صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 51

موضوع: ستاره | شیوا نظری

  1. #31
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    خودمن وقتي اون مانتو و روسري ابي را سرت كردي ديگه از فكرم بيرون بيرون نمي رفتي. من تا اون موقع دوستت داشتم ولي نه اين جوري . خيلي به خودم قبولوندم كه من جاي پدرتم براي همين روي اين موضوع تاكيد مي كردم . ولي تو با اين كارات منو هم ديونه كردي .
    مهرداد ديگه در موردش حرف نزن من تورو دوست دارم توام منو دوست داري پس همه چيز تمومه.
    ولي ستاره مشكل اصلي داره مياد.
    دم دره خونه داشتن ميزها رو مياوردن پايين . مهرداد ماشين را جلوتر پارك كرد . پياده شديم .
    من مستقيم توي اتاقم رفتم تا جا را براي وسايل باز كنم.
    مهرداد با مردي داشت احوال پرسي مي كرد از توي راهرو سرك كشيدم . كثافت اون براي چي با اينا اومده بود . خانمجان با دقت داشت سياوش رو نگاه مي كرد . فكر كنم شناخته بودش .
    خانم ببخشيد بريد كنار .كدو اتاق ببرم.
    اوه ببخشيد بفرمائيد ؛ اتاق اخري.
    ستاره مادر بيا اينجا كارت دارم.
    من بدون اين كه سرم را بلند كنم رد شدم هنوز به اشپزخانه نرسيده بودم كه سياوش سلام كرد و من مجبور شدم جواب بدم . ويك راست رفتم پيش خانم جان
    ستاره مادر به نظرم اين همون پسر مزاحمه .
    نمي دونم خانم جان.
    وا مادر من كه چشو چارم نمي بينه شناختمش تو يادت نيست .
    اخه من نگاش نكردم.
    خانم جان وسايل ستاره قشنگه؟
    اره مادر رفتن؟
    بله رفتن..
    مهرداد مادر اون پسره كه باهاش حرف مي زدي كي بود؟
    پسر خواهر دوستمه واسه چي؟
    آخه مادر من مي گم همون پسره مزاحمه كه دنبال ستاره بود .
    اره ستاره؟
    من نمي دونم عمو اخه اونروز درست نگاهش نكردم . مهرداد خواست باز سوال كنه كه از شانسم زنگ خونه رو زدن .
    امروز اينجا چه خبره اينا ديگه كين ؟
    اومدن براي پرده
    من و خانم جان توي اشپزخونه نشستيم
    مهرداد مي گه امروز مادرتم به سلامتي مياد اينجا .
    بله خانم جان .
    يه نيم ساعتي تنها توي اشپز خونه بودم و فكر ميكردم اگه به مهرداد بگم چه عكس العملي نشون مي ده .
    ستاره بيا پرده ها رو ببين . خانم جان كجاست ؟
    توي حياط . واي خدايا چقدر قشنگه . چقدر سليقتون خوبه .
    براي همين تورو انتخاب كردم ..
    اين كارو كه من به زور كردم به نفع خودتون نگيريد .
    ستاره بهم راست مي گي ؟در مورد چي؟
    تو براي چي از سياوش مي ترسي .
    من از اون نمي ترسم .
    نمي ترسي ولي هر وقت مي بينيش رنگت مثل گچ سفيد مي شه حالا راست بگو .
    نه چيزي نيست .باشه من قبول مي كنم .من از مهرداد خجالت كشيدم و سرم راپايين انداختم.
    من بايد برم كمك مامانت تو هم مياي ؟
    بله چون هنوز وسيله دارم بايد بيارم.
    پس بپوش تا بريم
    من سريع آماده شدم . يه هيجان خاصي داشتم .
    انگار خيلي خوشحالي ؟
    اره ولي دليلشو خودم هم نمي دونم .
    ولي من مي دونم .چي؟
    روي صندلي كنارت نشسته .
    مهرداد با صداي بلند مي خنديد . منم م يخنديدم . مهرداد شادتر از گذشته بود ولي با يه غم تو چشماش .


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #32
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    مامان در خونه رو باز گذاشته بود وكارگر ها داشتن وسايل رو جمع مي كردن .
    سلام.
    سلام تو براي چي اومدي؟
    خب مي خواستم كمكتون كنم
    تو فقط تو دست وپايي .
    سلام اقا مهرداد افتاديد تو زحمت
    خواهش مي كنم چه زحمتي ؟ مي خاستين وسايلي كه قراره تو انباري بذارن رو مشخص كنيد تا دوباره كاري نشه .
    بله مشخص كردم . دخترم برو مادر توي اتاقت ببين چيزي از قلم نيفتاده باشه.
    نمي دونم چرا مامان فقط جلوي بقيه با من خوب بود .توي اتاقم كه رفتم اشك توي چشام جمع شد . دلم براي اتاقم تنگ مي شد . وسط اتق روي زمين نشستم . ياد اخرين روزي كه توي اتاقم بودم اشكم را سرازير كرد .
    با خاطره ي بد ياز اينجا مي رفتم
    ستاره عمو جون گريه مي كني؟
    سرم را بلند كردم مامان و مهرداد دم در اتاق بودن . مهرداد دستو پاشو گم كرده بود ديدم اگه كاري نكنم خودشو لو ميده .
    چيزيم نيست دلم براي اتاقم تنگ مي شه . و با خنده بلند شدم .
    مامان چشماشو خمار كرده بود و نگاهم مي كرد ولي برايم مهم نبود براي همين به روم نياوردم . مهرداد وسايلم را بلند كرد و توي ماشين خودش گذاشت .
    نسرين خانم تخت ستاره جون را نياريد ديگه خيلي كهنه شده
    خب اونجا چي كار كنه ؟
    براش يه نو خريدم .
    مامان حتي تشكر هم نكرد . بيشتر وسايل را توي ماشين گذاشتيم فقط تعداد كمي موند كه با يه وانت كارش تمام مي شد . دم خونه مامان با خانم جان احوالپرسي مي كرد مهرداد برگشت تا بقيه ي وسايل رو بياره
    حسابي هال شلوغ شده بود . براي همين رفتم تا لباسم رو در بيارم و مشغول كار بشم
    نه انگار از يه تخت به رد بوده
    ديدم مامان دم در اتاق ايستاده .
    من به مهرداد گفتم اينا رو بخره .
    تو گفتي منم باور كردم .ادم فكر مي كنه اتاق عروسه .
    از حرف مامان خيلي ناراحت شدم اون هميشه خيلي تيزه . بهش اعتنا نكردم . خواستم از اتاق برم بيرون كه جلومو گرفت و گفت : مواظب رفتارت باش . من بازم چيزي نگفتم . دستشو توي سينه ام گذاشت
    تا من نبودم اينجا خبري شده ؟
    نه هيچي؛ دنبال چي مي گردي؟
    هيچي برو
    رفتم تا وسايل را توي هال بيارم . حالا مي فهمم كه چرا مهرداد م يگفت تازه مشكل اصلي مياد .
    بقيه وسايل هم رسيد . همه به جز خانم جان كمك كردن تا بالاخره خونه سروسامان بگيره . مامان براي انتخاب اتاقش پاشو توي يه كفش كرده بود كه اتق نزديك اتاق منو ورداره . ولي اونجا پر وسيله بود و حالت انباري داشت . ولي اخر خانم جان گفت نزديك اون باشه تا به اونم كمك كنه و مامان قبول كرد ولي از اتق منو مهرداد دور شد .. من خيالم راحت شد .
