مهرداد سرش را بين دستهايش گرفته بود و از شدت گريه شانه هايش تكان مي خورد . منم پشت پنجره گريه مي كردم . دلم مي خاست بلند شم و بگم به چه حقي اونو از من مي گيريد . از خانم جان خيلي بدم اومد پس اون براي مامان خبر مي برد ولي اخه خانم جان خيلي مهربونتر از اونه كه اين كارا رو بكنه .
مهرداد . مهرداد مادر سرت رو بلند كن بهم راستش رو بگو كار از كار گذشته ؟
مهرداد سرش را بلند كرد و به خانم جان چشم دوخت ولي اشكهايش يك لحظه بند نمي امد .
خانم جان نمي تونم ديگه دير شده . اينو بايد خيلي زودتر مي گفتي .من عاشق ستاره ام . نمي تونم ؛ اگه پروانه رو با يه نگاه عاشق شدم ولي ستاره رو ذره ذره عاشقش شدم و عشقش با تارو پود وجودم آميخته شده ، پروانه را جوون بودم و تونستم فراموش كنم ولي ستاره ؛ ترس از دست دادنش منو ديوونه مي كنه .
ولي مهرداد من مي ترسم باز شكست بخوري و .... اخه ستاره خيلي جوونه مي ترسم وسط كار پشيمون بشه .
خانم جان انقدر دوستش دارم كه حاضرم به خاطرش اين ريسكو بكنم .
من نمي دونم چي بگم اگه امشب مي خواستم باهات حرف بزنم فكرش را نمي كردم تا اين حد عشقت به اون زياد باشه . حالا ستاره چي اونم تو رو .........
مهرداد نگذاشت حرف خانم جان تمام بشه و با سر جواب مثبت داد.
بايد حدس می زدم چون روي ميزت از عكس پروانه خبري نيست . باشه من هر دوي شما رو دوست دارم ولي دلم براي نسرين مي سوزه . نمي دونم اگه بفهمه شما همديگر رو دوست داريد اين بار چي كار مي كنه .
بهتره حالا بهش چيزي نگيد .
بالاخره كه مي فهمه نمي تونيد تا اخر عمر يواشكي همديگرو دوست داشته باشيد
باشه حالا بذاريد عيد به اين بچه خوش بگذره .
باشه مادر هر جور خودت مي دوني.
از اين كه در مورد خانم جان اشتتباه فكر كرده بودم ناراحت بودم . ولي از اينكه حرفهاي مهرداد را در مورد خوردم شنيده بودم خوشحال شدم . فكر كردم بهتره برم توي اتاقم و به روي خودم نيارم چون اين جور در برخورد با خانم جان راحت ترم . . روي تخت به همه ي حرفهاي مهرداد فكر كردم . من به اون ثابت مي كنم كه واقعا" عاشقشم وريسك درستي انجام داده . ولي يه فكري راحتم نمي ذاره آخه مادر كه عاشق پدر بوده چطوري از اون زمان مهرداد رو هم دوست داشته . نكنه بابا از اين موضوع خبردار شده و براي همين دق كرده . وقتي ديده عشقش به اون فكر نمي كنه براي همين هم مهرداد و مامان خودشون را در قبال من مسئل مي دونن ولي خانم جان تهديد كرد كه موضوعي را بهم بگه يعني اونهايي كه تعريف كرده واقعيت نبوده ؟ يعني بازم چيزي هست كه نمي دونم ولي اگه حدسم در مورد مامان درست باشه هيچ وقت نمي بخشمش.
امشب سال تحويل مي شه . من با سليقه خودم سفره هفت سين را چيدم . همه در تكاپو اند ولي انگار من از همه خوشحالتر بودم . هميشه سال تحويل من و مامان تنها بوديم و بعد از تحويل سال خونه خانم جان مي اومديم . ولي امسال دور هم خيلي برام لذت بخش بود. البته دليل بيشترش مهرداد بود. خانم جان رفتارش با من فرق نكرده بود. منم نه به روي اون اوردم نه مهرداد ، اين جوري بهتر بود . بعد از شام همه رفتن تا لباسهايش را عوض كنن . ما رسم داشتيم سر سفره هفت سين همه لباس تميز و نو بپوشيم . توي اتاقم كادوهاي همه را اماده كردم . براي مهرداد هم يه روز كه به تناهيي بهع بهونه سر سزدن به مدرسه رفته بودم بيرون . يه جاكليدي خريدم . نمي دونستم خوشش مياد يا نه ؟ اصلا" به ذهنم نمي رسيد كه براش چي بخرم از نازي هم كه پرسيدم اون براي نيما ادكلن خريده بود ولي من چون بوي ادكلن مهرداد را دوست داشتم دلم نمي خواست عوضش كنه . اسمش رو هم بلد نبودم كه مثل همونو براش بخرم .براي همين جا كليدي خريدم .و توي يه جعبه ي كادويي قشنگ گذاشتم . شلوار سفيدم را با بلوز صورتي استين كوتاهي كه خريده بودم پوشيدم و موهام كه بلند تر از قبل شده بود و حالا ديگه از شانم پايين تر بود ،را باز گذاشتم و با كادوها رفتم بيرون .
