تنها بذار ي؟
    تنهاش نميذارم چون با اونا مي ريم .
    واقعا":
    اره . خانوادگي ميريم تا بيشتر با هم اشنا شيم .
    خيلي خوشحالم كردي
    تو چه خبر ؛ از مهرداد و مامانت ؛ حدسم درست بود؟
    در مورد مامان هنوز دو به شكم ولي با حرفهايي كه از خانم جان شنيدم هنوز يه چيزايي رو از من قايم مي كنن .
    براي نازي جريان اون شب رو تعريف كردم .
    پس پسر مردم رو كشتي ؟ مجنون شده بيچاره . چقدر راز توي زندگي توه ؛ و خودت خبر نداري.
    از همشون سر در ميارم . خب ناري ان شااله بهت خوش بگذره . جاي ماهم خالي كن .
    فدات بشم خداحافظ.
    خداحافظ.
    به همه گفتم نازي با خانواداش رفته شمال . ول يشب توي حياط براي مهرداد تمام جريان نازي و نيما رو تعريف كردم . روزها به سرعت سپري مي شد و من توي ايام عيد لاي كتابهايم را باز نكردم . دو روز ديگه دوباره به مدرسه مي رفتم . خيلي اخر تعطيلات كسل كننده بود . بخصوص كه مهرداد ومامان سر كار بودن و من تنها توي خانه حوصله ام سر مي رفت . امسال مطمئنم كنكور قبول نمي شم . اگه شانس بيارم و اخر ترم نمره بيارم بايد كلاموبالا بندازم .....نازي هم هنوز از مسافرت برنگشته بود . براي اولين بار خوشحال بودم دوباره مدرسه مي رم . خانم جان كمي كسالت داشت . دو سه بار برديمش بيمارستان قلبش دچار مشكل شده بود دكتر گفته بود بايد عمل كنه . من خيلي دلواپس بودم .
    صبح سر حال و با نشاط بلند شدم بعد از تقريبا" بيست روز مي رفتم مدرسه دلم براي نازي يه ذره شده بود هنوز كه ازش خبري نبود تا ديشب هم نيومده بودن . تند لباسهام رو پوشيدم و صبحانه خورده ، نخورده پا شدم .
    امروز خيلي شادي
    اخه دلم مي خواد زودتر نازي رو ببينم
    مهرداد يواشكي پرسيد دلت براي خودش تنگ شده يا خبر ها شش؟
    مهرداد!
    چيه باز شما دونفر يواشكي حرف مي زنيد .
    هيچي خانم جان عمو دوباره اول صبحي دلش جارو مي خواد .
    خانم جان خنديد
    من دارم مي رم كاري نداريد؟
    نسرين خانم صبر كنيد مي رسونمتون
    خيلي ممنون هوا خوبه مي خوام راه برم .
    هر جور راحتين
    خداحافظ همگي
    به سلامت مادر
    مامان زودتر از همه رفت .
    پاشو دختر تا از فضولي دق نكردي برسونمت مدرسه .
    إ خانم جان ببينيد به من مي گه فضول
    بهش اعتنا نكن ، انگار كه به خودش گفته .
    من با ادا رويم را از مهرداد برگردوندم
    مهرداد كه بلند شده بود بره از پشت صندلي بغلم كرد . ديگه مراعات خانم جان را نمي كرد ولي من خجالت مي كشيدم . براي همين سعي كردم از بغلش بيام بيرون .
    كور خوندي تو محبوس مني بايد كليدش را بزني
    من كه منظور مهرداد را فهميده بودم بهش با ابرو خانم جان را نشان دادم
    عيب نداره ايشون هم داخل قلعه ي من محبوسن .
    من گونه ي مهرداد را بوسيدم
    حالا شد . ولي درش دوتا قفل داره
    ديگه الان همه جا كارت هاي هوشمنده . قلعه ي شما هنوز قفله .؟اونم دوتا ؟
    مهرداد از حرفم خندش گرفت و با صداي بلند خنديد . خانم جان را بوسيد ، كتش را برداشت و از اشپز خانه بيرون رفت

    من بلند شدم و خانم جان را بوسيدم
    الهي مادر هر چي خدا مي دونه و صلاحه درست بشه
    از اين حرف خانم جان كمي جا خوردم . ولي به روي خودم نيوردم
    سرم را پايين انداختم و رفتم
    توي راه مدام براي مهرداد حرف مي زدم و اون با دقت گوش مي داد و تمام مدت لبخند مي زد .
    به چي مي خندي ؟ مگه حرفام خنده داره ؟
    نه خوشحالم از اينكه دوباره تو رو شادو پر انرژي مي بينم
    دم مدرسه تا خواستم برم مهرداد صدام زد .
    خبرها را خوب ظبط كن كه برگشتم حرف داشته باشي بزني.
    من از اينكه اين حرف را زد خندم گرفته بود ولي چون مي خواستم اذيتش كنم به حالت قهر رفتم.
    خيلي منتظر نازي شدم ولي نيامد . حالم حسابي گرفته بود . زنگ دوم توي كلاس تمام مدت سرم روي ميز بود.
    بفرماييد تو خانم . مي خواستين الان هم نياين
    حال نداشتم سرم را بلند كنم ببينم كيه . ولي احساس كردم دم ميزم ايستاده . اول فكر كردم خانم اماميه .
    پاشو دختر خودتو جمع كن تا منم بشينم .
    نزديك بود از خوشحالي پس بيفتم . پريدم هوا و نازي ررا محكم بغل كردم . انقدر به وجد امده بوديم كه خانم امامي هر دوتا مون رو از كلاس بيرون كرد .
    الهي بميري . داشتم ديوونه مي شدم . الان مي ياي؟
    به خدا تازه دوساعته رسيديم.
    خب چه خبر ؟
    تو چه خبر؟
    مسخره نشو
    هيچي برو براي خودت لباس تهيه كن چون عروسي افتادي
    راست مي گي؟
    اره دروغم چيه . همون جا نامزد كرديم . انگشتر دست هم كرديم و يه صيغه خونديم به هم محرم باشيم . قرار شد يه عقد ساده بگيريم تا بعد يه عروسي مفصل.
    واي نازي اصلا" باورم نمي شه . يعني تو ......
    من اشكم سرازير شد .
    چرا گريه مي كني ؟
    نمي دونم فكر كنم از خوشحاليه
    از خودت بگو . گريه نكن .
    اتفاق خاصي نيفتاده . مامان هم ديگه كاري به كارم نداره . از نظر من تعطيلا ت كسل كننده اي بود .حالا بگو ببينم كي جشن عقده ؟
    دقيقا" نمي دونم ولي قبل امتحاناته كه بعد از اون برسم با خيال راحت براي كنكور درس بخونم . ولي چه فايده ؟ من كه نه قبلش نه بعدش درس نمي خونم . تو چي؟ توي اين مدت درس خوندي؟
    برو بابا! حال نداشتم . پس دستتون تا يه ماه ديگه بنده ؟
    اره . من روي تو حساب كردم .
    باشه عزيزم برات همه كار مي كنم
    نازي از نيما برام گفت . اين جوري كه تعريف كي كرد . جدي ولي مهربون بود .
    راستي ستاره برام تعريف نكردي . بعد از اون جريان . مهرداد با سياوش چي كار كرد؟
    چرا نگفتم؟
    اخه مامانت گفت ديگه زنگ نزنم ، منم تماس نگرفتم . خودتم نه ادم بامرامي هستي كه زنگ بزني و درست و حسابي برام تعريف كني
    كتك كاري كردن .
    مسخره . اين جوري ؟
    تمام ماجرا را تعريف كردم . اصلا" به مهرداد نمياد دعوايي باشه
    همه هم از همين تعجب كردن . راستي چرا نيلوفر نيومده .
    بيچاره حسابي سرما خورده .
    موقع رفتن . نيما و مهرداد منتظرمون ايستاده بودن وانقدر گرم صحبت بودن كه متوجه ي ما نشد ن .
    سلام
    مهرداد كه انگار تازه متوجه ي من شده بود به طرفم برگشت .
    سلام ، كي زنگتون خورد ؟
    به نيما هم سلام كردم و حال نيلوفر رو پرسيدم
    خوبه . الحمداله . شما خوبيد؟
    خيلي ممنون خوب نازي رو از ما گرفتيد؟
    نيما فقط لبخند مي زد . نازي راست مي گفت خيلي محترمه.
    بعد از خداحافظي . توي ماشين با خودم عهد كردم كه براي مهرداد چيزي تعريف نكنم . مهرداد هم چيزي نپرسيد .
    نمي خواي بپرسي چي شده؟
    خب اگه مي خواستي تعريف مي كردي؟
    خب تعريف نمي كنم تا تنبيه بشي.
    عيب نداره . من كه چيزي بيشتر نمي خوام بدونم. همين كه اونا نامزد كردن و تا يك ماه ديگه هم جشن عقد مي گيرن بسه .