    شب همه خسته و كوفته بعد شام حوابيديم و بقيه كارها موند براي فردا.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #33
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    از سروصدا معلوم بود همه بيدار شدن.
    ولش كن مادر . بچه خسته شده خيلي كار كرده .
    باشه خانم جان . ديگه بايد بيدار بشه . ستاره بيدار شو .
    بيدارم الان ميام . از روي تخت كه بلند شدم تمام بدنم درد مي كرد كمي كش و قوس اومدم و جلوي ميز ارايشم نشستم . موهايم را شانه زدم و از اتاق خارج شدم .دست وصورتم رو شستم و به اشپز خانه رفتم .
    صبح بخير
    صبح تو. هم بخير . زود صبحانه ات رو بخور تا بقيه كارها رو انجام بديم امروز بايد تمام اسباب را جاگير كنيم .
    مادر بذار بچه بيدار بشه اون هنوز گيجه .بيا مادر بشين تا برات چاي بريزم .
    ممنون خانم جان
    اقا مهرداد را بيدار نمي كنيد؟
    چرا مادر برو صداش كن
    خانم جان روش به من بود و اين را گفت ؛ تا خواستم بلند شم مامان بلند شد و گفت : خودم ميرم . من هنوز ننشسته بودم كه صداي مهرداد اومد.
    من اومدم هيچ كس زحمت بيدار كردنم را نكشه . صبح همه بخير .
    صبح شما هم بخير اقا مهرداد بشينيد براتون چايي بيارم .
    ممنون خودم مي ريزم .
    و به طرف سماور رفت از اين كه مامان كنف شده بود خوشحال شد م ولي پيش خودم گفتم : دختر مامانته . مامان طوري نشسته بود كه مهرداد روي هر صندلي مي نشست پيش اون بود . مهردادد يه نگاهي كرد و با چايي از اشپز خانه بيرون رفت .
    مادر صبحتنه نمي خوري ؟
    نه خانم جان ديگه ظهر ناهار مي خورم
    باشه مادر هر جور راحتي.
    من كه سير شده بودم بلند شدم تا خواستم برم مامان صدام زد.
    ستاره ظرف ها را بشور من كار دارم
    نه مادر برو من خودم مي شورم
    وا خانم جان نخوايد بي عارش كنيد .
    من رفتم واستكان ها رو شستم و رفتم توي هال . بقيه اسباب را بايد توي زير زمين مي گذاشتم براي همين با كمك هم برديم توي حياط و مهرداد توي زير زمين جاگير مي كرد .
    بچه ها بياين تو ناهار اماده است
    مگه ساعت چنده؟
    من روي ساعت مچيم نگاه كردم ، چه زود ساعت دو شده بود .
    ساعت دو عمو.
    راست مي گي ؟ براي همين دارم از گرسنگي مي ميرم .
    واي خدا مرگم بده آقا مهرداد چرا زودتر نگفتين تا براتون يه چيزي بيارم .
    خيلي ممنون نسرين خانم . حالا بريم داخل ديگه بجز اين يه كارتون ديگه چيزي نمونده منم اينو مي ذارم و ميام .
    من و مامان رفتيم داخل و به خانم جان كمك كرديم . بعد از ناهار ظرف ها رو شستم و مامان چايي ريخت و با هم رفتيم توي هال . روي مبل بغل خانم جان نشستم . مامان به همه چاي تعارف كرد ولي چايي من را روي ميز گذاشت و روي مبل نزديك مهرداد نشست و شروع به صحبت كرد.
    خب اقا مهرداد حسابي توي زحمت افتادين.
    خواهش مي كنم من كه كاري نكردم.
    مهرداد به من نگاه كرد كه سرم را به مبل تكيه داده بودم و بلند شد و گفت : بيشتر زحمتو اين دختر كشيده . در حين صحبت جاشو عوض كرد و چاي من را هم اورد .
    خيلي ممنون خودم بر مي داشتم
    مگه نه ستاره؟
    چي حواسم نبود.
    تو بيشتر از همه خسته شدي


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #34
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    نمي دونستم چي بگم براي همين ساكت شدم و به جاي من مهرداد گفت: براي همين من به ستاره خانم جايزه مي دم .
    چه خوب مادر مثل اون دفعه
    مامان سريع پرسيد : كدوم دفعه خانم جان؟
    مهرداد كه ديد خانم جان داره جريان بيرون رفتن ما رو لو مي ده زود جواب داد
    خب با شام بيرون چطوريد؟
    من قبول دارم
    اخه توي زحمت مي افتين
    نه نسرين جون بريد خوبه
    نه خانم جان بدونه شما نمي ريم
    مامان از اين حرف من انگار خوشحال نشده باشه بهم نگاه كرد ولي چيزي نگفت . قرار شد عصر همه با هم بريم بيرون. تا عصر چند ساعتي بيشتر نمونده بود براي همين همه توي هال دور هم نشستيم و صحبت مي كرديم . به جز خانم جان كه يه چرتي هم زد .
    موقع اماده شدن چون مهرداد مانتو ابيم رو دوست داشت اونو پوشيدم و يه دستي به صورتم كشيدم ول يخيلي ملايم چون مامان گير مي داد . روسري مامان پيشم نبود براي همين پيش مامان رفتم . اون و خانم جان زودتر اماده شده بودن و با هم گرم صحبت بودن .
    مامان روسري ابيه رو بهم مي دين سرم كنم .
    مامان سرش رو بلند كرد و تا منو ديد تعجب كرد انگار دفعه ي اولشه منو مي بينه . خانم جان هي قربون صدقه ام مي رفت . مامان كه عصباني شده بود گفت: مانتوت رو عوض كن اون مشكيه رو بپوش . اون روسري هم براي سن تو مناسب نيست .
    آخه چرا ؟بهم مياد
    نمي شه برو صورتت رو هم بشور.
    من ناراحت شدم . خواستم برگردم كه رودر روي مهرداد شدم . اون دوباره سه تيغه كرده بود و كت شلوار سبز تيره با بلوز سبز روشن پوشيده بود من ناخوداگاه لبخند زدم چون خيلي قشنگ شده بود مهرداد جواب لبخنم را داده و بلند گفت : اينم جايره ي ستاره خانم كه گفته بودم و يه كادو بهم داد . من شوكه شده بودم براي همين گفتم : مهرداد . مهرداد با ابرو علامت داد ومن زود متوجه شدم .
    خيلي ممنون عمو چرا زحمت كشيدين . من برم لباسها م رو عوض كنم زود بيام .
    احتياجي نيست ، شما كادوتون رو باز كنيد .
    من به مهرداد نگاه مي كردم . چشمم به مامان افتاد كه باز با چشمهاي باريك منو نگاه مي كرد .
    باز كن مادر ببين مهرداد برات چي خريده ؟
    كادو رو باز كردم يه حرير ابي روشن بود . كه خيلي از روسري ابيه يه مامان قشنگ تر بود من از خوشحالي نمي دونستم چي كار كنم براي همين زود سرم كردم و به همه گفتم بهم مياد ؟ مهرداد لبخند م يزد .
    مثل ماه شدي مادر ، پاشم برات اسفند دود كنم .
    خانم جان اينو گفت و توي اشپز خانه رفت . مامان بلند شد و به طرف مامان اومد .
    خيلي ممنون اقا مهرداد ولي به نظرتون براي ستاره زود نيست مثل خانم ها لباس بپوشه و ارايش كنه . اون فقط يه بچه است.
    مامان از عمد منو بچه خطااب كرد و مي خاست به مهرداد بفهمون من ارايش كردم .
