صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 51

موضوع: ستاره | شیوا نظری

  1. #11
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    قسمت 10------

    با صداي اهسته اي كه بيشتر به پچ پچ مي ماند بيدار شدم . من كي خابم برده بود كه خودم هم متوجه نشده بودم . صداي خانم جان را شنيدم براي همين خودم را به خاب زدم .
    براي چي با اين بچه لج مي كنيد شما دو نفر خيلي بچه و كله شقيد .
    بايد اين مادر و دختر رو با هم اشتي مي داديد بدتر بينشون رو بهم زدي
    خانم جان من كاري نكردم اون اين قدر ستاره رو زده بود كه من دلم براي اون سوخت و با خودم اوردمش .
    تو بيجا كردي .
    إ خانم جان
    همين كه مي گم اين دختر به جز اين مادر كي رو داره . تازه يادت رفته نسرين به خاطر ستاره قيد خونوادش رو تو اين 17 سال زد من خودم با ستاره صحبت مي كنم .
    يه جوري بهش نگيد كه دلخور بشه اون خيلي حساسه
    من اونو بزرگ كردم
    ولي من باهاش زندگي كردم
    چي گفتي مهرداد نشنيدم
    چيز مهمي نگفتم . ستاره چيزي نخورده . من تا شما نبوديد صورتش رو كمپرس كردم . كاري نداريد من دارم مي رم بيرون چن جا كار دارم .
    نه مادر برو به سلامت . ولي من اين دو نفر رو تا فردا اشتي مي دم تو هم خيالت راحت باشه .
    خداامهرداد منظورش چي بود با من زندگي كرده . اخه اون كه فقط منو خريد مي برد اونم همه با هم مي رفتيم . چطور من متوجه ي اين نشده بودم كه روي صورتم دستمال سرد گذاشته ؟ هنوزم جاي دست مامان مي سوزه چرا اين جوري شدم ..واي خانم جان داشت مي اومد طرفم براي همين چشمامو بستم .
    ستاره دختر قشنگم
    خانم جان عادت داشت با موهاي من بازي مي كرد تا من از خاب بيدار شم
    پاشو ستاره خانم
    يواش چشمامو باز كردم . سلام خانم جان . معلوم بود اونم از اثر سيلي مامان ناراحت شده روشو برگردوند تا من اشكاشو نبينم
    پاشو مادر تا منم برات يه چيزي بيارم بخوري .
    بلند شد ويك راست توي اشپزخانه رفت . من نشستم سرم خيلي درد مي كرد . سرم را با دو دستم گرفتم .
    پاشو عزيزم صورتت رو بشور
    من با لبخن جواب مثبت دادم صورتم را شستم و سوپي كه خانم جان برايم اورده بود خوردم . خانمجان فقط فقط نگاهم مي كرد انگار مي خاست چيزي بگويد
    - خانم جان مي خايد چيزي بگيد ؟
    نه ماد ر حالا سوپت رو بخور بعد باهات حرف مي زنم . مي دونم روي منه پيرزن رو زمين نمي اندازي
    خيلي خوشمزه بود ممنونم
    نوش جونت .ببين دخترم مامانت خيلي خسته است تو بايد دركش كني . من اونو بيشتر از هر كس ديگه اي مي شناسم . تو نبايد به دل بگيري . مهرداد هم تو رو دوست داره مثل يه پدر براي همين اوردت اينجا كه تو بتوني بهتر فكر مني ولي اگه از من مي پرسي بهتره بري و با مامانت اشتي كني .
    خانم جان من با كسي قهر نيستم فقط مي خام يكي جواب سوالهاي منو بده .
    چه سوالي مادر؟
    اين چه قراريه كه مامان و عمو در موردش حرف مي زنن؟
    تو اينو از كجا شنيدي؟
    خودم شنيدم
    ببين دخترم وقتي پدرت فوت كرد
    - چرا فوت كرد
    اون مريض بود
    مهرداد و بابات خيلي با هم جور بودن . من توي خونه ي مادر بزرگت كار مي كردم مهرداد هم همونجا بزرگ شد با پدرت خيلي جور شد و مثل دو برادر بودن موقعي كه پدرت مرد از مهرداد خاست كه از تو مواظبت كنه و چون مادر بزرگت از ازدواج مادر و پدرت ناراضي بودن . و پدر بزرگ مادرت هم به مادرت گفته بودن بچه رو پرورشگاه بذارن و مادرت موافقت نكرد براي همين هم مادرت پيش ما اومد تا اينكه مهرداد هم درسش روتموم كرد و مادرت اون موقع پاشو توي يه كفش كرد كه از اينجا بره . خودت ديگه بزرگ شده بودي نمي دونم يادت هست يا نه ؟
    - نه خانم جان من از خونه يشما زياد يادم نيست بيشتر يادمه روزهايي كه مامان منو پيش شما ميذاشت تا بره سر كار
    وتو هميشه نمي خاستي بري
    چه روزايي بود اون موقع شما اين خونه رو نداشتين
    نه مادر خب تا كجاش گفتم ؟


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #12
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    قسمت 11 -------
    ما از خونه شما رفتيم
    آره دخترم ولي باز هم همديگه را هروز مي ديديم و پيش هم بوديم تا اينكه مهرداد فهميد مادر بزرگن داره اون خون رو مي فروشه ..از اونجا كه پدرت خيلي به اون خونه علاقه داشت مهرداد وكيل گرفت و اون خونه رو از ماد ربزرگت خريد . چون اگه مادر بزرگت مي فهميد خريدار مهرداد خونه رو به مهردادنم يداد . اون خونه همينه كه الان توش تشستي
    - راست مي گين مادر بزرك ؟
    بله ولي با خيلي تغيير . چون خيلي بزرگتر بود . يه كميش توي طرح بود و دولت اونو گرفت و مهرداد خم كمي بهش رسيد تا از حلت قديمي بودن درش بياره و بعد ا زمادرت خاست بياد پيش ما زندگي كنه و لي اون بازم قبول نكرد
    - آخه مادر گفت عمو مي خاست زن بگيره
    مادرت اينو گفت
    بله
    نه مادر جون اون هيچ زني رو جايگزين پروانه نمي كنه
    - پروانه كيه؟
    عموت همون موقع مه پدرت زن گرفت عاشق دختر ي بود ولي چون وضع مالي خوبي نداشت بهم نرسيدن
    حالا اون دختره كجاست؟
    اون خود كشي كرد ولي دليلش رو كسي نمي دونست
    واي خداي من !
    آره دخترم مادرت و مهرداد روزاي سختي رو گذراندن باهاشون بيشتر مدارا كن
    - باشه خانم جان ول يتا فردا بهم فرصت بدين فكر كنم
    باشه عزيزم . تا تو فكراتو بكني من هم شام درست مي كنم .