    مهرداد كي به تو اينها رو گفته؟
    خب ديگه منم نمي گم تا تنبيه بشي.
    شد من يه دفعه تو رو اذيت كنم ؟
    خب ديگه
    اينها رونيما برات تعريف كرده ؟
    اره پسر خوبيه. به هم ميان . خودش سر صحبت رو باز كرد . و براي جشن گفت كه منم حتما" برم.
    چه خوب! چون منم تنهايي معذب بودم . واي مهرداد نمي دوني چقدر خوشحالم . انقدر هيجان دارم كه انگار عروسي خودمه!
    مهرداد در حين رانندگي نيم نگاهي به من كرد و ابروهايش رابالا انداخت
    من كه تازه متوجه شدم چه حرفي زدم . خجالت كشيدم و ساكت شدم .
    مي دوني من عاشق همين هيجانهاي ناگهاني توام كه زود هم تموم مي شه .
    بقيه راه را توي اين فكر بودم كه منو مهرداد هم مي تونيم روزي با هم عروسي كنيم ؟ من هيچ وقت به اين موضوع فكر نكرده بودم . من انقدر مهرداد را دوست دارم كه به همين پيش هم بودنمون راضيم و اصلا" باورم نمي شه روزي بتونيم با هم ازدواج كنيم .
    با ترمز ماشين به خودم اومدم .
    خيلي تو فكري
    ديدم رسيديم خونه .
    به خانم جان سلام برسون بگو براي شام نميام خونه . كار دارم
    كي كارت تموم مي شه ؟
    يه زن خوب به كار شوهرش ايراد نمي گيره !
    از حرف مهرداد هم خوشحال شدم هم دلگير . چون فكر نمي كردم با وجود مامان ، منو اون هيچ وقت به هم برسيم .
    مهرداد كه انگار فكرم رو خونده باشه ، سرش رو تكون داد وگفت : همه چيز درست مي شه .


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #45
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    توي درسام انقدر ضعيف شده بودم كه صداي مهرداد هم در اومده بود.واز من مي خواست بيشتر وقت براي درس خوندن بذارم. ولي انقدر مشغول كاراي نازي بودم و براش مثل يه خواهر كار مي كردم و پا به پاش همه جا مي رفتم كه فرصت درس خوندن نداشتم . از اعتمادي كه مهرداد بهم كرده بود و مامان را راضي كرده بود تابا نازي باشم خيلي خوشحال بودم .ولي كمتر همديگر را مي ديديم . بيشتر مواقع كه تا ظهر مدرسه بودم . از همان طرف هم نيما مارا خانه ي نازي مگذاشت تا عصر براي خريد بريم .
    چهارشنبه از مدرسه يك راست به خونه ي نازي رفتم . فقط يك روز ديگه به جشن مونده بود . قرار بود جشن عقد تو خونه ي اونا باشه . من در بيشتر كارا كمكشون مي كردم . چون مامان نازي خيلي مسنه و به تنهايي از عهده يكارا بر نمي اد . زن برادرش هم به قول نازي سر بزنگاه قهر مي كنه . خانم عسگري به خاطر كمكم خيلي ازم تشكر كرد . اون شب بعد از تمام شدن كارها نيما اومد تا برسونتم.
    دست شما درد نكنه . همه ي كارها را شما دونفر به تنهايي انجام داديد ؟
    بله قابل شما را هم نداره .
    نيما دور اتاق عقد را دور زد. انقدر سفره را باسليقه تزئين كرده بوديم كه خودمون هم باور مون نمي شد .
    خب ستاره جون از فردا بيشتر فاميلمون ميان. تو هم خوب استراحت كن . تا جمعه كه با هم بريم ارايشگاه . چون مي خوام حتما" تو هم با هام باشي.
    عيبي نداره؟
    نه چه عيبي داشته باشه؟ بهت اجاز ه مي دن؟
    اره . واي نازي جون امشب خيلي دير شد . من بهشون گفتم كه دير ميام ولي نه تا اين ساعت . ساعت از نيمه شب هم گذشت .
    باشه عزيزم الان مي رسونيمت .
    از قول من از مامان بابات هم خداحافظي كن.
    باشه بيا تا بريم.
    توي راه همه انقدر خسته بوديم كه هيچ حرفي زده نشد . فقط دم در نيما دوباره ازم تشكر كرد و گفت كه مهرداد را با خودم بيارم .
    كليد خونه را با خودم اورده بودم چون مي دونستم كارم طول مي كشه ولي فكرش را نمي كردم تا اين ساعت . چراغها همه خاموش بودند . معلوم بود همه خوابن. واش در هال را باز كردم و پاورچين پاورچين توي اتاقم رفتم .اول در را بستم . بعد برگشتم تا چراغ را روشن كنم . ناگهان سايه ي كسي را روي تختم ديدم . براي همين سريع چراغ را روشن كردم .
    مهرداد كه نور چشمش را اذيت كرد . با دست جلوي چشمهايش را گرفت . براي همين من چراغ را خاموش كردم .
    تو نخوابيدي؟
    نه . مگه مي تونستم يك روز كامل تو رو نبينم و با خيال راحت بخوابم ؟
    روي تخت پيشش نشستم .
    معذرت ميخوام فكر نمي كردم اينقدر طول بكشه .
    عيبي نداره . ولي ديگه اين كارو نكن . چون من داشتم ديوونه مي شدم . خواستم زنگ بزنم خونه ي نازي ولي شماره تلفن اش رو نداشتم بي اجازه ات تمام وسايلت را گشتم ولي بي فايده بود . حتي چن بار خواستم بيام دم در خونشون . ولي گفتم شايد ناراحت بشي .
    مهرداد معذرت ميخوام ...تو داري گريه مي كني؟
    ستاره اصلا" فكر نمي كردم تا اين حد بهت وابسته بشم . اين جوري موجب ناراحتي تو هم مي شم.
    نه من ناراحت نمي شم . ولي براي تو نگرانم
    مهرداد دستم را گرفت وبه لبهاش نزديك كرد.
    ديگه تنهام نذار . اين مدت خيلي تنهام گذاشتي.
    ببخشيد
    اشك هاي مهرداد را پاك كردم . ازم خواست همه چيز را برايش تعريف كنم . منم براش اتفاقات اين چند روز را تعريف كردم .
    واي ستاره اينقدر دلم براي پر حرفيات تنگ شده بود .
    يواش روي شونه اش زدم .
    حالا هم دست از مسخره كردنم بر نمي داري؟
    مهرداد بغلم كرد و به موهام بوسه زد.
    خيلي دوستت دارم . ديگه مطمئنم بدون تو مي ميرم .
    تو تازه فهميدي ؟ من از اول مي دونستم بدون تو نمي تونم زنده باشم
    مهرداد تا نزديكيهاي صبح پيشم بود وبا هم صحيت مي كرديم . قبول كرد براي ارايشگاه برم و گفت كه خودش مياد دنبالم . من هم از اين بابت خوشحال شدم.


    ستاره بلند شو مگه نبايد با نازي بري ارايشگاه ؟
    واي خداي من!
    با عجله بلند شدم و دست و صورتمو شستم .يه لقمه را با عجله توي دهنم گذاشتم كه پريد تو گلوم و به سرفه افتادم . نزديك بود خفه شم ،مهرداد محكم زد پشتم تا از سرفه ها خلاص شم .
    ستاره اروم تر
    بلند شو بريم مي ترسم دير بشه
    نترس ، صبح نازي زنگ زد و ادرس ارايشگاه را داد و گفت اونا خودشون مي رن و من هم تو رو ببرم.حالا قشنگ صبحانه ات را بخور تا بببرمت .
    به خدا باور كن از گلوم پايين نمي ره .
    ولي اونجا گرسنه مي موني بهت قول مي دم .
    بلند شدم و ساكم را با وسايلي كه نياز داشتم برداشتم ، همه را دوباره چك كردم . كه چيزي از قلم نيفتاده باشه .مهرداد وسايلم را برداشت . من با خداحافظي كردم .
    شب زود بيا
    مامان خبر نداشت كه مهرداد قرار با من بياد .
    ولي مامان ما حرفامون رو ديشب با هم زديم من به نازي قول دادم تا اخر شب بمونم
    ولي من مي گم بايد زود بياي .
    نسرين جون اخه چرا اعهصابش رو بهم مي ريزي؟ تازه مهرداد هم كه دعوته اونم پيششه .
    مامان بهم نگاهي كرد .
    پس فقط ما نبايد مي امديم .؟
    نه به خدا اخه مهماني فاميلي
    تو و مهرداد هم فاميليد؟
    نه ولي من از طرف نازي دعوت شدم وعمو از طرف نيما.
    مهرداد از لاي در هال صدام زد . ستاره پس بياد ديرت مي شه .
    مهرداد داخل را نگاه كرد . فهميد باز مامان گير داده .