    ولي به نظر من ستاره براي خودش خانميه . چون يه خانم بايد متانت و نجابت داشته باشه كه ستاره اينها رو داره و ارايشش انقدر كم وملايم هست كه من از اين جلو متوجه نشدم ت ااينكه شما گفتين .
    مامان ديگه جواب نداد خانم جان با اسفند اومد بيرون و صلوات مي فرستاد ودور سر من مي گردوند . مامان رفت توي حياط و منتظر بقيه شد . خانم جان توي اشپز خانه برگشت . من از موقعيت استفاده كردم .
    مهرداد از كجا ميدونستي روسري مال من نيست
    خب چون سر مامانتم ديده بودم .
    چرا جواب مامان را دادي حالا يه وقت بو مي بره .
    فكر نمي كنم . فقط دلم مي خاست بشينه سر جاش و تو رو خيط نكنه .
    مهرداد اون مادرمه اين قصد را نداره اون يه مقدار حساسه .
    ولش كن . مهرداد دستم را گرفت و گفت : ستاره..... خيلي قشنگ شدي ، فكرشو نمي كردم با ارايش اينقدر قشنگ بشي .
    بريم مادر
    مهرداد هول شد و دستم را ول كرد و گفت: بله من درو قفل مي كنم
    نمي دونم خانم جان حرفامون رو شنيده بود يا نه ، ولي توي خودش بود .
    من زود بيرون رفتم . من ومامانم عقب نشستيم . توي را كسي حرف نمي زد . مهرداد ظبط را روشن كرد و از توي اينه منو نگاه كرد فهميدم اين كارو به خاطر من كرده چون اون توي ماشين نوار گوش نمي داد
    وا! مادر تو هيچ وقت موار گوش نمي دادي
    خب خانم جان مگه بده؟ ديدم كسي حرف نمي زنه
    قربون پسرم برم كه اينقدر از اومدن نسرين خوشحاله
    من از اين حرف خانم جان ناراحت شدم ولي پاي اين گذاشتم كه خانم جان به خاطر مامان كه توي خودشه اين كارو كرده . خانم جان دوباره حرفش رو تكرار كرد و اين بار از مادرم پرسيد :درست نيست نسرين جون پسرم خيلي تغيير كرده .
    خانم جان اقا مهرداد خيلي وقتهعوض شدن . اين تغيير روي ظاهرشونم تاثير گذاشته .
    خانم جان انگار تازه متوجه ي منظور مامان شده بود به مهرداد نگاه كرد .
    نمي دونستم چي بگم براي همين ساكت شدم و به جاي من مهرداد گفت: براي همين من به ستاره خانم جايزه مي دم .
    چه خوب مادر مثل اون دفعه
    مامان سريع پرسيد : كدوم دفعه خانم جان؟
    مهرداد كه ديد خانم جان داره جريان بيرون رفتن ما رو لو مي ده زود جواب داد
    خب با شام بيرون چطوريد؟
    من قبول دارم
    اخه توي زحمت مي افتين
    نه نسرين جون بريد خوبه
    نه خانم جان بدونه شما نمي ريم
    مامان از اين حرف من انگار خوشحال نشده باشه بهم نگاه كرد ولي چيزي نگفت . قرار شد عصر همه با هم بريم بيرون. تا عصر چند ساعتي بيشتر نمونده بود براي همين همه توي هال دور هم نشستيم و صحبت مي كرديم . به جز خانم جان كه يه چرتي هم زد .
    موقع اماده شدن چون مهرداد مانتو ابيم رو دوست داشت اونو پوشيدم و يه دستي به صورتم كشيدم ول يخيلي ملايم چون مامان گير مي داد . روسري مامان پيشم نبود براي همين پيش مامان رفتم . اون و خانم جان زودتر اماده شده بودن و با هم گرم صحبت بودن .
    مامان روسري ابيه رو بهم مي دين سرم كنم .
    مامان سرش رو بلند كرد و تا منو ديد تعجب كرد انگار دفعه ي اولشه منو مي بينه . خانم جان هي قربون صدقه ام مي رفت . مامان كه عصباني شده بود گفت: مانتوت رو عوض كن اون مشكيه رو بپوش . اون روسري هم براي سن تو مناسب نيست .
    آخه چرا ؟بهم مياد
    نمي شه برو صورتت رو هم بشور.
    من ناراحت شدم . خواستم برگردم كه رودر روي مهرداد شدم . اون دوباره سه تيغه كرده بود و كت شلوار سبز تيره با بلوز سبز روشن پوشيده بود من ناخوداگاه لبخند زدم چون خيلي قشنگ شده بود مهرداد جواب لبخنم را داده و بلند گفت : اينم جايره ي ستاره خانم كه گفته بودم و يه كادو بهم داد . من شوكه شده بودم براي همين گفتم : مهرداد . مهرداد با ابرو علامت داد ومن زود متوجه شدم .
    خيلي ممنون عمو چرا زحمت كشيدين . من برم لباسها م رو عوض كنم زود بيام .
    احتياجي نيست ، شما كادوتون رو باز كنيد .
    من به مهرداد نگاه مي كردم . چشمم به مامان افتاد كه باز با چشمهاي باريك منو نگاه مي كرد .
    باز كن مادر ببين مهرداد برات چي خريده ؟
    كادو رو باز كردم يه حرير ابي روشن بود . كه خيلي از روسري ابيه يه مامان قشنگ تر بود من از خوشحالي نمي دونستم چي كار كنم براي همين زود سرم كردم و به همه گفتم بهم مياد ؟ مهرداد لبخند م يزد .
    مثل ماه شدي مادر ، پاشم برات اسفند دود كنم .
    خانم جان اينو گفت و توي اشپز خانه رفت . مامان بلند شد و به طرف مامان اومد .
    خيلي ممنون اقا مهرداد ولي به نظرتون براي ستاره زود نيست مثل خانم ها لباس بپوشه و ارايش كنه . اون فقط يه بچه است.
    مامان از عمد منو بچه خطااب كرد و مي خاست به مهرداد بفهمون من ارايش كردم .
    ولي به نظر من ستاره براي خودش خانميه . چون يه خانم بايد متانت و نجابت داشته باشه كه ستاره اينها رو داره و ارايشش انقدر كم وملايم هست كه من از اين جلو متوجه نشدم ت ااينكه شما گفتين .
    مامان ديگه جواب نداد خانم جان با اسفند اومد بيرون و صلوات مي فرستاد ودور سر من مي گردوند . مامان رفت توي حياط و منتظر بقيه شد . خانم جان توي اشپز خانه برگشت . من از موقعيت استفاده كردم .
    مهرداد از كجا ميدونستي روسري مال من نيست
    خب چون سر مامانتم ديده بودم .
    چرا جواب مامان را دادي حالا يه وقت بو مي بره .
    فكر نمي كنم . فقط دلم مي خاست بشينه سر جاش و تو رو خيط نكنه .
    مهرداد اون مادرمه اين قصد را نداره اون يه مقدار حساسه .
    ولش كن . مهرداد دستم را گرفت و گفت : ستاره..... خيلي قشنگ شدي ، فكرشو نمي كردم با ارايش اينقدر قشنگ بشي .
    بريم مادر
    مهرداد هول شد و دستم را ول كرد و گفت: بله من درو قفل مي كنم
    نمي دونم خانم جان حرفامون رو شنيده بود يا نه ، ولي توي خودش بود .
