صفحه 8 از 9 نخستنخست ... 456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 85

موضوع: فروغ فرخزاد....به بهانه چهل و پنجمین سال خاموشی اش

  1. #71
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    شعر "دوست" از سهراب سپهري برای فروغ فرخزاد
    شعر در رثاي فروغ فرخ زاد
    بزرگ بود
    و از اهالی امروز بود
    و با تمام افق‌های باز نسبت داشت
    و لحن آب و زمین را چه خوب می‌فهمید.
    صداش
    به شکل حزن پریشان واقعیت بود
    و پلک‌هاش
    مسیر نبض عناصر را
    به ما نشان داد
    و دست‌هاش
    هوای صاف سخاوت را
    ورق زد
    و مهربانی را
    به سمت ما کوچاند.
    به شکل خلوت خود بود
    و عاشقانه‌ترین انحنای وقت خودش را
    برای آینه تفسیر کرد
    و او به شیوه‌ی باران پر از طراوت تکرار بود
    و او به سبک درخت
    میان عافیت نور منتشر می‌شد
    همیشه کودکی باد را صدا می‌کرد
    همیشه رشته‌ی صحبت را
    به چفت آب گره می‌زد
    برای ما یک شب
    سجود سبز محبت را
    چنان صریح ادا کرد
    که ما به عاطفه‌ی سطح خاک دست کشیدیم
    و مثل لهجه‌ی یک سطل آب تازه شدیم.
    و بارها دیدیم
    که با چقدر سبد
    برای چیدن یک خوشه‌ی بشارت رفت.
    ولی نشد
    که روبه‌روی وضوح کبوتران بنشیند
    و رفت تا لب هیچ
    و پشت حوصله‌ی نورها دراز کشید
    و هیچ فکر نکرد
    که ما میان پریشانی تلفظ درها
    برای خوردن یک سیب
    چقدر تنها ماندیم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #72
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    شعر «دریغ و درد» از مهدی اخوان ثالث در سوگ فروغ
    چه درد آلود و وحشتناک
    نمی گردد زبانم که بگویم ماجرا چون بود
    دریغا درد ،
    هنوز از مرگ نیما من دلم خون بود …

    چه بود؟ این تیر بی رحم از کجا آمد؟
    که غمگین باغِ بی آواز ما را باز
    درین محرومی و عریانی پاییز ،
    بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
    از آن تنها و تنها قمریِ محزون و خوشخوان نیز؟

    چه وحشتناک !
    نمی آید مرا باور
    و من با این شبخون های بی شرمانه و شومی که دارد مرگ
    بدم می آید از این زندگی دیگر

    ندانستم ، نمی دانم چه حالی بود؟
    پس از یک عمر قهر و اختیارِ کفر ،
    ـ چگویم ، آه ،
    نشستم عاجز و بی اختیار ، آنگاه به ایمانی شگفت آور ،
    بسی پیغام ها ، سوگندها دادم
    خدا را ، با شکسته تر دل و با خسته تر خاطر
    نهادم دست های خویش چون زنهاریان بر سر
    که زنهار ، ای خدا ، ای داور ، ای دادار ،
    مبادا راست باشد این خبر ، زنهار !
    تو آخر وحشت و اندوه را نشناختی هرگز
    وَنَفْشُرده ست هرگز پنجه ی بغضی گلویت را
    تو را هم با تو سوگند ، آری !
    مکن ، مپسندین ، مگذار

    خداوندا ، خداوندا ، پس از هرگز ،
    پس از هرگز همین یک آرزو ، یک خواست
    همین یک بار
    ببین غمگین دلم با وحشت و با درد می گرید
    خداوندا ، به حق هرچه مردانند ،
    ببین یک مرد می گرید …
    چه بی رحمند صیادانِ مرگ ، ای داد !
    و فریادا ، چه بیهوده است این فریاد
    نهان شد جاودان در ژرفتای خاک و خاموشی
    پریشادخت شعر آدمیزادان
    چه بی رحمند صیادان
    نهان شد ، رفت
    ازین نفرین شده ، مسکین خراب آباد
    دریغا آن زن ِ مردانه تر از هرچه مردانند ؛
    آن آزاده ، آن آزاد
    تسلی می دهم خود را
    که اکنون آسمان ها را ، زچشمِ اخترانِ دور دستِ شعر
    بر او هر شب نثاری هست ، روشن مثل شعرش ، مثل نامش پاک
    ولی دردا ! دریغا ، او چرا خاموش ؟
    چرا در خاک ؟