    بلند شدم و رفتم توي حياط هوا تاريك شده بود ول يدلم نمي خاست چراغو روشن كنم . خدايا يعني ماجرا همين بود كه خانم جان تعريف مي كرد ؟ آخه خانم جان براي چي دروغ بگه . چرا مادر بزرگم منو دوست نداشته ؟
    تمام گذشته ي پدر و مادرم مثل فيلم جلوي چشمم رد شدن براي همه ي اونا گريه مي كردم ديگه خودمو با اون كبودي روي صورتم فراموش كرده بودم . چقدر دلم براي مهرداد مي سوخت . نمي دونم يه حسي بهش پيدا كرده بودم .تا حالا اين جوري نشده بودم دلم مي خاست بيشتر بهش نزديك بشم .
    ستاره مادر ... هوا سوز داره . سرما ميخوري بيا تو . شامم ديگه اماده است
    - اومدم خانم جان صبر نمي كنيد تا عمو بياد ؟
    نه مادر زنگ زد گفت دير مياد شام بخوريم
    شام را تو سكوت خورديم .
    ممنون خانم جان
    همين . ضعيف مي شي ها؟
    - ميل ندارم . بلند شدم و كمك خانم جان ضرف ها رو شستم دلم نمي امد كار كنه خيلي دوستش داشتم
    دير وقت بود ولي هنوز مهرداد نيومده بود نمي دونم چرا منتظرش بودم خانم جان ديگه چرت مي زد .
    - خانم جان شما بخابيد من خابم نمياد
    آخه مادر منتظر اين پسرم هيچ وقت اينقدر دير نمي كرد . ميخام براش شام بكشم . آخه بيرون شام نمي خوره .
    - من برشون ميارم شما بخابيد
    دستت درد نكنه مادر پس من توي اتاقم اگه كاريم داشتي يا ترسيدي بيا پيشم
    - خانم جان من ديگه نمي ترسم
    آخه مادر بچه كه بودي هميشه مي ترسيدي . شب بخير
    - شب شما هم بخير . بلند شدم و خانم جان را بوسيدم . اونم صورتم رو بوسيد و با لبخند رفت. من ديگه خسته شده بودم براي همين بلند شدم و توي حياط رفتم خاستم چراغ را روسن كنم ولي يادم افتاد خانم جان پنجره اتاقش رو به حياط باز مي شه .راي همين توي تاريكي شروع به قدم زدن كردم نمي دونم چرا يه دفعه ترسيدم . اومدم برم كه يه سايه اي را دم درخت بيد مجنون ديديم خاستم برم تو كه يه مقدار كه جلو رفتم ديدم مهرداد اونجاست.
    -سلام كي اومدين ؟
    سلام تو هنوز نخابيدي؟
    منتظر شما بودم
    چرا؟


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #13
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    قسمت 12----

    آخه ... آخه خانم جان خسته بود گفت من شام شما را بكشم
    من شام نمي خورم برو تو
    - ولي شما عدت نداريد بيرون چيزي بخوريد
    اينو خانم جان گفته؟
    - بله حالا بيا بريم تو
    تو برو من نميام
    - داريد تلافي بد اخلاقي ظهر رو مي كنيد . ولي بايد بهم حق بديد اونم با اين حرفايي كه از شما و مامان شنيدم
    پس تو شنيدي
    - بله ولي حالا ديگه ناراحت نيستم خانم جان همه چيز را برام تعريف كرد .مهرداد يك دفعه بلند شد و گفت همه چيز را ؟
    - بله مگه چيه من حق داشتم بدونم
    اون چي تعريف كرد ؟
    از مامان و بابا برام گفت ، از مريضيش ، از مادر بزرگم از فداكاري مامان نسرين و.... از شما و پروانه .....
    مهرداد يك دفعه روي زمين نشست
    از اون چي گفت؟
    - فقط اين كه شما خيلي دوستش داشتيد و به خاطر اون تا حالا ازدواج نكرديد و اون .... رفتم جلوتر مهرداد داشت گريه مي كرد . - شما گريه مي كنيد ؟
    چرا ؟ بهم نمي ياد گريه كنم ؟
    آخه من تا حالا نديده بودم شما گريه كنيد
    خب حالا بشين و خوب نگاه كن
    - مهرداد با من مثل بچه ها رفتار نكن . شما به خاطر اون گريه مي كنيد .
    نه ايندفعه به خاط خودم گريه مي كنم من خيلي وقته كه اونو فر .....
    مهرداد جمله اش رو تموم نكرد
    - ميشه گريه نكنيد
    چرا ؟
    - آخه منم داره گريه ام مي گيره . اصلا" تقصير منه كه در موردش حرف زدم ببخشيد .بياين در مورد چيز ديگه اي صحبت كنيم، قبول
    اشك هاشو پاك كرد و گفت: قبول
    خب ميخاي چيكار كني ؟ خانم جان باهات حرف كه زده
    - بله و من ميخام برم و از مامان معذرت بخام ولي نمي دونم جوري
    مي خاي بري؟
    بله شما نظرتون اين نيست ؟
    خب چرا ، خب بيا ديگه بريم تو سرده.
    با هم داخل شديم مهرداد سرش را بلند نكرد . چشمهايش سرخ شده بود . من مي خاستم شام بكشم كه مهرداد روي ميز اشپزخانه نشست و گفت باور كن ميل ندارم سيرم تو هم برو بخاب بچه ي خوب
    - اولا" من بچه نيستم و تا شما شام نخوريد نمي خابم چون به خانم جان گفتم حتما" به شما شام ميدم .
    باشه ولي خيلي كم بيار و در ضمن خودت هم بايد بخوري چون متطمئنم تو هم شام درست نخوردي
    اون از كجا انقدر منو خوب مي شناخت من قبول كردم چون احساس گرسنگي مي كردم . مهرداد فقط با غذا بازي مي كرد يا منو نگاه مي كرد
    -ببينيد اگه نخوريد منم نمي خورم
    هنوز درد مي كنه؟
    - چي درد مي كنه ؟
    صورتت ؟
    - خب تقريبا" . شما براي صورت من ناراحتين؟
    ستاره در مورد من چي فكر مي كني؟
    من به چهره ي مهرداد خيره شدم . چشم هاي معصوم و اخمي كه هميشه بر چهره داشت چهره ي اونو مردونه و دلنشين مي كرد و من تا حالا به اين فكر نكرده بودم كه چقدر اين صورت رو مي پسندم . نمي دونم چند لحظه به همان صورت گذشت .