    چيه ؟ باز خبريه؟
    نه مادر بريد تا دير نشده .اون دختر توي ارايشگاه دلش هزار رفته .
    من از فرصت استفاده كردم . خداحافظي كردم و اومدم بيرون .
    مهرداد پشت سرم در را بست و اومد .
    باز چي شده بود ستاره ؟
    هيچي دوباره مي گفت شب زود بيا . خانم جان هم لو داد كه تو دعوتي.
    اين جوري بهتره و..... ستاره اخم نكن . تو امروز بايد خوشحال باشي . يادت رفته چقدر منتظر اين روز بودي؟
    من لبخند زدم . مهرداد در ماشين را باز كرد و من سوار شدم .
    تا سوارشدم مهرداد گفت: ستاره تا نخندي راه نمي افتم . باور كن .
    ماشين را خاموش كرد و نشست .
    مهرداد خواهش مي كنم.
    الان تو مي ري اون دختر هم ناراحت مي شه . امروز براي اون روز مهميه.
    مهرداد دستش را زير چونه ام زد و سرم را بالا اورد .
    ستاره ! گريه مي كني؟
    چيز مهمي نيست.
    براي من مهمه
    از دست كاراي مامان خسته شدم . انگار اصلا" من دخترش نيستم وداره من رو تحمل ميكنه . ديگه براش مهم نيستم .
    گريه نكن عزيزم . من كه برات هر كاري مي كنم . و برام از هر چيزي مهمتري . حالا بخند تا بريم . دير شد.
    من يه لبخند زوركي زدم .
    نه اينجوري نمي شه . من دوست دارم هر وقت سوار ماشينم مي شي تو فقط حرف بزني.
    از اين حرف مهرداد خنده ام گرفت .
    حالا شد.
    راه افتاد . ولي من نشاط قبل را نداشتم . دم ارايشگاه مهرداد كمك كرد وسايلم را بالا ببرم.
    خداحافظ ستاره.
    خوشحال باش. مي دونم نازي رو ببيني . قيافه ات عوض مي شه .


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #46
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    برام دست تكون داد و رفت . نازي زير بخور بود و تا صداي من را شنيد سرش را از زير حوله بيرون اورد.
    اومدي؟
    تا اونو ديدم انگار همه چيز يادم رفت .......
    خانم ارايشگر نگاهم كرد .
    پس ستاره شمايييد ! ما را كشت از بس سراغتون را گرفت .
    خنديدم .
    ناهيد خانم ديگه زير حوله نرم ؟
    نه ولي صورتت را بپوشون.
    چرا انقدر دير كردي؟
    ولش كن . بالاخره همون كه پسنديدي را مي پوشي ، يا قرار عوض شد؟
    نه نيما نذاشت و برام همونو گرفت .
    حالا چرا نمي خواستي لباس عروس بپوشي؟
    اخه ستاره حون من همينجوري پوستم تيره است اگه لباس سفيد بپوشم جالب نمي شم .در ضمن اين يه جشن ساده است .
    هر جور دوست داري.
    تو چي ؟
    من همون لباس ابي ام را كه مهرداد عيد برام خريد . مي پوشم.
    ناهيد خانم دست به كار شد. ديگه ساعت را فراموش كرده بودم .تا اينكه در زدن.
    مگه نگفتم به كسي وقت نده .
    دستيار ناهيد خانم دم در رفت.
    رو به من گفت : خانم مرادي شماييد.؟
    بله
    با شما دم در كار دارن.
    نازي با سر پرسيد كيه؟
    تكون نخور دختر .
    من از كار نازي خنده ام گرفت.
    مهرداد تو اينجا چي كار مي كني؟ اتفاقي افتاده.
    اولا" سلام . گفتم با اون صبحانه ي مفصلي كه خوردي حتما" گرسنه شدي. براي همين براتون كمي خوردني اوردم .
    خيلي ممنون
    بهتر شدي.؟
    اره خوبم . توچي؟ رفتي خونه حرفي پيش نيومد؟
    نه خودت را ناراحت نكن . برو من نزديك عصر با نيما ميام دنبالتون .
    من جواب مهرداد را با لبخند دادم .
    داخل كه شدم . با ز نازي سرش را تكون داد تا ببينه كي بوده ؟
    واي خانم شما خيلي تكون مي خوريد . اگه اين جوري باشه همه چيز خراب مي شه .
    نازي با ادا معذرت خواهي كرد .من چون مي خواستم خيالش راراحت كنم پاكت خوراكي ها رو بالا گرفتم تا ببينه . بعد در شكلات ها رو باز كردم و به همه تعارف كردم . دستيار ناهيد خانم گفت پدرتون چقدر به فكرتونه . از قيافشون هم معلومه خيلي به شما علاقه داره چون اول حالتون رو از من پرسيد.
    من نمي دونستم چي جواب بدم براي همين فقط تشكر كردم . ولي نازي اخر تحمل نكرد
    ايشون نامزدشون بودن
    من با چشم غره به نازي فهموندم كه نبايد اين حرف رو مي زد .
    واي! معذرت مي خوام . اخه ايشون خيلي از شما بزرگتر هستن . من فكر كردم ..... باور كنيد ....من قصد بدي نداشتم .
    نه عيب نداره .
    حالا واقعا" نامزد شما بود .
    با خنده جواب مثبت دادم . ولي پيش خودم فكر كردم كه شايد مهرداد از اين جوابم دلور بشه . چون دلش نمي خواست كسي از موضوع ما خبردار بشه . مدتي توي فكر بودم شايد اين همان موضوعيه كه مهرداد هميشه ازش حرف مي زد و مي گفت بايد خيلي از حرف ها را تحمل كنيم .....
    خانم ها اگه مي خوابيد . غذا بخوريد . چون بعدش نازي خانم ديگه نمي تونه چيزي بخوره .
    نازي انقدر مسخره بازي در اورد انگار از زير دست شمر بلند شده . كه ناهيد خانم از خنده روده بر شده بود.
    اين اولين مشتري شاد وشنگول منه كه از دستش ناراحت نمي شم .شما برعكس دوستتون خيلي ساكتيد؟
    الانش را نگاه نكنيد اونم مثل خودمه
    شما هم اگه مي خوايد درستتون كنم . دستيارم كارش خوبه .
    نه خيلي ممنون من كاري ندارم .
    چرا ناهيد خانم ، اونم درست كنيد .
    بعد از ناهار كاراي نازي ديگه داشت تموم مي شد . و بايد لباسش را مي پوشيد .
    من هنوز زير دست دستيار ناهيد خانم كه اسمش الهام بود . نشسته بودم
    نيما و مهرداد اومده بودن دنبالمون . ولي من داشتم لباسم را مي پوشيدم . الهام كمك كرد تا زيپ لباسم را ببندم . بعد با هم پيش نازي و ناهيد خانم رفتيم .

    اي بابا اگه كسي تو رو با اين لباس و ارايش ببينه ؛ كسي به من كه عروسم نگاه نمي كنه.
    نازي مسخره نشو . تو هم خيلي قشنگ شدي . اين هنر الهامه كه زير دست ناهيد خانم بار اومده .
    الهام و ناهيد خانم حسابي از تعريف من خوششون اومده بود.
    مانتوم را پوشيدم ولي دكمه هاشو نبستم . منتظر نازي شدم تا شنلش را بيندازه . با نازي رفتيم بيرون . مهرداد تا منو ديد . حتي جواب سلام نازي رو هم نداد .
    نازي با ارنج زد به پهلوم.
    فكر كنم خودت بشيني پشت فرمون بهتره . چون مهرداد كاملا" قاطي كرده .
    من كه خنده ام گرفته بود مهرداد را صدا زدم.
    نازي سلام كرد.
    ببخشيد صداتون رو نشنيدم . ان شا اله مبارك باشه .
    خيلي ممنون
    تو رو خدا مواظب ستاره باشيد . مي ترسم امشب چشمش بزنن .
    منم همين فكر رو كردم
    نازي از بس معطل كرد . صداي نيما در اومد.
    نازي سوار شو همه منتظرن.
    من سوار ماشين مهرداد شدم .نازي و نيما يواش تر مي اومدن تا فيلم بردار راحت تر كارشو انجام بده .
    ستاره تو كه اين طوري منو ديوونه مي كني ! بيچاره نازي كه با اومدن تو از سكه افتاده .
    مهرداد نازي هم قشنگه تو زياد شلوغش كردي
    دم خونه نازي ما اول تو كوچه رفتيم تا اونها كه ميان ما توي فيلم نباشيم .
    حسابي شلوغ بود . همه دور نازي رو گرفته بودن و كل مي زدن . من ديگه اونو نديدم . با مهرداد گوشه اي از اتاق ايستاده بوديم و بقيه رو نگاه مي كرديم .
    ستاره تو واقعا" تنهايي اينجا رو تزئين كردي؟
    اره . البته با كمك نازي.
    خيلي هنر مندي..... ستاره نازي بهت علامت مي ده .