    من زود بيرون رفتم . من ومامانم عقب نشستيم . توي را كسي حرف نمي زد . مهرداد ظبط را روشن كرد و از توي اينه منو نگاه كرد فهميدم اين كارو به خاطر من كرده چون اون توي ماشين نوار گوش نمي داد
    وا! مادر تو هيچ وقت موار گوش نمي دادي
    خب خانم جان مگه بده؟ ديدم كسي حرف نمي زنه
    قربون پسرم برم كه اينقدر از اومدن نسرين خوشحاله
    من از اين حرف خانم جان ناراحت شدم ولي پاي اين گذاشتم كه خانم جان به خاطر مامان كه توي خودشه اين كارو كرده . خانم جان دوباره حرفش رو تكرار كرد و اين بار از مادرم پرسيد :درست نيست نسرين جون پسرم خيلي تغيير كرده .
    خانم جان اقا مهرداد خيلي وقتهعوض شدن . اين تغيير روي ظاهرشونم تاثير گذاشته .
    خانم جان انگار تازه متوجه ي منظور مامان شده بود به مهرداد نگاه كرد .


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #35
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    مادر تو ريشت رو زدي؟
    مگه عيبي داره مادر تازه قشنگ ترم شدم مگه نه؟
    اره مادر جون
    خانم جان انگار همه ي عالم رو دوست داشت . ولي نمي دونم مامان از اين متلك گفتن چي عايدش مي شد .مهرداد انگار ميخاست جو را عوض كنه گفت: خب ديگه از توي تيپ من بياين بيرون من همه جوري قشنگم . كجا دوست داريد بريم ؛ نسرين خانم ؟
    من متوجه شدم مهرداد اين كارو براي اين كرد كه خيال خانم جان راحت بشه .
    مامان با يه لبخن گفت : هر جا خودتون دوست داريد
    پس اول مي ريم بازار چون اكثر خانمها دوست دارن همش خريد كنن و بعد هم يه رستوران حسابي. قبول؟
    همه قبول كردن . مامان همه انگار ديگه ناراحت نبود . با خانم حان شروع به حرف زدن كرد .ولي منو مهرداد ساكت بوديم و به اهنگ گوش مي داديم . مهرداد كه متوجه ي حالم شده بود اولين پاساژ نگه داشت
    خب رسيديم همه پياده شين
    داخل پاساژ خيلي چيز پسنديدم ولي از ترس مامان چيزي نگفتم . همه از من جلوتر بودن . دم جواهر فروشي ايستادم . يه قلب زيبا و كوچك كه زنجير ظريفي از داخل اون رد شده بود نظر منو جلب كرد نمي تونستم ازش چشم بردارم
    كدومش چشمتو گرفته؟
    مهرداد تويي؟
    اره بگو كدومشو دوست داري؟
    اون زنجير با قلبش رو نگاه كن . و با انگشت بهش نشون دادم . مهرداد مثل هميشه خنديد
    بريم همه منتظر تو هستن
    من دنبالش را افتادم . خيلي ازشون عقب بودم
    چرا انقدر نعطل م يكني
    معذرت مي خام مامان .
    حالا عيب نداره بهتره ديگه براي شام بريم.
    شام را در سكوت و ارامش خورديم و همه خسته ولي سرحال برگشتيم خونه . ديگه دير وقت بود براي همين با تشكر از مهرداد براي خواب به اتاقاي خودمون رفتيم . در را بستم و بعد از تعويض لباس خودم را روي تخت انداختم ولي توي فكر اون قلب و رنجير بودم . چراغ را خاموش كردم كه بخابم چون خيلي خسته بودم .
    صبح با صداي مامان بيدار شدم و براي مدرسه اماده شدم . موقع رفتن ديدم مامان صبر كرده و نرفته .
    اقا مهرداد مي شه منم بيام . بعد از ستاره جون منو يه جايي پياده كنيد .
    شرمنده نسرين خانم ستاره بايد امروز خودش بره چون من جايي كار دارم و مسيرم بهش نمي خوره
    من حسابي پكر شدم چون اصلا" حوصله نداشتم پياده برم
    مامان ديگه صبر نگرد چون ديرش مي شد و مهرداد براي من به تاكسي تلفني زنگ زد .
    اين جوري بهتره امروز خودت برو تا ديگه عادت كنه خودش بره وگرنه بايد هرروز با خودمون ببريمش اون موقع صبح ها هم نمي تونيم تنها باشيم .
    ------ به ستاره خانم ديگه يه زنگي به ما نمي زنيد .
    حالا نه شما مي زنيد . از وقتي دوست جديد پيدا كرديد مارو فراموش كرديد
    چي ميگي ستاره خل شدي ؟
    راستي چه خبر از نيما ؟
    هيچي خبر خاصي ندارم . ولي تقريبا" هرروز با هم تماس داريم
    افرين
    ازم اجازه گرفت كه بهم زنگ بزنه و منم قبول كردم . خيلي محترمه .نيلوفر از همه چي خبر داره . انگار مامانشون هم خبر داره .
    راست مي گي؟
    اره خودش اينجور گفت
    پس يه قصدي داره
    نازي خجالت كشيد و سرش را انداخت پايين و حرف توي حرف اورد .
    راستي به مهرداد جريان سياوش رو گفتي؟
    نه هنوز وقتش نيست .
    پس كي وقتشه؟ حتما" كار كه ا زكار كذشت
    برو تو هم وقت گير اوردي تا مي خاد حر ف توي حرف بياره سياوش را وسط مي كشه . تو خودت اگه جاي من بودي روت مي شد به نيما بگي؟
    خب چون عاقلم اول از هر چيزي اين موضوع را بهش مي گفتم كه راحت بشم .
    ديگه از خوندن فيزيك منصرف شدي؟
    حالا معلوم شد كي حرف تو حرف مياره .
    من خنديدم .
    نميري كه مي خندي انقدر خاستني مي شي . بيچاره مهرداد . نه نيما گفته برم خونهشون بهم درس مي ده .
    چه خوب . سينما نرفتين؟
    هنوز نه چون صلاح نديدم .
    اخر وقت دم در از هم جدا شديم . چون نازي با نيما و نيلوفر مي رفت . نازي معذرت خواست و ازم خاست تادير نشده روي اين موضوع فكر كنم و به مهرداد بگم . من بوسيدمش و گفتم در موردش فكر مي كنم .
    مهرداد دنبالم نيومده بود و كلاس هم تا چها رونيم طول كشيده بود . من پياده راه افتادم تا به ايستگاه برسم توي را تمام مدت توي اين فكربودم كه چه جوري به مهرداد بگم اخه حالا با وجود مامان .....بايد به بهونه اشكال فيزيك بكشمش توي اتاق و همه چيزو بگم تا خيالم راحت بشه و با خودم عهد بستم امشب هر جوري شده به مهرداد بگم.خيلي طول كشيد ولي اتوبوس نيامد براي همين سوار تاكسي شدم . همزمان با من يه اقاي ديگه هم سوار تاكسي شد ولي من رويم به بيرون بود و اون رو نديدم .
    اقا كس ديگه اي رو سوار نكنيد
    تا اين را گفت برگشتم ديدم سياوشه ؛ دلم مي خاست خودم رو پرت كنم بيرون .
    سلام
    اقا مزاحم خانم نشيد
    به تو ربطي نداره . نامزدمه باهم قهر بوديم حالا اومدم اشتي . تازه تو كرايه ات را دو برابر بگير.