    ستاره به چي نگاه مي كني من كه منظورم چهره ام نيست
    -از اينكه مهرداد فهميده بود من به چهره ي او خيره شدم و فكرم را حدس زده بود خجالت كشيدم . به خصوص با اون لبخندي كه به لب داشتم . مهرداد صورتش سرخ شده بود و من نمي دونستم چي كار كنم براي همين تا بلند شدم كه برم مهرداد گفت: در مورد حرفم فكر كن بعدا" جواب بده . من از اشپزخانه اومدم بيرون و يك راست روي مبل دراز كشيدم . مهرداد با كمي تاخيير اومد بيرون و چراغ را خاموش كرد من كه فكر كردم رفته ؛ روم رو برگردوندم ديدم نزديك من ايستاده براي همين سريع نشستم .
    راحت باش مي خاستم ملحفه را رويت بيندازم شب سردت مي شه
    چند لحظه ايستاد و نگاهم كرد
    شب بخير ستاره . خوب بخابي
    خدايا چه اتفاقي داره م ياغته ؟ چرا مثل قبل با مهرداد راحت نيستم ؟ تمام شب به مهرداد فكر ميكردم . يعني من .... خدايا گفتنش هم سخته حتي نمي تونم بهش فكر كنم . اصلا" ناراحتي كه با مامان داشتم يادم رفته بود ميگفتن وقتي عا....... خدايا نمي تونم در موردش فكر كنم اخه من خيلي كوچيكتر اونم . اون تمام سعيش اينه كه پدر خوبي باشه ..... خدايا چرا فكرش از سرم بيرون نمي ره اگه مامان متوجه بشه چي فكر مي كنه واي خانم جان ......در موردم چي فكر مي كنن واي.... اي كاش نازي اين جا بود............


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #14
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    قسمت 12-----

    ستاره دخترم بيدار شو.
    - صبح بخير خانم جان
    ظهر بخير عزيزم
    - واي مگه ساعت چنده؟
    ساعت 10، مادر جان . مهرداد ديشب اومد خونه؟
    - بله خانم جان من شام بهشون دادم .
    دستت درد نكنه مادر . ولي الان خونه نيست . آخه جمعه ها جايي نمي ره . به تو چيزي نگفت ؟
    - نه خانم جان . با صداي در مثل فنر از جا پريدم
    چي شده مادر حتما" مهرداده
    مي دونم گفتم نكنه مامان باهاشون اومده باشه . از اينكه داشتم خودم رو لو مي دادم بدنم لرزيد
    - من برم صورتمو بشورم
    سلام خانم جان
    كجا بودي پسرم؟
    گفتم مهمان داريم رفتم خريد . نگران شديد؟
    آره مادر ديشب هم دير امدي
    بميرم براتون مادر ولي به خدا كار داشتم
    خدايا مهرداد چقدر قشنگ تظاهر مي كنه . من كه داشتم خودمو لو مي دادم . ولي شايد اصلا" ديشب را فراموش كرده از دستشويي اومدم بيرون و با سلام اعلام كردم كه من توي هال اومدم .
    سلام خانم خوش خواب . خب مراسم اشتي كنون كي شد؟
    نمي دونم مادر هر وقت ستاره جون خودش بگه .ول يهر چي بگذره بدتره . براي شام خوبه مادر بگم بياد؟
    من كه منگ بودم فقط بقيه رو نگاه مي كردم ، ديدم مهرداد داره با دقت نگاهم مي كنه براي همين گفتم : نمي دونم هر چي خودتون مي دونيد و توي اشپز خونه رفتم .چون نمي دونستم با مامان چه جوري برخورد كنم . صداي خانم جان را شنيدم .
    مادر انگار از حرفت ناراحت شد . فكركنم زوده ، هنوز دلخوره . ولي اگه بيشتر طول بكشه هم اشتي سخت تره
    خودم باهاش صحبت مي كنم . شما بنشينيد الان ميام .
    متوجه شدم كه مهرداد داره مياد توي اشپزخونه براي همين خودم رو مشغول چاي ريختن كردم . از پشت احساس كردم بهم نزديك شد ه
    ستاره ..... از دست من دلخوري؟
    بدون اينكه رويم را برگردانم جواب دادم نه .
    بهم نگاه كن و جواب بده
    به طرفش چرخيدم نگراني تو ي چشمهايش به وضوح ديده مي شد . من از دست شما دلخور نيستم
    پس چرا اين جوري جوابم رو دادي/
    - فقط سر دوراهي گير كردم
    در چه موردي؟
    نمي دونم از دست مامان ناراحت باشم يا اونو ببخشم دلم براش تنگ شده ولي كاري كه كرد برام سنگين بود . آخه اين حق من بود كه از پدرم بدونم در ضمن من دختر بزرگيم اون حق نداره منو گتك بزنه .
    خب حالا كه خانم جان بهت گفت و منم قول مي دم ديگه اين اتفاق نيفته . پس ديگه دلخور نباش . مامانت ديروز بهم توي شركت زنگ زد . اونم دلش برات تنگ شده . از كار خودش پشيمونه . حالا بگم خانم جان شام ديگه بياد .
    نمي دونم
    روي منو زمين ننداز . ا ين جوري بهتره .
    من با چشم موافقتم رو اعلام كردم
    ديگه به كسي اين جوري جواب نده .
    - براي چي؟
    خب ديگه
    من متوجه حرف مهرداد نشدم . فقط دلهره شب را داشتم با اين كه يك شب مامان را نديده بودم دلم براش تنگ شده بود . مي ترسيدم مامان از رفتارم بفهمه به مهرداد علاقمند شدم .
    خانم جان به مامان زنگ زد و انم قبول كرد بياد
    تمام ظهر و عصر چشمم به ساعت بود تا مامان بياد و نگران بودم. كبودي صورتم بهتر شده بود ولي دستم هنوز درد مي كرد . مهرداد اماده شده بود تا بره دنبال مامان .تا دم در بدرقش كردم مهرداد سرك كشيد تا از نبود خانم جان متمئن بشه و بعد دستم را گرفت و گفت نگران نباش بهت قول مي دم تا چند وقت ديگه همه چيز درست بشه . تا وقتي من زندم مي توني روي من حساب كني . و بعد يه لبخن زد و رفت . خدايا چقدر با اين كاراش منو ديوانه مي كنه شايد مامان براي همين بود كه نمي ذاشت بيام اينجا ، ارتباطمون رو كم كرده بود و به قول نازي دليل اصلي تغيير رفتار مهرداد خود منم . تمام وقت توي هال قدم مي زدم . ديگه صداي خانم جان در اومد . مادر چرا اي قدر دلهره داري .
    - خانم جان من هميشه فكرم مشغول باشه را هميرم .