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #73
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    شبنمی و آه... از سیاوش کسرایی برای فروغ فرخزاد
    شعر در رثاي فروغ فرخ زاد
    آی گل‌های فراموشی باغ
    مرگ از باغچه‌ی خلوت ما می‌گذرد داس به دست
    و گلی چون لبخند
    می‌برد از بر ما.
    سبب این بود آری
    راه را گر گره افتاد به پای
    باد را گر نفس خوش‌بو در .... شکست
    آب را اشک اگر آمد در چشم زلال
    گل یخ را پرها ریخت اگر.
    در تکِ روز آری
    روشنایی می‌مرد
    شبنمی با همه جان می‌شد آه...
    اختران را با هم
    پچ‌پچی بود شب پیش که می‌دیدم من
    ابرها با تشویش
    هودجی را در تاریکی می‌بردند
    و دعاهایی چون شعله و دود
    از نهانگاه زمین بر می‌شد.
    شاعری دست نوازشگر از پشت جهان برمی‌داشت
    زشتی از بند رها می‌گردید
    دختر عاصی و زیبای گناه
    ماند با سنگ صبورش تنها
    او نخواهد آمد
    "او نخواهد آمد" اینک آن آوازی‌ست
    که بیابان را در بر دارد
    "او نخواهد آمد"
    عطر تنهایی دارد با خویش.
    همره قافله‌ی شاد بهار
    که به دروازه رسیده‌ست کنون
    او نخواهد آمد
    و در این بزم که چتری زده یادش بر ما
    باده‌ای نیست که بتواند شستن از یاد
    داغ این سرخ‌ترین گل، فریاد.
    کودکی را که در این مه سوی صحرا رفته‌ست
    تا که تاجی بنشاند از گل بر زلفان
    یا که برگیرد پروانه‌ی رنگینی از بیشه‌ی غم
    با چه نقل و سخنی
    بفریبیمش آیا
    بکشانیمش تا آبادی؟
    پای گهواره‌ی خالی چه عبث خواهد بود
    پس از این لالایی!
    خواب او سنگین است
    و شما ای همه مرغان جهان در غوغا آزاد اید.
    شعر در پنجره‌ی مهتابی
    گریه سر داد و غریبانه نشست.
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #74
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    "و گیسوان تو ناگاه بر تمامی ویرانه‌های باد نشست" شعري از م.آزاد در رثاي فروغ فرخزاد
    شعر در رثاي فروغ فرخ زاد
    چه روز سرد مه‌آلودی!۲۲۲
    چه انتظاری!
    آیا تو باز خواهی گشت؟
    تو را صدا کردند
    تو را که خواب و رها بودی
    و گیسوان تو با رودهای جاری بود.
    تو را به شط کهن خواندند
    تو را به نام صدا کردند
    از عمق آب
    و باغ کوچک گورستان را
    در باد
    به سوی شهری گشودند.
    تمام بودن رازی شد
    و گیسوان تو ناگاه بر تمامی ویرانه‌های باد نشست.

