مادر تو ريشت رو زدي؟
مگه عيبي داره مادر تازه قشنگ ترم شدم مگه نه؟
اره مادر جون
خانم جان انگار همه ي عالم رو دوست داشت . ولي نمي دونم مامان از اين متلك گفتن چي عايدش مي شد .مهرداد انگار ميخاست جو را عوض كنه گفت: خب ديگه از توي تيپ من بياين بيرون من همه جوري قشنگم . كجا دوست داريد بريم ؛ نسرين خانم ؟
من متوجه شدم مهرداد اين كارو براي اين كرد كه خيال خانم جان راحت بشه .
مامان با يه لبخن گفت : هر جا خودتون دوست داريد
پس اول مي ريم بازار چون اكثر خانمها دوست دارن همش خريد كنن و بعد هم يه رستوران حسابي. قبول؟
همه قبول كردن . مامان همه انگار ديگه ناراحت نبود . با خانم حان شروع به حرف زدن كرد .ولي منو مهرداد ساكت بوديم و به اهنگ گوش مي داديم . مهرداد كه متوجه ي حالم شده بود اولين پاساژ نگه داشت
خب رسيديم همه پياده شين
داخل پاساژ خيلي چيز پسنديدم ولي از ترس مامان چيزي نگفتم . همه از من جلوتر بودن . دم جواهر فروشي ايستادم . يه قلب زيبا و كوچك كه زنجير ظريفي از داخل اون رد شده بود نظر منو جلب كرد نمي تونستم ازش چشم بردارم
كدومش چشمتو گرفته؟
مهرداد تويي؟
اره بگو كدومشو دوست داري؟
اون زنجير با قلبش رو نگاه كن . و با انگشت بهش نشون دادم . مهرداد مثل هميشه خنديد
بريم همه منتظر تو هستن
من دنبالش را افتادم . خيلي ازشون عقب بودم
چرا انقدر نعطل م يكني
معذرت مي خام مامان .
حالا عيب نداره بهتره ديگه براي شام بريم.
شام را در سكوت و ارامش خورديم و همه خسته ولي سرحال برگشتيم خونه . ديگه دير وقت بود براي همين با تشكر از مهرداد براي خواب به اتاقاي خودمون رفتيم . در را بستم و بعد از تعويض لباس خودم را روي تخت انداختم ولي توي فكر اون قلب و رنجير بودم . چراغ را خاموش كردم كه بخابم چون خيلي خسته بودم .
صبح با صداي مامان بيدار شدم و براي مدرسه اماده شدم . موقع رفتن ديدم مامان صبر كرده و نرفته .
اقا مهرداد مي شه منم بيام . بعد از ستاره جون منو يه جايي پياده كنيد .
شرمنده نسرين خانم ستاره بايد امروز خودش بره چون من جايي كار دارم و مسيرم بهش نمي خوره
من حسابي پكر شدم چون اصلا" حوصله نداشتم پياده برم
مامان ديگه صبر نگرد چون ديرش مي شد و مهرداد براي من به تاكسي تلفني زنگ زد .
اين جوري بهتره امروز خودت برو تا ديگه عادت كنه خودش بره وگرنه بايد هرروز با خودمون ببريمش اون موقع صبح ها هم نمي تونيم تنها باشيم .
------ به ستاره خانم ديگه يه زنگي به ما نمي زنيد .
حالا نه شما مي زنيد . از وقتي دوست جديد پيدا كرديد مارو فراموش كرديد
چي ميگي ستاره خل شدي ؟
راستي چه خبر از نيما ؟
هيچي خبر خاصي ندارم . ولي تقريبا" هرروز با هم تماس داريم
افرين
ازم اجازه گرفت كه بهم زنگ بزنه و منم قبول كردم . خيلي محترمه .نيلوفر از همه چي خبر داره . انگار مامانشون هم خبر داره .
راست مي گي؟
اره خودش اينجور گفت
پس يه قصدي داره
نازي خجالت كشيد و سرش را انداخت پايين و حرف توي حرف اورد .