    خب مادر بشين و فكر كن
    من هم روي اولين مبل نشستم . با صداي زنگ خونه از جام بلند شدم و رفتم توي اشپزخونه
    وا مادر ببين كي پشت دره مهرداد كه كليد داره
    من از كاري كه كرده بودم خجالت زده اومدم بيرون و رفتم ايفون رو جواب دادم همسايه با خانم جان كار داشت . من روي مبلي كه پشتس به در بود نشستم و سرم را بين دوتا دستام گرفتم ......
    الهي مادر بات بميره كه تو را توي اين وضع نبينه
    چون خانم جان دم در بود اومدن مامان و مهرداد رو نفهميده بودم
    تا مامان را ديدم همه چيز يادم رفت . بلند شدم و مامان به طرفم اومد و با تمام نيروش بغلم كرد ومي بو سيدم . من فكرش رو نمي كردم انقدر دلم براش تنگ شده باشه . مامان ازم معذرت خاست و من با گريه گفتم عيبي نداره تقصير خودم بود .
    بيا دخترم مثل قبل روي پام بشين و روي مبل نشست . من هم روي پاش نشستم و سرم را روي سينه اش گذاشتم و گريه كردم . مامان قربون صدقه ام مي رفت و موهام رو مي بوسيد .
    الهي دستم بشكنه كه ديگه اين صورت قشنگ رو اينجوري نكنم
    بسه نسرين جون .اين دختر گريه هاشو كرده الهي شكر كه همه چيز به خوبي تموم شد .
    منو مامان كه تازه متوجه خانم جان و مهرداد شده بوديم خودمون رو جمع جور كرديم . خانم جان داشت گريه مي كرد ولي مهرداد داشت منو نگاه ميكرد تا ديد من متوجه اون شدم سرش را زير انداخت و رفت . من از بغل مامان بيرون اومدم
    بعد از شام هر كي به كار خودش مشغول بود و اصلا" انگار اتفاقي نيفتاده . ولي من تمام فكرم پيش مهرداد بود كه خانم جان گفت خب نسرين جون كي مياين اينجا و موندگار مي شين .
    نمي دونم . توي شركت خيلي كار دارم و نمي تونم مرخصي بگيرم
    خب مادر اين كه كاري نداره تو كاراي واجبتو انجام بده . بقيه اش هم مهرداد كارگر مي گيره
    بله اينطوري بهتره در ضمن جون ستاره هم در امانه.
    وا! مهرداد .مادر تو ديگه چرا اينجوري حرف مي زني . ناراحت نشي دخترم
    راست مي گه خانم جان من اين چند وقته اعصابم بهم ريخته ولي ستاره منو درك مي كنه
    آره مادر ناراحت نباش
    مامان در حالي كه بلند مي شد گفت : دير وقته ما ديگه زحمتو كم مي كنيم .
    شما اگه مي خايد ميرسونمتون ولي ستاره اينجا مي مونه


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #15
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    مهرداد مادر چرا نمك به زخم اين مادر و دختر مي ريزي
    من كاري ندارم گفتم شايد اين جوري بهتر باشه چون ستاره به زندگي در اينجا زودتر عادت مي كنه
    اخه ستاره بايد فردا بره مدرسه
    خب من الان كه شمار رو مي رسونم وسايل فرداشو ميارم
    اقا مهرداد اگه ما زياديم مزاحمتان نمي شيم انگار شما زياد راضي نيستين ما بيام اينجا
    نسرين جون اين چه حرفيه . مهرداد خودش پاشو تو يه كفش كرد گفت بياين اينجا براي هممون خوبه
    ولي الان كه نظرشون چيزه ديگه ايه . من از اقاي صابري مهلت مي گيرم تا يه جايي رو پيدا كنم و مزاحم شما نمي شيم
    من كه دلم مي خاست همين جا زندگي كنيم حسابي هول شده بودم . براي همين ديدم بهتره منم چيزي بگم تا بحث بالا نگيره
    خب مامان عمو هم حق داره اخه شما اون روز با عمو هم بد صحبت كرديد بايد يه جور از دلشون در بياريد
    اره مادر اين بچه را ست مي گه روي هم رو ببوسيد تا همه چيز تموم بشه
    مهرداد چپ چپ منو نگاه مي كرد معلوم بو د از اين كار من حسابي عصبي شده بود . مامان يه قدم جلو اومده بود تا به قول خانم جان اشتي كنه . مهرداد روش رو برگردوند گفت . همين جوري قبول كردم . مادر به خانم جان نگاه كرد . خانم جان متوجه ي ناراحتي مامان شد . گفت : خجالت مي كشه مادر . من كه فهميدم مهرداد از كار من ناراحت شده براي اينكه از دل اونم در بيارم گفتم من هم با شما ميام تا وسايلم رو بردارم چون عمو هم بايد عادت كنه كه منو برسونه . همه خنديدن مهرداد هم برگشت يه لبخند زد . خيلي خوشحال بودم بخصوص وقتي اون حركت رو از مهرداد ديدم . نمي دونم چرا احساس خوبي داشتم.
    واي مادر من ديگه پا ندارم ببخشيد من مي شينم
    واي خدا مرگم بده خانم جان شما بفرمائيد
    تا خانم جان و مامان سرگرم تعارف بودن من سريع رفتم لباس تا اماده بشم توي راهرو به مهرداد برخوردم با شيطنت گفتم ازدستم ناراحتي . فقط نگاهم كرد سرشو تكون داد و رفت . برگشتم توي هال همه ايستاده بودن من با عجله رفتم خانم جان رو بوسيدم وگفتم
    من الان باز مزاحمتون مي شم اگه دير شد شما بخابيد
    باشه مادر الهي قربونت برم
    مامان به تلافي كار مهرداد دم در تعارف نكرد و رفت تو
    - مگه شما نمياين تو ؟
    صاحب خونه كه تعارف نكرد
    خب من كه گفتم
    تو برو ولي زود بيا 11 شبه زود بايد برگرديم
    رفتم تو مامان روي مبل نشسته بود و با ديدن من گفت ستاره
    بله
    توي اين چن وقت اتفاقي افتاده؟
    كدوم چند وقت؟
    همون چن روزي كه خونه ي مهرداد اينا بودي
    - مامان من فقط يك شب اونجا بودم . ولي اتفاق خاصي نيفتاد بجز اينكه خانم جان برام از قديما تعريف كرد ار شما و فداكاريتون از پدر و از مهرداد و پروانه
    پروانه؟ خود مهرداد هم مي دونه كه خانم جان اينا رو بهت گفته؟
    بله مي دونه
    پس دوباره فيلش ياد هندستون كرده كه اخلاقش تغير كرده
    مامان چي مي گي؟
    هيچي . تو صلاح مي دوني بريم اونجا؟
    آخه مامان هر جور صلاح مي دوني وليخانم جان خيلي خوشحال ميشه ما بريم اونجا . چطوره يه مدت رو بريم بعد اگه خوب نبود خودم يه بهونه جور مي كنم كه بريم
    چرا انقدر اصرار داري كه بريم
    من ....من.... خب دلم براي خانم جان مي سوزه
    مامان خيلي زيركه نزديك بود خودمو لو بدم چون اوضاع رو خراب ديدم گفتم ؟ پس من برم دم در به مهرداد بگم بره
    واي اصلا" يادم رفته بود نه حالا برو چون مي فهمه من ازت خاستم تغغير عقيده بدي .