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #75
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    شعر "چراغ آوردم" از مهدی عاطف راد برای فروغ فرخزاد
    شعر در رثاي فروغ فرخ زاد
    چراغ آوردم
    چراغ همدلی ای مهربان‌ترین همراه
    که در کرانه‌ی تاریک رازهای شبانه
    به سوی صبح‌دم سرنوشت در سفری
    در آرزوی رهایی
    و از نهایت اندوه خویش می‌گذری
    به جست‌وجوی مسرت.
    چراغ آوردم
    چراغ شب‌شکن و ظلمت‌افکن الفت
    چراغ مهر و رفاقت
    که بر فروزی‌اش ای یار با فروغ نگاه همیشه بیدارت
    و راه بگشایی
    به روشنایی شادی در این شب اندوه
    و راه بنمایی
    به روشنایی امید در سیاهی یأس.
    چراغ آوردم
    چراغ داغ عطوفت در این شب نفرت
    و در فروغ دل‌افروز آن نمایان است
    که عشق رابطه‌ای‌ست
    میان اشک و تبسم پر از سرود و سکوت
    میان رنج و مسرت پر از طلوع و غروب
    که از یقین صفابخش رنگ می‌گیرد
    و در کدورت تردید رنگ می‌بازد
    وعشق عاطفه‌ای‌ست
    به رنگ روشن رؤیا
    که پس زمینه‌ی آن رازهای سبزابی‌ست
    و در صداقت آیینه‌وار آن پیداست
    مسیر آن سفر دوردست در اعماق
    به سوی نقش و نگار پرندوار امید
    در آن سوی خورشید.
    چراغ آوردم
    چراغ داغ عطوفت در این غروب عبوس
    و در فروغ دل‌افروز آن نمایان است
    که عشق پنجره‌ای‌ست
    گشوده بر افق دوردست بیداری
    نشسته بر سر راه دراز هشیاری
    که بر سکوت شب مرگ چشم می‌بندد
    و بر تولد باران در این کویر سترون
    و بر شکفتن گل‌بانگ می‌گشاید چشم
    پر از ترانه‌ی جاری شدن
    و عشق روزنه‌ای‌ست
    که بر نگاه درون‌کاو می‌گشاید راه
    و می‌نمایاند
    به چشم شب‌زدگان روشنی فردا را
    پر از طلیعه‌ی شادی
    و در عبور از آن
    پرنده راه به آفاق دور می‌یابد
    و اوج می‌گیرد
    به سوی دورترین ارتفاع آزادی.
    چراغ آوردم
    چراغ داغ عطوفت در این سیاهی سرد
    و در فروغ دل‌افروز آن نمایان است
    که عشق حادثه‌ای‌ست
    روان به سوی ضرورت ز کوره‌راه تصادف
    که می‌دهد به هیاهوی زندگی معنا
    و می‌دهد به معمای زیستن پاسخ
    و خواب فرقت از او می‌شود پر از رؤیا
    سوآل‌ها همه از او جواب می‌گیرند
    سکوت‌ها همه از او سرود می‌گردند
    ستاره‌ها همه از او فروغ می‌یابند
    و عشق خاطره‌ای‌ست
    ز دوردست‌ترین لحظه‌های یکتایی
    پر از تلاطم احساس‌های موجاموج
    پر از هماوایی
    که از نهفته‌ترین عمق روح می‌جوشد
    و در کرانه‌ی پیوند می‌شود جاری
    پر از ترانه‌ی همراهی.
    چراغ آوردم
    چراغ روشن امید تا برافروزیش
    فراز راه شب‌آوارگان سرگشته
    فراز راه دل‌افسردگان سردرگم
    و راه بنمایی
    در این شب دل‌گیر
    در این سیاهی بن‌بست ره نوردان را.
    چراغ آوردم
    چراغ روشن اندیشه‌های خودآگاه
    چراغ آوردم
    چراغ همدلی ای مهربان‌ترین همراه.
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #76
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    شعر "مرثیه" از احمدشاملو در خاموشی فروغ فرخزاد‌
    شعر در رثاي فروغ فرخ زاد
    به جست‌وجوی تو
    بر درگاه کوه می‌گریم
    در آستانه‌ی دریا و علف.
    به جست‌وجوی تو
    در معبر بادها می‌گریم
    در چار راه فصول
    در چارچوب شکسته‌ی پنجره‌ای
    که آسمان ابرآلوده را
    قابی کهنه می‌گیرد
    به انتظار تصویر تو
    این دفتر خالی
    تا چند
    تا چند
    ورق خواهد خورد؟
    جریان باد را پذیرفتن
    و عشق را
    که خواهر مرگ است.
    و جاودانگی
    رازش را
    با تو در میان نهاد.
    پس به هیأت گنجی درآمدی:
    بایسته و آزانگیز
    گنجی از آن دست
    که تملک خاک را و دیاران را
    از این‌سان
    دل‌پذیر کرده است!
    نامت سپیده دمی‌ست که بر پیشانی آسمان می‌گذرد
    - متبرک باد نام تو!-
    و ما همچنان
    دوره می‌کنیم
    شب را و روز را
    هنوز را...

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #77
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    شعر "براي فروغ ..." از فریدون فرخزاد در رثای فروغ
    فروغ فرخ زاد
    ببين كه من چگونه به دنيا مي آيم از ابتداي جسم
    ببين كه من چگونه زمان را
    كه خطي محدود است
    در چشمهايم وسعت مي دهم
    ببين كه من چگونه خانه هاي پوسيده ي تكرار را
    پشت سر مي گذارم
    و به اصلي واصل مي شوم
    كه در انتهاي صميميت پرواز قرار دارد
    هوا ، هوا ، هواي تازه
    كه پيله هاي ملامت را
    به خود جذف مي كند
    و زير تاجهاي كاغذي خورشيد
    و جشن بادكنك ها
    پروانه ي نازا را بارور مي سازد
    ببين كه من چگونه مشوش
    به يگانه ترين پنجره ي انتها چشم مي دوزم
    و بيدار مي مانم كه ميوه ها برسند
    و كوك ساعتها برسند
    و زندگ در به صدا در آيد
    شايد تقاطع دو خط
    يا مبادله ي يك نگاه
    آن نقطه رسيده باشد
    آن نقطه اي كه من ، ميان كوچه هاي شبدر وحشي
    آواز نا تمام ترا كشف مي كنم
    و برگ هاي سستي انگشتانم را
    به شاخه هاي تناورت پيوند مي زنم
    كه سبز سخت شوم
    درخت شوم