راستي به مهرداد جريان سياوش رو گفتي؟
نه هنوز وقتش نيست .
پس كي وقتشه؟ حتما" كار كه ا زكار كذشت
برو تو هم وقت گير اوردي تا مي خاد حر ف توي حرف بياره سياوش را وسط مي كشه . تو خودت اگه جاي من بودي روت مي شد به نيما بگي؟
خب چون عاقلم اول از هر چيزي اين موضوع را بهش مي گفتم كه راحت بشم .
ديگه از خوندن فيزيك منصرف شدي؟
حالا معلوم شد كي حرف تو حرف مياره .
من خنديدم .
نميري كه مي خندي انقدر خاستني مي شي . بيچاره مهرداد . نه نيما گفته برم خونهشون بهم درس مي ده .
چه خوب . سينما نرفتين؟
هنوز نه چون صلاح نديدم .
اخر وقت دم در از هم جدا شديم . چون نازي با نيما و نيلوفر مي رفت . نازي معذرت خواست و ازم خاست تادير نشده روي اين موضوع فكر كنم و به مهرداد بگم . من بوسيدمش و گفتم در موردش فكر مي كنم .
مهرداد دنبالم نيومده بود و كلاس هم تا چها رونيم طول كشيده بود . من پياده راه افتادم تا به ايستگاه برسم توي را تمام مدت توي اين فكربودم كه چه جوري به مهرداد بگم اخه حالا با وجود مامان .....بايد به بهونه اشكال فيزيك بكشمش توي اتاق و همه چيزو بگم تا خيالم راحت بشه و با خودم عهد بستم امشب هر جوري شده به مهرداد بگم.خيلي طول كشيد ولي اتوبوس نيامد براي همين سوار تاكسي شدم . همزمان با من يه اقاي ديگه هم سوار تاكسي شد ولي من رويم به بيرون بود و اون رو نديدم .
اقا كس ديگه اي رو سوار نكنيد
تا اين را گفت برگشتم ديدم سياوشه ؛ دلم مي خاست خودم رو پرت كنم بيرون .
سلام
اقا مزاحم خانم نشيد
به تو ربطي نداره . نامزدمه باهم قهر بوديم حالا اومدم اشتي . تازه تو كرايه ات را دو برابر بگير.
ببخشيد
خب خانم ديگه جوابم رو نمي دي؟
نمي تونستم حرف بزنم .جلوي راننده بد بود بفهمه منو اون غريبه ايم براي همين هيچ جوابي ندادم .تا خونه ؛ يك ريز حرف زد ولي من جواب ندادم . براي اينكه از دستش راحت شم كمي مونده به خونه . خاستم پياده شم.
اقا نگه داريد پياده مي شيم
حساب مي كنم .
من پول را محكم توي صورتش انداختم و سريع را ه افتادم خدا، خدا مي كردم كه ديگهه پياده نشده باشه ولي بد پيله باز داشت دنبالم ميومد.
صبر كن . يه جواب درست و حسابي بهم بده . اصلا" قرار بذار تا با هم بيشتر حرف بزنيم .
هي صبر كن ببينم تو چي چي كار داري دنبال اين دختر راه افتادي. تمام بدنم لرزيد چون صدا برام اشنا بود مي ترسيدم برگردم پاهام سست شده بود
به تو چه ، اون رفيقمه
با عجله برگشتم
به خدا دروغ مي گه. ولي سيلي مامان انقدر محكم بود كه به زمين خوردم . سياوش پاشو به فرار گذاشت .همون موقع صداي ترمز ماشين رو شنيدم . سرم رو بلند كردم . با ديدن مهرداد ديگه هيچي نفهميدم و دنيا جلوي چشمام سياه شد . فقط صداي مهرداد را شنيدم كه به مامان مي گفت در ماشين رو باز كن و منو بغل كرد . ديگه هيچي نفهميدم .