    من پيش نازي رفتم.
    چرا مانتوت رو در نيوردي؟ برو توي اتاق خودم وسايلت را اونجا بذار و بيا . الان مي خوايم برقصيم .
    مانتو و ساكم را توي كمد نازي گذاشتم . يه نگاهي به خودم انداختم . از ارايش مليح و زيبايي كه داشتم راضي بودم . الهام همهي موهامو جمع كرده بود و اضافه ي ان را به حالت سبد برگردونده بود روي سرم . و با مرواريد هاي زيبايي داخل ان را درست كرده . گردنبندي كه مهرداد خريده بود . حالا با يقه ي باز بيشتر جلوه مي كرد . از پله ها پايين امدم مهرداد منتظرم ايستاده بود .
    دلواپست شدم من اينجا غريبم . ...... خداي من هر چي بيشتر مي بينمت انگار قشنگ تر مي شي ..
    با هم داخل سالن شديم همه در حال شور و نشاط بودن دور نيما و نازي حلقه زده بودن . نيلوفر با علامت نازي من را به جمع خودشون دعوت كرد . نيلوفر هم خيلي قشنگ شده بود . نيما بيشتر شكل مادرش بود ولي رفتارش به پدرش رفته بود .
    ستاره نازي مي گه بيا پيش ما.
    نه من همين جا نگاهتون مي كنم .
    بيا اخه اين طوري كه نمي شه .
    از بس نيلوفر اصرار كرد و من قبول نكردم نيما ونازي با هم سراغم امدن . من با نگاه از مهرداد پرسيدم برم يا نرم؟ اون با سر جواب مثبت داد. نازي به نظر من عروس شلوغي بود و اصلا" خجالت نمي كشيد . من فقط كمي همراهيشون كردم . از بس نازي دورم كرد و سروصدا راه انداخت همه دورم جمع شده بودن . مهرداد يك لحظه هم از من چشم بر نمي داشت .براي اينكه بيشتر از اينها تنها نباشه از جمع بيرون اومدم .
    ببخشيد تنهات گذاشتم.
    نه انگار تو همه چيزت قشنگه .


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #47
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    يه عده خسته بودن جاشون رو با تازه نفسها عوض كردن . نازي و نيما نزديك ما نشستن . نيما از مهرداد براي اينكه اومده بود تشكر كرد . نازي با نيلوفر داشت صحبت مي كرد ومن محو تماشاي مهرداد بودم كه چقدر اين كت و شلوار يقه ايستاده به اون مياد و برازنده اش كرده .
    هي دختر اين همه نگاش مي كني خسته نمي شي؟
    نازي تو هنوز اين عادت از سرت نيفتاده كه مواظب همه نباشي. ؟
    نمي شه منو كه مي شناسي.
    ببخشيد نازي خانم من مي تونم يه دوره با دوستتون هم پا بشم .
    من حسابي دستو پامو گم كرده بودم . مهرداد مستقيم به اون پسر كه نازي ، پسر خاله نيما معرفيش كرده بود نگاه مي كرد .
    خيلي ممنون من زياد هم پاي خوبي نيستم .
    ولي من شما را نگاه مي كردم . خيلي زيبا مي رقصيدين . نيما كه متوجه ي نگاه هاي مهرداد شده بود به دادم رسيد .
    كامي ،تمام زحمتهاي ما گردن ايشون بوده و حسابي خسته شدن .
    كامي كه تازه متوجه ي مهرداد و نيما شده بود .با مهرداد دست داد و خوش امد گفت.
    دختر خوش سليقه اي دارين . همه مي دونن كه اين اتاق كار دست ايشونه و انتظار اومدن ايشون رو مي كشيدن ولي فكر نمي كردن ايشون در همه ي زمينه ها هنر مند هستن.
    نمي دونستم مهرداد چه عكس العملي از خودش نشون مي ده . مرد محترمي بود ولي اگه منم جاي مهرداد بودم ناراحت مي شدم .
    ايشون دخترم نيستن ، نامزدم هستن.
    با اين جواب پسر بيچاره به لكنت افتاد و از مهرداد معذرت خواست .
    من منظور بدي نداشتم فقط قصد تعريف از ايشون و تشكر براي زحماتي كه كشيده بودن را داشتم .
    خواهش مي كنم، متوجه بودم .
    نازي و نيما از جواب مهرداد يكه خورده بودن به خصوص نيما و نيلوفر كه از جريان ما بي خبر بودن . و فكر مي كردن اون عموي ناتني منه . من از جواب مهرداد خوشحال بودم ولبخند رضايت بر لبم بود . اونا از ما جدا شدن ولي نگاه هاي ديگران از ديد من و مهرداد دورنموند
    ستاره من واقعا" نمي دونم چي كار بايد برات بكنم .
    براي چي؟
    چون همه دارن مارو به هم نشون مي دن . فكر كنم همه دلشون براي تو مي سوزه
    مهرداد اين چه حرفيه ؟ من اصلا" برام مهم نيست.
    ولي به خاطر من حتي از كارهايي كه دختراي هم سنت مي كنن محرومي .
    من خودم زياد اهل اين جور برخوردهاي سبك نيستم
    واقعا"!
    من فقط تو رو دوست دارم . همين ؛ ديگه هم در مورد اين موضوع صحبت نكن .
    ولي ستاره اينجا آخرين جايي نيست كه اينجوري با ما برخورد مي كنن . از اين به بعد هر جا بريم همين خبره .
    اتفاقا" خبر خوبيه .
    ستاره؟
    مهرداد، بس كن من دلم نمي خواد به اين موضوع فكر كني . من خودم تورو انتخاب كردم يادت رفته به چه زوري تو رو راضي كردم .
    بي انصافي نكن منم تورو دوست داشتم و هنوزم دارم
    ستاره ، اقا مهرداد چرا نشستين ؟
    نازي خانم از من گذشته .
    اين چه حرفيه ؟
    من براي اينكه مهرداد بيشتر از اين دلخور نباشه و خودشو از جمع دور نبينه بلندش كردم . خيلي اصرار كرد ولي من قبول نكردم مي خواستم به همه بفهمونم كه چقدر دوستش دارم و بهش افتخار ميكنم.
    ستاره همه دارن نگاهمون مي كنن
    از حسوديشونه كه تو خيلي خوشگلي.
    فكر كنم اين اخرين جايي باشه كه مي رقصم .
    از حرف مهرداد دلگير شدم ولي به روي خودم نياوردم . چون بهش حق مي دادم . اون خيلي متين و مردانه مي رقصيد و من از اين موضوع لذت مي بردم .
    نازي براي عكس دعوتمون كرد .من پيش نازي ايستادم ولي طرف نيما جايي نبود مه مهرداد بايسته براي همين عكاس گفت پيش من بايسته . مهرداد دستش را دور كمرم حلقه زد . عكاس گفت: يه لبخند.
    نازي قول داد از اين عكس براي من هم چاپ كنه
    همه را براي صرف شام دعوت كردن . من و مهرداد شام را برداشتيم و سر جاي قبلي نشستيم . نازي و نيما سرشون شلوغ بود . فيلمبردار و عكاس يك لحظه راحتشون نمي ذاشتن.
    حواست كجاست ،غذات سرد مي شه .
    داشتم بچه ها رو نگاه مي كردم .
    ستاره ؟
    چيه؟
    من يه تصميمي گرفتم . تو قبول مي كني؟
    در چه مورديه؟
    خودمون .
    باشه گوش مي دم .
    حالا غذات رو بخور تا بعد .
    ديگه همه اماده ي رفتن بودن . من و مهرداد هم بلند شديم . همه ازم تشكر مي كردن .
    ستاره جون حسابي شرمندم كردي.
    خواهش مي كنم
    نازي بهم نزديك شد و توي گوشم گفت : هر چند شما دونفر انگار تازه به هم رسيدين انقدر حرف زدين كه خدا مي دونه .
    نازي تو همش مارو نگاه مي كردي.؟ انگار يادت رفته جشن خودت بوده . تو كه تمام مدت مارو مي پاييدي.
    خدا كنه شما هم به هم برسين . همه ازم مي پرسيدن چند سال اختلاف سن دارين ؟ منم كلشون مي كردم.

    صورت ناز ي را بوسيدم و بعد از خداحافظي به خانه برگشتيم . من انقدر خسته بودم كه سرم را به صندلي ماشين تكيه دادم و هيچ حرفي بينمون رد وبدل نشد . مهرداد در را باز كرد و كمك كرد وسايل را به درون اتاقم ببرم .
    ممنون، مهرداد!
    جانم .؟
    نمي خواي تصميمت رو بهم بگي؟
    چرا الان ديروقته و تو خسته اي
    ولي نمي تونم صبر كنم . مي خوام بدونم چه فكري كردي؟
    مهرداد دستم را گرفت.
    لباسهاتو عوض كن و بيا توي حياط منتظرتم .