    من سريع رفتم و وسايلم رو جمع كردم كارتون خيلي سنگين بود روپوش مدرسه ام رو گذاشتم توي كاروتن و كيفم رو انداختم رو كولم مامان كه منو ديد گفت چه خبره اينا رو همه واسه فردا نياز داري من گفتم ديدم ماشين هست گفتم يه مقدار بيشتر ببرم
    وسريع اومدم بيرون
    مهرداد از ماشين اومده بيرون و تا منو ديد شروع كرد به غر زدن كه الان ساعت ده دقيقه به د وازده است
    - به جاي غر زدن اينا رو از دستم بگير
    ببخشيد حواسم نبود . دختر چرا صدام نزدي . و كارتون رو ازم گرفت وروي صندلي عقب گذاشت . من سوار شدم . همين كه مهردا سوار شد مامان در روباز كرد و يك نگاه به من كرد من براش لبخند زدم ولي مامان جواب لبخند منو نداد ودر بست


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #16
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    قسمت 12-----
    تو خونه باز بحثتون شد؟
    - نه
    پس .....
    - نميدونم مامان اخلاقش عوض شده. نمي دونم چرا اين كارا رو مي كنه.
    چند وقت كاريش نداشته باشي درست مي شه
    - مهرداد .....نمي تونم اون مادر منه نمي تونم در موردش بي تفاوت باشم.
    هر جور مي دوني من منظور بدي نداشتم از روي شناختي كه از قبل داشتم اينو گفتم.
    من ديگه صحبت نكردم
    ستاره ازم دلخور شدي؟
    من جواب ندادم
    خب پس معلوم شد از دستم ناراحتي
    دلم نمي خاد با مامانم اون طوري رفتار كنيد/
    من هر كاري مي كنم براي توست دلم نمي خاد دوباره اون اتفاق بيفته ولي اگه تو بخاي ديگه حرفي نمي زنم . حالا ديگه از دستم دلخور نيستي؟
    من از روي شيطنت جواب ندادم . از اينكه مهرداد به ناراحتي من اهميت مي داد خوشم مي امد .
    خب چي كار كنم از دلت در بياد؟
    من باز جواب ندادم مهرداد هم متوجه شد كه دارم بازيش مي دم
    خب پس جواب نمي دي منم مي خاستم امشب يه چيزي بهت نشون بدم . ولي تو كه جوابم رو نمي دي پس ولش كن
    مهرداد درست دست روي نقطه ي ضعفم گذاشته بود چون من خيلي كنجكاو بودم . براي هميين سريع گفتم : نه ديگه دلخور نيستم
    خب پس حرف زدي
    خب چي مي خاي نشونم بدي
    حالا تا خونه صبر كن
    - تا به خونه نزديك شديم رو به مهرداد كردم
    -خب به خونه رسيديم چي ميخاي نشونم بدي ؟
    حالا تا توي خونه صبر كن
    مهرداد مي خاست تلافي كنه براي همين ديگه به روي خودم نياودردم
    كارتون را مهرداد برداشت .منم كيفم را براداشتم و با هم رفتيم داخل . همه جا تاريك بود معلوم بود خانم جان خوابيده
    - انگار خانم جان خوابه
    بله از بس خانم معطل كردن
    كيفم را گذاشتم زمين مهرداد هم كارتون را بغلش گذاشت. در را بست طرف اتاقش داشت مي رفت كه ديگه نتونستم جلوي خودم را بگيرم
    - شما گفتين بريم خونه نشونت مي دم
    خب اين تلافي اين كه جوابم نمي دادي
    - خيلي بدي . گولم زدي . چيزي تو ي كار نبود درسته.
    نه واقعا" مي خاستم نشونت بدم ولي حالا نه ؛ چون دختر خوبي بودي نشونت مي دم بيا دنبالم
    من از دلهره داشتم مي مردم .. دم اتاقي كه قبلا" برام در نظر گرفته بود ايستاد
    - قبلا" اينجا را ديدم . حالا مطمئنم گولم زديد .
    چشمهايت را ببند و در ضمن يواش حرف بزن خانم جان خوابه .
    آخه اگه چشمهام ر و ببندم توي تاريكي جلوم رو ببينم
    خودم كمكت مي كنم حالا چشم هات رو ببند
    چشمهايم را بستم . نزديك شدن مهرداد را احساس كردم . دستم را گرفت.
    يواش بيا تو
    - منو اينجوري مي كشي
    مهرداد كليد چراغ را زد
    حالا باز كن.
    يواش چشمهايم را باز كردم . جا خوردم تمام چيزهايي كه اون روز به مهرداد گفته بودم كم و بيش اونجا بود . كاغذ ديواري هاي ابي روشن با گل مليح .
    - واي خداي من پس اونروز براي اين رنگ دلخواهم را مي خاستيد . چقدر اون شب از رفتار شما ناراحت شدم .
    تا تو باشي روي من عجولانه قضاوت نكني . اون شب متوجه شدم ناراحت شدي ولي گفتم بعدا" خوت پشيمون مي شي . مي خاستم اينجا تمام بشه بعد نشونت بدم .ولي ديدم امشب بهتره . براي همين اصرار داشتم امشب بياي اينجا ولي به كسي نگو من اين كار را كردم . بگو خودت خاستي ، براي خودت مي گم
    - باشه نمي دونم چه جوري ازت تشكر كنم
    اگه بازم چيزي كمه بگو برات مي خرم
    - واي همين الان روم نمي شه نگاهتون كنم
    از اين حرفت ناراحت شدم . يعني من غريبه ام
    - نه به خدا . اخه شما تمام خرج منو مي ديد حتي خريدهاي شب عيدمم شما ميديد
    ديگه خيلي دلخور شدم تا باهات قهر نكردم از دلم در بيار وگرنه باهات قهر مي كنم
    - معذرت مي خام
    اين جوري فبول نيست بايد اشتي كنيم
    - اخه چه جوري؟
    همون جوري كه مامانت رو مي خاستي وادار به اشتي يا من بكني
    من داشتم از خجالت مي مردم اخه من از وقتي راهنمايي رفته بودم مهرداد رو نبوسيده بودم بجز عيدها اونم از وقتي دبيرستان رفته بودم مامانم نذاشته بود. براي همين نم يدونستم چي كار كنم شايد اگه قبلا" ازم مي خاست برام راحت بود ول يالان من مهرداد را به چشمي ديگر نگاه مي كردم .
