مهرداد مادر چرا نمك به زخم اين مادر و دختر مي ريزي
من كاري ندارم گفتم شايد اين جوري بهتر باشه چون ستاره به زندگي در اينجا زودتر عادت مي كنه
اخه ستاره بايد فردا بره مدرسه
خب من الان كه شمار رو مي رسونم وسايل فرداشو ميارم
اقا مهرداد اگه ما زياديم مزاحمتان نمي شيم انگار شما زياد راضي نيستين ما بيام اينجا
نسرين جون اين چه حرفيه . مهرداد خودش پاشو تو يه كفش كرد گفت بياين اينجا براي هممون خوبه
ولي الان كه نظرشون چيزه ديگه ايه . من از اقاي صابري مهلت مي گيرم تا يه جايي رو پيدا كنم و مزاحم شما نمي شيم
من كه دلم مي خاست همين جا زندگي كنيم حسابي هول شده بودم . براي همين ديدم بهتره منم چيزي بگم تا بحث بالا نگيره
خب مامان عمو هم حق داره اخه شما اون روز با عمو هم بد صحبت كرديد بايد يه جور از دلشون در بياريد
اره مادر اين بچه را ست مي گه روي هم رو ببوسيد تا همه چيز تموم بشه
مهرداد چپ چپ منو نگاه مي كرد معلوم بو د از اين كار من حسابي عصبي شده بود . مامان يه قدم جلو اومده بود تا به قول خانم جان اشتي كنه . مهرداد روش رو برگردوند گفت . همين جوري قبول كردم . مادر به خانم جان نگاه كرد . خانم جان متوجه ي ناراحتي مامان شد . گفت : خجالت مي كشه مادر . من كه فهميدم مهرداد از كار من ناراحت شده براي اينكه از دل اونم در بيارم گفتم من هم با شما ميام تا وسايلم رو بردارم چون عمو هم بايد عادت كنه كه منو برسونه . همه خنديدن مهرداد هم برگشت يه لبخند زد . خيلي خوشحال بودم بخصوص وقتي اون حركت رو از مهرداد ديدم . نمي دونم چرا احساس خوبي داشتم.
واي مادر من ديگه پا ندارم ببخشيد من مي شينم
واي خدا مرگم بده خانم جان شما بفرمائيد
تا خانم جان و مامان سرگرم تعارف بودن من سريع رفتم لباس تا اماده بشم توي راهرو به مهرداد برخوردم با شيطنت گفتم ازدستم ناراحتي . فقط نگاهم كرد سرشو تكون داد و رفت . برگشتم توي هال همه ايستاده بودن من با عجله رفتم خانم جان رو بوسيدم وگفتم
من الان باز مزاحمتون مي شم اگه دير شد شما بخابيد
باشه مادر الهي قربونت برم
مامان به تلافي كار مهرداد دم در تعارف نكرد و رفت تو
- مگه شما نمياين تو ؟
صاحب خونه كه تعارف نكرد
خب من كه گفتم
تو برو ولي زود بيا 11 شبه زود بايد برگرديم
رفتم تو مامان روي مبل نشسته بود و با ديدن من گفت ستاره
بله
توي اين چن وقت اتفاقي افتاده؟
كدوم چند وقت؟
همون چن روزي كه خونه ي مهرداد اينا بودي
- مامان من فقط يك شب اونجا بودم . ولي اتفاق خاصي نيفتاد بجز اينكه خانم جان برام از قديما تعريف كرد ار شما و فداكاريتون از پدر و از مهرداد و پروانه
پروانه؟ خود مهرداد هم مي دونه كه خانم جان اينا رو بهت گفته؟
بله مي دونه
پس دوباره فيلش ياد هندستون كرده كه اخلاقش تغير كرده
مامان چي مي گي؟
هيچي . تو صلاح مي دوني بريم اونجا؟
آخه مامان هر جور صلاح مي دوني وليخانم جان خيلي خوشحال ميشه ما بريم اونجا . چطوره يه مدت رو بريم بعد اگه خوب نبود خودم يه بهونه جور مي كنم كه بريم
چرا انقدر اصرار داري كه بريم
من ....من.... خب دلم براي خانم جان مي سوزه
مامان خيلي زيركه نزديك بود خودمو لو بدم چون اوضاع رو خراب ديدم گفتم ؟ پس من برم دم در به مهرداد بگم بره
واي اصلا" يادم رفته بود نه حالا برو چون مي فهمه من ازت خاستم تغغير عقيده بدي .
من سريع رفتم و وسايلم رو جمع كردم كارتون خيلي سنگين بود روپوش مدرسه ام رو گذاشتم توي كاروتن و كيفم رو انداختم رو كولم مامان كه منو ديد گفت چه خبره اينا رو همه واسه فردا نياز داري من گفتم ديدم ماشين هست گفتم يه مقدار بيشتر ببرم
وسريع اومدم بيرون
مهرداد از ماشين اومده بيرون و تا منو ديد شروع كرد به غر زدن كه الان ساعت ده دقيقه به د وازده است
- به جاي غر زدن اينا رو از دستم بگير
ببخشيد حواسم نبود . دختر چرا صدام نزدي . و كارتون رو ازم گرفت وروي صندلي عقب گذاشت . من سوار شدم . همين كه مهردا سوار شد مامان در روباز كرد و يك نگاه به من كرد من براش لبخند زدم ولي مامان جواب لبخند منو نداد ودر بست