    ببخشيد
    خب خانم ديگه جوابم رو نمي دي؟
    نمي تونستم حرف بزنم .جلوي راننده بد بود بفهمه منو اون غريبه ايم براي همين هيچ جوابي ندادم .تا خونه ؛ يك ريز حرف زد ولي من جواب ندادم . براي اينكه از دستش راحت شم كمي مونده به خونه . خاستم پياده شم.
    اقا نگه داريد پياده مي شيم
    حساب مي كنم .
    من پول را محكم توي صورتش انداختم و سريع را ه افتادم خدا، خدا مي كردم كه ديگهه پياده نشده باشه ولي بد پيله باز داشت دنبالم ميومد.
    صبر كن . يه جواب درست و حسابي بهم بده . اصلا" قرار بذار تا با هم بيشتر حرف بزنيم .
    هي صبر كن ببينم تو چي چي كار داري دنبال اين دختر راه افتادي. تمام بدنم لرزيد چون صدا برام اشنا بود مي ترسيدم برگردم پاهام سست شده بود
    به تو چه ، اون رفيقمه
    با عجله برگشتم
    به خدا دروغ مي گه. ولي سيلي مامان انقدر محكم بود كه به زمين خوردم . سياوش پاشو به فرار گذاشت .همون موقع صداي ترمز ماشين رو شنيدم . سرم رو بلند كردم . با ديدن مهرداد ديگه هيچي نفهميدم و دنيا جلوي چشمام سياه شد . فقط صداي مهرداد را شنيدم كه به مامان مي گفت در ماشين رو باز كن و منو بغل كرد . ديگه هيچي نفهميدم .


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #36
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    بيا مادر چشاشو باز كرد . ستاره مادر خوبي؟
    اگه بيدار بشه خودم مي كشمش خانم جان
    نسرين جون اين طوري كه نمي شه . خب دخترت قشنگه دنبالش مي كنن . تو كه نبايد اين دختر رو بزني .
    اخه خانم جان پسره چشمشو انداخت تو چشم مي گه به تو چه ،رفيقمه با هم چند سال دوستيم الان هم از گردش ميايم.
    دلم مي خاست پاشم بگم به خدا مامان داره دروغ مي گه . ولي توان نداشتم . تا خواستم دستم را تكون بدم احساس درد كردم . سرم مانع از تكون خوردنم مي شد .از لاي چشمم مهرداد را ديدم كه دورتر از هم ايستاده و هيچ حرفي نمي زنه و مامان هم هي دروغ سر هم مي كنه و از اين موقعيت سو استفاده مي كنه . چشم هام را باز كردم .
    پاشو فيلم در نيار دختره بي شعور با ابروي من باز ميكني ؟ نمي گي اينجا همه آقا مهرداد رو مي شناسن براشون بده . كافي نبود توي اون محل روم نمي شد سرم رو بلند كنم .
    بس كن نسرين دخترت خيلي خانمه توي اين چند روزي كه اينجا بود به ما ثابت شده چرا اين جوري مي گي ؟
    خانم جان شما مثل مادرم هستين . همش تلفن هاي مشكوك داشت . هي مزاحم تلفني داشتيم . اخه من كه بچه نيستم كه اين چيز ها رو نفهمم .
    من از دست مامان انقدر ناراحت شده بودم كه دلم مي خاست بميرم . وقتي كه به مهرداد نگاه كردم تا با نگاه از اون كمك بخام ديدم اون اشكش رو پاك كرد و از اتاق خارج شد .ديگه نمي تونستم جلوي اشكم رو بگيرم . براي همين رويم رو برگردوندم كه كسي متوجه نشه . مي خاستم بلند شم و محكم بزنم تو يصورت مامان و بگم چي گيرت مياد كه بد منو بگي ؟
    خانم جان مامان را از اتاق بيرون كرد و خودش مرا بيرون كرد و خودش مرا بوسيد و از اتاق خارج شد و با يه سوپ داغ برگشت .
    به دل نگير مادر اروم مي شه دوباره با اشتي مي كنين . مادره دلش هزار راه مي ره ، دنيا پر از گرگه ، تو هم بايد موظب باشي .
    خانم جان هم طوري حرف مي زد كه انگا رحرفهاي مامان رو باور كرده .
    من با دلي شكسته چند تا قاشق سوپ خوردم و از خوزدن بقيه امتناع كردم .
    خانم جان هم اصرار نكرد و منو تنها گذشت . من توي تنهايي فقط اشك مي ريختم . يعني مهرداد حرفهاي مامان را باور مي كنه توي همين فكر بودم كه در باز شد و مهرداد داخل شد و يك راست سراغ سرمم رفت واونو چك كرد و چون ديگه تمام شده بود كنار تختم نشست و دستم را گرفت و سوزن را دراورد و پنبه الكلي را روي اون گذاشت و نگه داشت .
    لب هام خشك بودن و به سختي از هم باز مي شدن .
    مهرداد تو حرفهاي مامانم رو باور مي كني ؛ برام خيل يمهمه؟
    مهرداد مستقيم نگاهم مي كرد اشك را توي چشمهايش ديدم و به حالت زمزمه گفت : دلم مي خاد باور نكنم و بلند شد كه بره .
    حالا خوب استراحت كن چون دكتر گفت فشارت خيلي پايينه .بايد بهتر كه شدي بهم جواب بدي چون خودم از دم مدرسه ديدمت كه سوار اتوبوس نشدي تا ااون كه اومد سوار تاكسي شدين .اونم دربست .
    مهرداد سرش رو برگردوند كه اشكشو نبينم و اتاق را ترك كرد .
    پس اومده بود دنبالمو فكر كرده بود .... خدايا! من مي خاستم امشب همه چيزو بهش بگم .
    سرو صداها خوابيده بود ، معلومه همه خوابيدن . براي اطمينان لاي در را باز كردم . همه چراغها خاموش بود. در را اهسته بستم . سرم را يا دو دستام گرفتم ، نمي دونستم چيكار كنم . احساس خفگي مي كردم . بلند شدم و پنجره را باز كردم نسيمي كه به صورتم مي خورد وسوسه ام مي كرد تا برم توي حياط .از توي هال كه نمي شد رفت ....ولي.....
    اره از پنجره ي اتاقم مي تونم برم زياد فاصله تا سطح حياط نداره با احتياط روي لبه پنجره رفتم و با يه پرش كوچك بدون دردسر توي حياط بودم . همون جا نشستم و از سكوت لذت بردم . زير پام سرد بود براي همين لرزي خفيف را توي تنم احساس كردم .براي همين بلند شدم و كمي قدم زدم. كمي جلوتر كه رفتم ديددم چراغ اتاق مهرداد روشنه . با احتياط كامل از لاي پرده اتاقش داخل را ديدم .


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #37
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    مهرداد داشت گريه مي كرد . اتاق ساده ولي مرتبي داشت . چرا نمي ذاشت كسي داخل اتاقش بشه . اون به چيزي خيره بود . از اينجا دقيق پيدا نبود ولي 0به نظرم يه قاب عكسه . مهرداد بلند شد و من خودم را جمع و جو ركردم . قاب را روي ميز كنار تخت خابش خواباند . با هر مكافاتي بود ديدم . خداي من پس پروانه اينه ....يعني عاشق خاله ي من بوده . ولي مامان نگفت خالم خودشو كشته ، چچقدر شبيه منه . پس هنوز اونو فراموش نكرده . ول ياون قابي كه خوابوند كي بود كه من موفق نشدم ببينمش . دستم را به لبه پنجره گرفتم تا شايد قابي را كه روي ميز خوابانده بود را ببينم ولي ليز خوردم و دستم به شيشه خورد .