    بسه دختر نمي خاد زياد تشكر كني . بايد قبول كنم كه ديگه بزرگ شدي . من هنوز تو رو همون ستاره كوچولو مي بينم .
    نمي دونم چرا از حرف مهرداد ناراحت شدم چون توي اين دوروز فهميم اونم منو دوست داره ولي نه به اين چشم . مهرداد رفت و برام كارتونم رو اورد و گوشه ي اتاق گذاشت
    ديگه فردا وسايلت رو بچين چون الان ساعت نزديك به 1 برو بخواب تا فردا بتوني سر كلاس بري . شب هب خير.
    مهرداد رفت ولي من چون از حرفش دلخور بودم ديگه اين اتاق برام قشنگي نداشت .روي لبه تختم نشستم . همه چيز قشنگ بود چه جوري تو دوروز اين كارا رو كرده بود هنوز ميز نداشتم . سليقه اش براي تخت و كاغذ ديواري خيلي خوبه . اماهنوز اتاق خيلي كار داره چون پنجره هاش پرده هم نداره . با همون لبلسهايم دراز كشيدم فكرم پيش مهرداد بود. خدايا نمي تونم احساسش رو نسبت به خودم بدونم . دوستم داره ولي نه مثل من . چشمهام مي سوخت........


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #17
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    ستاره خانم بلند شو مگه نبايد بري...... ستاره عمو جان
    واي خداي من كجام ...مثل فنر بلند شدم . صداي مهرداد از پشت در مياد . فكرم را متمركز كردم . فراموش كردم خونه ي خانم جانم . بلند شدم
    -
    بيدار شدم الان ميام .
    -
    سر ميز منتظرتم

    -
    در را باز كردم رفتم دستشويي . صورتم را با اب سر شستم هنوز چشمهام مي سوخت اين چند روز درست نخابيدم . برگشتم توي اتاقم موهامو شونه زدم و با كش بستم . فرمم را پوشيدم كيفم را تا برداشتم فهميدم ديشب يادم رفته . خاليش كنم . كتابهاي اونروز را برداشتم واي خدايا امروز فيزيك داشتم نمره ها رو مياره . به ساعت مچيم نگاه كردم داشت ديرم مي شد . مقنعه ام را برداشتم و توي اشپزخخونه رفتم .

    -
    صبح بخير
    صبح شما هم بخير . دديشب خوب خابيدي
    -
    بله خيلي خوب بود .
    بلند شدم تا مقنعه ام را سر كنم
    بشين تا صبحونه نخوري نمي توني بري.
    -
    آخه ديرم شده
    خانم جان دم در توي دهانت را نگاه مي كنه تا مطمئن بشه چيزي خورده اي يا نه . حالا اگه دلت مي خاد نخور . در ضمن راننده شخصيت هنوز صبحانه اش را تمام نكرده .
    به اجبار نشستم و چايم را شيين كردم ولي از عمد معطل مي كردم تا مهرداد از اشپزخونه بيرون بره . نمي دونم چرا زياد ميل به خوردن نداشتم
    اگه فكر كردي من بيرون مي رم تا بتوني از زير صبحانه در بري كور خوندي
    مهرداد يه لقمه برام گرفت
    بيا اينو بخور
    -
    چه جوري فكر منو مي خوني؟
    چون خودم بزرگت كردم
    -
    يه جوري حرف مي زني انگار پدر بزرگم هستي.
    مگه نيستم
    -
    چرا اول صبحي منو اذيت مي كني ؟
    كه ياد بگيري صبح وقتي پپا ميشي خوش اخلاق باشي
    فهميدم باز مهرداد دستم انداخته .
    پاشو دختر تا برسونمت .
    از اينكه مهرداد روي اين موضوع تاكيد مي كرد ناراحت شدم
    از پشت ميز بلند شدم
    سلام خانم جان سرما نخوريد بيرون سرده .
    سلام عزيزم . نه مادر من عادت دارم . صبحانه خوردي؟
    بله
    مهرداد همون موقع رسيد
    اول صبحي دروغ مي گي ؟ نه خانم جان فقط يه لقمه
    براي چي مادر ضعيف مي شي صبر كن مادر الان بر مي گردم
    -
    اخه براي چي گفتيد الان اين پيرزن با ان پاش مي ره لقمه مي گيره .
    اولا " پيرزن تويي كه انقدر غر مي زني . دوما" تا تو باشي اينقدر دروغ نگي .و صبحانه بخوري
    -
    از سر صبح با من شوخي مي كني . نمي دونيد من امروز نمره ي فيزيكم را مي گيرم غمگينم .
    پس بگو تنيل . اگه تك اوردي تنبيه ات مي كنم . من معلم بد اخلاقي ام
    در حين صحبت از دستم فرار مي كرد
    خانم جان اومد تو حيات . من تا خانم جان را ديدم ايستادم . مهرداد تند تند نفس مي كشيد .
    الهي مادر فدات بشم كه باز خوشي اوردي توي اين خونه . الان چند ساله كه مهرداد رو اينطور شاد نديده بودم .
    ستاره فكر كرده كه من هنوز همون مهرداد چند سال پيشم كه بتونم بدوم . نمي دونه كه من ديگه پيرم . از نفس افتادم
    بيا مادر اين لقمه را بگير توي راه بخور.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #18
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    ممنون خانم جان
    توي راه مهرداد حرفي نمي زد . وقتي داشتم از ماشين پياده مي شدم صدام زد
    ستاره موظب خودت باش . چه ساعتي دنبال بيام
    خودم بر مي گردم
    تا كار نداشته باشم و بتونم خودم دنبالت بيام
    ده دقيق به دو
    خداحافظ
    همش دعا مي كردم كسي منو نديده باشه . چون حوصله سوال و جواب نداشتم . نازي توي حياط منتظرم بود.
    سلام
    كوفت و سلام . معلومه دو روزه كجايي ؟ هر چي بهت زنگ مي زدم مامانت مي گفت خونه نيستي كجا بود؟
    حالا هم كه با اين صورتت اومدي چي شده .؟
    هيچي كتك خوردم . اين دوروزه هم خونه مهرداد بودم
    راست مي گي چي شده؟
    براي نازي همه چي رو تعريف كردم . اونم نفهميد چرا مامان منو كتك زده و از حمايت مهرداد بل گرفته بود و منو اذيت مي كرد
    پس بگو چرا مزاحم هميشگي باز برات خط و نشون مي كشيد .
