خودمن وقتي اون مانتو و روسري ابي را سرت كردي ديگه از فكرم بيرون بيرون نمي رفتي. من تا اون موقع دوستت داشتم ولي نه اين جوري . خيلي به خودم قبولوندم كه من جاي پدرتم براي همين روي اين موضوع تاكيد مي كردم . ولي تو با اين كارات منو هم ديونه كردي .
مهرداد ديگه در موردش حرف نزن من تورو دوست دارم توام منو دوست داري پس همه چيز تمومه.
ولي ستاره مشكل اصلي داره مياد.
دم دره خونه داشتن ميزها رو مياوردن پايين . مهرداد ماشين را جلوتر پارك كرد . پياده شديم .
من مستقيم توي اتاقم رفتم تا جا را براي وسايل باز كنم.
مهرداد با مردي داشت احوال پرسي مي كرد از توي راهرو سرك كشيدم . كثافت اون براي چي با اينا اومده بود . خانمجان با دقت داشت سياوش رو نگاه مي كرد . فكر كنم شناخته بودش .
خانم ببخشيد بريد كنار .كدو اتاق ببرم.
اوه ببخشيد بفرمائيد ؛ اتاق اخري.
ستاره مادر بيا اينجا كارت دارم.
من بدون اين كه سرم را بلند كنم رد شدم هنوز به اشپزخانه نرسيده بودم كه سياوش سلام كرد و من مجبور شدم جواب بدم . ويك راست رفتم پيش خانم جان
ستاره مادر به نظرم اين همون پسر مزاحمه .
نمي دونم خانم جان.
وا مادر من كه چشو چارم نمي بينه شناختمش تو يادت نيست .
اخه من نگاش نكردم.
خانم جان وسايل ستاره قشنگه؟
اره مادر رفتن؟
بله رفتن..
مهرداد مادر اون پسره كه باهاش حرف مي زدي كي بود؟
پسر خواهر دوستمه واسه چي؟
آخه مادر من مي گم همون پسره مزاحمه كه دنبال ستاره بود .
اره ستاره؟
من نمي دونم عمو اخه اونروز درست نگاهش نكردم . مهرداد خواست باز سوال كنه كه از شانسم زنگ خونه رو زدن .
امروز اينجا چه خبره اينا ديگه كين ؟
اومدن براي پرده
من و خانم جان توي اشپزخونه نشستيم
مهرداد مي گه امروز مادرتم به سلامتي مياد اينجا .
بله خانم جان .
يه نيم ساعتي تنها توي اشپز خونه بودم و فكر ميكردم اگه به مهرداد بگم چه عكس العملي نشون مي ده .
ستاره بيا پرده ها رو ببين . خانم جان كجاست ؟
توي حياط . واي خدايا چقدر قشنگه . چقدر سليقتون خوبه .
براي همين تورو انتخاب كردم ..
اين كارو كه من به زور كردم به نفع خودتون نگيريد .
ستاره بهم راست مي گي ؟در مورد چي؟
تو براي چي از سياوش مي ترسي .
من از اون نمي ترسم .
نمي ترسي ولي هر وقت مي بينيش رنگت مثل گچ سفيد مي شه حالا راست بگو .
نه چيزي نيست .باشه من قبول مي كنم .من از مهرداد خجالت كشيدم و سرم راپايين انداختم.
من بايد برم كمك مامانت تو هم مياي ؟
بله چون هنوز وسيله دارم بايد بيارم.
پس بپوش تا بريم
من سريع آماده شدم . يه هيجان خاصي داشتم .
انگار خيلي خوشحالي ؟
اره ولي دليلشو خودم هم نمي دونم .
ولي من مي دونم .چي؟
روي صندلي كنارت نشسته .
مهرداد با صداي بلند مي خنديد . منم م يخنديدم . مهرداد شادتر از گذشته بود ولي با يه غم تو چشماش .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)