    باشه
    مهرداد كه رفت من سريع لباسهايم را عوض كردم و روي تختم انداختم . از پنجره بيرون رفتم . مهرداد هنوز نيامده بود . زير درخت نشستم و سرم را روي زانوهام گذاشتم .
    خسته شدي؟
    سرم را بلند كردم مهرداد بالاي سرم بود . كنار رفتم بشينه .
    اينجا راحتم . مي خوام روبروت بشينم تا خوب ببينمت .
    مهرداد جلوي من روي زمين نشست .
    ستاره من نمي دونم چه جوري بهت ......
    مهرداد تو رو خدا بگو من دارم از دلشوره مي ميرم .
    قول مي دي اگه الان قبول كردي بعد پشيمون نشي .
    به عشقمون قسم قول مي دم .
    مي خوام تكليفمون رو روشن كنم . دلم مي خواد زودتر مال من بشي تا از اين دلهره ي هميشگي راحت بشم .
    ولي ماما ن چي اگه بفهمه چي؟
    نمي دونم چي كار مي كنه ولي بايد اين مسئله رو تمام كرد . دلم نمي خواد همين جور يواشكي همو ببينيم .البته خانم جان هم مي تونه كمك كنه اون از همه چي خبر داره .
    مي دونم .
    ستاره تو از كجا خبردار شدي؟
    من با خنده ادا در اوردم و پنجره ي اتاقش رو نشون دادم .
    سرشو تكون داد ولي انگار يك دفعه ناراحت شد
    مهرداد از دستم ناراحت شدي؟ باور كن اتفاقي بود؟
    نه ناراحت نيستم . ستاره اخه بعضي وقتا مي گم در حق تو ظلم مي كنم تو پر شور و نشاطي ولي من ديگه سني ازم گذشته و....
    مهرداد اگه از اين حرفا مي خواي بزني من برم تو . من خودم تو رو انتخاب كردم .
    ستاره يعني پشيمون نمي شي؟
    نه....نه.....
    چرا داد مي زني؟
    اخه چند بار بهت بگم.
    باشه . ...حالا نظرت چيه؟
    نمي دونم فقط دلم شور مي زنه . هر كاري مي دوني بكن ولي مواظب خانم جان با اون قلبش باش.
    پس تو قبول داري؟
    عرو س رفته گل بچينه !
    ستاره! دلم مي خواد هميشه برام همينطور شاد بموني.
    عروس رفته گلاب بياره !
    مهرداد فقط مي خنديد . چراغ اتاق خانم جان روشن شد . براي همين من ومهرداد با هم روي زمين دراز كشيديم .
    اون موقع كه جوون بودم هم از اين كارا نكردم . حالا نمي دونم چطوري تو روي من تاثير گذاشتي كه ياد بچگيم افتادم.
    يواش خانم جان داره بيرون رو نگاه مي كنه .
    وقتي همه جا ساكت شد . بلند شدم تا برم .
    ستاره اخر جوابم رو ندادي.
    من كش دار گفتم: بله ....
    مهرداد خنديد و انگشتش را برايم تكان داد . از پنجره توي اتاقم پريدم .تمام طول شب به حرفهاي مهرداد فكر مي كردم يعني چي پيش مياد ؟
    ولي اگه خانم جان راضي نشه با مامان حرف بزنه چي؟ اون خيلي طرفدار مامانه
    هر چي مي خاد بشه . چه مامان قبول كنه چه نكنه مابه هم مي رسيم و با اين فكر خوابيدم .
    قرار بود مهرداد امروز با خانم جان حرف بزنه . من براي نازي تعريف كردم كه مهرداد چه تصميمي گرفته . اونم از عكس العمل مامان مي ترسيد .


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #48
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    مهرداد امروز نمي تونست بياد دنبالم براي همين خودم رو با عجله رسوندم خونه.
    سلام خانم جان.
    سلام عزيزم.
    معلوم بود هنوز در جريان نيست . ناهار را دوتايي خورديم . خانم جان خيلي راحت خواب بعد از ظهرش رو رفت ولي من خوابم نمي برد .
    دوبار با نازي تماس گرفتم ولي متوجه شدم نيما اونجاست براي همين ديگه مزاحم نشدم. با صداي در پريدم هوا . ولي خانم جان بيدار نشد . پرده را كنار زدم . مهرداد تا منو ديد دست تكون داد . نمي دونم چرا دلم بد جوري شور مي زد .
    سلام ستاره ي شبهاي من !
    من علامت سلام كردم و خانم جان را نشون دادم كه خوابيده .
    مهرداد با علامت بهم گفت كه توي اشپزخانه بريم.
    چه خبر؟
    هيچي اول يه چايي بهم بده از صبح تا حالا چايي نخوردم .
    من چاي را سريع روي ميز گذاشتم وو به دهن مهرداد چشم دوختم
    مهرداد از كارم خنده اش گرفت
    خانم كوچولوي من نگران نباش من با يكي از دوستام صحبت كردم ، اگه امشب كه با خانم جان صحبت كردم و اون نسرين رو در جريان گذاشت ، قبول نكرد از طريق اون اقدام مي كنيم و مامانت رو توي كار انجام شده قرار ميدم.
    من از حرف مهرداد شوكه شدم و از خجالت سرخ شدم . مهرداد خنديد وبا دستش يواش پشت دستم زد .
    دختر خوب نگران نباش . مي خوام عقدت كنم بدون حضور مادرت ولي يه مقدار كار داره
    چرا؟ من كه به سن قانوني رسيدم.
    مي دونم ولي چون قيم ات هستم ...... اصلا ولش كن ولي هر جور هست بايد مامانت رو وراضي كنيم تا همه چيز به خوبي تمام بشه .
    مهرداد دلم شور مي زنه
    زياد فكرش رو نكن همه چي درست مي شه .
    سلام مادر كي اومدي؟
    تازه ، مگه نمي بيني لباسامو در نيوردم . بيا خانم جان بشين تا عروست برات چايي بريزه .
    خانم جان به من و مهرداد يه نگاهي انداخت . من سرم را انداختم پايين .
    مهرداد باز چيكار كردي اخر سر باخبرم مي كني؟
    من خواستم از اشپزخانه بيرون برم كه مهرداد نذاشت
    بشين ستاره
    كاملا جدي بود . براي همين من سر جايم نشستم . با اشاره صندلي كنار خودش را نشون داد . من بلند شدم و كنارش جا گرفتم
    خانم جان من از اين بلا تكليفي خسته شدم . نسرين بايد بفهمه من ستاره رو دوست دارم ، شما كه خودتون در جريان هستين؟
    اره مادر.
    خب پس مي خوام همه چيز را تمام كنم و ستاره را همسر شرعي و قانوني خودم بكنم . شما كه حرفي نداريد؟
    مادر تو جوري مي گي كه ادم نمي تونه حرفي بزنه . من ستاره را مثل بچه ي خودم دوست دارم . خودم بزرگش كردم ولي.....
    ولي نداره منو ستاره حرفامون رو زديم ؛ فقط مي مونه نسرين كه شما بايد راضيش كنين...
    اخه مادر اين دختر چند روز ه حالش خوب نيست . خيلي تو خودشه ، مي ترسم....
    خانم جان كه متوجه ي من شد بقيه ي حرفش را نزد.
    هر جور خودتون مي دونيد مادر ولي بيشتر فكر كنيد . نه اينكه بگم ستاره بده ؛ نه ولي بايد از خدا بتر.....
    اين بار مهرداد نذاشت خانم جان حرفش تمام بشه .
    پس شما هم حرفي نداريد اونم زودتر بدونه براي خودش بهتره .
    مهرداد بلند شد كه توي اتاقش بره .منم خواستم بلند شم كه خانم جان صدام زد.
    ستاره جون من بهتون كاري ندارم ، ولي فقط دلم مي خواد يه چيزي كه فكر كنم مهرداد بهت نگفته را بهت بگم.چون فكر مي كنم براي خودت و زنگيت خوبه . مي دوني كه من مامانت رو مثل دختر خودم دوست دارم . تو كه نمي دوني نسرين براي تو چقدر زحمت كشيده من كه مادرم مي فهمم . نسرين به مهرداد خيلي علاقه داره .من فكر مي كردم تو متوجه شدي و به خاطر مادرت هم كه شده خودت را كنار مي كشي.
    من هيچ جوابي به حرفهاي خانم جان نمي دادم . چون نمي فهميدم چرا خانم جان اين چيزها را حالا كه مهرداد تصميمش را گرفته مي گه .
    ببين ستاره من از فرداي شما مي ترسم . من مي دونم كه شما به هم علاقه دارين ول ي اگه مهرداد را واقعا" دوست داري از زندگيش كنار برو و از خوت برونش تا اون مجبور بشه با مادرت ازدواج كنه . اونا همديگه رو دوست دارن ولي با هم لجبازي مي كنن.