    صداي بلندي نكرد ولي مهرداد پرده را عقب زد و تا منو ديد جا خورد . سريع پنجره را باز كرد.
    ستاره تو اينجا چيكار ميكني ؟
    من.....من مي خاستم كمي هوا بخورم.
    پشت پنجره ي اتاق من ...
    ولي من قصدي نداشتم
    صبر كن ميام پيشت
    من باز سرك كشيدم ول يموفق نشدم عكس را ببينم چون مهرداد مستقيم به طرف اون رفت و قاب پروانه را روي ان خاباند و تا خاست روشو برگردونه من پشتم را كردم كه يعني من داخل را نگاه نمي گردم . مهرداد پاش را لبه ي پنجر ه گذاشت ولي به خاطر قد بلندش ديگه احتياج به پرش نداشت و دستش راروي دماغش به علامت سكوت گذاشت و با اشاره گفت دنبالش برم . نزديك پنجره ي اتاقم رسيديم
    اينجا فاصلمون از اتاق مامانت و خانم جان زياده صدامون نمي ره بيا زير درخت بشينيم .
    او به درخت تكيه داد ولي مثل قبل با من صميمي نبود . من با دلخوري كمي اون طرف تر نشستم ولي بهش حق م يدادم .
    چرا از لاي پنجره منو نگاه مي كردي ؟
    حس كنجكاوي ؛ اخه ديدم چراغ اتاقتون روشنه براي همين......
    نمي دونستم چي جواب بدم.
    اون حرفي نمي زد حتي بهم نگاهم نمي كرد . از سكوتي كه بينون بود اعصابمون خورد شد .
    چرا هيچي نمي گي؟
    من حرفي براي گفتن ندارم . گفتني ها پيش تو ه .
    مهرداد تو در مورد من چي فكر مي كني؟
    كه هنوز بچه اي
    مهرداد يعني تو حرفهاي مامانم رو باور كرد؟
    اونا رو نه ول يهر چي خودم ديدم رو باور كردم
    من برات مي تونم توضيح بدم
    ولي من توضيحي نمي خام
    مهرداد ار تو توقع اين رفتار رو نداشتم
    من دقيقا" از تو توقع چنين رفتاري رو نداشتم . چون قبلا" از ت دوبار درباره اين پسره پرسيده بودم وتو جواب ندادي . براي همين بهتره به اين بازي تا دير نشده خاتمه بديم .
    كدو بازي؟
    همين بازي كه شروع كردي.
    تو واقعا" فكر مي كني من از روي بچگي به تو علاقه پيدا كردم و به همين سادگي هم از دستش مي دم . نه اقا در مورد من اشتباه فكر كردي .من از اون دخترايي كه مامانم توي گوشت خونده نيستم من مي خاستم امشب همه چيزو بهت بگم و ازت كمك بخام ول ياون اتفاق كوفتي افتاد حالا هم اگه از نظر تو عشق من يه بازي مسخره است تو بازي نكن ولي من تا اخر اين بازي رو ادامه مي دم و يادت باشه منو خود تو تربيت كردي و به عشق مثل خودت پايبندم و توي خلوتم براي عشقم اشك مي ريزم حتي وقتي به كس ديگه اي ابراز علاقه كنم باز اين كار را خواهم كرد .
    پس تو خيلي وقته منو ديد مي زدي.
    ديگه چه اهميتي داره
    بلند شدم و بدون هيچ حرفي از لبه پنجره بالا رفتم و داخل اتاقم شدم و پنجره را بستم ولي ديگه جلوي خودم را نتونستم بگيرم و زدم زير گريه . چون صدام بلند بود جلوي دهنم را با دست گرفتم . از لاي پرده ديدم مهرداد هنوز زير درخت نشسته و سرش را روي زانوهش گذاشته . من همانجا كنار پنجره نشستم و گريه كردم براي خودم كه باز تنها و بي كس توي دل شب گريه مي كنم . خدايا اون هنوزم پروانه رو دوست داره ودر خلوتش با اون حرف مي زنه . ولي من...........


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #38
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    صبح زودتر از همه از خواب بيدار شدم و يك راست توي اشپزخانه رفتم ول يديدم خانم جان بيداره
    صبح بخير
    صبح بخير دخترم بهتري؟
    بله خوبم
    بيا مادر چايي اماده است
    بقيه هم بيدار شدن مامان با من سر سنگين بود ولي با مهرداد خيلي صميمي . مهرداد صبحانه اش را خورد و بلند شد .
    اگه صبحانه ات تمام شده پاشو تا برسونمت .
    اقا مهرداد امروز مي تونيد منو برسونيد . البته اگه زحمتي نيست
    بله خواهش مي كنم
    فهميدم مهرداد مي خاد منو اذيت كنه براي همين به روي خودم نيوردم .اماده ي رفتن شدم موقع سوار شدن من عقب نشستم و در را محكم زدم بهم . مامان با كمال رضايت رفت جلو نشست . نمي دونم چرا احساس مي كنم خوشحاله و از قصد اين جنجال رو راه انداخت . وگرنه هر مادر ديگه اي بود براي ابروي خودش هم كه شده كمتر سر وصدا راه مي انداخت . مهرداد اول منو پياده كرد . و گفت : منتظرم بمون ميام دنبالت . ولي ديگه مثل قبل يواشكي نگاهم نمي كرد .
    ستاره مامانت باهاتون بود.
    سلام
    چقدر بي حالي باز.
    دست از سرم بردار حوصله ندارم .
    مي دوني كه من خيل ي كنجكاوم پس خودت بگو.
    ولم مي كني يا با يه سيلي مجبورت كنم دست از سرم برداري؟بذار به درد خودم بميرم . ناخوداگاه زدم زير گريه .
    ستاره تاديوونه نشدم بگو چيي شده
    ولم كن نازي خواهش مي كنم . به نازي انقدر التماس كردم كه رفت ولي با چشم گريون . گوشه ي حياط تنها نشسته بودم و گريه مي كردم . تا زنگ خورد . توي كلاس جامو عوض كردم و اخر كلاس نشستم تا نازي باز سوال پيچم نكنه . نازي تا وقت گير مي اورد با سر ازم خواهش مي كرد برم پيشش بشينم ولي من قبول نمي كردم . زنگ اخر فيزيك داشتيم و خانم امامي منو از كلاس براي بي توجهي به درس بيرون كرد . من كيفم را برداشتم و رفتم توي حياط اصلا" برام مهم نبود دورم چي مي گذره . دم در نشستم كه تا زنگ خورد برم ونازي را نبينم . دلم نمي خاست باكسي حرف بزنم . با صداي زنگ خودم را بيرون گذاشتم ديدم مهرداد دم ماشين ايستاده و منتظر منه .
    سلام
    سلام سوار شو بريم .
    من عقب نشستم
    چرا جلو نمي شيني؟
    چون خيلي زود جاشو پر كردين
    ستاره خيلي بچه اي
    عيب نداره بذار تا اخر عمرم بچه بمونم به كسي هم ربطي نداره .
    بچه ا ي ؛ يه بچه ي بي ادب
    بازم اگه دلت مي خواد توهين كن . حتما" مي گي حقشه .
    ستاره بس كن ديگه . براي كارت هنوز دليل نياوردي و من از دستت دلخورم سعي كن اشتباهي كه كردي بپذيري.
    من هيچ اشتباهي نكردم . مامانم حسابي روتون تا ثير گذاشته .
    نزديك خونه بوديم ول يمهرداد راهشو عوض كرد .