    راست مي گي ؟
    اره تازه به اسم صدات مي زد . مي گفت اگه دستش بهت نرسه . چرا اسمتو بهش گفتي ؟
    به خدا نمي دونم اون يه دستي زد . حالا راست مي گي ؟
    به خدا پنجشنبه اومده بود دم در و براي تو هي پيغام مي داد من گفتم اگه مردي به خودش بگو . معلوم بود حسابي خرابش كردي .
    اخه همون روز كه زنگ زد . من حسابي حالش رو گرفتم ولي فكر مي كردم ديگه اين طرفا پيداش نشه .حالا خوبه از اين به بعد مهرداد منو مي بره و مياره .
    خدا شانس بده
    خانم مرادي دفتر
    ستاره تو رو صدا مي زنن
    براي چي؟
    نمي دونم
    سلام خانم رضايي
    سلام پنجشنبه كجا بوديد ؟ صورتت چي شده ؟ غيبت هاتم كه موجه نيست . امروز سر كلاس نمي تونيد بريد .
    زمين خوردم مامانم فرصت نمي كنه بياد . اخه اسباب كشي داريم .
    نمي شه خانم اينجا قانون داره زنگ بزن عصر بيان
    شماره مامان را گرفتم
    سلام مامان نمي تونيد براي غيبتم بيايد
    نه تو كه خودت مي دوني بده تلفني مجاز كنم
    خانم رضايي تلفني قبول نداره
    من نمي دونم خودت يه چيزي بگو چون اصلا" نمي تونم بيام
    باشه كاري نداريد . خداحافظ.
    شرمنده مامام نمي تونن بيان
    ببين دختر بايد يكي بياد و غيبتهاي تو رو مجاز كنه . حالا مامانت دستش بنده كس ديگه بياد و گرنه فردا جدا" نمي ذارم كلاس بري.
    چشم حتما" فردا ميان
    از دفتر اومدم بيرون
    چي شده ستاره ؟
    چي ميخاستي بششه غيبتام مجاز نشده .
    چقدر اين خانم رضايي مسخره است
    سر كلا س فيزيك دبير گفت كمي ديگر تلاش كنم نمره ام از اين بالاتر مي ره خودم هم تعجب كرده بودم . مني كه هميشه 10 مي اوردم حالا15.25 اوردم .
    خوش بحالت من كه باز تك اوردم
    زنگ تا خورد با سرعت بلند شدم تا برم كه پام گرفت به نيمكت و نزديك بود زمين بخورم كه نازي دستم را گرفت با اين حال پام پيچ خورد و به شدت درد گرفت .
    نه انگار فقط اقا مهرداد خاطر شما رو نمي خاد بعضي ها نزديك بود از هيجان با مخ زمين بخورن
    مسخره اون اصلا" به اين چشم نگاهم نمي كنه كه تو مي گي .
    پس جنابعالي گوتون گير كرده .
    نازي بس كن جاي اين بي مزه بازي ها بيا كمكم كن نمي تونم درست راه برم فكر كنم پام پيچ خورده .
    تا نگي كمكت نمي كنم تو كه منو مي شناسي
    باشه ... باشه... اره بابا من دوستش دارم
    راست مي گي ستاره ؟
    خودت گفتي بگم منم گفتم
    واقعا" دوسش داري ؟
    بدبختانه بله . نميدونم اين درد را كجا ي دلم بذارم و زدم زير گريه . حالا راضي شدي؟
    ستاره براي پات گريه مي كني يا ن........
    بچه ها زود برين بيرون
    باشه نيلوفر ستاره پاش پيچ خورده تو برو ما هم ميايم .
    خب بذار كمكت كنم ... بيا زير بغلش رو بگير با هم مي بريمش پايين.
    نه اين جوري شماها اذيت مي شين
    نه بابا . بلندش كن نازي
    ماشاله نيلوفر تو چقدر زور داري.
    بچه ها ديگه دم در اينجوري نبرينك . ممنون نيلوفر جون
    خواهش مي كنم . اگه مي دوني نمي توني راه بري من برادرم مياد دنبالم ميخاي توام برسونيم .
    نه خيلي ممنون
    تا خاستم با اون پاي شلم برم بيرون يه پسر بور قد بلند اومد تو ..
    ببخشيد خانم شما ، إ نيلوفر تو اينجايي ؟ ديگه مي خاستم برم .
    اره ببخشيد اينا دوستامن . ستاره نازنين . برادرم نيما .
    خوشبختم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #19
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    نيما در حين گفتن با سر تعظيمي كرد
    تقصير من بود آخه پام پيچ خورده بود . خيلي ممنون نيلوفر جون حالا اگه مي دونيد كه ما مي رسونيمتون
    خاستم جوا بدم كه مهرداد اومد تو
    ستاره دلواپس شدم
    سلام اقاي مرادي
    سلام شما نازي خانميد ؟
    نخير من نيلوفرم دوست ستاره ايشونم برادرم نيما با مهرداد دست داد
    خوشبختم من حاتمي هستم ، اتفاقي افتاده
    نخير ستاره خانم از غرور نمره ي خوب فيزيكي كه گرفته بود مي خاستن ما تا دم در بياريمشون كه پاي مبارك زمين نخوره
    همه از اين حرف نازي خنديدن
    شما ديكه نازي خانميد
    بله
    حالا واقعا" چي شده ؟
    هيچجي من كمي پام درد مي كرد بچه ها هم لطف كردن منو تا دم در اوردن .
    الان كه مشكلي نداري مي توني راه بري؟
    نه خوبم خودم مي تونم راه برم .
