مبادا گفته باشی دوستت می دارم دلت را می بویم مبادا شعلهای در آن نهان باشد
مبادا گفته باشی دوستت می دارم دلت را می بویم مبادا شعلهای در آن نهان باشد
گفتی که دنیا را پر از غم دوست داری پس مطمئن هستم مرا هم دوست داری گفتی نمیخواهی ببارم عشق اما شعر غریبی را که گفتم دوست داری
باز در کلبه ی عشق عکس تو مرا ابری کرد.عکس تو خنده به لب داشت ولی اشک چشم مرا جاری کرد
دبیر فارسی بودم نامت را اولین غزل از صفحه کتابها می نهادم اگر دبیر جبر بودم عشق مجهول تو را بر قلب معلوم خودم بخش میکردم تا معادله محبت پدید آید اگر دبیر هندسه بودم ثابت می کردم که شعاع نگاهت چگونه از مرکز قلبم گذشت
من بیتو یک بوسه ی فراموش شده ام؛ یک شعر پر از غلط؛ یک پرنده ی بیآسمان؛ یک نسیم سرگردان؛ یک رویای نا تمام
آتشی که عشق روشن می کند بسیار بیشتر از سردی و خاموشیای است که تنفر به بار می آورد
و من هرگز نمی توانم کسی را که به او لبخند نزدهام از ته دل دوست داشته باشم.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)