نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 51

موضوع: ستاره | شیوا نظری

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض



    قسمت 9-----
    صبح با عجله آماده شدم ان قدر ديرم شده بود كه نمي دونستم چي كار كنم فقط توي حال مي دويدم ، آخه مامان كي رفته بود كه من نفهميده بودم . تمام مسير را مي دويدم مطمئن بودم دم در جلوم را مي گيرن و نمي ذارن سر كلاس برم . بالاخره هر جوري بود رسيدم ديدم نازي دم در داره با باباي مدرسه صحبت مي كنه تا منو ديد گفت : ايناها اومد . رفتم تو . داشتم خفه مي شدم نفسم بند اومده بود .
    خدا بگم چي كارت كنه چرا اينقدر دير اومدي نمي دوني چقدر التماس كردم تا درو نبنده مي دوني چقدر بد اخلاقه . حالا بدو تا دبير نيومده بريم سر كلاس .
    توي راه خونه براي نازنين جريان مهرداد رو تعريف كردم .
    خب فكر مي كني منظورش از اين مارا چيه ؟
    - نمي دونم . اگه مي دونستم كه از تو نمي پرسيدم.
    خب صبر كن تا قصدشو از رفتاري كه مي كنه بفهمي.
    - من امروز بايد زود برم خونه چون بايد اين دو روز تعطيلي حسابي كار كنم .
    كدوم دو روز تعطيلي رو . بگو مي خام دو ساعت كلاس پنجشنبه رو نيام چرا تعطيل رسمي اعلام مي كني ؟
    - خب حالا . آخه مي خايم زودتر جاگير شيم .
    انگار خيلي دلت مي خاد زودتر پيش مهرداد بري . انگار دليل اصلي تغيير رفتار مهرداد پيش توست .
    - نخير . حرف در نيار ..من فقط دلم مي خاد زودتر ..... من فقط دلم مي خاد بدونم اون چرا اين رفتار رو مي كنه .
    خب باشه هول نشو من كه بخيل نيستم ولي من هم روي اين موضوع حساس شدم . راستي اگه كمك خاستي من جمعه مي تونم براي كمك بيام .
    - خيلي ممنون راستي از مزاحم هميشگي چه خبر من ديروز نديدمش !
    منم خبر ندارم .... اي درد بگيري با اين سق سياهت . بيا تحويل بگير اومد.
    - واي چيكار كنم مستقيم داره طرف ما مياد .
    سلام ... جواب سلام واجبه ... امروز بايد تكليف منو روشن كني وگرنه جلو همه داد مي زنم مي گم دوستت دارم و آبروريزي مي شه . مي دوني اين كارو مي كنم .
    من كه حسابي هول شده بودم گفتم باشه قبول باهات حرف مي زنم ولي الان برو .
    به به . بالاخره به حرف افتادي . خب ساعت 6 توي پارك همينجا قبوله؟
    من كه ترسيده بودم بدون فكر گفتم : نه بهم زنگ بزن .
    باشه چه بهتر ، بي دردسر هم هست . قبول تلفن خونتون را بده من بهت زنگ مي زنم .
    من تند تلفن را روي كاغذي كه تو ي جيبم بود نوشتم و به اون دادم . - خوب حالا برو تا كسي نديده .
    همينجور كه لبخند مي زد رفت . شايد اگه كسي ديگه اي جاي من بود با اون لبخند ازش خوشش ميومد ولي من انقدر از دست خودم ناراحت و عصباني بودم كه از همه يدنيا بدم ميومد .
    ستاره اين چه كاري بود كردي؟
    - خب چيكار بايد مي كردم . مي ذاشتم داد بزنه . اگه خوده تو بودي چي كار مي كردي ؟ تازه ما كه تا دو سه هفته ي ديگه از اينجا ميريم بعد هم مهرداد منو مي رسونه و من از دست اون خلاص مي شم .
    انگار بد فكري هم نبود ولي ممكنه موي دماغت بشه .
    - خب ... نمي دونم ... بالاخره يه كاري مي كنم شايد به مهرداد بگم حالا ديگه در مورد ش حرف نزن .
    ولي يه چيزي قيافش بد هم نيستا..
    - بس كن نازي .
    بقيه راه كمتر حرفي بينمون رد و بدل شد من بيشتر تو فكر بودم كه چرا اين كار را كردم . وقتي از هم جدا شديم نازي گفت : ستاره سخت نگير بيشتر بهش فكر كن به نظر مياد واقعا" دوست داره .
    - ممنون نازي خداحافظ.