    من ديگه نمي تونستم جلوي گريه ي خودمم رو بگيرم . چرا خانم جان اينجور مي كنه . اون كه انگار راضي بود ولي حالا .... من و مهرداد روي كمك اون حساب كرديم . چرا از مامان اين قدر طرفداري مي كنه . براي همين بلند شدم و به خانم جان نگاه كردم .
    ستاره من براي خودت مي گم تو كه نمي دوني؟
    من كه حسابي عصباني بودم با صداي بلند گفتم :
    چي رو نمي دونم ؟ چراحالا بهم اينارو مي گيد؟
    چون فكر مي كردم يه بازي بيش نيستت و شما به فكر ازدواج نمي افتين و بعد از يه مدت از برخورد مردم خسته مي شيد . مامانت زن خوبيه ؛ مهربونه ، من دلم براي اون مي سوزه . اون تمام مدت به اين اميد بوده كه با مهرداد از دواج كنه .
    ولي من دلم براش نمي سوزه . چون يادش رفته كه دختر هم داشته .
    تو اشتباه مي كني
    خانم جان ديگه عصباني شده بود .مهرداد از صداي ما سراسيمه به اشپزخانه اومد.
    چي شده ؟ خانم جان چي بهش گفتي؟
    هر چي لازم بود .
    من فقط گريه مي كردم .
    مهرداد بغلم كرد و سرم را به سينه اش گذاشت
    خانم جان تو رو خدا بهش چي گفتي؟
    خانم جان هم گريه مي كرد
    من به فكر هر دوي شما هستم . به خدا مي ترسم . اين دختره عشقش نفرين شده است .
    خانم جان محض رضاي خدا بس كن ديگه چيزي نگو....ستاره عزيزم گريه نكن . هيچ كس نمي تونه مارو از هم جدا كنه .من بهت قول مي دم .
    من كه از شدت گريه شانه هايم تكان ميخورد .مهرداد محكم تر بغلم مي كرد . وقتي اروم تر شدم خانم جان پيشم اومد .
    مادر از دست من ناراحت نشو . اگه مي تونستم بهت بگم كه ......
    خانم جان بسه شما فقط نسرين را راضي كنيد .
    باشه هر چي تو بخواي مادر .
    مهرداد منو به اتاقم برد و ازم خواست كمي بخوابم
    مهرداد....
    چيه قشنگم ؟
    مي شه بهم بگي نگران چي بودي كه خانم جان بهم گفته يا نه؟
    چيز مهمي نيست شايد بعدا" بهت بگم ولي حالا نه.
    مهرداد
    جانم !
    خانم جان راست مي گه تو مامانم را دوست داري؟
    نه، تو كه از همه بيشتر مي دوني كه من از مامانت خوشم نمياد . خانم جان براي خودش اين داستان را درست كرده . تو كمي استراحت كن . امشب براي منو تو شب بزرگيه
    مهرداد اينو گفت و پيشونيم رو بوسيد
    همه چيز درست مي شه بهت قول مي دم .
    وقتي مهرداد رفت هنوز به حرفهاي خانم جان فكر مي كردم . يعني مهرداد علاقه اي به مامانم نداره ؟



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #49
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    ستاره بيداري...... ستاره....
    چشم هايم را باز كردم ،مهرداد كنار تختم نشسته بود .
    چي شده؟
    نترس . چيزي نشده. سابقه داشته مامانت دير بياد ؟
    نه . مگه هنوز نيامده؟
    نه... خانم جان دلش شور مي زنه .
    مگه ساعت چنده؟
    نزديك هشت.
    چرا بيدارم نكردي؟
    اخه فكر كردم مياد.
    به شركت زنگ زدين؟
    اره ولي گفتن شركت تعطيله و همه رفتن .
    حالا چي كار كنيم؟
    شايد رفته خريد.
    اخه دو ساعت ؟ اون هميشه بعد از شما مي امد .
    نمي دونم . شماره دوستاشو داري؟
    اره . خانم فاضلي را دارم . مامان فقط با اون ميونش خوب بود .
    خب پس پاشو يه زنگ بزن .
    من با عجله رفتم و شماره را گرفتم ولي كسي بر نمي داشت .
    مهرداد كسي خونه نيست .
    خب پس هر جا هستن پيش هم هستن.
    نمي دونم .
    صبر كن يه نيم ساعت ديگه زنگ بزن .
    چي شد مادر پيداش كردي؟
    نه خانم جان فكر كنم با دوستش رفته بيرون .
    اخه اون هميشه به من مي گفت
    خب اين دفعه نگفته . اگه تا ي*****اعت ديگه نيومد مي رم دنبالش .خوبه؟
    اره مادر اون جايي رو نداره بره .
    دلم شور مي زد مدام راه مي رفتم
    ستاره اخه اين جوري كه اعصابت بيشتر خورد مي شه . بيا بشين
    نه راحتم . مهرداد خوبه يه دفعه ديگه زنگ بززنم الان نيم ساعت گذشته.
    هر جور مي دوني .
    من شماره را دوباره گرفتم . ول يهي اشتباه مي گرفتم . دستم مي لرزيد.
    بده خودم بگيرم تو اعصابت خورده .
    مهرداد گوشي رو برداشت و شماره اي را كه بهش گفتم را گرفت
    بيا ستاره برداشت .
    گوشي را به من داد .
    سلام......
    من ستاره هستم
    ...
    خيلي ممنون
    .......
    مامان با شما هستن؟
    .......
    نه چون دير كردن دلواپس شدم
    ....
    پس الان ميان
    ......
    خيلي ممنون خداحافظ
    چي شد؟
    هيچي با هم بودن ولي ميگه مامان خيلي گرفته بود ه براي همين پيشنهاد پياده روي رو داده و با هم يه گشتي زدن والان از هم جدا شدن و مامان تا يه نيم ساعت ديگه ميان .
    خيالم راحت شد . ولي چش شده بچه ام؟
    همه منتظر مامان بوديم كه بياد . شام را در سكوت خورديم . من اصلا" ميلي نداشتم براي همين بلند شدم .
    ستاره تو كه چيزي نخوردي؟
    نمي تونم . الان ي*****اعت گذشته ولي نيومده .
    اگه تا يه ربع ديگه نيومد . ميرم تو ناراحت نباش.
    مهرداد بعد از شام حاضر شد كه بره ساعت نزديك 11 بود
    صداي در كه اومد همه پشت پنجره رفتيم .
    مامان داخل شد ولي حالت درستي نداشت .
    سلام . چرا همتون پشت پنجره ايد؟
    از دست شما خانم . تا حالا كجا بودين؟
    فكر نمي كنم به تو ربطي داشته باشه . من براي خودم مستقلم .
    ولي دلمون برات شور مي زد.
    واقعا" تو يكي كه فكر نمي كنم .
    مامان اينو گفت و مستقيم رفت توي اتاقش .
    مادر شام نمي خوري؟
    نه سيرم . شب بخير

    مهرداد حسابي عصباني بود.
    ديدي خانم جان اين هيچ فرقي نكرده الكي واسش دلواپس بودي.
    چي كار كنم مادر؟
    حسابي گيج بودم و نمي دونستم چي كار كنم . دو سه بار تا دم در اتاق مامان رفتم و برگشتم .
    دلت شور مامانت رو مي زنه؟
    بله خانم جان.
    خب مادر حق داره . تو بودي دلت شور نمي زد؟
    ستاره . مي خواي برم باهاش صحبت كنم ؟
    نمي دونم اگه صلاح مي دونيد . دارم ديوونه مي شم .
    يه خاطر تو مي رم .
    مهرداد بلند شد و من هم دنبالش رفتم .
    نسرين خانم مي شه در را باز كنيد ؟ مي خوام باهاتون صحبت كنم .
    راحتم بذارو برو.
    مهرداد سرش را تكان داد ويواش گفت : فايده اي نداره . حسابي قاطي كرده . تو يه موقعيت ديگه باهاش حرف مي زنم . باشه؟
    من با حركت سر قبول كردم . همه براي خواب به اتاقهاي خودشون رفتن .ولي مامان باز هم بيرون نيامد . من خوابم نمي بره . چراغ را خاموش كردم و روي تخت دراز كشيدم . نمي دونم چند دقيقه گذشت ولي صداي در اتاق مامان را شنيدم . بلند شدم و توي تاريكي مامان را توي راهرو ديدم . ولي چراغ را روشن نكردم . مامان به طرف اتاقم سرك كشيد ولي من خودم را قايم كردم . دوباره سرك كشيدم . از اينجا در اتاق مهرداد پيدا بود . مامان در اتاق ايستاده بود در زد . مهرداد لاي در را باز كرد . نمي دونم چي بينشون گفته شد . از اينجا صداشون شنيده نمي شد. مهرداد در را تا اخر باز كرد ومامان داخل شد ودر را بست . قلبم توي دهنم مي زد از اظطراب دستام مي لرزيد .