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #78
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    "ستاره‌ای که شکفت " از ژاله اصفهانی به یاد فروغ فرخزاد
    شعر در رثاي فروغ فرخ زاد
    ستاره‌ای که درخشید در شب تاریک
    ستاره‌ای که شکفت
    ستاره‌ای که سحر را به چشم خویش ندید
    ستاره‌ای که هزاران فسانه‌ی غم را
    به گوش شعرش گفت
    ستاره‌ای که دمید
    در آسمان هنر
    شکافت سینه‌ی "دیوار" ظلم و ظلمت را
    "اسیر" بود و ره چاره جست و "عصیان" کرد
    رها شود ز اسارت اسیر عصیانگر
    چو او که یافت در عصیان "تولدی دیگر".
    همیشه آرزویم بود بینمش روزی
    کنم ز شادی دل غرق بوسه رویش را
    کنون در آرزویم غرق گل کنم خاکش
    اگر گذار من افتد به لاله‌زار وطن
    که سال هاست به دل دارم آرزویش را.
    چه زود رفت خدایا "فروغ"! خوب نکرد
    ستاره بود و نهان شد ولی غروب نکرد.

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #79
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    شعر "با زندگي..." از پوران فرخزاد به یاد فروغ فرخ
    و ما دو دختر كوچك بوديم كه در باغ هاي اقاي
    در جمع عروسك هاي پنبه اي
    به بازي مي نشستيم
    زندگي
    زندگي يك صندوقچه ي ، جادويي بود
    و در هر خانه آن تصويري
    قهرماني . حقيقت . مهرباني . خوشبختي
    و عشق ؟
    آه
    ما قهرماني را در داستان هاي پدر بزرگ
    و محبت را در منقار هاي سرخ كبوتران
    مي ديديم
    حقيقت ،
    مادر بزرگ بود
    كه با چادر سپيد به مسجد مي رفت
    و خوشبختي
    آن شاهزاده اي
    كه دختر شاه پريان را به حجله مي برد
    و اما عشق ،
    ما عشق را
    در گل هاي آفتاب گردان مي ديديم
    كه هر غروب
    در غم خورشيد مي مردند
    و هر صبح با تولد آن
    تولد تازه اي را آغاز مي كردند
    ما هنوز با زندگي بيگانه بوديم
    و ما دو باكره جوان بوديم
    كه در باغ هاي سبز
    در جمع عروسك هاي گوشتي
    به بازي مي نشستيم
    زندگي ؟
    زندگي يك مدرسه شلوغ بود
    و در هر زنگ آن ماجرايي
    قهرماني ، در فيلم هاي تارزان مي جوشيد
    و محبت !
    ما اعلان محبت را به ديوارها
    و عكس برگردان يگانگي رت به قلب ها مي چسبانديم
    خوشبختي يك كارنامه تقلبي قبولي بود
    حقيقت نيز
    در آن قلب كوچكي پنهان بود
    كه شب ها براي ستاره ها
    سرود وفاداري جاوداني را مي خواند
    و اما عشق ؟
    ما آن عشقي را
    كه از غزل هاي حافظ مي گرفتيم ،
    بر برگ هاي گل سرخ مي نوشتيم
    و به باد هاي بهاري مي سپرديم
    ما هنوز هم با زندگي بيگانه بوديم
    و ... و ما بوديم و ما !
    ... و اكنون از ما
    آن تند پا تر بود
    از خانه جادويي زندگي
    به سرداب مرگ رفته است .
    تا مهرباني را
    بين كرم هاي گورستان تقسيم كند
    و آن ديگري
    آن ، من !
    هنوز هم در باغ هاي زرد
    و در جمع عروسك هاي گوشتي
    به بازي ادامه مي دهد
    ولي او ديگر
    قهرماني را در اسطوره ها مي بيند
    و يگانگي را بر آينه ها مي نويسد
    حقيقت پنجره اي است
    كه به خالي بي نهايت باز مي شود
    خوشبختي را هم
    هر چهارشنبه از بازار مي خرد
    و عشق را ؟
    عشق را هنوز
    در ،
    دوك هاي تجربه مي ريسد و مي ريسد
    و هنوز هم ،
    با زندگي بيگانه است
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #80
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    شعر «یاد بود» از سیروس آتابای _ در رثای فروغ فرخزاد
    فروغ فرخ زاد
    باز یافتنت
    در نور، در نور سخی
    همان گونه که بودی
    در بوی اقاقی ها
    در مادگی لاله
    که در آن چشمانت را می بینم.
    در رفتن
    باز آمدی
    با شعرت
    و صدایت
    که جوانه می زند
    پس از این
    هر نور لطیفی که مرا لمس کند
    تو خواهی بود
    خواهر مهربانی من
    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 8 از 9 نخستنخست ... 456789 آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/