قسمت 6------
تو برو من جايي كار دارم . بر مي گردم ، خانم جان خونه است .
وقتي زنگ را زدم و صداي گرم خانم جان را شنيدم تمام اتفاقها يادم رفت ؛ من عاشق اين پيرزن مهربونم . تمام كودكي من يعني خانم جان يعني خونه ي انها . در كه باز شد همه يخاطرات كودكيم جلو چشمم رد مي شد چقدر دور اين درخت مي دويدم هيچ چيز عوض نشده بود من هر وقت ميام اينجا ساعت ها توي حياط مي شينم و به گذشته فكر مي كنم به يه معماي پيچيده كه هيچ وقت براي من حل نشد .
إ مادر چرا نمياي تو ؟
سلام خانم جان ، داشتم حياط را نگاه مي كردم هنوز قشنگ مونده .
آره مادر حالا آفتاب از كدوم طرف در اومده كه تو بعد از چند ماه اومدي خونه ي فقير فقرا .
- اه خانم جان اين چه حرفيه !
حالا بيا تو
هميشه بوي خونه ي خانم جان را دوست داشتم هنوز هم همان بو را مي داد . نمي دونم چي شده بود كه اين اواخر كمتر خونه ي مهرداد اينا مي رفتيم .
مامانت هم مياد دختر ؟
- بله عصر مياد .
تو ناهار خورد؟
- نخير
تا تو لباس هات رو در بياري من ناهارت رو مي كشم . با مهرداد اومدي ؟
- بله خانم جان ، لباسم رو جاي هميشگي بذارم ؟
آره مادر توي خونه ي ما هيچي عوض نمي شه.
وقتي به طرف اتاق رفتم دلم مي خاست يه سركي تو ي اتاق مهرداد بكشم اون هيچ وقت نمي ذاشت كسي توي اتاقش بره . وقتي لباسهايم را در اوردم از اين كه شلوار لي پوشيده بودم معذب بودم چون يادم رفته بود بلوز بلندم را بپوشم موهايم را شانه زدم و با كش سرم ساده پشت سرم بستم . وقتي رفتم براي ناهار خانم جان تا منو ديد گفت: بيچاره مامانت كه بايد از حالا به بعد روزي هزار تا خواستگار رو جواب كنه .
إ خانم جان بگذاريد غذاي به اين خوشمزه گي به دلم بچسبه .
باشه مادر بخور . مهرداد نگفت كي مياد ؟
نه خانم جان گفتن چن جا كار دارن بعد هم ميرن دنبال مامان ، دستتون درد نكنه خيلي خوشمزه بود .
نوش جونت حالا برو دو تا چايي بيار مادر كه من ديگه پاك درد مي كنه .
به روي چشم . توي اشپزخانه بودم كه از صداي در خونه فهميدم مهرداد اومد ، مامان هم باهاش بود از حركت مامان فهميدم كه عصبيه براي همين يواش سلام كردم و رفتم براي اونها هم چاي بيارم . توي اشپزخانه بودم كه صداي خانم جان را شنيدم كه مي گفت : باز چي شده مادر انگار با هم قهريد .
خداي من مامان و عمو مهرداد با هم قهرند ؛ يعني چه ؟ اخه اونا خيلي به هم احترام مي گذارن و البته مامان اين چن وقته خيلي اخلاقش بد شده بخصوص از وقتي كه مهرداد كمتر مياد خونه ي ما البته مامان خودش به اون گفت كمتر بياد چون گفت مردم ديگه حرف در ميارن . ولي صداي مامان رو شنيدم .
آخه خانم جان آقا مهرداد امروز اومدن دم شركت و پاشونو توي يه كفش كردن كه ما با شما زندگي كنيم آخه اينطوري كه نمي شه .
چرا مادر نشه من هم از تنهايي در ميام تازه اين خونه ي به اين بزرگي . من نمي دونم مسئوليت اين بچه با منم هست ، پس شما مياين اينجا ، هم خيال من راحت مي شه هم از حرف مردم راحت مي شين ، قبوله؟
نسرين مادر قبول؟
آخه ستاره هم بايد راضي باشه وگرنه من كه حرفي ندارم تازه از خدام هم هست كه از بابت ستاره خيالم راحت باشه .
پس قبول كردي . قربونت برم مادر . مهرداد اگه بد اخلاقي مي كنه به خاطر خودتونه
من كه ديدم انگار من را فراموش كردن با سيني چاي تو حال رفتم .
چاي را به طرف خانم جان كه گرفتم گفت :
دخترم دوست داري با ما زندگي كني ؟
من كه خودم را به اون راه زدم
- براي هميشه ؟
اره دخترم ديگه از دست اقاي صابري هم راحت مي شيم
- اخه من راهم از مدرسه دور مي شه
من خودم مي رسونمت ديگه چي مي گي ؟
- من كه از خدام بود پيش خانم جان و اين خونه و حياط باشم بالا پايين پريدم
-قبول من حاضرم
إ ستاره ديگه دست ا زاين كارات بردار زشته جلوي بقيه
بذار راحت باشه
مهرداد فقط سرش را تكون داد .
خب مادر اينجا خونه ي خودته حالا براي شام هر چي دلت م يخاد بگو تا برات درست كنم
- خانم جان از اون ته چين هاي خوشمزه درست كنيد .
ستاره......
بذار راحت باشه مادر ؛ با مرغ
- بله
من از خدام بود دورم شلوغ باشه ديگه هوش و حواس نداشتم مهرداد كه متوجه خوشحاليم شده بود صدام زد .
ستاره دوست داري اتاقت رو از حالا معلوم كني؟
از خوشحالي داشتم بال در مي اوردم مامان كه داشت با خانم جان صحبت مي كرد يه نيم نگاهي به من كرد بعد نگاهش روي لباسم افتاد من كه اوضاع را خراب ديدم بلند شدم و به همراه مهرداد رفتم.مهرداد ا زاتاق هاي مهمان گذشت و به اتاق آخر راهرو رسيد گفت : ببين اينو دوست داري ؟
خونه خيل يبزرگ بود تازه اگه ما زندگي ميكرديم باز هم جا داشت چرا تا حالا اينجا زندگي نكرده بوديم ؟ توي اتاق كه رفتم خيلي بزرگ نبود ولي دنج بود و پنجره ها رو به حياط باز مي شد دقيقا" كنار پنجره درخت بيد مجنون با شا خه هاش ؛ ديد مستقيم روي اتاقم رو گر فته بود .
از بس به وجد اومده بودم طبق عادتم شروع كردم به فكر وخيال
- خيلي قشنگه فكرش رو بكن مهرداد يه تخت با يه ميز ارايش اينجا ميذارم يه ميز تحرير هم ميذارم اينجا.
به خودم اومدم ديدم مهرداد داره نگاهم مي كنه خجالت كشيدم حتي از دست رفتار مهرداد ناراحت شدم چون يه دفعه رفت بيرون .....
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)