    خب با اجازه از زيارتتون خوشحال شدم
    به هم چنين
    نيلوفر با برادرش رفت .خب نازي خانم شما اگه وسيله نداريد با ما بياين
    خيلي ممنون
    تعارف نكن نازي جون بيا ديگه
    همين جا بمونيد تا من ماشين رو بيارم
    ستاره يه قولي مي دي
    چي؟
    بعدا" در مورد خودت و مهرداد بيشتر برام بگي
    براي چي؟
    چون منم مي خام عشق رو بشناسم
    بچه ها سوار بشين
    من و نازي عقب نشستيم
    ببخشيد اقاي حاتمي مزاحمتون شدم
    خواهش مي كنم همه يدوستاي ستاره مثل خودش برام عزيز ن
    نازي يك نيشگون از پام گرفتو با چشم ابرو برام ادا در اورد
    شما لطف دارين ستاره جون خيلي از شما تعريف مي كنه
    خوب حالا بد مي گه يا خو
    شما منو نشناختين اقاي حاتمي من باج مي گيرم تاحرف بزنم
    نخير ستاره در باره شما خيلي كم حرف زده . سمت راست بپيچم؟
    بله حالا ستاره در مورد من چي گفته؟
    خب حالا بي حساب مي شيم شما بگيد تا منم بگم
    اي بابا ستاره چرا به من نگفتي عموت حر فه ايه تا از يه راه ديگه وارد بشم؟
    مهرداد خنديد و من فقط لبخند مي زدم چون مي ترسيدم نازي يه چيزي بگه و مهرداد ناراحت بشه
    حالا نازي خانم باج چي مي خايد؟
    هيچي من چون خيلي بچه مثبتم ميخاستم فيزيك درسم بديد .شايد ما هم به يه جايي رسيديم
    راستي چند اورديد؟
    من كه جزو تكاورام ولي ستاره خانم از ناپلئون خداحافظي كرد و 15 اورد
    اره ستاره پس تاثير داشته
    بله
    خب باشه . شما هم باستاره هماهنگ كنيد و بيايد براي فيزيك . البته به شرطي كه وقتي شما مياين ستاره انقدر ساكت نشه . درسته ستاره خانم ؟
    مهرداد از توي اينه منو نگاه مي كرد ولي از چهره اش معلوم بود نمي فهمه من چمه؟
    همين جا نگهداريد ديگه توي كوچه نريد چون جاي دور زدن نداره.
    مهرداد نگه داشت نازي منو بوسيد و خداحافظي كرد . مهرداد راه افتاد ولي باز صحبت نمي كردم . مهرداد دم يه بيمارستان ايستاد
    براي چي ايستاديد؟
    چون بايد مطمئن بشم پات نشكسته
    ولي....
    ولي نداره .
    تا اومدم حر في بزنم مهرداد بغلم كرد و در ماشين را با پا بست
    دستتو بنداز دور گردنم تا نيفتي. من دستم را دور گردنش قلاب كردم براي همين به گردنش نزديك تر شدم . بوي تند ادكلنش داشت ديوونم مي كرد . هميشه عاشق اين بو بودم ول يانگار حالا تمام وجودم به اين بو احتياج داشت . چشمهايم را بستم و نفس عميقي كشيدم . مهرداد روي يك صندلي نشاندم . تكون نخور تا بيام و بعد با پرستار صحبت كرد . پرستار داخل مطب شد و بعد در را باز كرد و گفت : بفرمائيد . مهرداد دوباره بلندك كرد و با سلام داخل مطب دكتر شديم و منو روي تخت گذاشت
    سلام فرموده بودين دختر خانمتو ن زمين خوردن
    بله اقاي دكتر
    دكتر بعد از چن معاينه گفت كه چيزي نيست فقط به پام زياد فشار نيارم و اگه خيلي اذيت كرد يه پماد نوشت كه بمالم
    خيلي ممنون
    مهرداد خاست كه بلندم كنه كه گفتم خودم راه مي رم . مهرداد يه نگاهي كرد ولي چيزي نگفت . از مطب خارج شديم
    ستاره اگه اذيت مي شي بذار بغلت كنم لج نكن .خوبه الان دكتر گفت به پات فشار نيار.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #20
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    ولي من كه از دستش ناراحت بودم قبول نكردم . نمي دونم چرا اصرار داره همه جا خودش رو پدر من معرفي كنه . به سختي سوار ماشين شدم . بقيه مسير را هم حرفي نزدم تا اين كه مهرداد ديگه خسته شد .
    ببين ستاره من متوجه رفتار تو نمي شم بعضي وقتا يك دفعه ناراحت مي شي ولي من دليلشو نمي دونم
    چيزيم نيست
    ولي من فكر مي كنم از موضوعي ناراحتي
    من كه مي خاستم از سوال هاي مهرداد راحت بشم موضوع خانم ناظم را گفتم .
    ستاره تو براي موضوع به اين كوچيكي ناراحتي . از تو انتظار نداشتم . خب فردا ميام و غيبتتو مجاز مي كنم .
    من كه حسابي عصباني بودم با صداي بلند گفتم : حتما" اونجا هم مي گيد پدر من هستيد .. ولي به عرضتون برسونم اونجا همه مي دونن من پدر ندارم.
    وقتي مي گم يه چيزيتهنگو نه . اولا" من به دوستت نگفتم كه پدرتم ديدي كه بهش گفتم حاتميم ، دكترم روي حساب سنم فكر كرد من پدر توام
    ولي من نذاشتم حرفش تمام بشه . ستاره چرا گريه مي كني؟
    مهرداد ماشين را نگه داشت
    اگه پدر داشتم انقدر شما رو اذيت نمي كردم
    اولا" اذيت نمي كني در ثاني فكر كن من پدرتم
    واي خدايا من به چه زبوني بگم نمي خام تو پدرم باشي
    مهرداد از دستم ناراحت شد و بدون هيچ حرفي راه افتاد . منم ديگه حرفي نزدم فقط يواش گريه م يكردم. اي كاش مي فهميد چقدر دوستش دارم . و با اين كاراش داره منو ديونه مي كنه . چقدر دلم مي خاست بهش بگم چقدر دوستش دارم ولي نمي تونستم مي ترسيدم براي هميشه از دستش بدم بخصوص كه خانم جان مي گفت به خاطر پروانه ديگه ازدواج نكرده
    ديگه گريه نكن خانم جان مي فهمه گريه كردي.
    دم در ايستاد
    شما نميياد داخل ؟
    نه بايد برم شركت . به خانم جان بگو شب دير ميام . در ضمن پماد را خانم جان داره ازش بگير و پاتو ماساژ بده .
    خداحافظ .
    از رفتارم خيلي پشسمون بودم زنگ زدم خانم جان درو باز كرد
    خدا مرگم مادر چرا مي شلي؟
    سلام چيزي نيست با عمو رفتم دكتر گفت فقط ضرب ديده . بيا تا برات ناهار بيارم لباستو همون جا بذار .
    خوبم خانم جان مي رم توي اتاق عمو ديشب بهم كليد اتاقمو داده .
    هر جور ميلته عزيزم
    توي اتاقم لبه تخت نشستم رفتارم خيلي ناشايست بود بايد هر جوري هست ازش معذرت خواهي كنم .
    ستاره مادر غذات سرد شد.
    اومدم خانم جان سرد شد .
    اومدم خانم جان . ميلي به غذا نداشتم ولي مجبور بودم بخورم ؛ چون خانم جان تو اشپزخانه بود . نصفه كار ه بلند شدم
    وا مادر تو كه چيزي نخوردي



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/