    به خونه كه رسيدم از ترش داشتم مي لرزيدم ، نكنه زنگ بزنه ، اگه زنگ زد چيكار كنم ، واي خدا چه كاري كردم . ميلي به ناهار نداشتم براي همين خودم را به كار مشغول كردم براي وسايلم كارتون كم اوردم . هميشه از اينكه توي اتباري برم بدم مياد براي همين با اكراه بلند شدم و توي انباري رفتم . چراغ را كه روشن كردم ، مثل هميشه شلوغ و كثيف بود از بوي ناي كه مي امد نمي توانستم درست نفس بكشم . اولين كارتوني كه نزديك دستم بود برداشتم خواستم برم بيرون كه چشمم به يك چمدان نيمه باز افتاد كه تا حالا نديده بودم . كنجكاوي داشت كلافم مي كرد هر جوري بود وسايل را كنار زدم و در چمدان را باز كردم . پر از وسايلي بود كه مربوط به جووني ها ي مامان بود يه البوم روي همهي انها بود كه برداشتم عكس ها مربوط بود به دوراني كه مامان هم سن بوده . يكي از عكس ها مامان با خانم جان كه خيلي هم با الان فرق نمي كرد . بود . فكر كنم اين مهرداد بود . چرا تا حالا مامان اين عكس ها را به من نشون نداده ؟ يكي از عكس ها مامان با دو تا خانم ديگه بودن كه نصفه ي ديگه ي عكس پاره شده ولي معلوم بود اون فرد يك مرد جوون بوده چون چون دستش دور گردن يكي از خانم هايي ست كه لبخند قشنگي داره . توي يكي از عكس ها مامان و بابا پيش هم هستن ولي خيلي با فاصله . شايد هنوز ازدواج نكرده بودن .من اصلا" شبيه بابا نيستم . مامان و بابا هردو برنزه ان ولي من سفيدم . مامان مي گه شكل يكي از خاله هامم كه تا حالا نديدمش . چقدر مهرداد و بابا تو اين عكس با هم صميمي ان . مهرداد خيلي فرق كرده به نظرم قشنگتر شده . فكر كنم اين خالمه چون خيلي شبيه منه . قيافه اش بد هم نيست ولي به نظرم از من قشنگ تره چون اون موهاش روشنه بر عكس من كه با اين پوست سفيد ، موهاي كاملا" تيره دارم . با صداي تلفن بند دلم پاره شد آلبوم را سر جاش گذاشتم دلم مي خاست تا اخرش رو ببينم بعد از تلفن دوباره ميام . با كارتون بيرون بيرون رفتم
    - بله بفرمائئيد
    سلام صدات از پشت تلفن هم دلنشينه .
    واي خدايا اصلا" يادم نبود كه مممكنه اين باشه . هيچ حرفي نزدم .
    پس تو عادت داري جواب سلام ندي ؛ درسته . تو خودت قبول كردي كه باباهام حرف بزني ... داري بازم ناز مي كني ؟ باشه من حرفي ندارم صبر مي كنم تا به حرف بياي ... ولي بايد بدوني صبر هم يه حدي داره .
    بازم نمي خاي حرف بزني يا نمي توني ؟.... ديگه داري عصبانيم مي كني جوابم رو بده وگرنه بازم مجبورم بيام دم مدرسه .
    - نمي خاد به خودت زحمت بدي. سلام.
    عليك سلام . خيلي مردم ازاري .... دلت نمي خاد اسمم رو بدوني
    - راغب نيستم
    ولي مي گم . سياوش عاشق و ديوونه ي تو
    - من از اين حرفا خوشم نمياد
    پس براي چي تلفنت را بهم دادي ؟
    - مي خاستم بدونم چه جوري مي تونم از دست تو راحت بشم .
    با من اينجوري صحبت نكن . تا حالا هيچ دختري جرات نكرده دست رد به سينه ي من بزنه . ول يتو خيلي بد قلقي ولي من بدتر از تو رو هم رام كردم
    - پس شما كارتون عاشق شدنه نه؟
    هرجوري ميخاي فكر كن . ولي تو هم مثل اكثر اونا از من خوشت مياد و عاشق من مي شي . اينو روزي دو بار به خودت بگو
    - از كجا انقدر مطمئن هستي ؟
    انگار پشت تلفن خيلي حاضر جوابي؟
    - ببين من ديگه نمي تونم صحبت كنم كار دارم
    باشه ولي بدون تلافي اين حرفا رو سرت در ميارم خداحافظ ستاره قشنگ
    - اسم منو كي به تو داده ؟
    پس اسمت ستاره است ؟
    از اينكه اسم خودم رو اينقد راحمقانه لو داده بودم عصباني بودم و در حالي كه سياوش از ته دل مي خنديد گوشي رو گذاشتم .
    ديوونه فكر كرده بود من مثل بقيه دخترا كشته مردشم . واي خدايا چقدر من كم عقلم حالا اسمم رو ياد گرفته ، چي كار كنم ؟ نازي ، بايد به نازي زنگ بزنم . شماره نازي رو گرفتم ولي كسي جواب نداد . يادم نبود نازي امروز به اتفاق خانوادشون رفتن خونه ي برادرش . اصلا" ولش كن . ديگه زنگ نمي زنه ، فكر كنم فهميده من ازش بدم مياد . بذار به كارام برسم .
    خودم رو نشغول كار كردم ولي چشمم به ساعت بود تا مامان بياد . خيلي دلم مي خاست ازش اجازه بگيرم و البوم رو با خيال راحت ببينم . چون همينم كه بي اجازه اونو پيدا كردم عصباني ميشه ولي بعد راضي ميشه و بهم ميد ه مثل دفعه اي قبل . به ساعت نگاه كردم ديگه موقع اومدن مامان بود و منم خسته شده بودم ؛ بلند شدم تا چايي دم كنم . هنوز پامو از تو اشپزخونه بيرون نذاشته بودم كه صداي در اومد . در هال را باز كردم .
    - سلام


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/