به به ستاره خانم مادر تو انگار از همه بيشتر كادو خريدي
نه خانم جان فقط جعبه هاشون بزرگه والا شرمنده ام
دشمنت شرمنده باشه . بيا مادر اينجا بشين چند دقيقه بيشتر نمونده . مهرداد نسرين بياين /
مامان ومهرداد كادو به دست اومدن و مامان نزديك من ،مهرداد كنار خانم جان نشست و قران را باز كرد و با صداي گرمش دعاي تحويل سال را خواند . چشمهام رو بستم و توي دلم براي همه به خصوص خودم و مهرداد دعا كردم. تا چشمم رو باز كردم ديدم خانم جان داره نگاهم مي كنه و گريه مي كنه . من به مهرداد نگاه كردم . همان موقع صداي توپ را شنيدم و با صداي بلند گفتم : عيد همه مبارك ، اول از همه مامان رو بوسيدم و بعد خانم جان را و با مهرداد دست دادم .
خانم جان از لاي قران به همه يه هزاري داد مامان هم براي خانم جان دمپايي خريده بود و براي من يه روسري ، ولي هنوز يه كادو ديگه دستش بود كه من حدس زدم مال مهرداده . بلند شدم و كادوي مامان و خانم جان را دادم . مهرداد روي مبل نشسته بود و از همه دورتر بود .
پس من چي /؟ براي همه كادو خريدي جز من؟
اختيار داريد از بس كوچيكه روم نمي شه بهتون بدم .
عيبي نداره مادر جون همين كه يادت بوده خوبه .
كادوي مهرداد را دادم .
دست شما درد نكنه
همه كادوهاشون رو باز كردن خانم جان خيلي تشكر كرد . بلند شدو بوسيدم . ولي مامان فقط گفت : خيلي ممنون برام كوچيكه خودت بردار.
چون خيلي خوشحال بودم به روم نيوردم ؛ رفتم پيشش ؛ روي پاش نشستم دستم رو دور گردنش قلاب كردم
قربون مامانم برم .برات عوضش مي كنم . وبوسيدمش.
پاشو ؛ پاشو . پام داره مي شكنه پس كي ميخواي بزرگ شي؟
همين حالا
بلند شدم و با ادا راه رفتم و روي مبل نشستم . از اين كارم همه خنديدن حتي مامان.
مهرداد گفت : ممنون . جا كليدي نداشتم . لازمم بود .
بلند شد .كه مامان هم همزمان باهاش بلند شد و كادويي كه تو دستش بود را بهش داد .
ناقابله
خواهش مي كنم
مهرداد كادو رو باز كرد . ادكلن بود . مهرداد مقداري از ان را زد همون ادكلن هميشگيش بود. پس مامان مي دونه اسمش چيه ؟ كمي دلخور شدم . ديگه اون شادي اول رو نداشتم . مهرداد تشكر كرد و كادويي را به مامان داد. يك شال حرير قهوه اي بود . براي خانم جان هم يه پارچه ي چادري خريده بود .ولي ديگه كادويي دستش نبود .
من به روي خودم نياوردم . مهرداد روي مبل كنارين نشست و دستش را داخل جيب شلوارش كرد و جعبه طلاي زيبايي را دراورد .
اين هم مال ستاره خانم
من كه حسابي جا خورده بودم . اول به همه نگاه كردم بعد ترديد داشتم كه بگيرم .
بگير مادر بچه ام دستش خسته شد .
مامان باز با چشم هاي خمار نگاهم كرد .
من جعبه را گرفتم و باز كردم . از خوشحالي روي پاي مهرداد پريدم ولي يه دفعه به خودم امدم و از خجالت نمي دونستم چيكار كنم براي همين روي مبل خودم برگشتم و سرم را بلند نكردم . مهرداد با صداي بلند مي خنديد .
عيب نداره مادر عموته ؛ حالا به ما هم نشون بده ببينميم چي بوده كه انقدر تو رو به وجد اورده .
من گردنبند را بالا گرفتم همان قلب با زنجيرش بود .
به به پسرم چه خوش سليقه است
نه مادر . خودش اون روز كه براي گردش بيرون رفته بوديم ديده بود ، از اون خوشش اومد ؛ منم براش خريدم .
خب مادر پاشو از عموت تشكر كن .
من كه داشتم اون رو به گردنم مي بستم گفتم: خيلي ممنون
نه به اون هيجان اولت ؛ نه به تشكر حالات ؛ پاشو عموتو ببوس
من ناخود اگاه به مامانم نگاه كردم هيچ حركتي نمي كرد ولي معلوم بود حسابي عصبانيه . براي همين سرم رو پايين انداختم .
مهرداد بلند شد .
پاشو مادر پسرم منتظره .
من بلند شدم . از اينكه خانم جان خبر داشت و اين كارو مي كرد خجالت كشيدم . مهرداد كمي خم شد كه من به صورتش برسم . اون طوري ايستاده بود كه پشتش به بقيه بود و من تا خواستم گونه اش را ببوسم . روش را برگردوند و لبم را بوسيد . من از خجالت داشتم مي مردم . پيش خودم گفتم الان مامان مي كشتم . مهرداد نشست ولي من هنوز ايستاده بودم .
الهي بميرم . بچه ام از خجالت سرخ شده ، بشين ستاره .
خانم جان هي حرف توي حرف مي اورد تامن به خودم مسلط بشم . مهرداد با شيطنت داشت مي خنديد و من بدبخت داشتم اب مي شدم .تا نيمه هاي شب دور هم بوديم و مي گفتيم و مي خنديديم حتي خانمجان هم بيدار بود . مامان خيلي عصبي مي خنديد . دلم براش مي سوخت ولي از جهتي از دستش ناراحت بودم . با خودم قرار گذاشتم صبح اول وقت به نازي زنگ بزنم.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)