    از حرفهاي كه خانم جان زد نسبت به هر دوتاشون دل چركين بودم . دلم مي خواست ببينم چي مي گن . ولي فكر م كار نمي كرد . خداي من .. پنجره .... با عجله خودم را به پشت پنجره ي مهرداد رساندم . از شانسم لاي پنجره باز بود .ولي پرده كامل كنار نبود و من به سختي اونها رو مي ديدم .
    خب گفتي مي خواي حرف بزني.
    هنوز از من بدت مياد؟
    اين وقت شب اومدي اينجا اينو بگي/؟
    نه . ولي دلم مي خواد بدونم نظرت در مورد من عوض نشده؟
    مگه رفتارم تغيير كرده كه اينو مي پرسي؟
    پس بدت مياد!
    هر طور دوست داري فكر كن براي من اصلا" مهم نيست .
    هيچ وقت من برات مهم نبودم . هميشه همه ارجحيت داشتن . تو هيچ وقت عشق منو درك نكردي.هميشه منو به ادم هاي بي ارزش فروختي.
    حر ف دهنت را بفهم
    بابت كدومشون ناراحت شدي؟ پروانه يا ستاره ؟
    مهرداد به مامان نگاه كرد.
    پس مامان از عشق ما خبر داره .
    چيه فكر كردي كسي مي تونه منو گول بزنه ؟ من زودتر از همه فهميدم كه ستاره رو دوست داري. حتي قبل از خود ستاره . من يك دفعه شاهد عاشق شد نتو بودم . و مي دونم وقتي عاشق بشي ساكت و اروم مي شي تا بهش برسي. براي همينم نذاشتم ديگه اونجا بياي
    مامان با صداي بلند خنديد . خيلي از خنده اش بدم اومد .
    يواش تر . خانم جان بيدار مي شه .
    تو خيلي مسخره اي ! بيشتر از اوني كه فكر مي كردم. من هر شب ميديدمت كه مثل بچه ها از پنجره براي ديدار معشوق مي رفتي.
    بس كن نسرين.
    چرا بس كنم ؟ خيلي دوسش داري؟
    كي رو دوست دارم؟
    هموني كه بخاطرش عكس پروانه رو از روي ميزت برداشتي.
    نسرين تو ديونه شدي.
    اره من ديونه شدم . براي همينم اينجام
    مامان اين حرف را زد و بلند شد .
    نسرين مي خاي چيكار كني؟؟
    تو چي فكر مي كني؟
    اگه فكر كه من مي كنم درست باشه از اتاق بيرونت مي كنم .
    مامان هر حرفي كه مي زد بيشتر به مهرداد نزديك مي شد .
    فكر كردي شب عيد نديدم يواشكي لباشو. بوس كردي و به خيال خودت هيچ كس متوجه نشد ؟ هيچ چيزي از چشم من مخفي نمي مونه .براي اين يكي خيلي شور وهيجان داري.. انگار ستاره تونسته جاي پروانه رو خوب پر كنه .
    مهرداد ديگه بلند شده بود و از مامان فاصله مي گرفت .
    نسرين اين مسخره بازي ها رو تموم مي كني يا تمومش كنم ؟
    اگه نمي خواستي چرادر رو باز كردي؟
    چون تهديد كردي همه چيز رو به ستاره مي گي.
    مامان فقط مي خنديد . من ديگه درست نمي ديدمشون چون به طرف در اتاق مي رفتن . براي همين بلند شدم و دستم را لبه ي پنجره گذاشتم تا بهتر ببينم . مامان كاملا" به مهرداد تكيه داده بود .
    دلم نمي خواد قبل از من دست هيچ زني به تو برسه . تو بايد تاوان اين همه سال كه به پات نشستم رو بدي. تكاك اون سالهايي كه به خاطر تو از همه چيزم گذشتم حتي از جوونيم .
    بس كن نسرين وگرنه.....
    وگرنه چي ؟ داد مي زني؟
    نسرين اگه اين كارو بكني مجبورم چهره واقعي تو روبه همه نشون بدم .
    مامان مهرداد را به در تكيه داد وخواست ......كه مهرداد محكم اونو هل داد و يكي خوابوند توي گوشش و در اتاق را باز كرد .
    از اتاق من گمشو بيرون اشغال .
    درست در همان موقع من تعادلم را از دست دادم و افتادم روي لبه ي پنجره . با صداي افتادن من مهرداد به طرف پنجره اومد و پرده را كنار زد .
    ستاره تو اينجا بودي؟


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #50
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    خانم جان از سروصدا بيدار شده بود .
    اينجا چه خبره ؟
    مامان كف اتاق افتا ده بود.انگار انتظار اين برخورد را از مهرداد را ندداشت .همانطور كه نشسته بود دكمه بلوزش را بست
    مهرداد چه اتفاقي افتاده ؟
    مهرداد انگار حضور منو فراموش كرده بود .
    از اين خانم كه هميشه ازش طرفداري مي كنين بپرسين .
    نسرين چي شده ؟
    مامان هيچ جوابي نداد.
    چرا جواب نمي دي. اون موقع كه خوب نمايش مي دادي .حالا هم بلند شو . خودت بگو وگرنه خودم مي گم ....پس خودم مي گم ايشون داشتن شوي سك.......
    هنوز حرفش تمام نشده بود كه خانم جان روي زمين افتاد .
    خانم جان .....
    مهرداد بغلش كرد و رو ي مبل نشاندش.
    مامان با يه غيظي نگاهم كرد . و رفت توي اتاقش و در را محكم بست .
    ستاره ..... ستاره قرص هاي خانم جان را بيار.
    من نفهميدم چه جوري رفتم توي اتاق و قرص ها را با يه ليوان اب اوردم .
    خانم جان دهانت را باز كن اينو بذارم زير زبونت .
    خانم جان بهتر شده بود . مهرداد خيلي عصباني بود . بلند شدم و براش يه ليوان اب اوردم .
    بيا اينو بخور
    مهرداد نگاهم مي كرد ولي انگار جاي ديگري را نگاه مي كرد . ليووان را از دستم گرفت .
    من روي مبل كنار خانم جان نشستم و دستش را گرفتم .
    خوبيد؟
    با سر جواب مثبت داد . مهرداد سرش را بين دست هايش گرفته بود و به موهاشو چنگ مي زد . نمي تونستم صحنه هايي را ديده بودم را باور كنم . اخه مامانم ..... خدايا دارم ديونه مي شم .....
    با كمك مهرداد خانم جان را به اتاقش برديم و روي تخت خابانديم . بيچاره وقتي متوجه شده بود مامان چه قصدي داشته حالش بد شده بود.
    خانم جان هميشه طرفدار مامان بود و پيش خودش فكرش رو نمي كرد كه......
    منم اگه با چشم هاي خودم نديده بودم باورم نمي شد.
    نمي دونستم به مهرداد چي بگم كه كمي ارومتر بشه . خودم دلم مي خواست با يكي حرف بزنم تا سبك بشم . مهرداد دم در اتاق مامان كمي مكث كرد و در راباز كرد و گفت فردا از اينجا مي ري
    در را محكم به هم زد و من تنها وسط راهرو ايستاده بودم و گريه مي گردم .
    ستاره..... ستاره خواهش مي كنم .
    راحتم بذار .. چرا هميشه يه چيزي ازم مخفي ميكنيد ؟
    تور خدا تو با من اين طوري نكن . من برات همه چيز را توضيح مي دم . ولي حالا نه اونم تو اين موقعيت .
    من هيچ توضيحي نمي خوام فقط برو .
    ستاره؟؟؟؟
    برو...برو....
    در اتاق مامان باز شد .
    چرا توبراش توضيح بدي؟ من خودم اين كارو مي كنم.
    نسرين به خدا اگه حرفي بزني خودم با دستهاي خودم مي كشمت .
    مي ترسي...؟
    مامان ديوونه شده بود . فكر مي كردم با اون افتضاحي كه در اورده تا مدت ها از اتاقش بيرون نياد ولي حالا....
    از چي مي ترسي....؟
    نسرين محض رضاي خدا بس كن.
    بايد التماس كني .

    من از دست مهرداد عصباني شدم
    چرا اين مسخره بازي را تمامش نمي كنيد . من تحمل شنيدنش رو دارم.
    ستاره ..... من براي خودت مي گم.
    مهرداد بذار همه چيز تموم بشه . من حق دارم همه چيز رو بدونم .تمام بدنم مي لرزيد
    افرين! تو هم زبون در اوردي . خوب گوش كن تا برات بگم من.....
    نسرين مادر از زندگيت خير نبيني . چرا با اين بچه اين طوري مي كني؟ من روي تو حساب مي كردم .
    من به طرف خانم جان رفتم .
    خانم جان شما چرا بلند شدين؟
    مادر من تورو مثل مهرداد دوست داشتم ولي....
