قسمت 4----
با صداي مامان به خود آمديم .
ديگه براي امروز بسه الان دوساعته كه درس مي خونين .
ديدم حق با مامانه و من اصلا" متوجه نشده بودم .
خب براي امروز بسه ولي فردا ازت توقع نمره ي بالا ندارم ولي تك هم نيار، باشه؟
- چشم
چشمت بي بلا تا جلسه يديگه برات مسئله هم ميارم حالا برو از اون چايي خوشمزه هات بيار تا ديگه ما هم زحمتو كم كنيم
- وا چرا به اين زودي .
آخه چن جا كار دارم با يد انجام بدم .
- هر جور راحتين . بعد با هم از اتاق بيرون امديم بيرون من براي مهرداد و بقيه چاي ريختم و اونا بعد از خوردن چاي رفتن . مامان سرگرم جمع و جور كردن بود منم داشتم بقيه درس را مي خوندم كه مامان اومد پيشم و گفت : ستاره به حرفام گوش مي كني؟
بله مامان جون . هر وقت مامان اين طوري حرف ميزد مي فهميدم سر دوراهي گير كرده .
مي دوني خانم جان امروز چي گفت .
- نه ولي متوجه شدم با عمو مهرداد هم يواشكي حرف مي زد.
يعني مهرداد هم مي دونه ؟
- مامان دفعه ي اولي بود كه مهرداد را بدون آقا مي گفت .
- نمي دونم حالا چي گفته؟
از من خاستگاري كرده ميگه بده كه تا حالا هم مجرد موندم .
مامان يعني تو ميخاي با عمو مهرداد ازدواج كني؟
نه، براي يه مرد ديگه نه مهرداد .
نمي دونم چرا مامان مثل گنگا حرف مي زد. مامان حواست به من هست تو ميخاي ازدواج كني؟
نه دخترم نه امكان نداره اين همه سال به پات نشستم .
- مامان خودم برات جبران ميكنم .تورو خدا. يواش توي بغل مامان رفتم ولي مامان اصلا" حواسش نبود همش مي گفت اين همه سال و يك دفعه بلند شد و رفت توي اتاقش و درو بست .مي دونستم مي خاد گريه كنه ولي لين بار با صداي بلند گريه مي كرد . خداي من چي شد . ديگه حوصله يدرس خوندن نداشتم. رفتم توي اتاقم و دراز كشيدم.
----
دخترم بلند شو مگه تو امروز امتحان نداري؟ پاشو من ميخام برم سر كار.
به زور از جام بلند شدم صداي در را شنيدم يعني مامان رفت ولي هميشه با من خداحافظي مي كرد ، شايد ديرش شده بود . دست وصورتمو كه شستم ديدم مثل هميشه صبحانه آماده است بي حو صله خوردم و آماده شدم كه برم . دلم شور مي زد نكنه باز اين پسره بيكار سر راهم سبز بشه . اي كاش به مهرداد گفته بودم. ولي با اين تعريفايي كه مامان از من پيش عمو مهرداد كرد حتما" ميگه تقصير خودمه . نمي دونم چرا به نازنين نگفتم كه بياد دنبالم تا با هم بريم در را كه باز كردم نفس عميقي كشيدم خيالم كه راحت شد راه افتادم . تمام راه به مامان و حرفاي خانم جان فكر مي كردم نمي دونم چي پيش مياد .
هي دختر حواست كجاست؟
اصلا" متوجه نشدك كي به مدرسه رسيدم
- سلام نازي جون خوبي؟
انگار تو خوب نيستي چي شده باز اين پسره گير داده؟
- نه امروز حوصله ندارم
تو كه مي دوني من اونقدر سوال مي كنم تا بگي، پس خودت قشنگ بگو ببينم . به مهموني ديروز ربط داره؟
وقتي براي نازنين همه چيز را تعريف كردم سبك شدم.سر جلسه ي امتحان خيلي دلهره داشتم . تو را ه برگشت با نازي گرم صحبت بوديم كه صداي مزاحم هميشگي را شنيدم از ترس تمام تنم لرزيد .
خوب فكراتو كردي كه جواب منو بدي . حاضري با هم يه قرار بزاريم يا نه؟ حداقل يه چيزي بگو.
آنقدر ترسيده بودم كه كم مونده گريه كنم .
چيه چرا اينقدر ترسيدي ؟ خودم جوابش را مي دم . مي ري دنبال كارت يا وسط خيابون سروصدا راه بيندازم ؟
كسي با تو حرف نزد فضول مگه تو زبون اوني؟
آره من زبون اين دخترم ميخواي بخواه نميخواي برو گمشو.
پس از اين خانم سنگدل بپرس كه من چكار كنم دوستش دارم چند ماهه براش از كار و زندگيم زدم جواب منو بده تا هر وقت بخواد منتظرش ميمونم، حداقل بگو يه نگاه به من بكنه بهش بگو من چكار كنم ؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)