قسمت سوم-----
نسرين ، مادر انگار بوي برنجت مياد .
واي خدا مرگم بده حواسم نبود . ديگه ناهار را بكشم.
اره مادر ما پيرا زود دلمون ضعف ميره ؛ پاشو دخترم تو هم كمك مادرت كن.
- رو چشم مادر جون شما جون بخاين..
جونت سلامت .
رفتم توي اشپزخانه و تا سفره را انداختم ديدم مهرداد و خانم جان با هم يواشكي حرف مي زنن ولي متوجه نشدم درباره چي حرف مي زنن سفره اماده شد گفتم بفرمائيد . مامان هنوز باهام سرو سنگين بود ولي من به روي خودم نمي آوردم چون نمي خاستم امروزم خراب بشه مخصوصا" كه فردا امتحان فيزيك داشتم و مي دونستم امتحانم را خوب نمي دم چون هميشه همينطور بود . سر ناهار همه ساكت بودن تا خانم جان شروع به تعريف از مامان كرد و مامان هم تشكر مي كرد . ناهار كه تمام شد مامان رفت چاي بياره چون خانم جان عادت داشت بعد از غذا چايي بخوره من روي مبل ساكت نشسته بودم كه مهرداد اومد پيشم نشست گفت: خب ستاره خانم ساكتي از درس و مدرسه بگو ببينم.
- از چيش بگم، از نازنين كه مامان براتون گفت . مهرداد كمي جا خورد . تو هنوز عادت گوش دادن به حرف ديگران رو داري ؟
-خب ترك عادت موجب مرض است
نه انگار يه جورايي حق با مامانت است تو ديگه اون دختر خجالتي نيستي .
خب عمو جون من ديگه 18 سالمه ، سال ديگه بايد براي دانشگاه اماده بشم.
عمر چقدر زود مي گذره انگار همين پارسال بود اسمتو نوشتم مدرسه.
- شما هم مثل مامان قبول نداريد من بزرگ شدم
چرا ولي قبول نمي كنم خودم پير شدم .
إ عمو تكليف مارو روشن كنيد همين دو دقيقه پيش گفتيد من پيرم .
ولش كن عمو جان از درست بگو توي درسي ضعيف نيستي ؟
همين موقع مامان اومد و به جاي من گفت : چرا فيزيك.
ولي بعد انگار ناراحت شد كه چرا اين را گفته .
خب چرا زودتر نگفتي من كه خودم توي دوران دبيرستان و دانشگاه خوره ي فيزيك بودم .
آخه نمي خاستم مزاحم شما بشم ميخاستم براش معلم بگيرم .
باشه حالا ديگه ما رو قبول ندارين يادت نيست به شما دونا چه جوري فيزيك ياد دادم كه از تك يه دفعه 14 اوردين.
- كدوم دو نفر عمو ؟
خب... خب بابا و مامانت .
إ مگه شما دو سال از بابا م كوچيكتر نبودين؟
إ دختر تو چقدر فضولي؟
بعد ديد خانم جان اشكاشو با چادرش پاك كرد. عمو هم ساكت شد . من كه ديدم اوضاع خرابه هيچي نگفتم . همه تو سكوت چاي خوردن تا اينكه مهرداد گفت هفته اي يك بار ميام تا بهت درس بدم .
آخه تو زحمت مي افتين .
نه چه زحمتي . اگه ميخاي از همين امروز شروع مي كنيم
- اتفاقا" فردا امتحان دارم
ستاره راست مي گي پس چرا قبلا" نگفتي ؟
- خب چه فرقي مي كرد در هر صورت نمره نمي گيرم .
پاشو پاشو ، تا از نمره ي تك اين دفعه نجاتت بدم برو كتاب فيزيكت رو بيار .
باشه تا خاستم برم خانم جان خانم جان گفت : برو مادر تو اتاق درسش بده حالا هي ميخاي به ما بگي حرف نزنيد . ما هم مي خايم با هم يه كمي دردو دل كنيم .
مهرداد خنديد و بلند شد . دنبال من اومد ولي طرف اتاق مامان داشت مي رفت .
- عمو از اين طرف .
إ اتاقت رو عوض كردي .
- بله خيلي وقته ، اين از كم لطفي شماست كه از من خبر ندارين .
نه بايد اين نازنين خانم راببينم كيه كه آنقدر ستاره خانم ما رو رو دار كرده ..
- مگه حرف بدي زدم .
نه قبلا" همينم نمي گفتي.
- خب بفرماييد.
به به چقدر با سليقه اتاقت رو چيدي اصلا" به بابا ت نرفتي .
عمو شما مگه خيلي خونه بابام مي رفتين .
آره من با خانم جان مستاجر بابات اينا بوديم هميشه مادر بزرگت از دست بابات مي ناليد .
خب چي شد كه مامان نسرين را گرفت اونم به اون زودي .
پاشو من شاگردهاي تنبل رو خوب مي شناسم كه با چه ترفندهايي از زير درس در مي رن.
مهرداد خيلي جدي درس مي داد و من هم تقريبا" ياد مي گرفتم ولي كمك خوبي بود چون بعضي چيزها رو اصلا" انگار توي كلاس نبودم
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)