    چرا خونه نمي ريم؟
    چون تا تو درست صحبت نكني نمي برمت خونه
    در مورد كي مامانم؟
    ستاره تو خودت مي دوني هيچ كس روي من تاثير نذاشته و من از نسرين متنف.................
    از نسرين چي ؟
    ستاره دست از اين بازي بردار من اصلا" دلم نمي خواد وضع از ايني كه هست بدتر بشه .
    بدتر بشه؟ مهرداد تو طوري صحبت مي كني كه انگار من با اون رفيق بودم .
    مهرداد زد كنار برگشت طرفم
    من نمي تونم اون صحنه اي كه ديدم را براي خودم توجيه كنم و دلم نمي خواد حرفي در اين مورد بزني فقط بگو چرا با من اين كار رو كردي من كه به تو كاري نداشتم . دوستت داشتم. عاشقانه برات همه كار مي كردم و تمام سعيم اين بود عاشقت نشم ولي تو با من چي كار كردي؟ درست موقعي كه با خودم سر جنك داشتم و خودم رو سرزنش مي كردم تواومدي و همه چيزو خراب كردي. مامانت درست تشخيص داده بود من داشتم عاشقت مي شدم براي همين پامو از خونتون بريد ولي تو اومدي ودوباره همه چيز جون گرفت . ستاره من بعد از پروانه به هيچ كس دل نبسته بودم . حتي فكرشم نكرده بودم . ولي در مورد تو نمي تونستم بي تفاوت باشم . ولي حالا فكر اين كه يه بچه بازيم داده باشه داغونم مي كنه . مي توني بفهمي؟
    مهرداد كلمه هاي اخر رو با فرياد مي گفت.
    تو در حق من ظلم كردي، من داشتم تو رو فراموش مي كردم . حتي خودمم هم فراموش كرده بودم ول يتو همه زندگيم را بهم ريختي.
    ديگه نمي تونستم جلوي خودمو بگيرم . اشكام سرازير شد . خدايا مهرداد از قبل به من دلبسته بود ولي من از رفتارش هيچ چيزي نمي فهميدم .
    مهرداد در مورد من داري اشتباه مي كني من هنوز عاش.........
    بسه ديگه ادامه نده
    بذار برات توضيح بدم
    ديگه نمي خوام . من از اين بيشتر دلخورم كه ازت چند بار پرسيدم كه موضوعي هست كه به من نگفتي و تو مي گفتي نه ولي بعد...... ولش كن
    مهرداد از زفتارت بعدا" پشيمون مي شي
    فكر نمي كنم
    ديگه هيچي نگفتم فقط بي صدا گريه مي كردم . دم خونه رو به مهرداد كردم .
    تو تنهام نذار . ازت خواهش مي كنم . من به جز تو هيچ كس رو ندارم . خيلي بهت احتياج دارم . اگه بخواي صد بار ازت خواهش مي كنم . ولي بدون، بدون تو نمي تونم زندگي كنم . مهرداد حداقل نگاهم كن . مي دونم از رفتارت پشيمون مي شي در مورد من داري اشتباه مي كني.
    هيچ جوابي نداد ولي معلوم بود داره گريه مي كنه چون روشو برگردوند
    كيه؟
    منم خانم جان
    اشك هامو پاك كردم و داخل شدم
    سلام
    يك راست توي اتاقم رفتم .
    مادر مگه غذا نمي خوري؟
    سيرم توي مدرسه با بچه ها چيز خوزدم . ديگه صبر نكردم اصرار كنه . در اتاق رو از پشت بستم و روي تختم افتادم و با دل سير گريه كردم.
    ستاره تلفن.
    كيه ؟
    نازي
    بگيد نيستم
    ولي گفتم هستي . نمي شه كه دروغ بگم مادر . چرا در اتاقت قفله
    در را باز كردم و تلفن ر ا گرفتم خوشحال بودم خانم جان عينكش را نزده و متوجه گريه من نمي شد .


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #39
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    ---- سلام
    ديگه از دست من در مي ري . باشه ما نامحرميم حالا ديگه اون جوري سر كارم مي ذاري و مي ري اونم بي خداحافظي . اين شد رفاقت .
    نازي اگه زنگ زدي لوس بازي در بياري موقع خوبي رو انتخاب نكردي
    گريه كردي ؟ صدات گرفته .
    بي خيال
    ستاره چرا نمي گي چي شده؟
    چيزي نشده راحتم بذار.
    با مهرداد حرفتون شده ؟
    باز زدم زير گريه . نازي خيلي تنهام دلم مي خواد به زندگيم خاتمه بدم . از دست همه خسته شدم . نمي دوني اين يه مدت من چي كشيدم
    چرا چيزي بهم نمي گفتي؟
    بدبختي من به خودم ربط داره نمي تونسيتم خوشي تو رو خراب كنم .
    خوشي بخوره تو سرم وقتي تو ناراحتي.
    نازي تا حالا اين قدر احساس تنهايي و بيكسي نكردم . انقدر گريه كردم كه نازي هم به گريه افتاد الهي بميرم برات
    نازي همه وقتي دلشون مي گيره به مادرشون مي گن ولي من مادرم مشكل اصليه كه باعث اين سو تفاهم شده نميدونم چرا نمي ذاره راحت باشم
    نازي عقيده داشت مامان نازي رو دوست داره
    اخه نازي خانم مامانم عاشق بابام بوده و به خاطر اون قيد همه ي خونواده اشو زده
    نمي دونم ول يحالا با اين كارها يي كه كرده فقط يه حدس مس شه زد .اونم همينه . حالا ببين كي بهت گفتم . مهم اينه كه اگه مهرداد دوستش داشت تا حالا ازدواج كرده بودن پس مهرداد دوستش نداره .
    نازي باور كنم ؟
    همش يه حدسه ؛ ستاره فعلا" كسي منو دم در ميخواد . بعد بهت زنگ مي زنم .
    ناز ي قطع مرد ومنو با يه دنيا فكر وخيال تنها گذاشت . هوا كاملا" تاريك شده بود ولي مهرداد هنوز نيامده بود . مامانم دير كرده بود هزار تا فكر كردم تا تلفن و زنگ خونه هم زمان به صدا در امد .من تلفن زا جواب دادم و خانم جان در را روي خانم جان باز كرد .
    سلام نازي باز تويي؟
    اره فكر مي كني كي دم در مي خواستم ؟
    من اهسته گفتم: نيما؟
    نه خره مهرداد
    راست ميگي؟
    اره در مورد مزاحم هر چي مي دونستم بهش گفتم
    قبول كرد؟
    نمي دونم ولي خيلي توي خودش رفت . اسم پسره را خودش مي دونست . تو بهش گفتي كي بوده
    خودش مي دونست
    همين موقع ماما ن داخل شد و يك راست به طرف من اومد
    باز با ك يحرف مي زني يه دوست ديگه پيدا كردي؟
    گوشي را از دستم قاپيد
    برو گمشو........سلام نازي تويي . ميشه دست از سر دختر من برداري؟خداحافظ
    گوشي رو قطع كرد
    اگه مي شد مدرسه ات رو عوض مي كردم ول يحيف كه تا اخر سال چند ماهي نمونده
    من هاج و واج مونده بودم . مامان خيلي بد رفتار مي كرد
    همه شام خورديم ول ياز مهرداد خبري نشد تا اينكه موقع خواب ، صداي در خونه اومد . خانم جان پريد در هال رو باز كرد يا ابوالفضل چي شده؟
    من سراسيمه توي حياط رفتم . معلوم بود مهرداد كتك كاري كرده . چون چند جاش زخمي شده بود .