    ولي چي ؟ اشتباه كردي؟ خب اول جريان شمارو مي گم كه به اشتباه خودتون پي ببرين . پس حالا همه خوب گوش كنيد تا از كرده يخودتون پشيمون بشين . من پروانه رو كشتم . با دستهاي خودم . از اون موقعي كه توي اولين ديدار تو اصلا" بهم نگاه نكردي ولي من با همون نگاه اول عاشقت شدم . ولي تو اون دختر ببي حال رو به من ترجيح دادي جرقه ي انتقام توي وجودم زده شد . . من منتظر وقتي بودم كه زهر خودم رو بريزم . از اون دختر مريض احوال حالم به هم مي خوردبراي همين كشتمش . بهش گفتم منو تو اون موقع كه توي خونه ي شما بودم با هم رابطه داشتيم . اونم باهات قهر كرد و بعد از اون مرد . همه فكر كردن كه اون خود كشي كرده اونم به خاطر تو. ولي اون فقط مي خواست قرص هاي ميگرن هميشگي اش رو بخوره ولي من بهش قرص اشتباهي دادم . اونم نه يكي ؛ دوتا شايدم بيشتز از ده تاشو توي اب حل كردم و بهش دادم تا بخوره دلم مي خاست با درد زياد جون بكنه . هميشه ازم جلوتر بود . همه اون دختر عموهاي مسخره ام را مي ديدن ولي به من محل نمي ذاشتن .و از كاراي من بد مي گفتن . منم وقتي ديدم پروانه با انتخاب تو خودش رو از چشم فاميل انداخته . از خدا خواسته به همه چيز دامن زدم . اون پري بيچاره كه خانواده ي شوهرش اونرو لايق نمي دونستن . ولي هيچ كس نفهميد خانوادهي شوهرش چرا يك دفعه اونارو طرد كردن .
    مامان با صداي بلند مي خنديد .
    من اين وسط اتيش بيار شدم . بهشون گفتم اونم مثل پروانه مريض احواله . اونا هم گفتن پري دور از شان خانواده ي ماست . تااينكه اين ظفلي به دنيا اومد . منم نگهش داشتم تا به تو نزديكتر بشم .
    مامان با دست منو نشون داد.
    با اين كارم از همتون انتقام گرفتم . تا هم تو هم اون فريدون احمق بفهميد من از همه ي شما زرنگ ترم . شماها يه مشت بچه ي احمق بودين . من تورو واقعا" دوست داشتم ولي تو اصلا" منو نديدي. درست مثل حالا كه بازم نمي بيني . من از همون موقع كه ديدم با دستهاي خودم دارم پروانه اي ديگه رو براي تو درست مي كنم . دوباره حس انتتقام توي وجودم جوونه زد وگرنه به همين كه تو ازدواج نكردي و دست هيچ زني به تو نخورده قانع بودم . ولي تو به ستاره دل بستي اونم به خاطر شباهتش به پروانه ......
    مامان داد مي زد ، ولي مهرداد نتونست تعادلش رو حفظ كنه ،رويزمين افتاد . خانم جان به پهناي صورتش گريه ميكرد . اصلا" باورم نمي شد مامان اين كارها رو بكنه . خدايا مهرداد منو به خاطر شباهتم به پروانه مي خواد ؟ ولي مهرداد كه اون شب گفته بود منو به خاطر خودم مي خواد و از نظر اون ما هيچ شباهتي به هم نداريم و پروانه خاله ام نيست . يعني پروانه خالمه؟ پس پري كيه؟
    اخه چه جوري تونستي اين كارو بكني؟ تو يه حيووني..... حيوون...
    مهرداد فرياد مي زد . من نمي دونستم چي كار كنم . فقط گريه مي كردم . مامان هم فقط مي خنديد . خواست بازم حرف بزنه كه با فرياد هاي من ساكت شد .
    مهرداد مهرداد ..... خانم جان
    با عجله خانم جان را سوار ماشين كرديم مهرداد تمام طول راه گريه مي كرد . خيلي احساس تنهايي مي كردم نمي تونستم مهرداد ا ساكت كنم . اون فقط گريه ميكرد . . مامان با ما بيمارستان نيومد . تا اخرين لحظه مي خنديد و از لحظات مرگ پروانه كه ازش التماس مي كرد ه كه كمكش كنه نمي ره .ولي اون هيچ كاري نكرده و از اين صحنه لذت مي برده تعريف مي كرد . تداعي اون صحنه ها حالم رو بهم مي زنه . خداي من مامان راست مي گفت يا ديوونه شده بود ؟باز يه چيز برام مبهم مونده؟
    بيمارستان سريع اقدام كرد . من و مهرداد پشت در اتاق عمل انتظار خانم جان رو مي كشيديم . مهرداد روي زمين نشسته بود و سرش را روي زانوهاش گذاشته بود .
    مهرداد چيزي نمي خواي؟
    سرش را بلند كرد . فقط نگاهم كرد
    مهرداد خوبي؟
    اخه چه جور خوب باشم . چطور دلش او.مد اين كارو بكنه اون يه حيوونه .
    مهرداد...من واقعا" متاسفم.
    تو براي چي متاسفي ؟ خودم بايد پشيمون باشم كه توي خونه راهش دادم
    مهرداد وقت خوبي نيست ولي دلم مي خواد بدونم پري كي بوده وبا بابا چه رابطه اي داشته؟
    مادرته!
    مادرم ؟ مگه نسرين مادرم نيست؟
    ستاره تو بايد همه چيزو بدوني . حالا كه همه ي حرفا زده شده بذار اينم بدوني تا خيالم راحت شه . شايد قسمت نبود منو تو به هم برسيم . تو مي توني بعد از اينكه همه چيز را تعريف كردم دوباره در مورد من فكر كني و تصميم بگيري . ستاره به حرفم گوش ميدي؟
    .من و پدرت عاشق دوتا خواهر بوديم كه اونها از خانواده ي مرفهي بودن . به فريدون چون پولدار بود دختر دادن ولي من.... اونها راحت زندگي مي كردن تا اينكه خانواده پدرت طردش كردن . چون مي گفتن پري هم مثل خواهرش مريض احواله و در شان خانواده ي ما نيست . تا اينكه مادرت تو رو دنيا اورد ولي خودش از دنيا رفت پدرت تو رو مسبب مرگ پري مي دونست . براي همين راضي نشد تو رو ببينه و شش ماه بعد از مادرت دق كرد و مرد . من و پروانه تو رو نگه مي داشتيم . ولي چون ما سن هامون خيلي كم بود و خانواده ي با من مخالف بودن . خانواده يپدرت هم تو رو قبول نمي كردنن . من و خانم جان رو هم از اونجا بيرون كردن . تا اينكه نسرين كه دختر عمووي مادرته و توي همه يماجراي ما بود . قبول كرد كه تو رو نگه داره ولي اون توي زمان خودش دختر خوبي نبوده براي همين خانواده اش اون رو از خونه بيرون كرده بودند و اون توي خونه ي عموش زندگي مي كرد . ولي عموش هم ازش خواست خونه رو ترك كنه . و خانم جان حاضر شد اونو نگه دار ه و اونم در مقابل از تو نگه داري كنه .تا اينكه به طور ناگهاني پروانه با من قهر كنه . من اول فكر مي كردم علتش نسرين كه خونه ي ماست . تا اينكه از پروانه خاستم نسرين را ببره خونه ي خودشون تا خيالش راحت بشه . نسرين را فرستاديم خونه ي پروانه ، و انها با هم زندگي م يكردن و خانم جان تو رو نگه مي داشت تا اينكه خبر دادن پورانه خودكشي كرده .اگه بدوني نسرين چقدر گريه و زاري راه انداخت و خودش رو بي تاب نشون مي داد وو برا يتو چقدردل مي سوزوند . براي همي هم ما دلمون براش سوخت و دوباره با خودمون اورديمش . خانواده اش گفتن اگه اين مارو نكنه و پيش من و خانم جان نمونه گذشته ي اونو مي بخشن و در غير اين صورت از ارث محرومش مي كنن . ولي نسرين قبول نكرد . گفت كه به پروانه قول داده كه تو رو تنها نداره . خانم جان به خاطر اين كارش اونو خيلي دوست داشت و دائم از من مي خاست با اون ازدواج كنم و بعد از اون جريان ؛ همه مرگ پروانه و پري و پدرت را از چشم من و خانم جان مي ديدن ولي حالا بعد از اين همه سال ....
    مهرداد فقط حرف مي زد و گريه مي كرد . ولي من صداي اون را در دور دست ها مي شنيدم . مادرم ..... يعني اين مادرم نيست ........ خدايا يعني من توي اين دنيا هيچ كسي رو ندارم؟
    در اتاق عمل باز شد......
    اقاي حاتمي.....
    بله؟.....
    دير اقدام كردين؛ متاسفم .....
    من فقط صداي گريه هاي مهرداد كه حالا تبديل به فرياد شده بود را با برخورد خودم با زمين شنيدم ......



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/