    خدا مرگم بده اقا مهرداد . الهي دستش بشكنه . كي اين بلا رو سرتون اورده ؟
    كسي سر من بلا نياورده . فقط اين مزاحمه ستاره رو گوش مالي دادم كه فكر نكنه مي تونه باز اين كارو بكنه .
    وا! اقا مهرداد شما براي ستاره اين كارو كردين؟ اخه اين ادم مي شه ؟
    مادر چرا اينو مي گي . حالا كي بود مهرداد ؟
    همون كه شما گفته بودين خانم جان
    الهي خير از جوونيش نبينه كه اينقدر دخترم رو اذيت كرد و به اون روز انداخت .
    خب حالا خانم جان شما هم اينو انقدر لوس نكنيد .پاشين اقا مهرداد تا براتون بتادين بزنم.
    نه مهم نيست
    الهي بميري . حداقل يه تشكر كن . ايستاده منو نگاه ميكنه .
    خيلي ممنون عمو.
    سرم رو بالا نياوردم چون مهرداد خيلي با من بد برخورد كرده بود و هنوز از دستش دلخور بودم اون با حرفاش غرور منو خرد كرده بود ولي از اينكه متوجه اشتباهش متوجه شده خوشحال بودم .
    مهرداد بهم نزديكتر شد و يواش گفت : معذرت مي خوام . خواهش مي كنم .


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #40
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    ولي من ديگه نمي تونستم جلوي گريه ام را بگيرم براي همين رفتم تو.
    همه داخل شدن ؛ خانم جان شام را گرم مي كرد . مامان هم رفت تا پنبه و بتادين بياره
    قبل از اينكه مامان بياد مهرداد روشو به من كرد:اگه بخشيديم شب بيا تو ي حياط ، من تا صبح منتظرت مي مونم .
    مامان همون موقع آمد
    نمي خا د نسرين خانم چيزي نشده
    ولي مامان اصرار داشت كه اين كار را بكنه من كه نمي تونستم رفتار مامان را تحمل كنم شب به خير گفتم .و رفتم توي اتاقم د ررا بستم چراغ را هم روشن نكردم كه يعني خوابم . به حرف مهرداد فكر مي كرم . هر چي دوست داشت بهم گفت . و حالا پشيمون شده .اخه...... ولي نمي تونستم بدون اون زندگي كنم وقتي اينو مي گفت چشماش برق مي زد ......خدايا عشق چيه؟ تا حالا از دستش عصباني بودم ولي تا دوباره برق چشمهاشو ديدم انگار همه چيزو يادم رفته بود .

    به ياد اون روزهايي افتادم كه مامان نبود . چقدر خوش مي گذشت .نمي دونم كي از فكر وخيال بيرون اومدم ولي يگه صدايي نمي اومد . پس همه خوابيدن . يواش در را باز كردم تا مطمئن بشم .در را بستم و به طرف پنجره رفتم از لاي پرده بيرون را ديد زدم . ديدم مهرداد زير درخت بيد نشسته . نمي دونستم چيكار كنم دلم براش تنگ شده بود . از روزي كه مامان اومده بود ما هم تنها نشده بوديم دلم مي خواست سرم را روي سينه اش بذارم . دلم داشت براش پر پر ميزد . بخصوص كه مثل هميشه سرش را روي زانوش گذاشته بود . از صداي قفل پنجره ، سريع سرش را بلند كرد و به طرفم اومد . من بيرون نرفتم .مي خواستي دلم را بسوزوني كه خودت را نشون مي دي ولي پيشم نمياي؟
    من باز جوابي ندادم .
    بيا بيرون خواهش مي كنم . باور كن اگه نميومدي تا صبح اينجا مي نشستم . ستاره براي تمام كارها م معذرت مي خوام بهم حق بده .
    همش من بايد به همه حق بدم چرا كسي به من حق نمي ده .
    باشه من بهت حق مي دم كه ديگه از من متنفر شد ه باشي . ولي باور كن از حسادت داشتم مي مردم . اگه زودتر گفته بودي.........
    كه زودتر اين حرفا را بزني؟
    ستاره چي كار كنم كه ببخشيم . هر كار ي بگي مي كنم . مي خواي خودم رو به اين درخت داربزنم
    از حرف مهرداد خنديدم.
    بالاخره خنديدي
    دستم را گرفت تا بيام لبه پنجره . دستش را دور كمرم گرفت نزديك خودش پايين گذاشتم . انقدر به هم نزديك بوديم كه صداي نفس هاشو م يشنيدم و بوي ادكلنش باز منو مست كرد براي همين چشمهامو بستم .
    مهرداد محكم بغلم كرد و سرم را به سينه اش فشا ر مي داد .
    ستاره منو ببخش خواهش ميكنم . ترس اينكه تو رو هم از دست بدم داشت ديوونه ام مي كر د .
    مهرداد تو كه الان همه رو بيدارم مي كني.
    باشه تو منو ببخش تا خيالم راحت بشه .
    قبول به يه شرط
    قبول .
    هر شرطي بگم قبول مي كني؟
    اره
    خودت گفتي ها؟
    چه شرطي مي خواي بذاري كه اين قدر براش قول مي گيري؟
    منو ببر تو ي اتاقت
    مهرداد از حرفم جا خورد .
    براي چي مي خواي بياي تو ي اتاقم .
    تو قول دادي هر شرطي رو قبول كني .
    باشه بيا تا بريم
    مهرداد كمك كرد تا برم تو اتاق . با كنجكاوي تمام . همه ي اتاق را بررسي مي كرد م .
    خب چي مي خواستي ببيني ؟
    هيچي فقط دلم مي خواست بدونم براي چي اجازه نمي دي كسي بياد توي اتاقت .
    فقط همين .....
    نه اگه راستش رو بخواي اون شب دوتا قاب عكس ديدم دلم مي خواست بدونم مال كيه .
    تو كه ديده بودي .
    خب يكيشو نديدم
    مهرداد خنديد ولبه ي تخت نشست و با سر گفت كه پيشش بنشينم . من كنار اون نشستم . ا زكشوي بالاي تختش يه قاب كوچك دراورد و بهم داد . من اصلا" باورم نمي شد اون عكس منو از كجا اورده بود .
    مهرداد تو اين عكس منو از كحا اوردي؟
    خب ديگه . اون شبم داشتم با عكس تو حرف مي زدم . من به اين كار عادت دارم . قبلا" هم با عكس پروانه حرف مي زدم .
    من نمي دونستم به مهرداد چي بگم . مهرداد دستم را گرفت و ازم خواست روي پاش بشينم و من اين كار را كردم . سرش را روي شانه ام گذاشت .
    اگه مي دونستي چقدر دوستت دارم باهام اين جوري نمي كردي .داشتم مي مردم اگه يه صدم از اين اتفاق درست بود هم اون اشغال مي كشتم هم خودمو . چون در قبال تو نمي تونستم شكستو تحمل كنم .
    ولي من با تما م وجود عاشق توام
    سر مهرداد را در اغوش گرفتم و هر دو بي صدا اشك مي ريختيم
    مهرداد
    بله
    اگه يه سوال ازت كنم راستش رو مي گي؟
    خب معلومه
    پروانه خالمه؟
    نه براي چي اين سوال رو مي كني؟
    خب به خاطر شباههتم به اون
    نمي دونم چرا مهرداد از اين سوالم هول شد و قول خودش را شكست وبا لبهاش وادار به سكوتم كرد ....


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/